در میان عکس‌ها و فیلم‌هایی که از روز ولنتاین یا روز عشاق منتشر شده، تصاویری از کابل دیدم. پیاده‌رویی که تمام مغازه‌های آن گل می‌فروختند و بادکنک‌های رنگی بر سر در خود آویخته بودند. تصویری تکان‌دهنده از شهری که تا امروز، تصویر خونین آن در خاطره‌ها پررنگ‌تر است. تصویر پیاه‌روی رنگی و عاشقانه کابل مرا کشاند به خاطرات تهران از روز ولنتاین که حالا حتی فروش بادکنک قرمز و محصولات مربوط به روز عشق در آن ممنوع شده است.

ولنتاین در کابل

روز عشاق مخالفان زیادی در جهان دارد. از مخالفان سرمایه‌داری گرفته که معتقدند گرامیداشت این روز تبدیل به امری تجاری در جهان شده و بهانه‌ای برای پر کردن جیب کسانی که محصولات کم‌ارزشی به این بهانه تولید می‌کنند، تا تندروهایی مثل حاکمان مذهبی که نگرانند خرس‌های عروسکی و قلب‌های قرمز، عامل انحراف و فساد جامعه شوند.

کسانی هم شاید از سر احساسات ملی‌گرایانه دنبال گونه‌های بومی و ملی عشق می‌گردند تا سنتی را که از روایتی مذهبی در آیین مسیحیت آمده با سنتی در تاریخ باستان یا مذهب شیعه معاوضه کنند. کسانی هستند که خبر می‌دهند روز عشاق خطرناک و عامل اضطراب است چون تنهاها و مجردها را منزوی‌تر و نگران‌تر می‌کند. چون زنان را با احساس دوست داشتنی نبودن و مردان را با اضطراب رقابت برای نشان دادن غیرمنتظره‌ترین روش عشق‌ورزی و تهیه هدایای گران قیمت روبه‌رو می‌کند.

بدیهی است که در چنین شرایطی به جای پرداختن به علت تنهایی آدم‌ها، به جای حرف زدن درباره اضطراب‌های موجود در روابط، به جای نقد نگاهی که از عشق کالای صرف می‌سازد یا آن را ممنوع و تابو می‌کند، ترجیح می‌دهیم با آن روز مخالفت کنیم و بگوییم: اصلا چرا باید یک روز مخصوص برای عشق داشت؟ یا بگوییم بهتر نیست هر روز همدیگر را دوست بداریم؟ بهتر نیست روزی ملی تعیین کنیم؟

در دو سوی این بام اما مسیری هست که می‌توان از آن به لزوم وجود روزی برای گرامیداشت عشق رسید: گرامیداشت مفهومی دستمالی شده و روزمره که از فرط تکرار تصور می‌کنیم به قدر کافی قدرش را می‌دانیم و باورش داریم. چرا که ما آدم‌ها اساسا به این نام‌گذاری‌ها و یادآوری‌ها نیاز داریم. ما نیاز داریم در حالی که تمام سال برای محو خشونت علیه زنان تلاش می‌کنیم، ۲۵ نوامبر هر سال به عنوان یک روز خاص به این موضوع توجه کنیم. ما به روز جهانی عشاق، روز جهانی حقوق بشر، روز جهانی زمین، روز جهانی صلح و اعیاد و مناسبت‌ها نیاز داریم؛ چون انسانیم و بنده عادت و روزمرگی. توجه به لحظه، آن و مناسبت ما را در این مسیر پر تکرار متوقف می‌کند. یک روز در سال می‌ایستیم تا مفاهیم گمشده و روزمره را مرور کنیم: عشق، خشونت، عدالت، صلح و ….

تهران را مرور می‌کنم: سال‌ها قبل در خیابان میرزای شیرازی که پر از مغازه‌های فانتزی فروشی برای مناسبت‌هایی مانند ولنتاین بود، خانواده کوچکی را دیدم که برای خرید هدایای روز عشاق آمده بودند. زن و مرد جوان، دختر بچه پنج ساله‌شان را آورده بودند تا هدیه‌ای برایش بخرند و به او یادآوری کنند دوستش دارند. برای من دیدن این صحنه، غریب بود. مطابق تبلیغات رسمی خیال می‌کردم روز عشاق فقط مخصوص عاشقانی است که نوعی عشق جنسی-جسمی را تجربه می‌کنند. وقتی خودم صاحب فرزند شدم و فرزندم تجربه حضور در محیط‌های آموزشی خارج از ایران را پیدا کرد، دریافتم در جامعه‌ای که نه مذهبی است نه چندان مصرف‌گرا، کودکان این فرصت را دارند که دست‌کم یک هفته‌ای با مفهوم روز عشاق مواجه شوند و بیاموزند که می‌شود با کاغذهای رنگی هدایایی برای پدر و مادر، معلم و دوستان ساخت و درباره اهمیت دوست داشتن جمله‌های کوتاه از دل برآمده نوشت. فرهنگی که آموختنش به گمانم برای فرهنگ و تربیت ایرانی ما، ضرورت دارد.

هدیه ولنتاین امسال دخترم

برای ما که دهه‌هاست با باور ابراز محبت غیرمستقیم، با سانسور نشان دادن رفتارهای عاشقانه میان زن و مرد و دوست و اعضای خانواده تربیت شده‌ایم، تحسین یکدیگر، روز تولد، مناسبت‌های مهم زندگی و …، یا تنها یک نمایش بزرگ از نشان دادن تجملات است یا توجه به آنها غیرضروری و ضد ارزش به شمار می‌آید. فرهنگی که یا گمان می‌کنیم بدون بیان مستقیم و احساسی و تنها با هدایای گران‌قیمت می‌توان عشق را به نمایش گذاشت یا گمان می‌کنیم همین که خرج بچه را می‌دهیم یا برای تامین هزینه‌های زندگی کار می‌کنیم، دیگر نیازی به بیان دوست داشتن به فرزند و همسر و نزدیکان‌مان نداریم.

ما از فرهنگ خشنی می‌آییم که در آن بی‌توجهی به همسر و فرزند و نزدیکان رفتار رایجی است. فرهنگی که در آن همسرآزاری و کودک آزاری، سالمند آزاری و معلول آزاری و انوع دیگر خشونت‌های بین فردی، آمار بالایی دارد.

ما از سرزمین‌هایی می‌آییم که خشونت و تلخی و مرگ، عنصر روزمره‌ آن است. بنابراین بی‌نیاز نیستیم از یک لحظه متوقف کردن این چرخ برای ایستادن و دیدن آدم‌های اطراف‌مان که برایمان مهم‌اند و به رویشان نمی‌آوریم که چه‌قدر اهمیت دارند.

ما لازم داریم محبت قلبی را تبدیل به عنصری قابل دیدن و کادو پیچ کردن کنیم. لازم داریم روزی به نام روز عشاق داشته باشیم: نه چون تنها و ضعیف و محتاج به روابط عاشقانه هستیم، بلکه چون قوی هستیم و می‌توانیم به عشق جنبه‌های مختلف و ارزشمندی ببخشیم. می‌توانیم این روز را با مادرمان، با یک دوست یا حتی با خودمان جشن بگیریم. می‌توانیم زنگ بزنیم به مادربزرگ پیرمان، به پیرمرد همسایه که دیروز ناهارش را در رستوران تنها خورد و از پنجره به بیرون خیره شده بود، می‌توانیم برویم آرایشگاه یا برای خودمان کارت ماساژ بخریم، می‌توانیم برای شاگردهای کوچک‌مان در مدرسه با کاغذ رنگی قلب‌های چاق درست کنیم یا مثل دختر من روی کارت تبریک بنویسیم: «هرگز کم نیاور! تو یگانه‌ای، همینی که هستی خوب است، شاد باش و خودت را دوست داشته باش.»