رگبار ناگهانی باران در اواخر مردادماه روی آوار‌های خانه‌های روستای «هفدران» گرد و خاک را می‌خواباند.

شاید یک هفته دیگر، شاید یک ماه دیگر و شاید چندماه دیگر بازهم این نقطه از زمین به سرزمین فراموش شده و همان جایی بازگردد که حتی روی نقشه‌های جغرافیایی هم بی‌نام ونشان مانده است.
 
به نظر می‌رسد خود این روستاییان زلزله‌زده هم این نکته را می‌دانند. مرد میانسالی که گرد پیری گویا تنها در همین چند روز بعد از زلزله بر چهره‌اش نشسته، با زبان ترکی که گه‌گاه سعی می‌کند آن را با فارسی دست و پا شکسته‌ای مخلوط کند، به ما که برای «کمک» رفته‌ایم می‌گوید: «ما کمک آن چنانی نمی‌خواهیم. من سال‌ها از دل همین طبیعت با دام‌هایم بهترین خورد و خوراک را برای خودم و خانواده‌ام تامین کرده‌ام. الان هم بازهم به روال عادی زندگی‌ام بازمی‌گردم، من کنسرو نمی‌خواهم. من فنس می‌خواهم برای محافظت از گله‌ام در مقابل گرگ‌ها.»
 
تبریز، پشت جبهه کمک‌رسانی
 
شهر تبریز این روز‌ها تبدیل شده است به مرکز «هماهنگی» کمک‌رسانی. می‌توان به نوعی وضعیت تبریز را با وضعیت شهر‌های «پشت جبهه‌ای» تشبیه کرد.
 
مرد میانسالی که گرد پیری گویا تنها در همین چند روز بعد از زلزله بر چهره‌اش نشسته، با زبان ترکی که گه‌گاه سعی می‌کند آن را با فارسی دست و پا شکسته‌ای مخلوط کند، به ما که برای «کمک» رفته‌ایم می‌گوید: «ما کمک آن چنانی نمی‌خواهیم. من سال‌ها از دل همین طبیعت با دام‌هایم بهترین خورد و خوراک را برای خودم و خانواده‌ام تامین کرده‌ام. الان هم بازهم به روال عادی زندگی‌ام بازمی‌گردم، من کنسرو نمی‌خواهم من فنس می‌خواهم برای محافظت از گله‌ام در مقابل گرگ‌ها.»
به تبریز که وارد می‌شوی اولین نکته‌ای که توجه‌ات را جلب می‌کند، تعداد زیاد ماشین‌های باری است. در هر محله‌ای در تبریز گروه‌های امدادرسانی در خانه‌های شخصی، سوله کارخانه‌ها، مدارس، مغازه‌ها و انبار‌هایشان اقدام به سازماندهی گروه‌های خودجوش امدادرسانی مردمی کرده‌اند.
 
«امیر» یکی از فعالان مدنی شهر تبریز در این زمینه به رادیو زمانه گفت: «یک روز پس از زلزله تمامی فعالان مدنی و سیاسی تبریز با گرایش‌های مختلف به هر نحوی تلاش در سازماندهی کمک‌ها کرده‌اند، با وجود اینکه برخی کارشکنی‌ها از سوی حاکمیت در این زمینه وجود دارد، اما بعد از حدود یک هفته کمیته‌های مردمی سازمان یافته‌تر از قبل برای کمک به زلزله زدگان فعال شده‌اند. اکنون هم یک نوع هماهنگی بین تمامی گروه‌ها وجود دارد.»
 
این امر تنها مختص به تبریز نیست. در تمامی شهر‌های آذربایجان و بسیاری دیگر از شهر‌های ایران گروه‌های خودجوش مردمی اقدام به تاسیس کمیته‌هایی برای امداد و کمک‌رسانی به مردم کرده‌اند. تا جایی که حتی رسانه‌های حکومتی از این حرکت با عنوان «لشکرکشی جریان فتنه» یاد کرده‌اند. در کنار آن برخی جریان‌‌های خاص که در شهر تبریز معروف به «پان تورک»‌ها هستند سعی دارند نشان دهند که هیچ کمکی از «غیر ترک»‌ها نیامده است.
 
امیر در این زمینه به رادیو زمانه می‌گوید: «متاسفانه بی‌توجهی دولت مرکزی در تهران این بهانه را دست برخی جریان‌ها داده است که در جمهوری آذربایجان تلویزیون ماهواره «گوناز» مشغول این تبلیغ در میان مردم است که فارس‌ها و غیر ترک‌ها به فکر مردم آذربایجان نیستند، در حالی که می‌شود گفت ۶۰-۷۰ درصد کمک‌رسانی‌ها از مناطقی به غیر از آذربایجان به منطقه زلزله‌زده سرازیر شده است و بسیاری از غیر ترک زبانان هم برای کمک داوطلبانه به این مناطق آمده‌اند.»
 
ترافیک کمک‌رسانی
 
با یک گروه از داوطلبان که ترکیبی از فعالان سیاسی، مدنی و دانشجویی آذربایجانی و مردم داوطلب هستند با کاروانی متشکل از چند ماشین وانت «نیسان» و خودرو سواری شاسی بلند، راهی منطقه می‌شویم.
 
از تبریز به سمت مناطق زلزله زده که بخواهید بروید باید از سه راه «اهر» بگذرید. اینجا است که صحنه دیدنی را می‌بینی: ترافیک شدید کمک رسانی. وانت‌های نیسان آبی و انواع خودرو‌های دیگر همه در یک صف طویل به سمت ورزقان و اهر و روستا‌ها می‌روند. از روی پلاک خودرو‌ها می‌توانی حدس بزنی که از سرتاسر ایران آمد‌ه‌اند.
از تبریز به سمت مناطق زلزله زده که بخواهید بروید باید از سه راه «اهر» بگذرید. اینجا است که صحنه دیدنی را می‌بینی: ترافیک شدید کمک رسانی. وانت‌های نیسان آبی و انواع خودرو‌های دیگر همه در یک صف طویل به سمت ورزقان و اهر و روستا‌ها می‌روند. از روی پلاک خودرو‌ها می‌توانی حدس بزنی که از سرتاسر ایران آمد‌ه‌اند. از تمامی شهر‌های آذربایجان، از تهران، مشهد، کرمانشاه، اصفهان و… برخی پارچه نوشته‌ای هم روی خودرو‌های خود نصب کرده‌اند که بگویند این کمک‌ها از کدام جمع و از کدام شهر آمده است.
 
 یکی از ساکنان روستای «سرند» که در کنار جاده اصلی ورزقان – تبریز قرار دارد به رادیو زمانه گفت: «در‌‌ همان ساعات ابتدایی زلزله خیل کمک رسانان از تبریز و شهر‌های دیگر وارد جاده شدند. با وجود اینکه جاده‌ها در برخی نقاط خراب شده بودند، اما مردم برای کمک رسانی آمدند. بعد از چند ساعت نیرو‌های امنیتی و نظامی اقدام به مسدود کردن جاده کردند، اما ناگهان سیل عظیم مردم باعث شد که آنان نتوانند کنترل را در دست بگیرند و مجبور شوند که جاده را باز کنند.»
 
اکنون اگر بخواهی از تبریز تا ورزقان بروی یک راه ۸۵ کیلومتری را در سه ساعت باید بپیمایی و این خود از «فرصت حضور» حکایت دارد. حضوری که معانی متفاوتی دارد. ماموران نظامی و امنتیی در گوشه گوشه جاده حضور دارند، اما برخلاف برخی گزارش‌ها برخورد بدی با کسی انجام نمی‌دهند، صرفاً حضور دارند و در کمک‌رسانی هیچ اخلالی از طرف این افراد صورت نمی‌گیرد.
 
خانه‌هایی که با لگد هم فرو می‌ریخت
 
در کنار جاده تبریز – ورزقان، برخی از روستا‌ها را می‌توان دید. اولین نکته‌ای که با دیدن روستا‌های کنار جاده خودنمایی می‌کند، نه ویرانی‌ که خانه‌هایی است که پا بر جا مانده‌اند. تمامی خانه‌هایی که اسکلت «فلزی» و «بتونی» داشتند کوچک‌ترین آسیبی ندیده‌اند.
 
در روستای «باجه باج» که یکی از روستاهایی است که تخریب بسیار بالایی داشته است، خانه‌هایی را می‌بینی که معلوم است پیش از زلزله هم با یک «لگد» فرو می‌ریختند. در کنار آنها اما ساختمان مدارس یا مساجدی که با سیمان و تیر آهن و بتون ساخته شده بودند بدون مشکل خاصی سر جای خود قرار داشتند. به نظر می‌رسد اگر مسئولان پیش از این‌ها به فکر بازسازی خانه‌های روستایی بودند این فاجعه رخ نمی‌داد.
در کنار این خانه‌های همچنان پا برجا مانده، اما تلی از کاه‌گل و تیرک‌های چوبی می‌بینی که در لابه‌لایش اسباب محقر زندگی به چشم می‌خورد. در واقع خانه‌هایی که کوچک‌ترین و ساده‌ترین اصول ایمنی را در ساخت و سازشان رعایت کرده بودند، فرونریخته‌اند. اینجاست که با خود می‌اندیشی، مشکل اصلی زلزله نبوده است. زلزله شش ریشتری آن چنان قوی نیست که این «فاجعه» را خلق کند. فاجعه در جایی خلق شده است که فقر و محرومیت مردمان آن با بی‌کفایتی مسئولان گره خورده است.
 
در روستای «باجه باج» که یکی از روستاهایی است که تخریب بسیار بالایی داشته است، خانه‌هایی را می‌بینی که معلوم است پیش از زلزله هم با یک «لگد» فرو می‌ریختند.
 
در کنار آنها اما ساختمان مدارس یا مساجدی که با سیمان و تیر آهن و بتون ساخته شده بودند بدون مشکل خاصی سر جای خود قرار داشتند. به نظر می‌رسد اگر مسئولان پیش از این‌ها به فکر بازسازی خانه‌های روستایی بودند این فاجعه رخ نمی‌داد.
 
مسعود، راننده نیسانی که با گروه همراه بود تا کمک‌ها را به منطقه ببرد و خودش از اهالی اهر بود در بین راه تعریف می‌کرد که «شوراهای روستایی و مسئولان تا کنون وام‌های بسیاری برای بازسازی این خانه‌های کاهگلی گرفته‌اند، اما این وام‌ها به دلیل عدم نظارت و برنامه‌ریزی به دست مردم روستا نرسیده است که بتوانند سقف محکم‌تری بالای سر خود بسازند؛ سقفی که با یک لرزش ساده فرو نریزد».
 
مردمانی آشنا با طبیعت
 
بعد از دیدن خانه‌های ویران‌شده روستاییان، به چادر‌های سفیدشان در پایین دهکده سر می‌زنیم. کودکان مشغول بازی با اسباب بازی‌هایی هستند که از طریق مردم و دولت به دست‌شان رسیده است.
 
در گوشه دیگری از روستا تلی از قوطی کنسرو، پلاستیک و قوطی آب معدنی دیده می‌شد. درواقع روستاییان تا قبل از زلزله به دلیل سبک زندگی که نزدیک به طبیعت و همگرا با آن بوده است با مفهومی به نام زباله روبه‌رو نبودند. اکنون این معضل را در کنار خود حس می‌کنند.
زنان با چادر‌های رنگارنگ و روسری‌هایی که نقش‌های شاد و زیبا دارند جلوی چادر‌ها مشغول شست و شو هستند. مردان دهکده دارند برای دام‌ها حصار می‌کشند و ما همچون مهمان‌های نا‌خوانده‌ای هستیم که در چنین وضعیت به «دیدارشان» آمده‌ایم. مردی که می‌گوید زنش را در زلزله از دست داده، تمام گلایه‌اش از این است که چرا «زود‌تر» نیامدید. او با زبان ترکی ادامه می‌دهد و همراهان ما برای ما ترجمه می‌کنند: «باز هم به لطف شما مردم امید داریم. از دولت که امیدی نداریم. هیچ کمکی به ما نکرد. چادر‌ها را هم خودمان رفتیم به زور از فرمانداری ورزقان گرفتیم.»
 
ناگهان وسط صحبت‌هایش می‌رود با یک سینی که روی آن لیوان‌های آب خنک قرار دارد  باز می‌گردد. هر چقدر اصرار می‌کنیم که نیاز‌هایتان را بگویید، تنها پاسخی که از آنها می‌شنویم این است: «هیچ نمی‌خواهیم به روستا‌های دیگر بروید و به آنان کمک کنید.»
 
صفرعلی که در اولین نگاه توجه ما را به دستانش که زمخت و کاری هستند جلب می‌کند آدرس روستا‌های دورافتاده‌تر را به داوطلبان کمک‌رسانی تبریزی همراه با ما می‌دهد. در ادامه می‌گوید: «روستای ما سر جاده است. کمک‌ها به ما خوب رسیده است. بروید به روستاهای دور افتاده‌تر که جاده درست و حسابی هم ندارند.» او مسیر روستا‌های «دهدران و افشرد» را به ما نشان می‌دهد.
 
در میانه این گفت‌و‌گو‌ها زنان با حیای خاص روستاییان سعی می‌کنند کمتر در چشم ما «مهمانان نا‌خوانده» باشند. در نتیجه با مشورت گروه امدادرسانی، چند تن از دختران داوطلبی که برای کمک آمده‌اند به درون چادر‌ها می‌روند که با زنان راحت‌تر صحبت کنند تا این شرم همیشگی زنانه جلوی طرح نیاز‌هایشان را نگیرد. گویا این مردمان آن چنان با کرامت هستند که «هیچ» نمی‌خواهند. این مردمان سال‌ها است با کمترین امکانات و محرومیت‌های فراوان توانسته‌اند خودشان را با طبیعت وفق دهند. اکنون هم با این وضعیت دوباره روی پا‌های خود خواهند ایستاد.
 
گرگ‌ها بدانند که ما بیداریم
 
«شب‌ها در کنار گله‌هایمان تا صبح بیداریم و آتش روشن می‌کنیم تا گرگ‌ها به دام‌هایمان حمله نکنند. تنها کمکی که از شما می‌خواهیم این است که برای ما فنس بیاورید تا ما بتوانیم برای دام‌هایمان حفاظ درست کنیم تا گرگ به گله‌مان نزند.»
 
روستایی‌ها در چادر‌های سفید هلال احمر، نگران سرمای پاییز و زمستان هستند. آنها البته چند وقتی از نقطه فراموش خارج شده‌اند و در مرکز توجه‌ قرار گرفته‌اند، اما سوال این است که تا چه زمانی این وضع ادامه خواهد یافت؟
این سخنان را محمود، مرد میانسالی در وسط خانه‌اش در روستای «کیویچ» می‌گفت. خانه‌اش تبدیل به ویرانه‌ای شده است. زنش زیرآوار جامانده و خودش مانده است و خانه‌ای که دیگر خانه نیست. خودش مانده است و گله‌ای که معیشت سال‌هایش را از آن تامین می‌کرد. محمود نه خرما می‌خواست نه کنسرو. نه پول نقد می‌خواست نه کمک دیگری. او تنها «فنس» می‌خواست و نگران گرگ‌ها بود.
مردی با لباس سیاه بر سر قبر‌های تازه می‌گریست و با زبان خودش به ترکی مویه می‌کرد. خجالت می‌کشم از بچه‌های گروه که «ترک زبان» هستند، بپرسم که معنای حرف‌هایش چیست. جابه‌جا تکه نانی و شیرینی‌ای بر مزار عزیز تازه از دست رفته‌شان گذاشته‌ بودند.
 
به گردن سگ‌های گله، قلاده‌های آهنی بسته بودند تا گرگ نتواند گلویشان را بدرند. در گوشه دیگر کودکان سرخوش و فارغ از هر اندوهی با عروسک‌های اهدایی بازی می‌کردند.
 
روستایی‌ها در چادر‌های سفید هلال احمر، نگران سرمای پاییز و زمستان هستند. آنها البته چند وقتی از نقطه فراموش خارج شده‌اند و در مرکز توجه‌ قرار گرفته‌اند، اما سوال این است که تا چه زمانی این وضع ادامه خواهد یافت؟
 
توریسم فاجعه و فاجعه توریسم
 
تاکنون مدح‌های بی‌شماری در پیوند با حس همبستگی و کمک‌رسانی مردم سراسر ایران نوشته شده است و گفته‌اند، اما مسئله‌ای که در این میان می‌تواند این کمک‌رسانی را «لوث» و آن را تبدیل به ضد خود کند، برخی رفتار‌های حساب نشده افراد غیر بومی منطقه است.
 
منظور افرادی هستند که از طبقات مرفه شهر‌های بزرگی همچون تبریز و تهران می‌آیند. افرادی که دوربین بر دوش و عروسک در دست دارند و انگار به تماشای یک «امر غیر معمول» آمده‌اند. گویا به یک منطقه گردشگری آمده‌اند. به کودک روستایی «خانه خراب» عروسک «انگری بیردز» می‌دهند؛ عروسکی که بازی‌اش «خانه خراب» کردن است. به زور از کودک مصیبت دیده لبخند مصنوعی می‌طلبند و عکس یادگاری می‌گیرند. به نظر می‌رسد در کنار انواع توریسم باید یک ژانر جدید تعریف کنیم به نام «توریسم فاجعه». متاسفانه به صورت ناخود آگاه برای برخی از افراد غیر بومی که بدون برنامه‌ریزی خاص و صرفاً از روی کنجکاوی به منطقه آمده‌اند. «مصیبت» دیگران گویا تبدیل به جاذبه توریستی شده است. این امر خود یک فاجعه است. فاجعه‌ای که اثراتش را در میان مدت و کوتاه مدت خواهد گذاشت.
 
سحر یکی از داوطلبان کمک‌رسان که از تهران آمده بود در این زمینه به رادیو زمانه گفت: «در روستای شیخمندلو یک دختر نوجوان از من خواست برایش لوازم آرایش بیاورم. خودم فکر کردم شاید این دختر نوجوان با دیدن من و امثال من دچار نوعی خود کم بینی شده است. چون او ناگهان در این چند روز زنان و دختران شهرنشین و آرایش کرده را دیده و لابد این ذهنیت برایش پیش آمده است که چه فرقی با آنان دارد؟»
 
چوپان تحصیل‌کرده‌ و خیال خودکشی
 
در روستای «افشرد» با پسری برخورد کردیم که در هنرستان «کامپیو‌تر» می‌خواند و در روستا چوپانی می‌کند.
 
این مناطق پیش از زلزله به واقع «زلزله زده‌تر» از این روزها بوده‌اند. چه استعداد‌هایی که در این مناطق دورافتاده و فراموش شده نابود می‌شوند. این واقعیتی است به به وسعت کل ایران. زلزله تنها باعث هویدا شدن آن شده است.
او برای چند ساعتی همراه کاروان ما شد و نقش راهنما و مترجم ما را بازی می‌کرد. در خلال صحبت‌های مختلف ناگهان گفت: «می‌خواهم خودکشی کنم.»
 
 پرسیدم: «چرا؟ از این ناراحتی که زلزله خانه و و زندگی‌ات را خراب کرده و عزیزان و فامیل‌هایت را کشته؟»گفت: «نه دلیلش این نیست. فکر می‌کنم من در این روستا‌ها به آن چیزی که می‌خواهم نمی‌رسم. امکان پیشرفت ندارم. به آرزو‌هایم نمی‌رسم.»
 
برای چندین دقیقه به فکر فرو رفتم که این مناطق پیش از زلزله به واقع «زلزله زده‌تر» از این روزها بوده‌اند. چه استعداد‌هایی که در این مناطق دورافتاده و فراموش شده نابود می‌شوند. این واقعیتی است به به وسعت کل ایران. زلزله تنها باعث هویدا شدن آن شده است.
 
آب و زباله‌های پلاستیکی، آفت جان زندگی روستاییان
 
به هر روستایی که می‌رسیدیم داوطلبان کمک‌رسان با اصرار فراوان بسته‌های بهداشتی که شامل صابون، شامپو، نوار بهداشتی، پوشاک بچه، دستمال کاغذی، حوله و.. بود را به روستاییان می‌دادند. قبل از گروه امدادرسان همراه ما هم گویا گروهی دیگر این کمک‌ها را رسانده بودند.

 
در روستای «قشلاق علیا» ناگهان با صحنه عجیبی روبه‌رو شدیم. یک توالت صحرایی نصب شده بود که رویش با اسپری نوشته بود: «تقدیمی از طرف گردان عاشوران سپاه پاسداران». در نگاه اول حالت مشمئزکننده‌ای به فرد می‌داد. تنها دو کاسه توالت و یک حلبی دورش بود. مدفوع در آن انباشته شده بود که تعداد زیادی مگس دورش جمع شده بود. یعنی اصلا به فکر تقدیم‌کنددگان نرسیده بود که آن منطقه به یک توالت صحرایی نیاز دارد و لااقل یک چاه چند متری باید برایش کنده و بعد نصب شود.
نکته‌ای که به چشم می‌آمد، این بود که در نبود حمام و دستشویی، نبود لوله‌کشی آب سالم برای استحمام آیا این لوازم کمکی به مردم زلزله‌زده خواهد کرد؟ در روستای «قشلاق علیا» ناگهان با صحنه عجیبی روبه‌رو شدیم. یک توالت صحرایی نصب شده بود که رویش با اسپری نوشته بود: «تقدیمی از طرف گردان عاشوران سپاه پاسداران».
 
با دیدن این توالت، بلافاصله  حالت مشمئزکننده‌ای به بیننده دست می‌داد. تنها دو کاسه توالت و یک حلبی دورش بود. مدفوع در آن انباشته شده بود و تعداد زیادی مگس دورش جمع شده بود. یعنی اصلا به فکر تقدیم‌کنندگان این توالت نرسیده بود که آن منطقه به یک توالت صحرایی نیاز دارد و لااقل یک چاه چند متری باید برایش کنده و بعد نصب شود.
 
 در گوشه دیگری از روستا تلی از قوطی کنسرو، پلاستیک و قوطی آب معدنی دیده می‌شد. مسعود یکی از دانشجویان امدادرسان چند تن از جوانان ده را جمع کرد و برایشان توضیح داد که چگونه زباله‌ها را در یک گوشه جمع کنند و بسوزانند و یا دفن کنند. در کنار این امر مسعود به رادیو زمانه توضیح داد: «گروه‌های مختلف کمک‌رسان در تبریز با هماهنگی یکدیگر و با تقسیم روستا‌ها بین خود تصمیم گرفته‌اند هر چند روز یکبار اقدام به جمع‌آوری زباله‌ها کنند.»
 
زلزله‌ای که پرده‌های فقر را درید
 
در راه بازگشت از روستا‌ها پشت نیسان دراز کشیده و به آسمان نگاه می‌کردم. آسمان پر ستاره منطقه‌ای که گویا مردمانش در کل آن یک ستاره هم نداشتند.
 
نیسان‌های گروه همراه ما نیمه پر به تبریز بازمی‌گشتند. به نظر می‌رسد منطقه از کنسرو، لوازم بهداشتی و آب معدنی اشباع شده است. به هر روستایی که می‌رفتیم نیاز چندانی به این اقلام حس نمی‌شد. برای همین محسن، هماهنگ کننده گروه به رادیو زمانه توضیح داد: «به این نتیجه رسیده‌ایم که تا چند روز دیگر از خرید و فرستادن این اقلام از تهران و تبریز خودداری کنیم. صرفاً کمک‌های نقدی را به نحوی جمع‌آوری کنیم تا بعد‌ها برای ساخت و ساز‌های اساسی‌تر آن را به کار ببریم.»
 
بنا به تاکید «محسن» این پیشنهاد به دیگر گروه‌های مردمی فعال در منطقه هم داده شده است.
 
زلزله‌ای که ریشه‌ها را تکان داد
 
زلزله باعث شد مردم از مناطقی باخبر شوند که تا دیروز حتی اهالی تبریز اسمش را نشنیده بودند. این روستا‌ها هنوز از کمترین امکانات برخوردار نیستند. نه جاده درستی دارند، نه آب لوله کشی، نه خانه بهداشت و نه خانه‌های مستحکم و حال کار ریشه‌ای برای این مناطق بیش از پیش احساس می‌شود.
 
مشکل این مناطق، نه زلزله، که فقر و محرومیت و عدم برنامه‌ریزی بود. مردم این منطقه در طول این سال‌ها به اندازه‌ای توانمند و خودکفا بوده‌اند که بتوانند به بهترین نحو، اقتصاد معیشتی خود را تامین کنند و خود را با طبیعت وفق داده‌اند. چهره‌های کودکان و جوانان و دختران و پسران این منطقه هیچ نشانی از کمبود تغذیه نداشت. بدنی قوی و پوستی شاداب نشان می‌داد که روستاییان این منطقه آنقدر توان دارند که از پس «معیشت» خود بر بیایند. در واقع باید فکر اساسی‌تری برای آنها کرد. آنان نیاز به کنسرو ندارند. خودشان از تامین این چیز‌ها برمی‌آیند. آنان نیاز به برنامه‌ریزی درست برای داشتن راه و جاده مناسب، آموزش و بهداشت دارند. آنان نیاز به «ترحم» عده‌ای «توریست» ندارند. آنان نیاز دارند که کرامت انسانی و حق‌شان از بودن در این سرزمین به رسمیت شناخته شود.
 
به نظر می‌رسد گروه‌های خودجوش مردمی می‌بایست با یک دید عمیق جامعه‌شناختی و نظرگاهی بلندمدت به فکر یاری رسانی به مناطق زلزله زده باشند تا برای این مردم سرپناه، خانه بهداشت، مدرسه و راه ساخته شود.