امین بزرگیان – فیروز. ب، مرد چهل و دوساله و پناهنده ایرانی، دهم مرداد، در شهر کایسری (قیصریه) ترکیه دختر ده سالهاش، فرناز را با ضربه چاقو به قتل رساند.
مادر خانواده، هیفا محمدعلی، به خبرنگار سایت روزآنلاین در شرح این اتفاق چنین گفته است: «ساعت۱۲ ظهر آمد خانه و یکباره گیر داد که چرا غذا را روی زمین گذاشتهای، چرا سفره باز نکردهای… داد و بیداد میکرد که دیدم همسایه دم در آمده. رفتم ببینم چه میخواهد که شوهرم با چاقو دنبالم آمد. او فریاد میزد که هم بچه را میکشم هم تو را. فرار کردم و خودم را به پلیس رساندم و درخواست کمک کردم.»
در روایت این تراژدی نکاتی وجود دارد که برای نزدیک شدن به صحنه جنایت در سطرهای زیر به آنها اشاره میشود:
-هیفا دلیل قتل دخترش را تعلل پلیس کایسری دانسته که سریع عکسالعمل نشان ندادهاند. او گفته است: «گفتم جان بچهام در خطر است، اما توجهی نکردند. گفتند کسی که بخواهد بکشد نمیگوید. گفتم شوهرم مشکل روحی و روانی دارد، اما توجهی نکردند. مترجم پلیس میگفت: شما برای اینکه پرونده پناهجوییتان کامل شود و پناهندگی بگیرید بازی در میآورید و… از ساعت یک که آنجا بودم تا ساعت هفت مرا نگاهداشتند. وقتی هم حاضر شدند، وارد خانه ما بشوند دیگر دیر شده بود… پلیس ترکیه بچهام را از من گرفت. آنها اگر به حرف من گوش میکردند بچه من زنده میماند. اگر همان موقع وارد عمل میشدند بچهام الان نمرده بود. مرا در آنجا نگهداشتند و بعد از التماسهای من گفتند که رفتیم در زدیم کسی باز نکرد. گفتم من کلید دارم. خواهش میکنم دوباره بروید. با من برویم که رفتیم و وقتی رسیدیم دخترم بیجان بود.»
-فیروز و هیفا بهایی بودهاند و به سبب محدودیتهای تازه تشدید شده حکومت ایران، به ترکیه پناهنده شده بودند. آنها هنوز موفق به گرفتن پناهندگی نشده و در انتظار مصاحبه کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ترکیه بودند. هیفا درباره وضعیت پناهندگی خود و همسر و کودکش گفته است: «از مهرماه آمدیم. پیشتر مصاحبه شده بودیم و دوماه و نیم دیگر وقت مصاحبه اصلیمان بود. این مدت نه اجازه کار کردن داشتیم نه وضعیت خوبی. بلاتکلیفی هم که آزاردهنده بود و همه اینها وضعیت روحی شوهرم را بدتر از قبل میکرد.»
-فیروز پس از قتل فرناز، با چاقو اقدام به خودکشی کرد و هنگامی که پلیس رسید، او قصد به دار آویختن خود را داشت.
-فیروز و هیفا پیشتر هم سابقه اختلافهای خانوادگی داشتند. او در این زمینه میگوید: «در ایران هم که نه قانون حمایتی وجود داشت و نه چیز دیگری. تازه اگر در نهایت همسرم هم طلاقم میداد بچه را به او میدادند و من ناچار به خاطر حمایت از بچهام با این مرد زندگی میکردم که آسیبی به او نرسد… من و همسرم از خیلی وقت پیش اختلاف داشتیم؛ در ایران هم اختلاف داشتیم و او همیشه تهدید میکرد که به دخترم آسیب میزند. من حتی تا پای طلاق هم رفتم اما طلاقم نمیداد هر کجا میرفتم سراغم میآمد و میگفت بچه را میکشم. من برای حمایت از دخترم ناچار شدم برگردم. دعوا و اذیتها همینطور ادامه داشت.»
-هیفا خواسته است که جنازه دخترش را به او بدهند تا با آن به ایران بازگردد و یا به کشور امنی منتقل شود. او به هیچ عنوان حاضر نیست دخترش را در ترکیه به خاک بسپارد.
فیروز
لحظاتی پس از فاجعه، فیروز چنان از کرده خود پشیمان شد که تن نیمه جانش را در کنار جنازه دخترش پیدا کردند. او ساعتی پس از «خلق فاجعه»، با از میان برداشتن خود خواست نشان دهد که در خلق این فاجعه تنها نبوده است. عذاب وجدان به سرعت به سراغش آمد. آیا بقیه دست اندرکاران تراژدی هم دچار عذاب وجدان میشوند؟
فیروز یک دیگری سیاسی نبود. دیگری سیاسی، یک مجرم است. یعنی قانون بر او نام مجرم نهاده و درون محدودههای قانون تعریف میشود، اما فیروز حتی مجرم هم نیست. او مجرم سیاسی نیست که بخواهد تفسیری دیگر از قانون اساسی را پیش بکشد یا به نظام به سبب انحراف از قانون انتقاد بکند و به زندان برود. او اقلیت دینی هم نیست که بتواند مثل اهل سنت بگوید بر اساس آزادیهای مذهبی مصرح در قانون، حق ماست که مسجدی در تهران داشته باشیم. او هیچ جایی در قانون ندارد پس در بدو امر حذف شده است.
فیروز یک «ابر- دیگری» بود. او در ایران به سبب اعتقادات مذهبیاش جایی در میان شهروندان نداشت. اینجا لازم نیست که از وضعیت بهاییها دوباره گفته شود. فیروز یک دیگری سیاسی نبود. دیگری سیاسی، یک مجرم است. یعنی قانون بر او نام مجرم نهاده و درون محدودههای قانون تعریف میشود، اما فیروز حتی مجرم هم نیست. او مجرم سیاسی نیست که بخواهد تفسیری دیگر از قانون اساسی را پیش بکشد یا به نظام به سبب انحراف از قانون انتقاد بکند و به زندان برود. او اقلیت دینی هم نیست که بتواند مثل اهل سنت بگوید بر اساس آزادیهای مذهبی مصرح در قانون، حق ماست که مسجدی در تهران داشته باشیم. او هیچ جایی در قانون ندارد پس در بدو امر حذف شده است. فرایندی تاریخی یا نزاع گفتمانی و سیاسی او را حذف نکرده، بلکه از اساس حذف شده بوده است. این نوع حذفشدگی را مثل بسیاری از فرایندهای سیاسی حذف، نمیتوان در درون شکاف دولت – ملت توضیح داد. همدستی زیادی بین دولت و ملت بر سر این نوع دیگریها وجود دارد.
قانون، فیروز را از محدودههای خودش کنار گذاشته و دولت او را از خانهاش بیرون کرده است. او بار و بندیل خود را جمع میکند و از سرزمینش که دیگر چیزی نیست جز محدودههای دولت – ملت به سمت جایی دیگر کوچ میکند. یادمان نرود که یک مسافر حداکثر باری که میتواند با خود بردارد سی کیلوست. سی کیلو از همه آنچه «وطن» نامش میدهیم. آیا دولت و قانون به سبب این کار عذاب وجدان میگیرند؟
فیروز به ترکیه پناه میبرد. او همچون بسیاری از پناهندگان تحقیر شدن را در رفتار دولت و قانون جدید میبیند. شاید اینجاست که میفهمد که دولت و قانون همه جا با مکانیسم حذف و تقسیم نابرابر تنیده شده است. وضعیت سخت زندگی با حداقل امکانات در کمپها و اردوگاههای پناهندگی، دیگری بودناش را مازاد میکند. این فرایند تا انتهای خود پیش میرود. او حتی برای خریدن یک نان ساده، باید در تمام مسیر خانه تا نانوایی، تمرین جملهای را بکند که از کتابهای ابتدایی آموزش زبان یاد گرفته است. اینجاست که خانه زبان را هم از دست میدهد؛ یعنی آن حداقلی که در ایران داشت.
دولت جدید او را در اتاقهایی جاسازی میکند و پوشهای به دست او میدهد و میگوید منتظر باش. او حالا برای همه – و حتی برای مردم کشور میزبان- یک مظنون جدید است. مظنون به فریب دولت برای گرفتن پناهندگی. بیراه نیست که رفتار پلیس و سیستم با او تحقیرآمیز است. او در مناسبات جدید یک دروغگوی بالقوه شده است که باید برای رهایی از این ظن، سالها پشت صف انتظار بماند و مدام مصاحبه- بازجویی پس بدهد.
هیچ دولتی پس از همدستیاش در خلق یک تراژدی خود را حلقه آویز نمیکند. تراژدی فیروز نشان میدهد که قانون شکنیها همبسته قوانین هستند. فیروز برای همیشه در درون این تراژدی میماند و به آن وفادار است، اما دولت همچون «مدهآ» پس از کشتن فرزندان با جادویی سحرانگیز، سوار بر ارابهای که دو اژدهای بالدار آن را میکشند بر فراز آسمانها پرواز میکند و میگریزد.
به غیر از این تنگنای واقعی، فیروز در ذهن خود نیز تجربه سهمگینی را از سر میگذراند. روزی که او تصمیم گرفت از خانهاش بیرون بیاید، در تخیلاش «رهایی» را تصویر کرد. گفت، برویم و رها بشویم از این وضعیت. آمد و رها نشد. امیدهای از دست رفته یا همان جنازههای تخیل، بیش از هرچیز «میل» را نابود میکند. غریزه مرگ، درپس خاکسترهای اروس، هیبت ترسناک خود را بر ذهن و هستی فرد مسلط میکند. فیروز که درایران در درون زندگی، مدام مرگ را تجربه میکرد، در کایسری در درون مرگ میزیست.
پلیس دولت ترکیه – با قوانین بینالمللی- او را به نمرهای در پرونده تبدیل کرد؛ و با حذف او که لازمه حیات دولت است، حتی تا ساعتها باور نکرد که او شاید فرناز را بکشد. از اتاقش بیرون نیامد تا به او کمک کند که خنجر را فرو کند. آیا او به سبب این کار عذاب وجدان میگیرد؟
همدستان فیروز هیچگاه دچارعذاب وجدان نمیشوند. ساز وکار آنها برخلاف فیروز، بیرون کشیدن خود از تمام این تراژدیهاست. آنها تنها تصویر فیروز را در رسانههایشان میگذارند و کارشناسانشان را دور آن میچینند. فیروز برای آنها فرصتی است تا نشان دهند به بقیه که تا چه حد به قانون و پلیس و دولت نیاز مبرم دارند تا شر فیروز (جانی و مرتد)، گریبانشان را نگیرد. هیچ دولتی پس از همدستیاش در خلق یک تراژدی خود را حلقه آویز نمیکند. تراژدی فیروز نشان میدهد که قانون شکنیها همبسته قوانین هستند. فیروز برای همیشه در درون این تراژدی میماند و به آن وفادار است، اما دولت همچون «مدهآ» پس از کشتن فرزندان با جادویی سحرانگیز، سوار بر ارابهای که دو اژدهای بالدار آن را میکشند بر فراز آسمانها پرواز میکند و میگریزد.
مکانیسمهای حذف و ماهیت دولت چنان قدرتمند است که میتواند هر نوع ساز و کار «رستگاری» را در خود هضم کند. یکی از اصول محوری بهائیت – مجموعه اعتقاداتی که فیروز را به دیگری تبدیل کرد- وحدت انسانهاست. در بهائیت، همه انسانها به عنوان تجلی خداوند، با یکدیگر در وحدت هستند. با اطاعت از خداوند و به رسمیت شناختن وی و خدمت به خلق خدا و عابدان درگاهش و همچنین تمرینات روحی میتوان در دیدگاه بهائیت، روح را به خداوند نزدیک کرد. ابعاد مادی زمان و مکان تنها مولفهای از عوالم بیحد و حصر خداوند محسوب میشوند و هدف اصلی آن است که از دنیای مادی ببرند و به خداوند نزدیکتر شوند. در این چهارچوب، جستوجوی حقیقت، محکومیت انواع تبعیض، تعادل و هماهنگی بین مذهب و علم، برابری مرد و زن، نیاز به یک دولت و قوانین جهانی (سازمان ملل) و مذهب به عنوان پناهگاه همه افراد و ملل را بهاءالله به عنوان اصول مهم آئین بهائی معرفی میکند.
فیروز یک بهایی است. او فرزندش را کشت و سالها با همسرش بدترین رفتارها را داشت. گویا مذهبی که قرار بود پناهگاه او باشد، در درون مناسبات واقعی تنها بانی رنجش شد. اینجا مسئله این نیست که یک نظام رستگاری و معنوی را با یکی از معتقدانش داوری کنیم، مسئله این است که به هیچ نظام رستگاری در برابر واقعیت دولت مدرن (سیستم) نمیتوان چندان امیدی بست حتی اگر دینی باشد که خود را با نظم مدرن هماهنگ میبیند. دیدیم که چگونه قوانین کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل، فیروز را تحقیر کرد. او حتی نتوانست با خانواده خود وحدتی داشته باشد و در پرده آخر، حتی با خودش. فیروز نمونهای است از فانتزی شدن رستگاری الهی. رستگاری واقعی در صفهای ویزای جلوی سفارتخانهها و جیره ماهیانه پناهندگی و ثبت نام خرید قباله اتومبیل و سالنهای کنکور سراسری متجلی است. خدا بازی را به تمامی به دولت باخته است. بهاالله فکر میکرد که دینی میتواند بیاورد که با هماهنگی با جهان جدید، خدا را نجات دهد. اگر قرار باشد مسیح بازگردد، تنها با تنش در وضعیت موجود و نه هماهنگی با آن میتوان به ایده نجات امید داشت.
هیفا
هیفا توانست از دست دولت در ایران فرار کند و به ترکیه بیاید، اما هیچگاه نتوانست از دست فیروز خود را خلاص کند. او تا ساعتهای آخر علاوه بر تمامی سرکوبها رنجی اضافه را بر دوش میکشید: خانواده. دامنههای قدرتمند سرکوب دولتی، فیروز را نیز حتی در خود ادغام و او را به کارگزار خویش تبدیل کرد. نکته اینجاست که هیفا در درون اردوگاه نیز کتک میخورد.
هیفا مادر فرناز میخواهد جنازه او را به جایی دیگر ببرد. میخواهد حداقل تن مرده فرزندش را از قوانین نابرابر نجات دهد. او دوگزینه را پیش رو گذاشته است: جایی که فرناز خردسالیاش را در آنجا سپری کرده یا جایی را که قرار بود آینده درخشانی در آنجا برای خود بسازد. پس تن بیجان فرناز دو دسته را به گونهای همزمان نمایندگی میکند: آنها که پس از سالها دوری میخواهند به خانه برگردند و آنهایی که برای فردایی بهتر به فرار از خانه میاندیشند.
فیروز در درون مناسبات ماندگار فرهنگی، بار سنگین حذفهایش را بر بدن و زندگی هیفا حک میکرد. همچون سربازانی که دوره سخت آموزشی خود را با نوشتن یادگاری روی تنه درختان چنار پادگانها ثبت میکنند. معمولاً در نظام سلسله مراتب شکنجه، زنها آن پایینترهایند.
موضوع اما تنها در این سطح نیست. یکی از مکانیزمهای مرسوم برای زنان تحت شکنجه این است که در برابر سرکوبهای خانگی، فرزندان را برای خود میکنند. در واقع مکانیسم دفاعی آنها این است که شکافهای موجود در زندگی زناشویی را با فرزندشان پُر میکنند. این یارگیری تحت لوای «اسطوره مادر» فرزند را از نظر عاطفی هرچه بیشتر از پدرش جدا میسازد. در اینجا فرزند به تنها «وسیله» قدرت زن تبدیل میشود؛ و پدر، خود را شکست خورده میبیند. اتفاقی که در اینجا رخ میدهد چیزی نیست جز جدایی عاطفی کودک از پدر با وسیله شدناش و یا به تعبیری حذف پدر از خانواده. در این وضعیت است که مدام فرزندان در خطر گروگانگیری پدر در نزاعهای خانوادگی قرار میگیرند. تحقیقات اجتماعی نشان میدهد حجم بالایی از تن دادن زنها به شرایط ناهنجار زندگی زناشویی به این سبب است که فرزندانشان به محض مطرح شدن خواست طلاق توسط آنها در معرض گروگانگیری پدرانشان قرار میگیرند: «اگر طلاق بگیریم بچه پیش من میماند.» منطق گروگانگیری این است که فرد، چیزی را از دیگری در ازای مطالبهاش گروگان میگیرد. هیچگاه فردی چیزی از خود را گروگان نمیگیرد. کنش پدر در تهدید زن از طریق فرزندان نشان از شکافی عمیق بین کودک و پدر است؛ شکافی که زن در ایجاد آن نقش قابل توجهی داشته است.
این مکانیسم دفاعی زن، باعث تداوم سلسله مراتب حذف و سرکوب به کودک میشود. در اینجا باید کودک باری را بر دوش بکشد که هیچ نقشی در تولید آن نداشته است. گویی مادرش در ادامه منطق قبلی، بخشی از سرکوبها را به او محول کرده است. به سبب کم بودن اطلاعات درباره این بخش از داستان فیروز و هیفا بدون اینکه بخواهیم از آنها به عنوان مصداق این مسئله نام ببریم، نشانههایی وجود دارد که به سبک کارآگاهان شاید بتوانیم به سرنخها نزدیکتر شویم. گروگانگیری فرناز توسط پدرش میتواند یکی از این سرنخهای تداوم سرکوب تا فرناز باشد. یادمان نرود که از دل تمام این دستگاهها فرناز است که قربانیترین بوده است. هیفا گفته است که فیروز مدام تهدید میکرده که او و فرناز را میکشد. سئوال اینجاست که چرا فرناز؟ در سرایت شکنجه به فرناز چه نیروهایی موثر بودهاند؟
فرناز
هیفا مادر فرناز میخواهد جنازه او را به جایی دیگر ببرد. میخواهد حداقل تن مرده فرزندش را از قوانین نابرابر نجات دهد. او دوگزینه را پیش رو گذاشته است: جایی که فرناز خردسالیاش را در آنجا سپری کرده یا جایی را که قرار بود آینده درخشانی در آنجا برای خود بسازد. پس تن بیجان فرناز دو دسته را به گونهای همزمان نمایندگی میکند: آنها که پس از سالها دوری میخواهند به خانه برگردند و آنهایی که برای فردایی بهتر به فرار از خانه میاندیشند. اینها روی جنازه فرناز به هم رسیدهاند.
در همین زمینه:
همه مذاهب گفته هایشا ن زیبا و بسیار انسانیست. این حرفهای قشنگ ، در عمل فقط بدرد
نوشتن بر روی سنگ قبر قربانیان همان مذاهب میخورد.همه وعده و بشارت بهشت میدهند
اما در عمل جهنم میسازند. مظلوم نمایی و ننه من غریبم و نوحه های علی اضغر گونه
کالای دکان همه مذاهب شده. مذهب محصولی جز نفرت و تظلم نمایی و فریب ندارند.
خدایی نیست چه برسد به این همه پیامبر دروغینش.
کاربر مهمان / 08 August 2012
حیف از آن دختر زیبا، با آن پدر و مادر. کاش میشد نیمه دیگر داستان،یعنی حرف های پدر را هم
گوش کرد. بعد به پیش قضاوت و صدور حکم عجولانه پرداخت.
کاربر مهمان / 08 August 2012
با تأسف فراوان از خواندن اين خبر به هموطنانم هشدار ميدهم که بهائيها و اقليتها مدهبی در ميان ما زجره فراوان ميکشند، کردار اين هموطن نتيجۀ کردار ماست. بعد از جنگ جهانی دوم هزارن کتاب در مورده کليميان و نازيها نوشته شد و بسياری از آلمانيها ميگفتند ما نميدانستيم و ما از کاره هيتلر آگاه نبوديم. ما در اين زجره اين خانواده مسئوليم. کمی به خود بيائيد و اهريمن را در عبای درازش ببينيد. فيروز و حيفا برادران ما هستند. ما برای فلسطينيها گريستيم, باری اقليتها در ايران به ستوه آمدن و يک روز نگوئيد ما نميدانستيم
Baraye Farnaz k b donbal ayandehee behtar bood !
Baraye haifa khahreh setam dideh !
kimiko / 08 August 2012
٪۲گزارش، ۴۰٪روضه،۳۰٪ تبلیغ گرایش دینی ،۲۸٪توجیه
کاربر مهمان / 09 August 2012
این اتفاق ناگوار چه ربطی به دین و خدا و فلسفه و ایدئولوژی و اینگونه موضوعات داشته است؟ تا اینجا که خبرگزاریها گزارش کرده اند، پدری که بنا بر اذعان همسرش دچار عدم تعادل روانی و عصبی بوده، شوربختانه دختر خود را به قتل می رساند و سپس اقدام به قتل خود می کند. قبل از هرچیز می باید انگیزه این قتل واکاوی شود و این پدر توسط متخصصین روان و اعصاب مورد معاینه قرار بگیرد تا معلوم شود دلایل این واقعه هولناک چه بوده است. اما مقاله نویس ما قبل از چنین بررسی و بدون کند وکاوی در این زمینه، بدو بدو رفته است و از این ماجرای اندوهبار یک تحلیل فلسفی داده است تا بهاءالله و تعالیم او را تخطئه کند. این حیرت انگیز است.
فرهاد افشار / 09 August 2012
خواسته اید توجیه کنید که حتی اگر یک وقتی یک بهایی جنایتی مرتکب شد باز هم خودش مقصر نیست و این جامعه مسلمان است که مقصر است. تمام مقاله همین بود.
کاربر مهمان / 09 August 2012
چه داستان گیرا و در عین حال تاسف انگیزی ثبت شده!
چند سال پیش نیز در روزنامه نوبهار که مجانی در لندن پخش میشد یا هنوز هم میشود(نمیدانم) داستان دیگری از ترکیه و مرگ غمبار دیگری نوشته بود که مانند همین روایت تاثیر گزار بود.
داستان مربوط به جوانی بود که قاچاقی خود را به ترکیه رسانده بود و تصمیم گرفته بود که به یونان برود و از انجا حتما به جای دیگر که برای عملی کردن این منظور به مرز ترکیه و یونان رفته و قصد داشته تا با گذر از رودخانه خروشانی در مرز به یونان برود که گویا پای او در جائی گیر میکند و همان سبب مرگش میشود” جسد او بعدها توسط دو نفر از محلیها که داشتند با قلاب ماهیگیری میکردند کشف و به بیرون منتقل میشود و پلیس محلی را در جریان و از این طریق پلیس مرکز هم خبردار و به جهت تعین هویت کار به چاپ عکس جسد در روزنامه و خبر شدن برادر مقتول از طرف دوستی که در ترکیه داشته اند و در نهایت شناسائی جسد توسط برادر ! قسمت اخر مربوط به عکس العمل برادر است که مادر چشم انتظار خبر این جستجو و شناسائی را که دوسالی منتظر خبری از فرزندش بوده همچنان گمراه میکند و در بیخبری میگذارد تامادر همچنان فرزندش را اقلا گمشده بداند نه مرده و تا پایان عمر این مادر فرزند این غم و این تظاهر را حفظ میکند و پس از مرگ مادر است که این مرد خبر مردن برادرش را میدهد.
کاربر مهمان: امیر / 09 August 2012
این تحلیل تنها به دنبال کسب منافع است تا یک تحلیل روانکاوی و جامعه شناختی مسئله. اینکه یک زن چرا فرزندش را با توجه به تمام تهدید ها رها می کند و در اداره پلیس بست می نشیند به جای اقدامی عملی معقولانه نیست. هیچ کس فکر نمی کند چرا یک پدر باید به خودش اجازه دهد تا به دلیل ناسازگاری با زنش فرزند را وجه امصالحه قرار دهد. و حالا هیچ کس آن مادر را توبیخ نمی کند که چرا چنین زندگی پر از رنج و دعوا و مصیبت را برای فرزندش رقم زده است. شاید اگر زودتر از این فکری اساسی به حال این زندگی شده بود کار به اینجا نمی کشید. خیلی راحت است که دولت ایران یا ترکیه محکوم شوند ولی محکومین اصلی کسانی هستند که برای هر مشکلی راه حل های روحانی اراده می دهند این مرد نیازی مبرم به کمک های روانکاوی و پزشکی داشته است. زنی که حاضر است با چنین مردی زندگی کند هم نیاز به کمک یک روانشناس داشته است. جامعه ای که طلاق را مذموم می داند حتی اگر به قیمت نابودی نسلی که در آن خانواده ئرورش می یابد مسئول است. حال این مسئله یک خوراک تبلیغاتی شده برای آنانکه به دنبال مبارزه و فعالیت های این چنینی هستند ولی بهتر است واقع نگرانه به بررسی این مسئله بپردازیم.
کاربر مهمان / 09 August 2012
سیار خوب و منطقی نوشته اید . متشکرم
کاربر مهمان / 09 August 2012
چطور یک مذهب می تونه یک انسان رو به چنین وضعیت روحی وخیمی بکشه که فرزندش رو بکشه بعد شما تقصیر رو به گردن جمهوری اسلامی میندازید؟ تقریبا همه مردم ایران ازدست جمهوری اسلامی عذاب میکشند. مگه حجاب زنان اجباری نیست؟ مگه کسی میتونه بره جلوی عمال حکومت و داد بزنه که من به حجاب اعتقاد ندارم؟ یا کسی میتونه علنا مشروب بخوره؟؟سوال من اینجاست که اشخاص معتقد به این مذهب چرا باید وادار بشن که مذهب خودشون رو اعلام کنند؟؟؟؟ مگه همه دنیا نمیدونه که حکومت ایران با کسی شوخی نداره؟ پس ببینید اینجا این مذهب خاص هم درنابود انسانها نقش داره! دین و مذهب نه درشناسنامه کسی هست نا پاسپورت و نه جای دیگه. فقط بهاییها هستند که اصرار دارند فهرستی ازمعتقدین به این فرقه رو تهیه کنند و به عبارت دیگه همه رو دستی دستی به جوخه جمهوری اسلامی بسپرند!!! وگرنه بهاییها هم می تونن مثل بقیه مردم درایران زندگی کنند!! البته با بدبختی فراوان.
کاربر مهمان / 09 August 2012
آنچه بنده از روح این مقاله و پیام باطنی آن دریافتم این بود که نویسندۀ محترم به بهانۀ قتل یک دختر توسط پدرش که آشکارا دچار مشکلات روانی بوده (http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/archive/2012/august/01/article/10-15.html) این نتیجۀ ضمنی را گرفته اند که دولت های مدرن چنان زور دارند که با بهترین و والاترین تعالیم و اصول و عقاید انسانی و معنوی و دینی هم نمی توان در برابر آنها مقاومت کرد. اگر چه در زمانۀ ما به علت خلط خرافات و تقالید با دین حقیقی، دین ارزش حقیقی خود را از دست داده است و اگر چه حقیقتا دولت های مدرن در اهداف و روش دچار مشکلات زیاد هستند و به درجات مختلف به ظلم و ستم نیز مشغولند، ولی جای بسی تأسف است که در اثر جو و فضای موجود، چنین بیاندیشیم! امروز مردم جهان با عقاید مختلف دینی و غیر دینی در برابر همین دولت ها صدای اعتراض خود را به اشکال گوناگون حتی با نثار جان شیرین بلند نموده اند و اظهار عجز نکرده اند اما مقاله نویس عزیز مسلم فرض نموده اند حتی با معنویت و دین و اصول انسانی نمی توان جلوی این دولت ها را گرفت. اگر چنین است وای بر بشریت با چنین تفکری. اگر چنین است باید در برابر سیاست ماکیاولی سرفرود آورد. باید اعتراف کرد که فرهنگ و دین و علم مردم در برابر زور سیاست و دولت بازنده است و باید دست به خودکشی و یا عزیزکشی زد. حال آنکه باید به دوست عزیز نادیده عرض کنم چنین نیست. ایشان با بیان یک نمونه حادثۀ قتل فوق، دین بهائی و هر قوۀ دینی و بطور ضمنی هر قوۀ انسانی ولو غیر دینی را ولو با والاترین آموزه های انسانی محکوم به ضعف دانسته اند. حال آنکه اگر به ایران بنگرند و وضع چند صد کشتۀ بهائی و هزاران بهائی زندانی و هزاران بهائی محروم از حقوق شهروندی در 34 سال اخیر در آنجا را ببینند و ببینند که اکثریت ایشان تا حال تحمل تمام این مشقات را کرده اند، خواهند دانست که تحلیل بعضا شاعرانه و شبه روانشناسانۀ ایشان با تحقیقی علمی و منطقی و واقعی مطابقت ندارد. بهتر است مجددا به قدرت روح انسانی بیاندیشند. نکتۀ ظریف تر آنکه بهائیانی که در ایران هستند نه تنها تحمل آن مشقات 34 ساله را کرده اند بلکه در عین محاط بودن به انواع ستم در فکر بازسازی میهن عزیز خود بوده و هستند. آیا نویسندۀ محترم می دانند چند بهائی به همین دلیل هم اکنون در زندان های جمهوری اسلامی هستند و چند نفرشان با سند و وثیقه آزادند و چند نفر منتظر دادگاه اند؟! آیا متوجه شده اند که ده سال است روشنفکران منصف ایران به تحسین همین جامعه پرداخته اند و از ستم های 160 ساله بر بهائیان ایران و سکوت خود اظهار شرمساری کرده اند؟ http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=19425
آیا ندیده اند هنرمندان این مرز و بوم به جبران مافات پرداخته اند و برای همان قبیل پناهندگان و برای آنان که در ایران استقامت می ورزند، بجای مقالۀ سوگیرانه نوشتن، مستند «تابوی ایرانی» می سازند و بجای انتقادات غیرمنصفانه و غیرواقعی و تخطتئۀ معتقدات و روش بهائیان در مقابله با ظلم، به تحسین آنها و رفع اکاذیب و تهمت ها و شبهات 160 ساله در مورد آئینشان می پردازند. http://www.mihan.net/press/1390/05/05/%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D9%86-%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%88-%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%85%DB%8C/
آیا ندیده اند تحسین همین روش را از سوی غیربهائیان؛ به عنوان نمونه: http://www.irancpi.net/elamiyeh/matn_151_0.html
« اعلامیه حزب مشروطه ایران
درس هائی از پابرجائی تسلیم ناپذیر
از محکومیت هفت تن از سرامدان اجتماع بهائی ایران تنها با همدردی و اعترض نمیتوان گذشت. رژیم اسلامی آن دو خانم و پنج آقا را که همه از ایرانیان برجسته و خدمتگزار هستند صرفا به دلیل بهائی بودن به صد و چهل سال زندان محکوم کرد. در ادامه سیاست رژیم به بی سر کردن اجتماع بهائی ایران بار دیگر گروهی از بهائیان قربانی باورهای مذهبی اجتماعی شدند که تنها گناهش در اقلیت بودن است.
محکومیت این گروه دنباله یک داستان دراز ننگآور است که با کشتارهای هولناک اوایل سده نوزدهم قاجار آغاز شد و باسیاستهای ریشهکنی جمهوی اسلامی دنبال میشود. اما این داستان دراز ننگآور رویه دیگری دارد که به ویژه امروز در گرماگرم پیکار مردمی بر ضد رژیم میباید بر آن تاکید کرد. بهائیان از سیاست کناره میگیرند ولی سیاست ایران میتواند از آنها درسهای گرانبهائی بگیرد.
نخستین درسی که بهائیان به ایرانیان دیگر میدهند پابرجائی تسلیم ناپذیر در زیر سختترین فشارهاست. خانه بهائی را آتش میزنند؛ کسب و کارش را میبندند؛ اموالش را میربایند؛ از اداره و دانشگاه بیرونش میاندازند؛ به اعدام و زندانهای دراز مدت محکومش میکنند و خم به ابرو نمیآورد و هر روز ناله سر نمیدهد و نا امید نمیشود . دم از شکست و بیهودگی نمیزند. آنها که هر روز از ناکامی و مرگ جنبش سبز سخن میگویند همین بس که نگاهی به هم میهنان بهائی خود بیندازند. چه کسی بیشتر “حق” دارد آیه یاس بخواند؟
دومین درس، به همان اهمیت، بسیج نیروهای اندک فردی و درآوردنش به یک شبکه قدرت اجتماعی است. استراتژی دفاعی بهائیان ایران در دوران جمهوری اسلامی از صفحات سربلند تاریخ ما به قلم خواهد رفت. هنگامی که درهای دانشگاه بر دانشجویان بهائی بسته شد بهائیان دانشگاه را به خانههای خود بردند. فرهیختگان بهائی به رایگان در خانهها به گروههای کوچک جوانان چنان آموزسی دادند که توانستند به دانشکاههای معتبر در اروپا و امریکا پذیرفته شدند.
بهائیان آخوند و کشیش ندارند و گردانندگان محلی اجتماعات بهائی در هر جا کارهای مربوط به “احوال شخصی” را مانند ازدواج و زایش و اداره مراسم مذهبی انجام میدهند. از آنجا که آن گردانندگان آماج اصلی سرکوبگری بودهاند اکنون در گروههای کوچک بهائی در هر جا کسانی با دیدن آموزش لازم این تکلیف را بر عهده میگیرند. “رهبری” به حد اکثر پخش شده است. سر ها به اندازهای زیادند که حتا جمهوری اسلامی هم نمیتواند قطع کند.
… تسلیم ناپذیری در زیر ضربتها؛ رهبری غیر متمرکز تا کوچکترین گروه که هر ضربتی را تاب خواهد آورد؛ همیاری و ریختن منابع، هر چه هم ناچیز ،بر روی هم، به جنبش سبز نیز مانند اجتماع بهائی ایران یاری خواهد داد.»
عزیز مقاله نویس من! بجای تسلیم انسانیت در برابر دولت های مدرن، از قدرت روح انسان های بهائی و غیر بهائی بنویسید که مستقیمانشان کم نیستند و برای اصلاح دنیا و برقراری صلح و عدالت جهانی اهداف و روش های دولت های مدرن را زیر سؤال برده اند. دولت هایی که در حل مشکلات خود سردرگم گشته اند و برای حل مشکلات خویش مجبورند بالاخره از نیروی انسان هایی که اتباع ایشان هستند مدد گیرند. بهائیان نیز در این مسیر به روش خود و نه به روش قهر آمیز مشغول تأثیر در دول و ملل عالم هستند. از صدها شواهد بهائی می گذرم
http://www.persian-bahai10.info/
و دعوت می کنم تا به عنوان نمونه ببنید اروین لازلو متفکر بزرگ جهانی در مورد نقش بهائیان در این خصوص با اشاراتی به همین دولت هایی که نوشته اید و با اشاره به ملت ها چه گفته اند. پس از آن ایمان بیاورید به قدرت انسان؛ چه بهائی چه غیر بهائی و نهراسید از قدرت و زور دولت های مدرن.
ترجمۀ بیانیۀ اروین لازلو:
«در لحظه ای خطیر و بحرانی از تاریخ بشر، دیانت بهائی عالمیان را به صلح فرا می خواند. در دنیای معاصر ما، صلح امری اختیاری نیست، بلكه ضرورتی كامل است. عموم رهبران و مردم جهان باید این واقعیت را درك كنند و به رشد و بلوغی كه دیانت بهائی آن را برای وصول عالم انسانی به مرحلۀ كمال، ضروری و اجتناب ناپذیر می داند، نائل آیند.
برای نیل به صلح، ما به شیوه های جدید اندیشه و تفكر و نیز معرفتی بدیع در باب قوای موثر در فرایند تغییر و تحول تاریخ جوامع انسانی نیاز داریم و چنین تصور می كنیم كه دیانت بهایی قادر است به این هر دو نیاز، پاسخی را كه بطور اساسی در بطن تعالیم خود از آن بهره مند است، به ما ارائه كند.
شیوۀ متعارف تفكر ما تاكنون مؤسس بر این طرز تفكر و تلقی بوده است كه تعارض و تضاد میان اقوام و ملل و جوامع گوناگون انسانی جزء لایتجزی وانفكاك ناپذیر از تاریخ حیات بشری است و در تار و پود آن بطور كامل رسوخ كرده است. درطی ادوار متنوعه تاریخی، این تعارض و تضاد به محاربات، منازعات و كشمكش هائی انجامیده، و تنها در آن هنگام كه شمشیرها از حركت و توپ ها از غرش باز ایستاده اند، آرامشی موقت پدیدار گشته است.
بنابراین نظر، صلح، هیچگاه چیزی جز آتش بس، درنگی كوتاه و یا برزخی در میان دو جنگ نبوده است. سرنوشت بشر و تمدن او را، همواره جنگ تعیین كرده است. جنگی كه غالباً به فتح و استیلاء و یا شكست و انقیاد منجرمی شده است.
حكومات معاصر چنین می پندارند كه امنیت را جز به مدد نیروی نظامی نمی توان به دست آورد. آنان آرزوی صلح در سر دارند، ولی خود را برای جنگ آماده می كنند. اما چنین تلقی و برداشتی از تاریخ، و چنین نظری در باب وضع آدمی نه تنها باطل و گمراه كننده است، بلكه تهدیدی نسبت به حیات و تمدن انسانی نیز به شمار می رود. در جهانی كه تكنولوژی های مخرّب می توانند بیش از بیست برابر جمعیت كنونی سیارۀ كوچك ما را بكلی محو و نابود سازند، و تكنولوژی های تولید، خدمات و ارتباطات، به رغم برخورداری از دقت و ظرافتی شگفت انگیز، بسیار آسیب پذیر می نمایند، نیروی نظامی و قدرت سلاح های مرگبار، نه به ابزاری برای استقرار ثبات و امنیت، بلكه به وسیله ای برای امحاء نسل آدمی از صفحۀ كرۀ خاك مبدل خواهد شد.
در این لحظات حساس، ما تنها در صورتی می توانیم به بقای نوع انسان و شكوفایی و غنای تمدن و فرهنگ او امیدوار باشیم، كه شیوۀ تفكر و تلقی متعارف خود را تغییر داده و از بینش بدیعی كه منبعث از تعالیم و دیدگاههای دیانت بهایی است، و تازه ترین اكتشافات علوم تجربی نیز بر آن مهر تأیید زده اند، برخوردار گردیم.
بهاییان اعلام می دارند كه مهمترین شرط حصول صلح، تحقق وحدت عالم انسانی است، همچنین وحدت تبارها و نژادها، وحدت اقوام و ملل و نیز وحدت جریان های عظیم تفكر و تتبع كه ما آنها را علم و دین می نامیم. اما از نظر بهاییان بلوغ عالم انسانی به نوبه خود شرط مقدم و اساس نیل به چنین هدفی است.
چنین دیدگاهی، بی شبهه دیدگاهی است پویا، و مؤسس بر درك و تشخیص صحیح فرایند رشد و تحول جوامع انسانی. اعتبار و روائی چنین دیدگاهی را، نظریه های جدید مستنبط از نظریه های ترمودینامیك نامتعادل (Nonequilibrium Thermodynamics)، نظریۀ سیستم های دینامیكی (Dynamical Systems Theory)سیبرنیتیك (Cybernetics)و علوم وابستۀ دیگری كه در این مجموعه قرار دارند، تأئید و تضمین می كنند. این نظریه ها نیز به نوبۀ خود براساس تحقیقات و بررسی های دقیق تجربی و آزمایشگاهی در زمینه هائی چون: كیهان شناسی فیزیكی (Physical Cosmology)، نظریۀ تطور كلان در دیرین شناسی(Paleobiological Macroevolutionary Theory) و روندهای نوین تاریخ نگاری (Historiography) مورد تأئید قرار گرفته اند.
یافته های جدید علمی، اظهارات دیانت بهائی را از لحاظ فرایند رشد و تحول جامعۀ بشری، با دو دیدگاه و نظریۀ جامعی كه هر یك به نحوی متمایز از دیگری به توصیف و تبیین مراحل تحول تاریخ بشر پرداخته اند، منطبق و سازگار می یابد. یكی از این دو دیدگاه، قائل است به این كه جوامع انسانی، مراحل رشد و تحول خود را از ابتدائی ترین شیوه های زندگی كه عبارت از شكار و صحرا گردی است آغاز كرده و بتدریج، بطور متوالی و منظم به مرحلۀ كنونی كه مرحلۀ فراصنعتی نوین(Modern Post-industrial) است، نائل آمده اند. جوامع انسانی، در این مرحله، خود را به شبكه ای جهانی از نیاز و اتكاء و وابستگی متقابل كه خود مؤسس آن بوده اند، پیوند داده اند و چنانچه فرصتی فراهم آید، نهایتاً آن را به وضع و حالی كه متضمن و مؤید مفهوم «وحدت جهانی» و «وحدت عالم انسانی» باشد، تحویل خواهند كرد.
دیدگاه و نظریۀ جامع دیگر، قائل به این است كه مراحل رشد و تحول تاریخی جوامع انسانی همواره دستخوش بحران ها و بی نظمی ها و وقفه ها بوده، و چنین وضعی، آزادی انتخاب حالات متفاوت و پی آمدهای گوناگون را نیز در برداشته است. در جامعۀ انسانی نیز، همانند طبیعت، تغییر، امری ناگهانی، نامتوالی و نا منظم است و چه بسا كه هر مرحله ای از تغییر، شقوق و حالات متفاوت و شاید متباینی را، كه باید از میان آنان یكی و یا معدودی را برگزیند، در پیش روی قرار می دهد. آدمیان آگاه و هوشمند می توانند خود این شقوق متفاوت را تشخیص دهند، و از میان آنها، آن طریق تكامل و پیشرفت را كه متضمن كم ترین میزان آسیب و رنج و خشونت باشد، برگزینند.
چنانچه گروهی از مردمی كه به اندیشه و ایمان بهایی نائل شده اند، با برخورداری از معرفتی عمیق در باب پویایی این برهۀ حساس از تاریخ بشری، به نحو هماهنگ و همنوا با یكدیگر، حركتی را آغاز كنند، بی هیچ شبهه و تردیدی خواهند توانست در روند كنونی تاریخ تأثیر گذارند و آن را تغییر دهند.
در صورتی كه بخواهیم با استفاده از اصطلاحات و تعبیرات علوم تكاملی جدید(New Sciences of Evolution) به توصیف چنین حركت و اقدامی بپردازیم، باید بگوئیم كه این جمع [جامعۀ بهائی] را می توان به نوسانی محدود و در آغاز كم دامنه تشبیه كرد كه به هنگام وقوع اختلال و انشقاقی عمیق در یك نظام پیچیده و متحوّل، بطور بغتی و ناگهانی به درون آن نفوذ می یابند و پس از بسط یافتن و رخنه كردن در تمامی سطوح و لایه های آن، و تشخیص علل و موجبات و چگونگی اختلال ها و انشقاق ها، آنها را مهار كرده و آن نظام را مجدداً در وضع صحیح و مطلوب قرار می دهند.
مردمی اینچنین كه هدفشان تأسیس صلح عمومی و مقصدشان تحقق وحدت عالم انسانی است، چنانچه با بهره مندی از معرفتی درست و ایمانی عمیق و اراده ای خلل ناپذیر گام در راه گذارند، می توانند در روند تغییرات و تحولات اجتماعی عصر حاضر آشكارا تأثیر گذارند، آمار تغییرات و تحولات را به دلخواه خود شكل دهند و به اهداف عالیه خود كه مآلأ عبارت از توافق و هماهنگی با الگوها و طرح های عظیم تكامل و توسعه و پیشرفت در پهنه زمین و عرصه های دست یافتی جهان هستی است، جامۀ عمل پوشند. اما این را نیز باید دانست كه بلوغ، فارغ از تلاطمات دوران شباب حاصل نشود. ثبات پویا (Dynamic Stability) و به عبارت دیگر ثبات و استحكامی كه نتیجۀ پویائی الگوهای فرهنگی و نیز ماحصل مواجهه و تلاقی این الگوها درعرصۀ نظمی بدیع و جهانی است، بی آنكه سطوح و لایه های زیرین و كم اهمیت تر سازمان جهانی را متزلزل و بی ثبات و مختل سازد، نمی تواند حاصل آید.
آنانكه آرزومند وصول به نظم بدیع جهانی هستند وظیفه دارند كه پیام صلح جامعه بهایی را لبیك گویند و درباره معنا و مفهوم عمیق آن بر اساس ادراكات و اعتقادات و آیین های خود و نیز نظریه های حاصله از علوم تجربی، بیشتر اندیشه كنند. نظر ما این است كه براساس این شیوه های متنوع تلقی و برداشت، سرانجام بصیرت و بینش مشتركی كه همۀ ما آراء و دیدگاه های خود را در آن بازیابیم، به دست خواهد آمد و مآلاً طریقی كه تمامی ما بتوانیم در آن، به صوب مقصد مشتركی ره بسپریم گشوده خواهد شد.
به اعتقاد من، چنانچه به افراد آدمی این فرصت داده شود كه خود به تفحّص در باب آئین ها و معتقداتشان پردازند، و واقعیت های اجتماعی، فرهنگی، زیستی و فیزیكی حیات بشری را كه متأثّر از تحوّل نظام گسترده و پویای جهان هستی و عرصۀ پهناور كیهانی است، بر وفق مقتضیات زمان و مكان، بطور مستمر و جدّی مورد مطالعه قراردهند، بی تردید در راهی گام خواهند نهاد كه مآل و مقصد آن، جز فرزانگی و كمال انسانی، نخواهد بود.» مأخذ:
http://www.velvelehdarshahr10.info/node/211
پس بیایید با هر عقیده ای که داریم، به قدرت انسان ها چه بهائی و چه غیر بهائی ایمان داشته باشیم و به هم کمک کنیم تا مشکلات بشر به تدریج حل شود. چیزی که هم دول و هم ملل به آن نیاز داریم بازگشت و بازنگری به اخلاق انسانی است. از جمله باید بیاندیشیم که نژاد بشر یکی است. درد من و شما یکی است. بهائی و غیر بهائی ندارد.
دوستدارتان، نوید
نوید / 09 August 2012
متاسفانه بیشتر اطلاعاتی که پایه اولیه این مقاله میباشد اشتباه بوده و به دنبال آن نتیجه گیری ها چندان درست نمیباشد.
این جانب در شهر وقوع این جنایت زندگی میکنم و یک پناهنده هستم . شرایط زندگی پناهندگان اصلا به این تیرگی ذکر شده در متن نیست ، زندگی در کمپ ، صف حقوق پناهندگی ، بدبختی کامل و… در اینجا وجود ندارد. نا گقته نماند که تحمل زندگی پناهندگی در غربت و برزخ قبولی پناهندگی واقعا سخت و دشوار است ولی فکر نمیکنم منصفانه باشد که یک چنین جنایتی را باید به گردن پناهندگی انداخت.
نکته دیگر اینکه نتیجه گیری فلسفی از یک جنایت خانگی و بازنده اعلام کردن رستگاری دینی در برابر نارسایی قانون و قانونگزار چندان منطقی به نظر نمیرسد!
کاربر مهمان / 09 August 2012
واقعهایست بس دردناک! تحلیل شما هم با توجه به دادههای موجود بس ژرف. نمیدانم چرا پیامگذاران حاشیه را به اصل ترجیح میدهند.
من خواهان بارزتر شدن یک نکته و سعی در یافتن جواب به یک سئوال شما دارم.
ابتدا آن نکته که خود سئوال بر انگیز است. هیفا، حتا بعد از قتل دخترش از شوهرش نه بعنوان قاتل، بلکه چون قبل از وقوع جنایت؛ بیمار روانی یاد میکند. عموما وقتی عزیزی بطور ناگهانی از دست میرود، خشم و در پی آن نفرت، اولین واکنش طبیعی و نا خودآگاه است که بر سر جانی فرو میریزیم. سپس حس قوی انتقامجویی فعال میشود. با اینکه فیروز، هیفا را دایما شکنجه فیزیکی و روانی میکرده و حتا دلیل پناه بردناش به پلیس هم فرار از حمله فیروز به او با چاقو بوده، هیفا نظم نا انسانی و ناضمان نا انسانتر را مسئول جنایت میداند. باضافه هیچ اثری از انتقام در گفتار و رفتارش نمیبینیم. آیا این، از نهادینه شدن آموزش دینی است؟ آیا محکوم نکردن فیروز از روشنبینی هیفاست یا عظمت حرمت خانواده و یا عنصر و عناصری دیگر؟ شاید برای یافتن پاسخ باید او را بیشتر شناخت.
اما در مورد سئوال: چرا فرناز؟ در سرایت شکنجه به فرنازچه نیروهایی موثر بودهاند؟
نیروها به اصلی و فرعی، عام و خاص، اجتماعی و فردی تقسیم بندی میشوند. ولی با اجازه میگویم که اصلیترین، عامترین و “اجتمایی”ترین نیرو مالکیت است. زن من! شوهر من! فرزند من!
فرناز نه تنها برای مادر و پدرش، بلکه برای جامعه هم قبل از انسان بودن یک «مال» بوده و جسدش هم مال است. اشکال این مال این بوده که دو «مالک» داشته و این «مالکیت» ربطی به دین و نژاد و اقلیت و اکثریت ندارد.
از پُر گوییام عذر خواهم.
کاربر مهمان / 09 August 2012
***چه ربطی به بهم ریختگی روحی یک فرد دارد با خواندن این مقاله می توان اینگونه نتیجه گرفت بی دینان هیچوقت دچار مشکلات روحی نمی شوند و امثال وقایع بالا در جوامع آنها هیچوقت پیش نمیاید !****
سیما / 09 August 2012
با عرض پوزش، ناظمان
اضافه: حتا اگر فیروز صد در صد فرناز را با خود بیگانه دیده باشد، از نظر هیفا نمیتوانسته چنین باشد. هیفا فرار کرد قبل از فراری دادن فرناز. هیفا فرناز را مال خودش و شوهرش میدانسته و شاید همین مالکیت دوگانه یکی از دلایل بهانهتراشی برای عدم جدا شدناش بوده.
نکته توضیحی عمیقتر این که فیروز به احتمال قوی همان احساسات خشم، نفرت و انتقامجویی را در هنگام به قتل رساندن فرناز(= مال هیفا) تجربه کرده.
کاربر مهمان / 10 August 2012
با عرض سلام و ابراز تاسف
من نمی دونم چرا اینقدر دین و مذهب در زندگی بعضی پراهمیت میشه که حاضر میشن دست به مهاجرت،خودکشی ، و … بزنن
اگه این آقا دین و مذهب رو از زندگیش کنار می گذشت دچار این بدبختی نبود
او هم به اندازه ی مسلمانان و شعیه و سنی و درگیر و غرق در منجلاب دین
کاربر مهمان / 11 August 2012
مایه حیرت وتاسف است که توجه همه دوستان از یک چنین تراژدی وجنایتی به موضوعات دیگر تحت عنوان اسیب شناسی این قتل معطوف شده وهرکسی برای خودش تفسیری کرده وهرکسی ساز خودش را نواخته ومقصر حادثه را تعیین کرده وخلاصه هرکسی قضاوتی کرده وحکی داده.بجای همه این ها ایا بهتر نیست فقط یک لحظه خود را جای مادر این دختر ک معصوم گذاشت و از نیش وکنایه ها کم کرد و صرفا به تقبیح جنایت وجنایتکار پرداخت تا لا اقل مایه تسلی مادر داغدیده در غربت نشسته باشد.فردی به هر دلیل… با هر عقیده از کشور گریخته وقصد پناهندگی داشته ودر شرایط غیر عادی دستش بخون فرزند خردسالش الوده شده. کدام یک از دوستان که نظر داده اند میتوانند لحظه ای خود را یکی از اعضای این خانواده درد مند قرار دهند که خود را محق به تفسیر وقضاوت ومحاکمه وصدور حکم میدانند.اگر بهایی نبودند…اگر از کشور نمیرفتند..اگر مادر خود را فدای بچه کرده بود…اگر پبهانه تراشی نمیکرد..اگر دین داشت..اگر بی دین بود…اگر…اگر…..بهرحال برای جامعه ایرانی..برای پناهندگان..برای پلیس ترکیه…برای مادر این دخترک..برای پدر جانیش..وبخصوص برای خود این کودک معصوم متاسفم.متاسفم که همه این شرایط دست به دست هم داد وجنایتی افرید وکودک بی گناهی را قربانی کرد..پنداری که مسوولیت همه این شرایط بد وناگوار با او بوده .وبالاخره برای خودمان متاسفم که انگار دیدن این اعمال ضد انسانی وجنایت ها انقدر برایمان عادی وروز مره شده که راحت از کنارش میگذریم وتوجیه میکنیم وبرای تکرار نشدنش هم کاری نمیکنم.
کاربر مهمان / 11 September 2012