محمد عبدی- سی و دومین فیلم از مجموعه «سینمای جهان در صد فریم» را اختصاص دادم به فیلم کمتر ستایش شده‌ای از یک فیلمساز کم‌کار: «لولیتا» ساخته ادرین لین. لولیتا در ادامه و در راستای افکار و دنیای لین، کندوکاوی است در شخصیت یک پروفسور.

لین از این‌رو به رمان ناباکوف توجه نشان می‌دهد که فرصتی استثنایی است برای پرداخت وجوه روان‌شناسانه شخصیت‌هایی پیچیده و در واقع شرحی است بر پیچیدگی‌های بشر معاصر در برخورد با مقوله‌ای به نام عشق و جایی را روایت می‌کند که عشقی خالص وجود دارد (که حتی در شنیدن صدای مسواک زدن معشوق متبلور می‌شود)، اما نوع عشق، غیر قابل توجیه، ممنوع و پنهان‌کردنی و در ‌‌نهایت محکوم به شکست است.

لولیتا (Lolita) چه داستانی دارد؟

کارگردان: ادرین لین- فیلمنامه: استفان شاف (بر اساس رمان ولادیمیر ناباکوف) – موسیقی: انیو موریکونه- بازیگران: جرمی آیرونز، ملانی گریفیث، دومینیک سواین- ۱۳۷ دقیقه- محصول آمریکا و فرانسه.
 

در سال ۱۹۴۷ هامبرت به آمریکا وارد می‌شود تا در کالجی به تدریس بپردازد. در خانه شارلوت اتاقی می‌گیرد و در آنجا با دختر دوازده ساله شارلوت به نام لولیتا آشنا می‌شود…

ادرین لین کیست؟

 ادرین لین: فیلمسازی بسیار کم‌کار

متولد ۱۹۴۱ در بریتانیا. آغاز کار با ساخت تبلیغات برای تلویزیون. اولین فیلم بلند در سال ۱۹۸۰ درباره نوجوانان با نام روباه‌ها. موفقیت تجاری با فیلم موزیکال «فلش دنس».

فیلمسازی بسیار کم‌کار؛ عاشق پرداختن به رابطه («من دیوانه روابط هستم؛ اینکه جواب می‌دهند یا نمی‌دهند. همه چیز تو همین خلاصه می‌شه، مگه نه؟»). خبر آغاز به کار برای ساخت فیلم جدید پس از ۱۰ سال در سال ۲۰۱۲.

لولیتا را چگونه می‌توان تحلیل کرد؟
 

ادرین لین فیلمساز متفکر و صاحب سبکی است که همواره دنیای خاص خود را بنا می‌کند و گسترش می‌دهد. لولیتا ادامه آشکاری است بر این دنیا که با نگاهی تماتیک به‌روشنی می‌توان دریافت که فیلم از آن ادرین لین است و نه ولادیمیر ناباکوف (نویسنده رمان لولیتا، که اثر انگشت پر رنگش بر سراسر لولیتای قبلی ساخته استنلی کوبریک، سایه افکنده بود.)
 

برتری لولیتای لین بر کوبریک را باید در سبک و سیاق دنیای سازنده‌اش جست‌و‌جو کرد. مایه اصلی فیلم‌های لین روان‌شناسی بشر معاصر است و همه آثار او، بدون استثناء بر این محور بنا شده‌اند. از این رو داستان در فیلم‌های او چندان اهمیتی ندارد و قصه بهانه‌ای بیش نیست تا در خلال آن به بررسی و کندوکاوی در اعماق شخصیت انسان معاصر پرداخته شود. فیلم‌های او یا داستان سرراستی ندارند («نه و نیم هفته» و «نردبان جیکوب») یا اگر قصه دارند («جذابیت مرگبار» و «پیشنهاد بی‌شرمانه و بی‌وفا»)، قصه آن‌ها فاقد هرگونه اهمیت است (هرچند برخی به خاطر ظواهر جذاب سه فیلم آخر مورد اشاره، آن‌ها را ملودرام‌هایی معمولی ارزیابی می‌کنند.)

لولیتا در ادامه و در راستای افکار و دنیای لین، کندوکاوی است در شخصیت یک پروفسور. لین از این رو به رمان ناباکوف توجه نشان می‌دهد که فرصتی استثنایی است برای پرداخت وجوه روان‌شناسانه شخصیت‌هایی پیچیده و در واقع شرحی است بر پیچیدگی‌های بشر معاصر در برخورد با مقوله‌ای به نام عشق و جایی را روایت می‌کند که عشقی خالص وجود دارد (که حتی در شنیدن صدای مسواک زدن معشوق متبلور می‌شود)، اما نوع عشق، غیر قابل توجیه، ممنوع و پنهان کردنی و در ‌‌نهایت محکوم به شکست است.
 

ادرین لین اعتقاد دارد که زندگی مدرن، امکان ادامه رابطه وجود ندارد و رابطه‌ها بیشتر از «نه و نیم هفته» دوام نمی‌آورند.

«رابطه» مهم‌ترین مسأله ادرلین لین است. در فیلم‌های او شاهد ایجاد یک رابطه، شکل‌گیری و تعمیق آن و سپس قطع رابطه هستیم: رابطه مایکل داگلاس و گلن کلوز در «جذابیت مرگبار»، می‌کی رورک با کیم بیسینگر در «نه و نیم هفته»، رابرت ردفورد با دمی مور در «پیشنهاد بی‌شرمانه» و دایان لین و اولیویه مارتینز در «بی‌وفا». این روابط، زندگی شخصیت‌ها را به کل تحت تأثیر قرار می‌دهند و منشأ تغییر و تحولاتی عظیم در دنیای آن‌ها می‌شوند. لولیتا نیز دقیقاً چنین ماجرایی را روایت می‌کند: ایجاد رابطه بین هامبرت و لولیتا، شکل‌گیری و عمق یافتن آن و در نهایت و به اجبار: گسست رابطه.
 

لین طبق معمول به آثاری توجه نشان می‌دهد که حتماً پایانی تلخ داشته باشند، چرا که به باور او در زندگی مدرن، امکان ادامه رابطه وجود ندارد و رابطه‌ها بیشتر از «نه و نیم هفته» دوام نمی‌آورند.
این نگاه تلخ و بدبینانه بر سراسر لولیتا سایه افکنده است. از ابتدای فیلم تماشاگر درمی‌یابد که پایان تلخی در انتظار ماجراست؛ پایانی که از انتظار تماشاگر هم تلخ‌تر است (با مرگ دو شخصیت اصلی) و غم شخصیت‌ها در صحنه‌های مختلف نمود دارد: صحنه گریستن دختر در تنهایی- صحنه استادانه‌ای که در آن هامبرت خبر مرگ مادر لولیتا را به او می‌دهد (ابتدا با سکوتی سهمگین- در نماهایی بلند- و بعد گریه‌هایی غم‌انگیز از درونی آشفته که تقابل حقیقتی به نام «زندگی» را با سرخوشی کودکانه به نمایش می‌گذارد؛ و چقدر درست) – صحنه مرگ زن (که فقط مرده‌اش را می‌بینیم با پیش‌زمینه حرف‌هایی از دل برآمده که پوچی زندگی‌اش را به شکلی عیان به نمایش می‌گذارد) – صحنه دعوای عصبی لولیتا و هامبرت (با جمله‌ای فراموش‌نشدنی از لولیتا خطاب به هامبرت) یا صحنه باران که تلخی آشکاری در دل دارد و فرصتی است برای گفت‌و‌گوی درونی صمیمانه میان تماشاگر و شخصیت اصلی.
 

تکنیک لین هم از محتوای آثارش جدا نیست. تمام فیلم بسیار راحت و روان پیش می‌رود، بی‌آنکه عامدانه خواسته شده باشد تکنیک عیان شود و خودنمایی کند. قطع‌های به‌جا و حرکات دوربین سنجیده و دقیق، ریتم موزونی به فیلم می‌دهد که دقیقاً در راستای محتوای آن است. همین ریتم آرام، به موقع به ریتم تندی هم بدل می‌شود: جایی که در بیمارستان، مرد به پزشک حمله می‌کند، دوربین بی‌قرار و نا‌آرام (گاه روی دست)، نماهای کوتاه، زوایای کج و زمان‌بندی دقیق و سنجیده، اضطراب و جنون حاکم بر شخصیت اصلی را به خوبی القاء می‌کند. یا صحنه شلیک به مرد، که نماهای کوتاه به درستی دیزالو می‌شوند و همگی از فیلمساز مسلح به اندیشه و مسلط بر ابزاری حکایت دارند که قدر ندیده و کمتر فرصت فیلمسازی می‌یابد.

در همین زمینه:
سینمای جهان در صد فریم از محمد عبدی در زمانه

ویدئو: پیش‌پرده «لولیتا»، ساخته ادریان لین