چپ برهمن (نخبه) و راست سوداگر هر دو ذاتاً ضدبرابری‌خواهی‌اند، و از این‌رو، هر گونه طرح و برنامه برابری‌خواهانه‌ای فوراً از سوی آنها رد می‌شود.

سرمایه و ایدئولوژی کتاب جدید توماس پیکتی

توماس پیکتی، اقتصاددانِ فرانسوی و نویسنده کتاب مهم سرمایه در قرن بیست‌ویکم، کتاب جدیدی نوشته است: سرمایه و ایدئولوژی. در این اثر به زبان فرانسه منتشر شده است و نسخه انگلیسی آن نیز تا سال ۲۰۲۰ قابل‌دسترس خواهد بود، پیکتی برای درک رابطه بین ثروت و ایدئولوژی همچون سرمایه در قرن بیست‌ویکم از مجموعه‌‌ای از داده‌های اقتصادی درازمدت استفاده می‌کند.

تز اصلی پیکتی این است: برای درک اینکه افراد چگونه و به چه کسی رأی می‌دهند، در نظر گرفتنِ طبقه آنها به تنهایی کفایت نمی‌کند، بلکه باید اعتقادات و باورهایآنها در مورد طبقه را نیز در تحلیل‌تان دخیل کنید (این روش شسته‌ورفته‌ای است برای حل‌وفصل تنش موجود بین تحلیل طبقاتی چپ سنتی و نظریه‌های «هویت‌محور» سیاست چپ‌گرایانه).

توماس پیکتی

پیکتی در اسلایدهایی که در سال ۲۰۱۰ برای معرفی کتاب جدیدش ارائه داد، با استفاده از مجموعه داده‌های از انتخابات‌های آمریکا، انگلستان و فرانسه در یک بازه طولانی این نظریه را توضیح می‌دهد. این داده‌ها‌ نشان می‌دهد که چرا امروز شاهد بی قدرت گرفتنِ احزاب بومی‌گرا و اقتدارگرا هستیم.

اگر به عقب برگردیم،‌ در ابتدا، احزاب چپ کارگرانی را نمایندگی می‌کردند که سطح تحصیلات پایین و فرصت‌های اندکی داشتند، و احزاب راست نماینده سرمایه و طبقات بالا بودند.

با گذشت زمان، احزاب چپ در زمینه ارتقاء فرصت‌ها برای برخی کارگران کم‌درآمد پیشرفت کردند، و به سمت نمایندگی منافع نخبگانِ تحصیل‌کرده و  لیبرال (به‌لحاظ اجتماعی) چرخش کردند؛ کسانی که پیکتی آنها را «چپ برهمن» (چپ نخبه) می‌نامد.

در همین حین، احزاب راست حتی بیش از پیش جایگاه خود را در نمایندگی از منافع «راست سوداگر» (تجاری) مستحکم کردند.

هر دو جناح از جهانی‌شدن، مهاجرت و جلای وطن، و برچیده‌شدنِ انواع و اقسامِ حمایت‌گرایی (از جمله تور ایمنی اجتماعی که بر سر راه «رقابت‌پذیری جهانی» قرار می‌گرفت) استقبال کردند؛ در نتیجه افرادی که سطح تحصیلات و فرصت‌های اندکی داشتند به‌شدت در مضیقه و تحت فشار ناشی از پایین آمدنِ دستمزدها و کاهش گستره چترهای ایمنی اجتماعی قرار گرفتند.

چپ برهمن عمدتاً برنامه و خط‌ مشی جهان‌شمول و برابری‌خواهانه‌اش را رها کرد و «شایسته‌سالاری» (نخبه‌سالاری) را دستور کار خود قرار داد که در باورِ به برتری ذاتی برخی افراد با احزاب راست مشترک است. بله، چپ نخبه باوری کمابیش از جنس اعتقادات بهبود نژادی اتخاذ کرد (به‌قول پیکتی، «دشوار بتوان برنامه‌ای داشت که به همه وعده دکترا بدهد»).

چپ نخبه می‌خواهد راست سوداگرا را وادار کند کمی بیشتر مالیات بپردازد تا بتواند خرج اپرا و دانشگاه‌ش را دربیاورد، و اگر این را کناربگذاریم با جهانی‌شدن و حمله به اتحادیه‌ها، و مانند آن مشکلی ندارد.

کارگرانی که سطح تحصیلات پایین و فرصت‌های اندکی دارند، به انتخابات دیگر روی خوش نشان نمی‌دهند: نرخ مشارکت سیاسی آنها سقوط وحشتناکی داشته است (خود همین مسئله موجب بی‌اعتناییِ بیشتر این دو جناح نسبت به نیازهای آنها شده است).

راست سوداگرا این گروه از رأی‌دهندگان را با طرح ادعاهای بومی‌گرایانه و نژادپرستانه دوباره فعال کرده است؛ با این ادعا و شعار که خارجی‌ها مقصر کم شدنِ دارایی‌های آنها هستند. این تاکتیک برای کشاندنِ افراد طبقات پایین به پای صندوق رأی و درواقع امضا کردنِ حکم قتل خویش بسیار مؤثر واقع شده و این فرایند به ازخودبیگانگی و استقبال بیشتر از اقتدارگرایی منجر شده است.

این مسئله از نظر راست سوداگر خالی از اشکال است، چراکه آنها به‌لحاظ تاریخی (از زمان انقلاب فرانسه!) ثروت و امتیازات‌شان را با اعتقاد به برتری ذاتی‌شان توجیه کرده و سونوشت خود را حکمرانی بر آنهایی می‌دانند که جایگاه اجتماعی پایین‌تری دارند.

آرا حزب دموکرات آمریکا برحسب تحصیلات در فاصله سال‌های ۱۹۴۸-۲۰۱۶

جالب‌ترین بخش کتاب پیکتی گمانه‌زنی درخصوص آینده است. او می‌گوید که نخبگان معمولاً برای دفاع از منافع خویش پول‌هایشان را روی هم می‌گذارند و با یکدیگر شریک می‌شوند، پس آیا ممکن نیست چپ نخبه و راست سوداگر در قالب یک صف‌آرایی و اتحاد بزرگ جدید، بلوک واحدی را تشکیل دهند؟

یا اینکه آیا با «نیودیل» جدیدی مواجه خواهیم شد که در آن احزاب نژادپرست چپ به کمک کارگران سفیدپوست می‌آیند و در این بین و به‌صورت اتفاقی باعث بهترشدنِ اوضاع برای همه کارگران، از جمله کارگران رنگین‌پوست هم، می‌شوند؟

به نظر پیکتی، ازآنجایی‌که در انتخابات‌های اخیر گزینه «هیچ کدام» به طور دائم برنده بوده است (یعنی، عامل تعیین‌کننده این نیست که رأی‌دهندگان به چه کسی رأی می‌دهند، بلکه آن است که کدام بخش از رأی‌دهندگان اصلاً رأی نمی‌دهند)، فرصتی برای قدرت گرفتنِ یک چپ جدید و برابری‌خواه وجود دارد؛ چپی که از جانب رأی‌دهندگانی حمایت می‌شود که از سوی چپ برهمن و راست نئولیبرال رها شده‌اند.

این تفسیر نفرت باورنکردنیِ قدرت حاکم از امثال سندرز و کربین را به‌رغم حمایت مردمی از برنامه آنها توضیح می‌دهد: چپ برهمن و راست سوداگر هر دو ذاتاً ضدبرابری‌خواهی‌اند، بنابراین هر گونه طرح و برنامه برابری‌خواهانه‌ای فوراً از سوی آنها رد می‌شود.

منبع: ‌boingboing


بیشتر بخوانید: