علی صبوحی − این نوشته تلاش میکند تا به این پرسش که “فلسفه تحلیلی چیست” پاسخ گوید.در این جهت، ابتدا چند تعریف نادرست اما رواج یافته در جامعه فلسفی ایران معرفی و نقد میشوند.سپس با نگاهی به آرای فرگه و دامت، تز اصلی فلسفه تحلیلی که “تقدم زبان بر ذهن” نام دارد بررسی میشود.در بخش پایانی به دست آورد مهم این تز در متافیزیک پرداخته خواهد شد.
۱− مقدمه
تاریخ فلسفه در یک صد سال گذشته پذیرنده فصل نویی به نام فلسفه تحلیلی بوده است. در ایران نیز، در سه دهه گذشته فلسفه تحلیلی با اقبال علاقهمندان فلسفه روبرو شده است. اما به جز مواردی انگشتشمار، تلاشی برای درک عمیق آن صورت نگرفنه است: تعاریف عامه پسندی چون “فلسفه دقیق و شفاف و استدلالی”، “فلسفه عقلانیت”، فلسفه سرد (محافظه کار) ” و … برونداد تلاشهای فکری فلسفه دوستان ایرانی بوده است.
درقسمت اول مقاله به انتقاد و رد این تعاریف پرداخته میشود.
در قسمت دوم، تلاش میشود تا درک دقیقی از فلسفه تحلیلی به دست داده شود. بدین منظور، به استدلال فرگه علیه “روانشناسی گرایی” ( (psychologism در منطق و معناشناسی میپردازیم. مطابق تفسیر مایکل دامت، رد روانشناسیگرایی توسط فرگه منجر به تز “تقدم زبان بر ذهن” میشود. سپس ، این تز توضیح داده شده و به نتایج آن در متافزیک، به طور خاص در نزاع میان واقعگرایی (رئالیسم) و غیر واقعگرایی (آنتی- رئالیسم) پرداخنه خواهد شد.
۲− فلسفه تحلیلی در ایران
۱-۲) فلسفه تحلیلی به مثابه فلسفه دقیق و شفاف و استد لال مند
ضیا موحد در پاسخ به این پرسش که “آیا میتوان تعریف جامعی از فلسفه تحلیلی به دست داد که آن را از سایر فلسفهها متمایز نماید؟” چنین میگوید:
“تنها چیزی که بیشتر روی آن تاکید شده این است که در فلسفه تحلیلی درجه استدلال و توجیه از فلسفههای دیگر بالاتر است. یعنی شما وقتی به مطالعه متون فلسفه تحلیلی میپردازید متوجه میشوید که فیلسوف استدلال میکند، مسائلش را توجیه میکند و به تجزیه و تحلیل مطالب میپردازد. اما فلسفه قارهای یا فلسفه اروپایی گاه حتی حالت وعظ و خطابه و ادبیات پیدا میکند، یعنی جنبه خطابی و بلاغی در آن پررنگتر از جنبه تحلیل به نظر میرسد.” (اطلاعات حکمت و معرفت، شماره ۲)
به نظر موحد وجه تمایز فلسفه تحلیلی از سایر فلسفهها “درجه استدلال” بالاتر و تجزیه و تحلیل مطالب است. در این راستا، فلاسفه غیر تحلیلی، از نظر موحد، بجای استدلال “خطابه و وعظ “میکنند. اما استدلال موحد مجاب کننده نیست. اولین ایراد آن این است که منظور از “درجه استدلال” مشخص نیست. و اینکه آیا اساسا میتوان برای استدلال درجه تعیین کرد و سپس به اندازهگیری درجه استدلال و توجیه درمتون مختلف فلسفی پرداخت؟
همچنین به نظر میرسد ویژگی توجیه کنندگی یک استدلال- که موحد آن را در فلسفه تحلیلی قوی تر از سایر فلسفهها میداند- چندان هم عینی (objective) نیست. استدلالی که شاید از منظرفیلسوف تحلیلی توجیه کننده به نظر برسد برای فیلسوف غیر تحلیلی توجیه کننده نباشد. در ثانی، در بسیاری از متون شاخص فلاسفه تحلیلی نیز “خطابه و ادبیات” دیده میشود. دو اثر شاخص ویتگنشتاین (که از چهرههای سر شناس فلسفه تحلیلی دانسته میشود) تراکتتوس و پژوهشهای فلسفی از دشوارترین متون تاریخ فلسفه هستند و پر از استعارههای پر رمز و رازگونه.
۲-۲) فلسفه عقلانیت
علی پایا در مقاله “فلسفه تحلیلی چیست؟” پس از اشاره به این واقعیت که فیلسوفانی که به عنوان فلاسفه تحلیلی شناخته میشوند به موضوعات مختلف و با روشهای متفاوت میپردازند، عامل مشترک میان آنها را “مسئله عقلانیت” میداند:
“…میتوان مسایل گوناگونی را که گفتگوی میان فلاسفه تحلیلی را برقرار نگاه میدارد ، تحت یک مسئله واحد جای داد. این مسئله واحد همان عقلانیت است. میتوان نشان داد که کوششهای فیلسوفان تحلیلی در همه حوزهها و قلمروها ، عمدتا معطوف است به بررسی جنبههای مختلف مسئله عقلانیت، از رهگذر ارائه استدلالهای عقلانی.” (ص.۴۵)
فیلسوفان تحلیلی از منظر پایا در دو تراز به مسئله عقلانیت میپردازند:
“در تراز نخست آنها با استفاده از مدلهای خاص عقلانیت که اختیار کردهاند جنبههای مختلف بحث عقلانیت را در چهار حوزه ذیل مورد بررسی قرار میدهند: عقلانیت حکم و قضاوت، عقلانیت رویکرد، عقلانیت روش شیوه و عقلانیت عمل. مسایل این تراز در هر یک از این حوزههای چهار گانه به دلایل و استدلالات مربوط میشوند. به عبارت دیگر مهمترین مسئله در این حوزهها عبارت است از اینکه “دلیل چیزی چیست؟ ” در تراز دوم ، فیلسوفان به مدلهای کلی عقلانیت نظر میکنند و این پرسشهای کلی را مطرح میسازند که چه نوع استدلالی میتواند از یک مدعای فلسفی دفاع کند؟ و کدام یک از مدلهای عقلانیت بر دیگر مدلها رجحان دارد؟” (همانجا)
ادعای پایا این است که عامل وحدت دهنده همۀ فلاسفه تحلیلی دغدغه عقلانیت است و آنها “از رهگذر ارائه استدلالهای عقلانی” به بررسی مسئله عقلانیت میپردازند. استدلال پایا از مشکلات اساسی رنج میبرد.
اول اینکه منظور از “اسندلال عقلانی” که پایا آن را روش فلاسفه تحلیلی برای پرداختن به مسئله عقلانیت میداند نا مفهوم است. استدلال به معنای حرکت از مقدمات به نتیجه با بکار بستن قواعد استنتاجی است و ذاتا عملی است عقلی. به عبارت دیگر، هر استدلالی ذاتا استدلال عقلانی است و اساسا چیزی به نام استدلال غیر عقلانی وجود ندارد. نتیجه این ادعا این است که هر فیلسوفی – چه تحلیلی و غیر تحلیلی – هنگامی که استدلالی را برای توجیه ادعاهای خود ارائه میکند عملی عقلانی انجام میدهد. برای روشنتر شدن موضوع باید به این نکته اشاره کرد که در منطق اساسا استدلال با صفاتی چون “عقلانی” و “غیر عقلانی” سنجیده نمیشود. منطقدانان برای بررسی یک استدلال از مفاهیم اعتبار (validity) و درستی (soundness) استفاده میکنند. اولی به استدلالی اطلاق میشود که منطقا از مقدمات مفروض نتیجه شود و دومی استدلالی است که در آن علاوه بر اینکه نتیجه از مقدمات منتج میشود، مقدمات نیز صادق هستند. شاید کسی بگوید منظور پایا از استدلال عقلانی نیزاستدلالی است که معتبر و درست است. اما در این صورت مشخص نیست که چگونه چنین معیاری وجه فارق فلسفه تحلیلی از سایر فلسفهها خواهد بود زیرا که استدلالهای فیلسوفان تحلیلی نیز در بسیاری از موارد نه معتبر است و نه درست.
دومین مشکل استدلال پایا این است که بررسی “مسئله عقلانیت” معیار جامعی برای تحدید فلسفه تحلیلی نیست. عقلانیت مسئله اصلی در اپیستموژی (شناخت شناسی) است و اگرچه فلاسفه تحلیلی از چند دهه گذشته به اپیستمولوژی بیش از گذشته میپردازند، اما اپیستمولوژی تمام فلسفه تحلیلی را دربرنمیگیرد. علاوه بر این فلاسفه موسوم به قارهای نیز به اپیستمولوژی پرداختهاند.
در این بخش نظریات دو نمونه از فیلسوفان ایرانی در باره فلسفه تحلیلی را بررسی کردیم و دیدیم که درک آنها از فلسفه تحلیلی نا دقیق و نادرست است. علاوه بر نظریات اشاره شده، اشخاص دیگری نیز تعاریفی برای فلسفه تحلیلی ارائه کردهاند که اشارهای به آنها مناسب است. میر شمس الدین ادیب سلطانی فلسفه تحلیلی را “فلسفه سرد” که تنها ناظر به امور جهان است میداند و فلسفههای غیر تحلیلی را “فلسفه گرم” که در صدد تغیر جهان هستند. دراثبات نا درستی این معیارمیتوان گفت که تنها به کار تفکیک فلسفه تحلیلی از مارکسیسم انقلابی بر میآید و بس.
۳- فلسفه تحلیلی؛ تقدم زبان برذهن (فرگه- دامت)
برای درک درست فلسفه تحلیلی میبایست به سراغ آثارپایه گذار آن رفت. فلسفه تحلیلی با تلاشهای گوتلوب فرگه، منطقدان-ریاضیدان آلمانی، متولد شد. فرگه در تلاش بود تا علم منطق را از روانشناسیگرایی که میراث فیلسوفان تجربهگرای بریتانانیایی به شمار میآمد، جدا کند. همچنین به دنبال بر ساخت یک زبان فرمال برای صورتبندی هر چه دقیقتر منطق بود. این زبان بر پایه مفهوم کلیدی ارزش سمانتیکی (semantic value) ساخته میشود. بر این اساس، ارزش سمانتیکی یک جمله همان ارزش صدق آن است (که یا درست T و یا نادرست F خواهد بود) و بر اساس ارزش سمانتیکی اجزاء آن متعین میشود. در گامی دیگر، فرگه خوهان یافتن ارتباط میان این زبان فرمال و ساختار فکر (Thought) نیز بود. چنین امری این امکان را برای او فراهم میکرد تا یک تئوری غیر روانشناسیگرا برای فکر نیزارائه کند. و یک تئوری غیر روانشناسی گرا میتواند عینیت (objectivity) فکر و همچنین عینیت معنا را توضیح دهد. معنا از نظر فرگه همان فکر است و فهم معنای یک جمله باعث میشود تا بتوان ارزش صدق آن را تعین کرد.
از نظر دامت، مهمترین تز فلسفه تحلیلی تقدم زبان بر ذهن است و این تزدر نظراو دست آورد مهم فرگه است. در این جا لازم است معنای تقدم را مشخص کنیم. برای هر دو چیزی، x وy ، میتوان تقدم x بر y را به سه شکل تعریف کرد:
۱) تقدم تحلیلی: وقتی x برy تقدم تحلیلی دارد بدین معنا است که میتوان y را بر پایه x توضیح داد اما نیازی نیست تا x را بر اساس y توضیح داد.
۲) تقدم معرفتی: وقتی x برy تقدم معرفتی دارد بدین معنا است که میتوان x را بدون دانستن y فهمید.
۳) تقدم وجودی: وقتی x برy تقدم وجودی دارد بدین معنا است که x میتواند وجود داشته باشد بدون آنکه نیازی به وجود y داشته باشد.
حال با توجه به سه شکل تقدم، میتوان منظور از تقدم زبان بر ذهن را توضیح داد. تقدم زبان بر ذهن تقدم تحلیلی است و نه تقدم معرفتی و وجودی. این بدان معنی است که برای توضیح ذهن ابتدا باید زبان را توضیح داد. فلسفه زبان فرگه، برای چنین هدفی طرح ریزی شده است. فرگه ابتدا نظریه صدق را معرفی میکند و سپس معنا را چیزی میداند که درک آن باعث میشود تا فرد بتواند ارزش صدق جمله را تعین کند. بدین ترتیب تئوری معنای فرگه یک نظریه غیر روانشناسانه است زیرا که درک معنا را همچون اسلاف خود حضور “ایده ها” در ذهن نمیداند.
۴-نظریه معنا و متافیزیک
در بخش قبل گفته شد که تز اصلی فلسفه تحلیلی، تقدم (تحلیلی) زبان بر ذهن است که در قالب اولویت نظریه صدق برنظریه معنا ظاهر میشود. این تز نتایج مهمی را در سایر مباحث فلسفی داشته است. در ادامه به بررسی تاثیر آن بر متافیزیک به طور خاص بر نزاع میان واقع گرایی (رئالیسم) و غیرواقع گرایی (آنتی-رئالیسم) میپردازیم.
دامت بر این باور است که بر خلاف آنچه دکارت تصور میکرد بنیاد فلسفه، شناختشناسی (اپیستمولوژی) نیست، بلکه فلسفه زبان (نظریه معنا) است. دلیل دامت برای چنین ادعایی این است که تنها به کمک فلسفه زبان است که میتوان چهار چوبی برای صورت بندی هر چه دقیقتر نزاع واقع گرایی- نا واقع گرایی (به عنوان قدیمیترین و شاید مهمترین مبحث فلسفه) ارائه کرد.
اما مگر تعاریف واقع گرایی مبهم بوده است که دامت به دنبال چهار چوبی برای روشن کردن آن میگردد؟از نظر دامت پاسخ مثبت است. دامت میگوید واقع گرایان در مورد وجود هویات ریاضیات تنها دست به تشبیه میزنند و میگویند هویات ریاضیات، مثلا عدد، در جهانی انتزاعی وجود دارند و ریاضیدان همانند ستارهشناس آنها را کشف میکند. و یا اینکه غیر واقع گرایان میگویند ریاضیدان همانند مجسمهسازی است که هویات ریاضیات را میسازد. بدین ترتیب محتوای واقعی ادعاهای طرفین در پس تشبیهات مخفی میماند.
برای صورتبندی دقیق تعریف واقعگرایی، دامت پیشنهاد میکند که آن را در قالب نظریه معنا بازسازی کنیم. بر این اساس، نزاع واقعگرایی و غیر واقعگرایی به نزاع میان واقع گرایی معنایی و غیر واقع گرایی معنایی فرو کاهیده میشود.
اما واقع گرایی معنایی چیست؟
برای درک بهتر ابتدا باید مفهوم “تصمیم پذیری” (decidability) را معرفی نماییم.گزارۀ P تصمیم پذیر است اگر بتوانیم در زمان محدود برای اظهار یا انکار آن تصمیم موّجهی بگیریم.
به چند مثال برای تصمیم پذیری توجه کنید:
۱-حدس گلدباخ: هر عدد زوج مجموع دو عدد اول است. در ریاضیات حدس گلدباخ را نه میتوان اثبات کرد و نه ابطال. حدس گلدباخ تصمیم نا پذیر است.
۲- ژولیوس سزار در سالروز تولدش در نوزده سالگی سه بار عطسه کرد. این گزاره تصمیم ناپذیر است زیرا که نه شاهدی له آن در درست است و نه علیه آن.
۳- ژولیوس سزار در سال ۵۵ قبل میلاد کشته شد. این گزاره تصمیم پذیر است.
و اکنون میتوانیم واقع گرایی معنایی را بدین صورت تعریف کنیم:
فهم ما از گزارهای که در باره وجود چیزی است به معنای دانستن ارزش صدق آن گزاره است و این خود به معنای تصمیم پذیر بودن آن گزاره است.
بدین ترتیب نزاع واقع گرا و غیر واقع گرا به نزاعی بر سر مفهوم صدق فروکاهیده میشود. در نظر واقعگرا برخی از گزارهها ارزش صدق دارند و ارزش صدق آنها مستقل از توان ما برای تصمیم در باره اظهار یا انکار آن هاست. اما غیر واقعگرا میگوید ارزش صدق گزارهها نمیتوانند مستقل از توان ما برای تصمیمگیری در بارۀ صدق و کذب آنها باشد . دلیل این ادعا واضح است. گفتیم فهم معنای جملات فهم ارزش صدق آنها است. همچنین گفته شد نمیتوان ارزش صدق گزارههای تصمیم نا پذیر را دانست. اما گزارهای تصمیمناپذیر مثل حدس گلدباخ معنا دارند و ما معنای آن را میدانیم. بنابر این، از نظر غیرواقعگرا مفهوم صدق نمیتواند مفهومی مستقل از شواهد ما باشد.
۵- چکیده
در این نوشته ابتدا آرای دو تن از فیلسوفان ایرانی در باره چیستی فلسفه تحلیلی بررسی و نشان داده شد که هیچ کدام از آنها سرشت فلسفه تحلیلی را باز نمینمایاند. سپس با اشاره به فلسفه زبان فرگه و تفسیر دامت از آن، ادعا شد که تز اصلی فلسفه تحلیلی تقدم زبان بر ذهن است. در ادامه تأثیر این تز بر نزاع میان واقع گرایی و غیر واقع گرایی در متافیزیک بررسی شد.
منابع:
پایا،علی، “فلسفه تحلیلی چیست؟” ، نامه مفید، شماره ۱۵، ۱۳۷۷
موحد، ضیا، مصاحبه با اطلاعات حکمت و معرفت”، مجله شماره 2
ادیب سلطانی، میر شمس الدین، “در باره دو اصطلاح فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره ای”، سخنرانی در پژوهشگاه فلسفه تحلیلی، مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات، ۱۳۸۹
Beaney, M. ed. (1997), The Frege Reader, Oxford: Blackwell
Dummett, M, (1973), Frege: Philosophy of Language, Duckworth, London
Dummett, M, (1978), Truth and other Enigmas, Duckworth, London
Dummett, M, 1991, The logical basis of Metaphysics, Harvard University Press, Cambridge, MA
Dummett, M, 1993, Origins of analytical philosophy, Duckworth, London
ترجمه درست آنتی رئالیسم، ضد واقع گرایی هست. تمییز غیر واقع گرا و ضد واقع گرا اهمیت بالایی داره وقتی صحبت از فلسفه تحلیلی میشه.
کاربر مهمان / 26 July 2012
با سلام. خیلی رادیکال نوشتی. آنها کتاب دارند و به خوبی فلسفه تحلیلی را شرح داده اند. به خصوص کتاب پایا. البته در اخر کتاب انتقاد ها و فیلسوفان ضد فلسفه تحلیلی را نیز اورده است. شما در یک مقاله کوتاه همه را کنار زدید. جالب است توتالیتریسم در روحیه ***
علی / 26 July 2012
1- بر فرض هم که این نوشته رادیکال باشد، ارتباط میان “رادیکالیسم” و “توتالیتریسم در روحیه” نامشخص است: چرا اگر نوشته ای رادیکال باشد حتما “توتالیتر” هم هست؟
2 – اینکه “آنها” کتابی نوشته اند و در آن تلاش کرده اند فلسفه تحلیلی را شرح دهند دلیلی بر آنکه تلاششان موفق بوده نیست. اتفاقا نوشته تلاش میکند تا بگوید “آنها” فلسفه تحلیلی را نه خوب فهمیده و نه خوب شرح داده اند. کجای این کار توتالیتریسم است؟ اینکه مقاله کوتاه است هم دلیلی نیست که نکات اساسی مهمترین استدلات “آنها” به درستی و به تمامی ذکر نشده باشد.
3- از میان “آنها” تنها پایا کتابی (به شکل مجموعه مقالات نویسنده) با عنوان “فلسفه تحلیلی” تالیف کرده است : مقاله ای که در آن کتاب در باره فلسفه تحلیلی است همان مقاله ای است که در جای دیگری به چاپ رسبده و در این نوشته به آن ارجاع میشود. مقالات دیگر کتاب در ارتباط با موضوعات فلسفه تحلیلی (فلسفه ذهن، فلسفه علم و ..) هستند اما به معیار چیستی فلسفه تحلیلی نمیپردازند. به عبارت دیگر کتابی که از نظر شما “به خوبی فلسفه تحلیلی را شرح داده است” تنها در بر دارنده یک مقاله در باره چیستی فلسفه تحلیلی است. حال، آیا به نظر شما نمیتوان مهمترین ادعای یک مقاله 20-30 صفحه ای را در چند پاراگراف خلاصه کرد؟
3- در قسمت دوم نوشته معیار دامت برای چیستی فلسفه تحلیلی توضیح داده شده. واضح است که این معیار با کلی گویی هایی مثل “استدلال محوری” و “فلسفه عقلانیت” که در این مقاله به آنها انتقاد شده مشابهتی ندارد. پس انتفاد شما مبنی بر “کنار زدن همه (نویسندگان ایرانی) در نوشته کوتاه” اصلا موضوعیت ندارد زیرا که در همین نوشته به گفته شما کوتاه به معیاری که یکی از بزرگترین فلاسفه تحلیلی ارائه کرده اشاره شده است.
علی صبوحی / 27 July 2012
با سلام. خواهشا نگاهی بکنید ببینید آنچه در باره ی حدس گلدباخ آورده اید درست است یانه؟! هر عدد زوج مجموع دو عدد اول است ! تا آنجا که من می دانم کمی بی ربط با حدس گلدباخ ست.
موفق باشید
ل.راجی
کاربر مهمان / 29 July 2012
با سلام. این حدس گلدباخ ست>
هر عدد زوج بزرگتر از 2 را می توان با مجموع دو عدد فرد نوشت.
Jede gerade Zahl größer als 2 kann als Summe zweier Primzahlen geschrieben werden.
برای مثال
14
که می توان آنرا
7+7
نوشت.
و آنچه در باره ی تصمیم پذیری و تصمیم ناپدیری آورد ه اید هم شاید .. . مربوط به مقاله ی معروف کورت گودل باشد که البته به کلی با حدس گلدباخ تفاوت دارد.
موفق باشید
ل.راجی
کاربر مهمان / 30 July 2012
آیا اینکه حدس گلدباخ حل نشده هنوز به معنی تصمیم ناپذیری آنه؟ یعنی اگه فردا حل شد تصمیم پذیر میشه؟
کیمیا / 30 July 2012
دوست عزیز ما تا حالا فکر میکردیم مقدمه نوشته خط و ربط نوشته را نشان می دهد و نتیجه نوشته هم پیام نهایی نوشته را نشان میدهد. در نوشته شما بجای مقدمه و نتیجه دوبار خلاصه نوشته آمده است. یک نوشته کوتاه دو تا خلاصه لازم دارد؟
کاربر مهمان / 31 July 2012
1-در باره حدس گلدباخ: در جمله ای که به آلمانی تعریف حدس گلدباخ را بیان میکندعبارت “Primzahlen” معادل واژه “prime” در انگلیسی است . معنای “prime” هم “اول” است و نه فرد. و تعریف درست حدس گلدباخ هم این است که هر عدد زوج (بزرگتر از 2) مجموع دو عدد اول است.
2-در پاسخ به کامنت ” آیا اینکه حدس گلدباخ حل نشده هنوز به معنی تصمیم ناپذیری آنه؟ یعنی اگه فردا حل شد تصمیم پذیر میشه؟” : منظور شما از اینکه “حدس گلدباخ حل نشده” برای من واضح نیست : حدس گلدباخ که معادله نیست که حل شود. حدسی است که درست به نظر میرسد اما برای آن اثباتی وجود ندارد. اما می شود پرسش شما را بازسازی کرد: اگر برای حدس گلدباخ اثباتی یافت شود آنگاه تصمیم پذیر خواهد بود؟ به نظر می رسد پاسخ مثبت است. اما این موصوع تاثیری بر بحث دامت ندارد. در این حالت میتوان نزاع میان واقع گرایی-غیر واقع گرایی را بر روی جملاتی که “نمیدانیم تصمیم پذیر هستند” مطرح کرد.
علی صبوحی
علی صبوحی / 01 August 2012
برای تفهیم روشنتر
دوعدد اول 6 کدامند؟
کاربر مهمان / 01 August 2012
گاهی مفید تر ست به آنچه نمی دانیم و نمی فهمیم با عباراتی ساده از این دست که من نمی فهمم و من نمی دانم جلوی پیچیده تر کردن مطلبی ساده و راحت را بگیریم.
اگر هر عدد زوج مجموع دو عدد اول باشد
دو عدد اول
80068
کدام هستند که جمع کردنشان مساوی باشد با عدد
80068؟
کاربر مهمان / 01 August 2012
پاسخ به دو پرسش بالا:
۸۰۰۶۸ = ۸۰۰۵۱ (عدد اول) + ۱۷ (عدد اول)
۶= ۱ (عدد اول) + ۵ (عدد اول)
دوستدار عدد اول / 02 August 2012
دوستدار عدد اول عزیز من از این در تشویشم که برخی افراد شوخی شما را پاسخ جدی دو سوال بالا بفهمند… !! اما به من چه!
کاربر مهمان / 02 August 2012