پانتهآ بهرامی – خواستههای دست نیافته، سخنان ناگفته، آرزوهای نایافته، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه (سانسور و خودسانسوری) بنمایه اصلی آثار هنرمند سی و دو ساله ایرانی، سولماز خضراییست.
همه آثار او سیاه و سفیدند. استفاده از حروف فارسی نیز از یکی دیگر از ویژگیهای کارهای اوست. در روند آثار سولماز دگرگونی در فرم دیده میشود. اگرچه در فرم آثار اولیه خودسانسوری به صورت روشن دیده میشود، ولی در آثار اخیر او این محتوا در لایههای مختلف پیچیده شده.
از مشخصههای اصلی چیدمانهای سولماز خضرایی آمیختگی بنیادی آثارش با جامعه و مسائل انسانیست.
خود او انتخاب محور محتوایی آثارش را اینگونه ترسیم میکند: «کلاً موضوعهای سیاسی ـ اجتماعی را دوست دارم و خودسانسوری که موضوعی است هم سیاسی و هم اجتماعی. اوائل که آمریکا آمده بودم خانوادهام بهخاطر اینکه مشکل رفت و آمد به ایران پیدا کنم، مخالف اینگونه موضوعها بودند. ولی بعد با مشورت با استادانم متوجه شدم واقعاً به این این موضوع علاقه دارم. خودسانسوری دغدغهای است که مکان مشخصی ندارد، همه جای دنیا هست. هر جایی به شکلی خودش را نشان میدهد. در ایران برای من خیلی واضحتر بود. زمانی که پس از گرفتن ویزای آمریکا از لبنان به ایران برگشتم، در صف فرودگاه برای کنترل پاسپورت، به یکباره چند خانم لبنانی که فارسی هم بلد نبودند آمدند جلوی من، من به آنها گفتم که نوبت من است، فقط خندیدند و چیزی نگفتند. بعد آن آقایی که مسئول بود به من گفت فقط صفات را عوض کن. گفتم من یک ربع است که توی این صف ایستادم. گفت حرف نزن صفات را عوض کن. من هم به نوعی خودسانسوری دست زدم، به خاطر اینکه حالا با یک بدبختی رفتم ویزا گرفت و ترسیدم ویزا و پاسپورتت را از من بگیرند، عجله هم داشتم میخواستم سریع برگردم برای ادامه تحصیل آمریکا، چیزی نگفتم. ولی تمام راه که داشتم برمیگشتم، عصبانی بودم از اینکه چرا حرف نزدم. چرا در کشور خودم باید چنین اتفاقی برایم بیفتد و من هیچ واکنشی نشان ندهم.»
سانسور و خودسانسوری در ورای چارچوبهای کلاسیک
سولماز خضرایی موضوع سانسور را در چارچوبهای کلاسیک شناختهشده مثل آزادی بیان یا سانسور دولتی نمیبیند بلکه موضوع خودسانسوری را در بسیاری از ابعاد زندگی روزمره مورد توجه قرار میدهد و تلاش میکند این موارد را بهصورت عام در آثارش به نمایش بگذارد. او در ادامه میگوید: «بسیاری مواقع، خودسانسوری در زندگی روزمره خودش را نشان میدهد، آن لباسی که میخواهی نمیپوشی. آن حرفی که میخواهی نمیزنی. حتی آن کسی را که دوست داری به او ابراز عشق نمیکنی. در موارد مختلف انسان خودش را سانسور میکند. این برای من خیلی عذابآور بود، چون خودم عذاب این قضیه را زیاد کشیده بودم. عذاب حرف نزدنها را خیلی کشیده بودم. اما موضوع خودسانسوری را تنها به یک کشور و یا یک منطقه مشخص محصور نمیبینم. فقط نمیگویم که به خاطر اسلام یا به خاطر حکومت ماست. به خاطر همین هم عکسهایی که استفاده کردم بیحجاب بودند. برای اینکه ربطی ندارد به اینکه فرد مسلمان یا محافظهکار باشد، یا آدمی باشد که اعتقاد مذهبی هم ندارد. این موردی است که در فرهنگ ما خیلی وجود دارد. نمیتوان گفت فقط به خاطر مذهب است یا به خاطر سیاست. ما در بسیاری از مواقع خودمان را از ترس اینکه مردم دربارهمان چه فکری میکنند، سانسور میکنیم. مثلاً [از خودمان میپرسیم] اگر من این [لباس] را بپوشم، مردم چه فکری میکنند؟ اگر این [حرف] را بگویم چه فکر میکنند. حتی خیلی اوقات رشتهای که انتخاب میکنیم تحت تأثیر اطرافیان و جامعه است، نه آنچه که واقعاً دوست داریم. در زمان دبیرستان، برخی میگفتند تنبلها میروند رشته هنر. خیلیها نمیرفتند [در رشتههای هنری تحصیل کنند] به خاطر اینکه میگفتند اگر بروی رشته هنر میگویند تنبل هستی.»
سولماز خضرایی دانشآموخته گرافیک از دانشگاه سوره در شیراز است. وی اکنون مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد هنرهای زیبا در آمریکاست. «ماسکها» جزو آخرین کارهای او محسوب میشود. هر کدام از ماسکها از آدمهایی نشان دارد که به صورتهای گوناگون خود را سانسور میکنند: «ماسکها آخرین سری آثاری است که کار کردهام. دقیقاً روی این موضوع فکر و کار کردم که مردم و حرف مردم برخی از مسیرهای زندگیات را تعیین میکنند. مثل اسبهایی که به کالسکه بسته شدهاند و یک کسی هدایتشان میکند که از این سو به آن سو بروند. چشمهایشان بسته است و هیچ چیزی را نمیبینند و فقط با یک شلاق و طناب همه به همدیگر وصلاند و از این سو به آن سو برده میشوند. انتخاب نام این سری آثار نیز به همین موضوع «این سو و آن سو رفتن» کورکورانه برمیگردد.
از نظر فرم کاغذ را با آهک ترکیب کردم. اول میخواستم از چهره واقعی استفاده کنم و از صورت خودم ماسک بسازم. ولی در عمل به دو دلیل اینکار را انجام ندادم. اولی اینکه میخواستم واقعاً ماسک باشند و دوم اینکه میخواستم سریع انجام شود. این بود که رفتم ماسک آماده خریدم و بهعنوان قالب از آن استفاده کردم. ماسکها بسیار متفاوت کار شده است. یکسری نوشته و بخشی تصویر رویشان است. البته هنوز تکمیل نشده. برخی صورتش خورده شده و دهانش از بین رفته یا چشمهایش حالت خاصی دارد، درون چشم خالیست. یا مثلاً جاهایی چشمهایش را بستم یا رویش یک خط سیاه کشیدم. اساس ایده همان خودسانسوری بود. اول میخواستم همه را با نخ به هم وصل کنم که از یک جا آویزان شود. ولی هرچی فکر کردم دیدم هیچ دلیل خاصی برای آویزان کردن از سقف ندارم. البته اینکار هنوز تمام نشده است.»
آثار چندلایهای
اوج کار سولماز در چیدهمان چندلایهای درخشیده که در لایه اول زنی را مشاهده میکنید که در حال نوعی حرکت، تنش و یا رقص است. ابعاد زیباییشناسی این اثر تناقضی را آشکار میکند، انسانی که در جستوجوی رهایی و دگرشدن است، اما موانع اجتماعی که به صورت چسب بر پیکر این زن فرود آمده، جلو حرکت او را گرفته. اما او دستبردار نیست و میخواهد جلو برود. حروفی که به صورت پراکنده در اینکار دیده میشود، حاکی از همان حرفهای نزده و آرزوهای ناگفته است: «کارهای من همه سیاه و سفید است. به خاطر اینکه وقتی آدم خودش را سانسور میکند، مثل این است آنچه که دوست داری، یکسری لذتهایی که دوست داری و میخواهی انجام دهی، انجام نمیدهی. تو گویی رنگ از زندگیات حذف میشود. یعنی زندگی یک چیز سیاه و سفید و خب حالا خاکستری هم هست. یک زندگی کسلکننده پیدا میکنی. به خاطر همین سیاه و سفید کار کردم. در مورد اینکار از تصویر خودم استفاده نکردم. (معمولاً در سری اول کارهایم همه پرترهها خودم هستند.) ولی در اینکار به یک شخصیت با موهای بلند نیاز داشتم. موهای من کوتاه است، با موهای بلند میتوانستم حرکت در کار را هم نشان دهم. اگر نگاه کنید در سمت راست خانمی هست که انگار توی چیزی پیچیده شده. این چسب است که من روی کار چسباندم. برای اینکه در کشورهای اسلامی وقتی میخواهند عکسی را سانسور کنند، رویش چسب میزنند یا رویش را با ماژیک خط خطی میکنند، روی آن قسمتی که لخت است من چسب استفاده کردهام؛ و خود چسب را مثل لباس درست کردهام. سمبلی از خودسانسوری است، لباسیست که ایدهها و خواستههای فرد را میپوشاند.»
حرکت و رقص بهعنوان عناصر زیباییشناسی
بُعد زیباییشناسی این اثر در حرکت رقص زن است و کار نیز حالتی در حرکت را به بیننده القا میکند. سولماز بین رقص سماع و انواع رقصهایی که ما در فرهنگمان داریم با رقصهایی که فقط در میهمانیها وجود دارد، تفاوت قائل است. «برای من رقص امری مقدس است، عاشق رقصم و به نظرم خیلی معنا دارد و به این دلیل در کارهایم بسیار از آن استفاده میکنم. اینکار چند لایه دارد: لایه اول زنی در حال رقص است که شرحش آمد، اما لایه دوم فقط نوشته و حروف هستند، آنچه از دهان بیرون میآید یا شنیده میشود و یا دیده میشود، در حقیقت برای من اینها حروف است. به این خاطر حروف واضح نیستند، برای اینکه یک سری حرف است که فرد میخواهد بزند یا یک سری کار است که میخواهد انجام دهد ولی نمیتواند. به همین خاطر این حروف در اثر مبهم، درهم و برهم و گیجکننده است. لایه سوم زنی است که یک چادرنماز گلدار دورش است که باز خودش را انگار از چیزی بیرون میکشد. میخواستم نشان دهم که این آدم خسته است و میخواهد خودش را از این همه سانسور و خودسانسوری بیرون بکشد؛ میخواهد کاری کند که دوست دارد، میخواهد حرفی بزند که دوست دارد. میخواهد بگوید آنچه من دوست دارم آن مواردی نیست که جامعه میخواهد به من القا کند. لایه بعدی کار چنین حالتی دارد که صورتش را تقریباً از بین بردم و تقریباً مثل ابر روی صورتش کشیدم. ولی آن دستش یک حالتیست که انگار دارد میگوید به من نزدیک نشو. مثل آدمی که میترسد و نمیخواهد کسی به او نزدیک شود. ولی در عین حال هم مثل آدمی است که به نوعی کور است و محیط خیلی تاریکیست که چیزی نمیبیند. ولی از دستش استفاده میکند که آرام آرام لمس کند و از این محیط بیرون بیاید.»
مواظب باش تیز است!
«مواظب باش تیز است» اثری دیگریست که به شکل سه بُعدی ساخته شده و درهمتنیدگی عمیق فرم و محتوا در آن نمودار است. این کار تکههاییست که به شکل هندسی به شیوه تیزی بریده شده. نشانه این کار در وجود انسان به صورت تکههای بریده بریده است که تیز و خطرناک جلوه میکند. این تکههای بریده نماد همان کارهاییست که به خاطر دیگران، به خاطر سنت، به خاطر حرف مردم و به خاطر حکومت نکردهای، حرفهایی که نزدهای و این همان است که به قول هدایت مثل خوره روح انسان را میخورد و میآزرد.
سولماز خضرایی در این مورد میگوید: «اسم این کار را گذاشتهام: “مواظب باش تیز است”. مثل این است که کسی بخواهد وارد اتاقم و وارد حریم خصوصی من شود. میبایست مواظب لبههای بریده شده و تیز اثر باشد. یکی از کارهای قبلیام نیز شبیه به این بود، تصویر خودم بودم که یک قیچی دستم است و یک عالمه موارد بریده شده روی صورت. وقتی این کار تمام شد، من احساس کردم چرا باید دو بُعدی باشد، میتواند سهبُعدی هم باشد، مخصوصاً وقتی که آن کار را انجام دادم. اول میخواستم مجسمه بسازم، بعد احساس کردم میتوان کار را از سقف آویزان کرد. سپس آنها را محکم کردم که تکان نخورند و در وسط هوا شناور نباشد. علت این نوع کار و معلق بودن همان عنصر خودسانسوری است. مثل آنکه چیزی در وجودت بریده میشود. حداقل در مورد خود من اینگونه است. وجودم پر از تکههای نصفهکاره است که هیچوقت کامل نشده. حرفهایی که میخواستم بزنم، نزدم. خیلی اوقات میتواند این حرفهای نزده شده به خاطر غرور باشد. همه این موارد دلیل سیاسی و دلیل مذهبی ندارد. بعضی وقتها به خاطر غرورت حرفی را نمیزنی. در وجود آدم یک عالمه از این تکههای نصفهکاره است که بدن آدم و روح آدم را زخمی میکند. و به خاطر همین نامش را گذاشتم «مواظب باش اینها تیزه است.» در نگاه اولی یکسری عکسهای زیبا هستند که آویزان شدهاند، یکسری نوشتههای قشنگ فارسیاند ولی اینها تیزند، اینها خطرناکاند. چون یکسری چیزهای نگفته شدهاند، یکسری خواستههای دست نیافتهاند که همیشه در وجودت هست و همیشه روحت را اذیت میکند. چرا نکردم؟ چرا نگفتم؟»
فلک در ابعاد گونهگون
و سخن آخر را به کار ساده و زیبای او به نام «فلک» از مجموعه اول آثارش اختصاص دادهام. خود کلمه فلک چندمعناییست. فلک به معنای آسمان و سرنوشت، فلک کردن و تنبیه. ولی زن زیبای این اثر به آسمان مینگرد، دهانش در فلک بسته شده و در واقع دهان ندارد و به خاطر این همه رنج قطره اشکی در حال ریزش است.
سولماز خضرایی: «این هم پرتره خودم است. در کارهای اولیه از تصویر خودم استفاده میکردم. خب این آدم دهان ندارد و اگر از نزدیک ببینیم قطره اشکی هم بر گونه دارد. استفاده از فلک بهخاطر دو گونه بودن فلک در فرهنگ ماست. یکی گویی سرنوشت و زندگیست و یکی دیگر هم فلک که در قدیم برای تنبیه کردن استفاده میکردند. در دو معنا مثل شمشیر میماند که انگار میخواهد گردن این آدم را بزند: فلک یعنی زندگی. یعنی بلایی که زندگی سر این فرد آورده یا فکر میکند که زندگی سرش آورده. چون به نظرم زندگیمان را خودمان میسازیم. سرنوشت هیچ بلایی سر ما نمیآورد. خودمان کاری میکنیم که سرنوشت ما را به اینجا برساند، خودمان سرنوشتمان را میسازیم و خودمان زندگیمان را در بسیاری از اوقات خراب میکنیم. فلک را به این خاطر استفاده کردم که تنبیهات میکند، بهخاطر حرفی که در جامعه پذیرفته نیست، ممکن است بهخاطر کاری شلاق هم بخوری. به خاطر همین فلک را استفاده کردم.»
ایمیل گزارشگر:
pantea. bahrami@yahoo. com
در همین زمینه:
::گزارشها و گفتو گوهای فرهنگی پانتهآ بهرامی در رادیو زمانه::