با انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ۱۳۸۸ بخت اصلاح، با سبک و سیاقی شبیه سیاست خاتمی، دوباره به جمهوری اسلامی رو آورد. دیگر چندان مهم نیست درنگریم که اگر رژیم از این فرصت بهره میجست، چه پیش میآمد. این موضوع در سایه آن چیزی قرار دارد که رخ داد. کانون قدرت از فرصت استفاده نکرد؛ و این امر اتفاقی نبود. از شر اصلاحطلبان جمع شده گرد محمد خاتمی راحت شده بود و در دوره اینان نشان داده بود که نمیگذارد در سبک و سیاق حکومتگری فقاهتی تغییر چندانی صورت گیرد.
اصل نظام یعنی ولی فقیه و اصولگرایان فدایی او در پایان دوره خاتمی بسیار خودآگاهتر از آغاز آن دوره بودند. عزم جزمشان را برای حفظ کیان ولایت و بالا بردن شأن آن، از انتخابات مجلس هفتم به نمایش گذاشته بودند، با نشستن احمدینژاد بر تخت ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴ سنگرهای عمده از دست رفته را دوباره تصرف کرده بودند و دیگر نمیخواستند هیچ یک از آنها را از دست بدهند.
با وجود همه اینها پا پیش گذاشتن میرحسین موسوی و مهدی کروبی و جنبشی که در پشتیبانی از آنان در دوره مبارزات انتخاباتی شکل گرفت، آنان را گیج کرد و این گیجی تا مدتی پس از برآمد جنبش “رأی من کو” ادامه یافت. این گونه شوک و سرگشتگی، که بازهم تکرار خواهد شد، نشاندهنده آن است که رژیم، فاقد مغزی است که بتواند برنامه دقیقی بریزد و بر همه چیز کنترل داشته باشد.
با سرکوب جنبش ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی تمرکز بیشتری یافتند، اما هنوز گیجگاهها و نقطههای کور بسیاری دارند.
مشکل بزرگ رژیم این است که هر چه میگذرد بیشتر دچار ناشنوایی میشود، آن هم به این دلیل ساده که صدای خودش چنان بلند است که صدای دیگران را نمیشنود. رژیم، سیستمی است عملکننده در محیطی که مدام پیچیدهتر میشود. برای حرکت، یعنی انتخاب راه باید از مجموعهی پیچیدگیها بکاهد و این کار را با سادهسازی به شیوه فیلترینگ انجام میدهد. پیامهای نامطلوب حذف شده یا به سیگنالی که برچسب “دشمن” به آن میخورد، فرو کاسته میشوند. در دورهای میتوان به این شیوه پرتحرک شد و واکنش سریع نشان داد، اما این رویه به قیمت خوگیری به تشدید فیلترینگ تمام میشود، چیزی که رژیم در هنگامههای پیش رو جزای آن را خواهد داد. سانسور دو سویه دارد: هم ما را از دستیابی به اطلاعات محروم میکند، هم خود سانسورچی را. و جایی میرسد که میزان محرومیت سانسورچی بیشتر از ماست. جمهوری اسلامی مدتهاست که از این مرز گذاشته است. امتیاز مردم این است که “فیلتر”شکن دارند، رژیم ندارد. ممکن است در بولتنهای امنیتی آن بسی خبرهای درست برای اطلاع مسئولان بیاید. اما تجربه همه رژیمهای استبدادی نشان میدهد که بولتنهای امنیتی حتا در راستنماییهایشان مسئولان را دچار کژبینی میکنند. در پایان بازی از مغزهای اطلاعاتی به عنوان مظهر نهایت بیشعوری پردهبرداری میشود.
باری، دوره اصلاح با پیچیدگیهایی همراه بود که رژیم بر آن شد آنها را فیلتر کند. چیزی را که در نظر نگیرند، لازم نیست ملاحظه آن را کنند یا احیانا به آن امتیازی دهند. و موضوع فقط به در نظر گرفتن یا نگرفتن برنمیگردد. برای اصلاح، هم مکانیسمهای آگاهی را باید دگرگون کرد، هم رویهها را و هم عوامل را. باید مرز سیستم و محیط را از نو تعریف کرد و قاعدههای تازهای را برای تأثیرگیری و تأثیرگذاری پیش گذاشت.
سیستم جمهوری اسلامی از اصلاح سرباز نمیزند، اما کُدبندی آن چنان است که اصلاح خود را در فروبستگی بیشتر خود میبیند، نه در گشایش خود. کد دوگانه سیاست را اگر به پیروی از نیکلاس لومن، قطبِ نظریۀ سیستمی در جامعهشناسی، قدرت / ضعف در نظر گیریم، یعنی سنجۀ کارآیی سیستم سیاسی را در آن دانیم که بر قدرت خود میافزاید یا به ضعف میگراید و همین کد را سنجۀ تصمیمگیری در سیستم بدانیم (تصمیم بر پایه این معیار که با این یا آن کار بر قدرت افزوده میشود، یا از آن کاسته میشود)، بایستی در مورد حکومت کنونی ایران آن را مشخصتر کنیم: سیستم، کدِ قدرت / ضعف را به کد ولایت / ضد ولایت و به بیانی دیگر ولایتپذیری / ولایتگریزی ترجمه میکند و بر این مبنا کارآیی یعنی افزایش قدرت خود را در این میبیند که قطبِ ولایت و ولایتپذیری را تقویت کند و در مقابل، هر چه را که ناخودی است به عنوان ولایتگریز و ضد ولایت فقیه بکوبد.
مشی اصلاحطلبی خاتمی و پیروانش این بود که از ترجمۀ تنگنظرانۀ کُد قدرت / ضعف به کُد ولایت / ضد ولایت جلوگیری کنند و با این کار بر قدرت جمهوری اسلامی بیفزایند. آنان چاره را در آن میدیدند که در تقسیمبندی خودی / غیر خودی تجدید نظر کنند و دایره خودیها را گسترش دهند. این به معنای توزیع قدرت بود، به هم زدن ساختار عادتشدۀ شرکت سهامی جمهوری اسلامی و توزیع بخشی از سهام آن در میان دیگران و جلوگیری از اِعمال نفوذ ویژۀ بخشی از سهامداران بود. ساختار قدرت چنین بازسازیای را برنتابید و به همین دلیل، و به شکلی اکیدتر با نظر به تجربۀ پیشین، در برابر موسوی جبهه گرفت.
موسوی هم میخواست همان کاری را انجام دهد که در برنامۀ خاتمی بود: ترجمان اصلاحطلبانۀ کد قدرت / ضعف با هدف افزودن بر قدرت جمهوری اسلامی. ولی ساختار اصلی قدرت در جمهوری اسلامی در این ترجمان نه نیرویابی، بلکه نیرودهی میدید. یک بار دیگر فرصت اصلاح از دست رفت. تا جایی که بتوان آینده را پیشبینی کرد، میتوان گفت که اگر رژیم زمانی به یک سیاست اصلاح در جهت ترسیم شده توسط کسانی چون خاتمی و موسوی و کروبی تن دهد، برای آن بسیار پردردسر و پرهزینه خواهد بود، تا جایی که ممکن است در بازتوزیع قدرت، حتا به میزانی محدود، کنترل از دست مرکز قدرت خارج شود.
پدیده احمدینژاد، یک فرصت از دست رفته دیگر
“اصلاح” را میتوانیم در بحث سیاسی روز در ایران در دو معنای خاص و عام در نظر گیریم. در معنای ویژۀ آن سیاستی است که با نام “دوم خرداد” و پیامدهای آن گره خورده است. اما “اصلاح” در معنای عام سیستمی آن، میتواند عنوانی باشد برای هر تلاشی که سیستم سیاسی برای افزایش قدرت خویش و انطباق بر الزامهای کناکنش (interaction) با محیط به کار میبندد. بر این پایه پدیده احمدینژاد هم فرصتی برای اصلاح بوده است. این فرصت هم از دست رفت. مشکل است پاسخ دادن به این پرسش که تا چه حد؛ اما میتوان گفت تا حد زیادی.
احمدینژاد هم آمد که بر قدرت جمهوری اسلامی بیفزاید، ولی بدون اینکه کد ولایت / ضد ولایت را به شیوهای نامطلوب برای ولایت، یعنی به شیوۀ خاتمی، تعدیل کند. او با ادعای تقویت ولایت آمد و بر آن شد مانعهای پیوند ولایت با مستضعفان را از میان بردارد تا پایۀ حکومت را تقویت کند. بروز پدیدۀ احمدینژاد یک نماد بازتوزیع قدرت بود: هم اصلاحطلبان تعدیلکننده کد ولایت / ضد ولایت کنار گذاشته شدند، و هم بخشی از سهامداران سنتی شرکت سهامی جمهوری اسلامی، که از یاران قدیم بنیانگذار دستگاه بودند، در موضع ضعیفتری از پیش قرار گرفتند؛ و ولی فقیه از این آرایش جدید خرسند بود، چون فکر میکرد اینک شمایلش در چشم مردم جلوه بیشتری مییابد. برنامۀ احمدینژاد این بود که انقلاب اسلامی را از مرحله بوروکراتیک آن بُرون برد و به مرحلۀ جنبشی آن بازگرداند. برای جنبش برانگیختن، تنها به شعار نیاز نداشت؛ میبایست پول هم پخش کند؛ و چنین کرد.
پوپولیسم احمدینژاد اگر در راستای طبیعی خود پیش میرفت، یعنی دستگاه با آن همراهی کاملی نشان میداد و نیروی ماند رژیم مانع پویش آن نمیشد، میبایست به نوعی نظم فاشیستی منجر شود. (در اینجا اصطلاح “فاشیسم” را بدون سختگیری تئوریک در تعریف آن به کار میبریم و بیشتر منظورمان پوپولیسم راست است.) او پایگاه تودهای رژیم را تقویت کرد و در آن شوق و امید برانگیخت، نیروهای سرکوب را تقویت کرد و یاریرسان تبدیل پاسداران به یک همتافتۀ نظامی-اقتصادی شد، و همچنین ایدئولوژی را سادهتر، ستیزندهتر و دارای شمایلهایی نزدیکتر و قابل لمستر کرد. ولی او در همان حال بخشی از نظمی را که ایجاد شده بود، به هم زد، بی آنکه بدیل کارآمدی برای آن داشته باشد. او آشفتهتر از آن بود که بتواند نظم جانشینی ایجاد کند. ادعا کرد در جایگاه قدرت کسان بسیاری را از روی صندلیهایشان برمیدارد و جاهای خالی را به نیروهای لایق تازهنفس میدهد. بخشی از نوکیسهها، بوروکراتهای رده میانی و دونپایهها − که در نظم تا آن هنگام مستقر، دیگر شانسی برای ارتقای خود نمیدیدند − وعدۀ او را جدی گرفتند و از او هواداری کردند. صندلیها نصیب تعداد به نسبت اندکی شد؛ همه نصیب نبردند و بیشتر امید-بستگان ناکام ماندند. ناکامی آنان، این روزها برای احمدینژاد مسئلهساز شده است.
تحرک احمدینژاد در عرصۀ سیاست خارجی کاملا به ضرر رژیم تمام شد. جر زدن او در پیروی کامل از ولی فقیه در کشمکش اتمی به انزوای بیشتر رژیم راه برد. اکنون اورانیوم دارند، اما در فروش نفت دچار مشکل شدهاند. فکر میکردند در کشمکش اتمی دست بالا را که بگیرند، اگر بخواهند در نهایت بر سر چیزی معامله کنند، باقیمانده مطلوب اصلیشان خواهد بود. با این کار فقط شدت نزاع را بالا بردند.
دست بالا را گرفتن، آن هم به صورت بیپشتوانهای که به آن در بیانی گویا “خالیبندی” میگویند، منش احمدینژاد است. تلاش او برای احیای حالت جنبشی “انقلاب اسلامی” همهجانبه بود، به گونهای که حوزه ایدئولوژی را هم میپوشاند. خواست در اینجا نیز دست بالا را بگیرد و از رقیبان پیش افتد. مهدیگری و ایرانیت و ادعای رسالت جهانی را با هم مخلوط کرد و نگاه به قاعده را به صورت بالا کشیدن پامنبریها درآورد، به طوری که صدای منبریها درآمد. حاصل انقلاب ایدئولوژیک سالهای اخیر این شده است که ایدئولوژی سادهتر و عامیانهتر شده، و هر چه عوامگراتر شده نخبهآزارتر شده است، چیزی که فکر عاقبتاندیش سرسپرده دستگاه را نگران کرده است.
بازجنباندن ایدئولوژی، یعنی حالت جنبشانگیز آن را زنده کردن، ایجاب میکرد که از خود احمدینژاد هم شمایلی ایدئولوژیک ساخته شود، چیزی که در خور پادوی ولی فقیه نیست. هیچ کدام از مقامات قرار نیست شخصیتی باشند، آن هم در جایی که شخصیت ولی فقیه پیوسته در حال افول است. پیروانش میگویند که او مظلوم است و قدرش ناشناخته مانده. وقتی قدر ولی فقیه ناشناخته مانده، قرار نیست همه قدرشناس یک مقام زیردست او شوند.
احمدینژاد هم نتوانست “اصلاح” لازم را در دستگاه صورت دهد، “اصلاح”ی که هدف آن تقویت قدرت جمهوری اسلامی از راه تزریق کارمایه جنبشی به آن بود. احمدینژاد هم شاخص یک فرصت از دست رفته برای جمهوری اسلامی است.
جمهوری اسلامی در آیینه دو خط مشی “اصلاح”
در آیینه ناکامی خط رفرمیستی خاتمی و خط فاشیستمآب احمدینژاد خصوصیتهایی از جمهوری اسلامی پرنمود شدهاند که برای اکنون و آینده آن تعیینکننده هستند. آنها را برمیشمریم:
- رژیم “اصلاح”شدنی نیست، در هیچ جهتی “اصلاح” شدنی نیست. این شانس را ندارد که کارآ شود و همزمان پایه تودهای خود را تقویت کند یا دست کم آن را حفظ کند. اگر به سیاست آزادیدهی محدود و کنترل شده بگرود، کارآیی امنیتی خود را از دست میدهد. یک گام پس بنشیند، مردم ده گام به پیش میآیند، و باز گرداندن آنان به سر جای اول پرهزینه است. اگر بخواهد به لحاظ اقتصادی و اداری کارآ شود، باید کار را به کاردان بسپارد، ولی با این کار پشتیبانان اصلی خود را ناخرسند میکند. پشتیبانان آن میخواهند که امور در دست “خودیها” باشد، در دست ولایتمداران و آنان بتوانند به راحتی از خزانه برداشت کنند و برای حفظ پایه تودهای نظام، اینجا و آنجا پول پخش کنند.
- رژیم دیگر نمیتواند به مرحله جنبشی انقلاب اسلامی بازگردد، و نمیتواند مرحله تازهای از شورانگیزی و بسیج را آغاز کند. هم خاتمی و هم احمدینژاد خواستند نظام را تر و تازه کنند؛ برخی موفقیتهای موضعی به دست آوردند، اما در مجموع ناکام ماندند.
- از زیر چتر ایدئولوژیک رژیم گریز وجود دارد؛ خیمه ولایت را نمیتوانند جذاب کنند، نه به لحاظ فکری، نه به لحاظ استتیک. نظام هر چه میگذرد مبتذلتر و بدسلیقهتر و زنندهتر میشود.
- هر چه ولایتمداری تقویت میشود، رابطه با جهان خارج پرتنشتر میگردد. رژیم ظرفیت پذیرش عقلانیتی در حد عقلانیت خاتمی در سیاست خارجی را ندارد. انزوا را نمیتواند با تهاجم به شکل احمدینژاد جبران کند، زیرا سیاست خارجی به شکل آوازهگری و پخش پول برای جذب متحد، پرهزینه است و هر چه میگذرد توانایی نظام برای پرداخت این گونه هزینهها پایینتر میآید. نظام اکنون به جایی رسیده که کل سیاست خارجی خود را باید به صورت دفاعی درآورد و آن را بویژه در خدمت دفاع تسلیحاتی قرار دهد. مدیران نظامی عهدهدار سیاست خارجی میشوند. آنان نیز طبعا نمیتوانند و نمیخواهند تنشزدایی کنند. اگر نخواهند “بسیجی”وار عمل کنند، باید به سنگربندی بپردازند. به هر حال دیوار جدایی با جهان خارج مدام قطورتر میشود.
با فرض تعیینکننده بودن این خصوصیتها، محتملترین عاقبتی که در چشمانداز نزدیک میتوان برای رژیم متصور شد، بیحرکتی است، راکد نگه داشتن است، کنترل است، پی گرفتن سیاستی انقباضی است. در این مرحله نظام میکوشد برای مهار بحرانهایی که سیاستهای جنبشی گره خورده با نام احمدینژاد برانگیخت، به کادرها و برنامههایی رو آورد که خود را ضمن ولایتمداری با یک سنجیدگی بوروکراتیک معرفی میکنند. این کار رژیم رژیم را لَختتر، عبوستر و خستهکنندهتر از پیش میکند.
کار به جایی رسیده که کنترل بحرانهای داخلی سیستم، دیگر تأثیر چندانی بر رابطۀ بحرانی سیستم با محیط ندارد. اما در مقابل بحران بیشتر در درون سیستم تأثیر آشکارا تشدیدکنندهای بر بحران رابطه آن با محیط میگذارد. این امر به معنای تعیینکنندهتر شدن نقش جامعه در رابطه جامعه−سیستم است.
در همین زمینه، درباره پدیده احمدینژاد
مقاله ای است خواندنی، عمیق و تحلیلی. دست مربزاد که در این سالگرد جنبش سبز که سراسر از قصه نویسی های کم عمق از سوی جرسیون است سخنانی از سنخ تحلیل علمی می یابیم
به نظرم یک مولفه تعیین کننده دیگر نیز در وضعیت حال حاضر ایران وجود دارد که اگر آن را هم در تحلیل وارد می کرد تصویر روشنتری پدید می آمد؛ این مولفه عبارت از تغییرات سیاسی کلان در سطح منطقه خاورمیانه عربی و اسلامی. اگر این تغییرات به سمت دمکراسی پیش برود، شانس بقای رژیم فعلی در ایران از این هم کمتر می شود ولی اگر در جهت اسلامی سازی و به خصوص تحت تاثیر دلارهای سعودی و بلندگوهایی مثل الجزیره و قرضاوی به سمت سلفیسم بچرخد کار پیچیده تر و خطرناکتر از این خواهد شد
باز هم جهانی سپاس از این اندیشه گری و روشنگری های نویسنده دانای مقاله
رضایی / 13 June 2012
با سلام
نوشته چهار استدلال اصلی دارد: 1.اصلاح بر خلاف جهت ولایت مطلقه فقیه ممکن نیست.2 . رژیم به حال فلج در داخل و انزوا در خارج در آمده است 3 – فروماندن رژیم در موضع دفاعی، نقش مردم را هم در سیاست داخلی و هم در رابطه با دنیای خارج تعیین کننده می کند. 4 – رژیم یک جهت بیشتر ندارد و در آن جهت تا انحلال می رود.
البته نزدیک به سی سال است که خط استقلال و آزادی این نظرات را مطرح کرده است و حال جای شادی دارد که دیگر اندیشمندان جامعه نیز در اثر تجربه، به این واقعیت پی می برند و امید که بر تعداد آنها هر روز افزون شود.
اینکه از آغاز تجربه اصلاح طلبی را محکوم به شکست می دانستیم به این علت بود که:1. اصلاح همیشه در داخل سامانه انجام می گیرد. 2. هر سامانه، از اندیشه راهنمایی بر خوردار است. 3. رفرم تنها در جهت زدودن موانع ساختاری که اندیشه راهنمای سامانه را تا حد ممکن از بالقوه، بالذات بگرداند می تواند بعمل در آید. به سخن دیگر رفرم در جهات عکس این اندیشه راهنما ممکن نیست. 4. اندیشه راهنمای رژیم را ولایت مطلقه فقیه تشکیل می دهد که بنا بر تفسیر آیت الله آذری، بر جان و مال و ناموس مردم سلطه دارد و بنا بر سخن آقای خمینی، ولی فقیه حتی توحید را نیز می تواند تعطیل کند و البته حفظ چنین نظامی، اوجب واجبات می باشد ( لنین زدگی خالص یعنی این: قدرت و گرفتن و نگاهدای قدرت اصل است و برای حفظ آن به هر وسیله ای می شود متوسل شد.) بنا بر این تنها رفرمی در داخل این سامانه ممکن است که موانعی که فقیه نتواند قودرت مطلقه خود را اعمال کند از پیش پا بردارد.
– بهمین علت بود که مفسران شورای نگهبان قانون اساسی سخن از این می گویند که که اختیارات ولی فقیه در قانون اساسی تنها کف اختیارات ولی فقیه را تشکیل می دهد.
– بهمین علت بود که در زمان دولت اصلاح طلب آقای خاتمی بود که آقای خامنه ای از قدرت بسیار بیشتری برخوردار شد و از جمله بکار گیری حکم حکومتی بود که جایی در قانون اساسی نداشت و اولین فردی نیز که این حکم را به مرحله اجرا در آورد، آقای مهدی کروبی بود. در اینجاست که شاید با نویسنده موافق باشید که کسانی که در پی اجرای بدون تنازل قانون اساسی هستند، در واقع در پی هر چه مطلقه تر کردن استبداد حاکم هستند. البته شاید بعضی از این افراد بر این امر عارف نباشند ولی باشند یا نباشند، هر پروسه ای دینامیسم خاص خود را تحمیل می کند.
از این منظر که به وضعیت نگاه کنیم شاید متوجه فریبی بشویم که نسل جوان خورد و باور کرد که رژیم، اصلاح پذیر است. روشنفکران اصلاح طلب در این رابطه مسئولیت بسیار سنگینی را بر عهده دارند. از جمله کسانی که جنبش سبز را جنبشی مدنی خواندند و آن را در کنار جنبش مدنی سیاهان آمریکا قرار دادند. در حالیکه از نظر ماهیت و اندیشه راهنما، این دو جنبش در دو کانتکست متضاد با هم انجام شدند و نمی شد آنها را در کنار هم قرار داد. چرا که جنبش سیاهان امریکا در درون سامانه ای انجام شد که بر طبق اعلامیه استقلال آمریکا، انسانها برابر با هم خلق شده بودند و امثال مارتین لوتر کینگ جز این نمی خواستند و نمی گفتند که این اصل و اندیشه راهنما به اجرا گذاشته شود. بنا براین سیاهان آمریکا از طریق جنبش اصلاح طلبی می توانستند به حقوق انسانی خود برسند. در حالیکه در قانون اساسی ایران، اصل راهنما، ولایت مطلقه فقیهی می باشد که حق دارد که رای جامعه را نیز وتو بکند. همانگونه که در انتخابات اخیر اینکار را کرد و بعد نیز به جامعه اعلام جنگ داد. به بیان دیگر، ولایت مطلقه فقیه، به زبان خودشان، تیرک خیمه رژیم را تشکیل می دهد دست به این تیرک زدن همان و سرنگون شدن رژیم همان. و از آنجا که بدون جایگزین کردن ولایت مطلقه فقیه با ولایت و حاکمیت جمهور مردم، ایرانیان حقوقمند نمی شوند و از انواع آزادیها بهره مند، بنابراین، اصلاح ولایت فقیه به نبود کردن آن می باشد و نبود کردن ولایت فقیه به نبود کردن رژیم منجر می شود.
بنا براین برای استقرار حاکمیت جمهور مردم و استقرار مردمسالاری راهی جز ادامه انقلاب بهمن، که از کودتای خرداد شصت تبدیل به ضد انقلاب شد) نیست. به یاد نسل جوان می آورم که اندیشه راهنمای انقلاب بهمن، همان آزادی بود و استقلال و مردمسالاری و رشد و عدالت اجتماعی. بنابراین اگر جنبش سبز، کانتکست تاریخی خود را بیابد و درک روشنتری از هویت تاریخی خود که حاصل 120 سال مبارزه برای این اهداف می باشد پیدا کند، از ابهام در روش خارج می شود و زمان رسیدن به این اهداف را هر چه کوتاهتر می کند.
مخلص
محمود دلخواسته.
کاربر مهمان محمود دلخواسته / 13 June 2012
بهزبان ساده میتوان گفت که خمینی از میان مردم بر خاست و با بهره گیری از زمینههای فقر و فلاکت و نبود آزادیهای سیاسی- اجتماعی و از همه مهمتر دیکتاتوری سلطنت، پایههای قدرت خویش را بنا نهاد و در پناه آن و در یک فرصت تاریخی شگفت انگیز (شاید امداد غیبی غرب) ولایت فقیه خویش را بر جمهوری خواست مردم غالب کرد. و دوستانش هنوز بر این اصل هستند که فقط اصلاح در چهارچوب نظام من جمله شخص خاتمی. که جمهوری اسلامی اساس همه کارهایش ولایت فقیه است که کلا اصلاحات شکست خورده است. با این وضعیتی که مردم ایران دارند جمهوری اسلامی هنوز ثبات را داردو بر کورس سواری می دهد.
کاربر مهمان / 14 June 2012
این مقاله تلنگر بجایی است برای بازاندیشی وضعیت موجود. بویژه از این نظر که آقای نیکفر بر دو نکته انگشت گذاشته که حائز اهمیت کلیدی است. نکته ی نخست اشاره ی آقای نیکفر به “تئوری سیستم” های نیکلاس لومان است، آنهم از دیدگاه تاثیر متقابل میان “سیستم” و “محیط”. اگر این موضوع را به مسئله ی قدرت سیاسی(سیستم) و محیط (جامعه) منتقل کنیم و در بستر روند پر و فراز و نشیب انقلاب تحلیل نماییم ناچار به نتیجه ای خواهیم رسید که آقای نیکفر رسیده است. نکته ی دیگر مسئله ی قدرت سیاسی و انقلاب است. تحکیم و تثبیت هر قدرت سیاسی برآمده از هر انقلابی خواه ناخواه “خیانت” به انقلاب است. در همه انقلاب های تاریخ معاصر، از انقلاب کبیر فرانسه به اینسو چنین بوده است و انقلاب بهمن ماه در ایران تافته جدا بافته ای نیست که از قوانین دیگری تبعیت کند. “اصلاح” این سیستم (برآمده از انقلاب) از چپ و یا از راست فقط بصورت کسب فرصت های گوناگون تنفس انگاشته می شود، ولی تغییری در ملزوم بودن گسست قطعی وارد نمی کند. مسئله بر سر اینست که چگونه می توان تاثیر متقابل میان “سیستم” و “محیط” را به حالت عادی بازگرداند. در جمهوری اسلامی “دفع مخالفین” فقط جنبه ی سیاسی نداشته بلکه دارای ابعاد اجتماعی بوده است. سرمایه داری ، اگر بصورت یک “سیستم” در نظر گرفته شود از آنجایی توانسته است “طراوت” خود را حفظ کند و در برابر آسیب های “محیطی” (که پویا است) در امان بماند که در سازگار کردن خود با محیط موفق بوده است ، اگر چه بحران های ادواری سختی را نیز متحمل شده است. ما در ایران با روند کاملا معکوسی روبرو هستیم. قدرت در یک روند سی ساله همواره در پی جمع و جور کردن پایگاه اجتماعی خود بوده است و شاهد این مثال نگاه امنیتی به همه پدیده های اجتماعی است.
واهیک / 14 June 2012
جناب نیکفر جمهوری اسلامی را از دیدگاه خارجی مورد تحلیل قرار داده اند وحال انکه شرکت سهامی جمهوری اسلامی همچنان خاص بوده و اگر سهام انرا در بازار بورس عرضه کرده اند سهامداران تازه حق رای ندارند ومدیریت تمام حقوق را برای خود محفوظ داشته است . حضور خاتمی و یا احمدی نژاد برای توسعه شرکت و کارا کردن بیشتر ان نبوده بلکه دعوای داخلی است همان گونه که پس از مرگ لنین با اتحاد کامنویف و زبینویف و استالین برای دور کردن تروتسکی از قدرت اتفاق افتاد و یا در حزب محافظه کار انگلیس پدیده جوانی مثل ادوارد هیتث میخواست مرده ریگ چرچیل و ایدن را کمرنگ کند که حزب را به محاق کشاند و سرانجام به تاچریسم ختم شد.
جمهوری اسلامی در داخل خود با تناقض روبرو است و اگر بنی صدر را حذف کرد از قطب زاده و یا بازرگان و یزدی هم نگذشت ومسائل داخلی ان حول پندارهای خاص میگردد . رفسنجانی توانست خامنه ای را برکشد زیرا در همان زمان مشکل ایت اله گلپایگانی مطرح شده بود که هم مجتهدبود و هم مرجع ودر همین زمان هنوز مساله منتظری هم امتداد داشت گو اینکه با این عمل ایت اله اردبیلی و موسوی نخست وزیر هم حذف شدند ولی شزکت سهامی خالص تر شد .
واقعیت اینستکه جمهوری اسلامی تلاش دارد جنبش خیابانی را زنده نگاه دارد ولی در تا ئید ولایت ودر این رابطه هرنوع ریسکی را میپذیرد .مفهوم ولایت در ایت اله خامنه ای خلاصه نمیشود و کار برد های دیگری هم دارد/
چرا حکومت نتوانسته است بر نامه های اجتماعی بر مبنای اسلامی اخوندی را پیاده کند ریشه در اندیشه تبلیغاتی رژِیم دارد انها هنوز دز صدر اسلام باقی مانده اند و میخواهند از بالای منبر امت 75 ملیونی را اداره کنند وچرا سیاست اقتصادیشان با شکست مواجه شده است چون هنوز خزانه را بیت المال میدانند و بانکهارا صندوق قرض الحسنه میشناسند وتوزیع نان و گوشت مردم را از وظائف اصلی دولت بشمار میاورند.
سیاست خارجی را برمبنای دید گاههای داخلی تبین میکنند و میخواهند کشور های دیگر منش سیاسی خود را بر دیدگاه انان تطبیق کنند.
در تمام جهات یاد شده شرکت سهامی تکنفره نیست وبنام رهبر افکار ولایت را در جهات ضد ونقیض ارائه میکند و شخص خامنه ای فصل الخطاب نیست نگاه کنید به روزنامه کیهان مسائل خاص خود را که اکثرا در جهت مخالف سیاستهای اعلام شده است مطرح میکند و یا سپاه پاسداران نگاهی مخصوص به سیاستهای داخلی و خارجی ارائه میکند که مورد قبول سایر ارکان حکومت نیست وگله و گله گزاری رهبر از نهاد های مختلف از همین چند صدائی ناشی میشود. ظریفی میگوید با این اوصاف حد اقل در راس هرم قدرت دموکراسی بر قرار است ولی اصل تنازع بقائ نیز رعایت میشود.
میخواهند مردم در تنگنا نباشند وپول پخش میکنند و موقعیکه با تورم مواجه شدند شکست را با تهاجم تبدیل میکنند و خسارت بیشتری میپردازند در مسائل خارجی هم در تمام طول انقلاب تا کنون با هیچکس دوست نبوده و تعامل نکرده اند.
عمر سیاسی احمدی نژاد مطابق انالیز جناب نیکفر تمام شده است واگر هم اکنون تمام دشمنی ها متوجه او شده است بدلیل انستکه میخواسته بعد از پایان دوران ریاست جمهوری هم همانند رفسنجانی دارای کیا و بیائی باشد وحال انکه تعداد سهام ایشان در شرکت سهامی قدرت حتی باندازه حق رای هم نیست .
رژیم جمهوری اسلامی قابل اصلاح نیست زیرا هیچ صلاحی با این حکومت همگونی ندارد ونباید ازان انتظار بیشتری داشت.
کاربر مهمان / 15 June 2012