گفت‌وگویی با سیلویا فدریچی به بهانه‌ انتشار کتاب جدیدش «سرمایه‌داری پدرسالارانه» در مورد پارادوکس‌های تفکر کارل مارکس و نیز دستاوردهای احتمالی پیگیری کار مارکس توسط جنبش‌های فمینیستی برای نقد سرمایه‌داری.

سیلویا فدریچی

سیلویا فدریچی، فیلسوف پژوهشگر برجسته فمینیست-مارکسیست ایتالیایی و از فعالان جنبش زنان ۱۹۶۰ تا امروز است. نام او به جنبش «کارزار بین­المللی حق مزد برای کارِ خانگی» گره خورده است؛ و موضوع محوری پژوهش­‌هایش تبعیض علیه زنان و امکانِ رهایی از آن است. اثر برجسته فدریچی، «کالیبان و ساحره»، پژوهشی است در مورد گذار از  فئودالیسم به سرمایه­‌داری و فرایند «انباشت اولیه»،‌ با تأکید بر نقش و جایگاه زنان. ویژگی منحصر به فرد این پژوهش، بازاندیشی توسعه سرمایه‌­داری از منظر فمینیستی است.

♦♦♦

سوال:‌ شما در کتاب خود توضیح می‌دهید که چه‌طور مارکس در موارد خاصی دچار اشتباه شده‌ است، به‌خصوص درمورد چگونگی فروپاشی سرمایه‌داری. چرا هنوز ماندن درون مارکسیسم و وفاداری به تفکر مارکسیستی همچنان برای شما این قدر مهم است؟

فدریچی:‌ چون به گمان من، مارکس هنوز بسیار مهم است، نه فقط برای جنبش فمینیستی، بلکه برای تمامی جنبش‌های ضد‌ سرمایه‌داری. تحلیل او از سرمایه‌داری عمیق و اساسی است؛ او بر پایه مسأله استثمار کار،‌ نشان می‌دهد که سرمایه‌داری نیروی کار انسانی را انباشت می‌کند؛ و ثروت اجتماعی این نظام اجتماعی، بر همین پایه بنا شده است. آنچه برای سرمایه‌داری مهم است، نه مالکیت اراضی، بلکه بهره‌کشی هر چه بیشتر از کارگران است. تحلیل او به ما کمک کرده‌ تا نقاب متظاهرانه‌ دموکراسی و برابری‌طلبی را از چهره‌ سرمایه‌داری برکَنیم و هشیار باشیم که جوامع سرمایه‌دار برابری‌طلب نیستند و در پس مبادلات‌ سرمایه‌داری همواره ایده‌ تصاحب وجود دارد. مارکس بود که دریافت سرمایه‌داری نظامی است که مقرر است در سطح جهانی گسترش یابد. او پدیده‌ی جهانی‌سازی را که امروز می‌شناسیم، مدت‌ها قبل پیش‌بینی کرده بود…به طور‌قطع  امروز باید تفکر او را نقد کرد،‌ اما این به معنای نفی کامل آن نیست.

شما در چند جا نشان می‌دهید که مارکس کار خانگی را به شکل جوهری کار زنان دانسته و صحبت از سرشت زنانه‌ای کرده که مرد مقدر به تسلط بر آن است. در عین حال، در مقدمه کتاب مارکس را یک برساخت‌گرا (constructiviste) می‌دانید. این پاردوکس‌ها را چگونه توضیح می‌دهید؟

حقیقت دارد که تناقضات بسیاری در کار مارکس است! امروز، هنوز این بحث بین فمینیست‌ها مطرح است که مارکس دقیقاً چه دستاوردی برای ما داشته است. به گمان من، خیلی مهم است که متوجه پیچیدگی موقعیت باشیم. مارکس از همان آثار اولش نظام پدرسالار و تمامی مفاهیم ناتورالیستی از موجود انسانی و هویت را مورد نقد قرار داده‌ است.  او مردانگی و زنانگی را موجودیت‌هایی توصیف کرده که در طول تاریخ شکل گرفته‌ و ساخته شده‌اند؛ این برای جنبش فمینیستی مسأله بسیار مهمی‌ است؛ و  این یعنی که هویت زنانه می‌تواند در جریان مبارزه تغییر کند! اما سوال این است که چرا مارکسِ، در حالی که متوجه مکانیسم‌های استثمار سرمایه‌داری بود، نتوانست نقش اساسی بازتولید اجتماعی را ببیند؟

آیا می‌توان گفت مارکس گاهی به‌سادگی مرد زمانه خویش و از این‌رو، همچنان انسان‌های دوران خویش فاقد حساسیت‌های مترقی فمینیستی بوده است و همین مانع از آن شده که او به‌درستی متوجه این مسأله شود؟

بله، می‌شود این‌گونه فرض کرد، یا گفت آن زمان که او مشغول به نوشتن سرمایه بود، زنان بسیاری از صبح تا شب در کارخانه کار می‌کردند. اما این پاسخ مرا راضی نمی‌کند. من بر این باورم که مارکس برای کار بازتولیدی اهمیتی قائل نبود، چراکه او این نوع کار را عنصری ضروری برنمی‌شمرد. او به نوعی کار بازتولیدی را امری طبیعی شده می‌انگاشت، گویی سرمایه‌دارها نمی‌بایست نگران جستجوی مدام برای یافتن کارگران جدید باشند، آن هم به این دلیل که می‌توانستند بر غریزه‌ بقای کارگرانشان -غریزه بقا همچون رانه بازتولید- اعتماد کنند. چنین برداشتی مسخره است. برای زنان آن دوره، هر بار حامله‌شدن محرومیت از کار و خطر مرگ را به‌همراه داشته. چطور می‌توان از غریزه‌ بقا حرف زد؟ مارکس نتوانست بفهمد که مردان و زنان منافع متفاوتی در رابطه با بازتولید دارند. او کار خانگی را میراث جوامع فئودال می‌دانست، میراثی که نمی‌توانست بخشی از فرایند بازتولید باشد. در نظر مارکس مبارزه‌ طبقاتی  شکل نمی‌گرفت، مگر در کارخانه.

آیا سرمایه‌داری در روند توسعه‌اش، مسئول مشکلات زنان در خصوص مسائل مربوط پیشگیری از بارداری و سقط جنین بوده است؟

بدون شک. بدن زن از آنجا که می‌تواند موجب افزایش جمعیت شود، در چشم‌انداز سرمایه‌داری جزئی از چرخه‌ اقتصادی محسوب می‌شود و روی بازار کار تأثیر می‌گذارد. امروز هنوز این مجادله وجود دارد که آیا سرمایه‌داری همچنان به کارگران جدید نیاز دارد یا خیر. من شخصاً فکر می‌کنم که همواره چنین است. شغل‌های بدون‌مزد و نامرئی بسیاری وجود دارند که برای بقای این نظام ضروری‌ اند. در این خصوص، دولت منافع بسیار مشخصی در کنترل بدن زن و جنسیت او دارد. برای همین است که قوانینی تحمیل می‌کند تا این جنسیت مولد بماند و نظم اجتماعی دچار چالش نشود…

«سرمایه‌داری پدرسالارانه» نوشته سیلویا فدریچی منتشر شده آوریل ۲۰۱۹

شما از بارهایی نوشتید که بعضاً دهه‌هاست بر جنسیت زنان سنگینی می‌کنند. امروز زنان باید چه رابطه‌ و چه نسبتی با جنسیت‌ خود داشته باشند؟

نمی‌توان حکم کلی داد که جنسیت زنانه چگونه باید باشد. به‌علاوه، زنان هرگز به واقع جنسیت‌شان را نشاخته‌اند، چون جنسیت آنها همواره به‌مثابه کار، وظیفه یا خدمت تعریف شده‌ است. زنان به‌ندرت فرصت تصمیم‌گیری درباره‌ جنسیت خود را یافته‌اند، زیرا آنها همواره در موقعیت وابستگی به جنس دیگر یا در رابطه قدرت نابرابر و نامتقارن قرار داشته‌اند. برای‌ اینکه واقعاْ بتوانیم تصمیم بگیریم که جنسیت‌مان چگونه باشد، و بفهمیم که میل‌مان به‌راستی چیست، باید شرایط مادی زندگی‌مان را عوض کنیم. اگر اکثریت زنان همچنان به لحاظ مالی به مردان وابسته باشند، هرگز موقعیت و فرصت تعریف جنسیت خود را پیدا نخواهند کرد. نباید مبارزه درمورد جنسیت را از مبارزه در راستای تغییر شرایط کلی زندگی جدا دانست.

آیا الگوی خانواده‌ هسته‌ای که به طور سنتی ابزاری برای سلطه‌ سرمایه‌داران بر طبقه‌ کارگر بوده، هنوز موضوعیت دارد و به روز است؟

از آنجایی که خانواده‌ هسته‌ای کارخانه‌ تولید کارگران است، همچنان نقش نهادی مهمی برای توسعه‌ سرمایه‌داری در نقاط بسیاری از جهان بازی می‌کند. از آخرین مظاهر انحطاط نئولیبرالیسم کاهش سرمایه‌گذاری یا در واقع سرمایه‌گذاری منفی در بازتولید اجتماعی ا‌ست. امروز بازتولید کارگران تغییر کرده‌ است، زیرا خانواده‌ی هسته‌ای بر پایه حقوق مردان استوار شده بود. حالا اما پس از بحران بزرگ اخیر حقوق دریافتی مردان، خانواده‌ هسته‌ای نیز دچار بحران شده‌ است. هنوز این الگو در طبقات و گروه‌هایی که دارای منابع اقتصادی مهمی هستند به بقا ادامه می‌دهد. درحالی‌که به عنوان مثال، در آمریکا شاهد سربرآوردن نوعی از خانواده‌ هستیم که در آن زن روز کار می‌کند، مرد در طول شب، و خانواده تنها یک بار در هفته دور هم جمع می‌شوند. آنجایی هم که الگوی خانواده هنوز وجود دارد، کارکرد آن بسیار تغییر کرده است. کار متزلزل و بی‌ثبات شده، حقوق کفایت نمی‌کند و امنیت حقوقی سابق وجود ندارد. بسیاری از فعالیت‌های بازتولید اجتماعی امروز به بازار -و نه منحصراً به خانواده- وابسته اند. خانواده‌ سنتی هم دیگر حتی الگوی مسلط در بسیاری از جوامع نیست؛ و امروزه جمعیت افرادی که تنها زندگی می‌کنند، به‌طور فزاینده‌ای در حال رشد است. درهرحال، ما در دوره‌ای از تغییرات بزرگ زندگی می‌کنیم؛ تغییراتی که موجب ظهور نهادهای جدید بازتولید اجتماعی خواهند شد.

آیا هیچ ایده‌ای دارید که این تغییرات چه خواهند بود؟

گمان می‌کنم که نوعی مقاومت یا مبارزه‌ برای ایجاد اشکال گسترده‌تری از خانواده‌ پدید خواهد آمد که دیگر صرفاً مبتنی بر روابط خونی یا ازدواج نیستند. خانواده‌های جدیدی که شکل می‌گیرند، بر پایه ایده‌های مشترک، یا به این خاطر که نیازهای اقتصادی ایجاب می‌کند. من پیش‌بینی دقیقی از این فرم‌های جدید نمی‌توانم ارائه کنم، اما می‌دانم که خانواده به‌علت سیاست‌های ریاضت اقتصادی و فرایند فقیرسازی دچار بحران است. بحران بهترین واژه‌ای است که می‌تواند وضعیت کنونی را توصیف کند.  و از این بحران قطعاً چیز جدیدی ظهور خواهد کرد.

گاهی اوقات به نظر می‌رسد که تفکر فمینیستی به سختی می‌تواند به برخی گروه‌ها یا طبقات کارگری و مردمی نفوذ پیدا کند. شما این را چگونه توضیح می‌دهید؟

برای پاسخ به این پرسش باید به مسائل زیادی پرداخت. اول اینکه برای من مثل روز روشن است که مداخله‌ نهادهای دولتی در سیاست‌های فمینیستی طی سال‌های دهه‌ ۸۰ به هدف رام کردن زنان و وارد ساختن آنها به بازار کار بین‌المللی بوده است. شرایط آن دوران فضایی برای فمینیسم نهادی بورژوا و سرمایه‌دار ایجاد کرد. سخن از نوعی فمینیسم است که در پی تغییر جامعه نیست، بلکه می‌خواهد زن را با این جامعه سازگار کند. اگر نگاهی به آمریکای لاتین بیاندازیم، فمینیسم مردمی با تمامی جنبش‌های اجتماعی، چه محیط‌زیستی باشند، چه ضد ریاضت اقتصادی، و چه مخالف بدهی، ارتباط تنگاتنگ دارد. برای مثال، در آرژانتین، جنبش عظیم مخالف با خشونت علیه زنان مرتبط است با زنان سندیکاها، و زنان هوادار اقتصاد حمایتی.  این در حالی‌ است که فمینیسم در اروپا به تازگی‌ چشم‌اندازی ضد سرمایه‌دارانه اتخاذ کرده‌ است.

بیایید در مورد سیاست کمون‌ها صحبت کنیم که کارهایتان آنها را به نوعی تبلیغ و ترویج می‌کنید؛ چگونه می‌توان مطمئن بود که با ایجاد فضاهای خودآیین و خودمدیریتی، دیگر شاهد سرکوب زنان به‌دست مردان نخواهیم بود؟

من فکر می‌کنم که جنبش کمون‌ها یا فضاهای اشتراکی بدین شکلی که امروز در آمریکای لاتین وجود دارد، مهم است، به این خاطر که به مردم اجازه می‌دهد به طور جمعی به زمین و منابع آن دسترسی داشته باشند. با این وجود، برخی از این فضاهای اشتراکی عملکرد پدرسالارانه دارند. و البته درون تمام این جنبش‌ها مبارزه‌ای حیاتی وجود دارد برای آنکه زنان بتوانند جایگاهی برابر با مردان داشته باشند. وقتی که از سیاست اشتراکی یا از کمون‌ها صحبت می‌کنیم، باید توجه داشته باشیم که با نگاه به آینده داریم حرف می‌زنیم. و نه فقط در مورد زمین، بلکه از اصول سازمان‌دهی اجتماعی حرف می‌زنیم. ضعف خیلی از جنبش‌ها در این بوده که نتوانستند بدون جداسازی بازتولید روزانه از  فرایند مبارزه، خود را سازماندهی کنند.

کمون‌ها، به گمان من، با ایجاد اشکال مسئولانه‌تری از بازتولید، امکان بازسازی تاروپود اجتماعی و حرکت به سوی برابری‌ای را ایجاد می‌کند که امروزه کم‌تر جایی نظیر آن یافت می‌شود. مبارزه‌ زنان در آمریکای لاتین بسیار قدرتمند است؛ زیرا آنها به ضرورت این همکاری آگاه‌ اند. مفهوم‌ کمون نوعی چشم‌انداز برای آینده است: ایده‌ای از برابری‌، و فرمی از خودمختاری بدون وجود ساختارهای مسلط. من فکر می‌کنم امروز امکان تحقق چنین چیزی وجود دارد. در کشورهای بسیاری، امروز شاهد سازمان‌دهی مبارزات سخت‌ وسنگین علیه گروه‌های بزرگ صنعتی هستیم. و این مردم مبارز، که راه سازمان‌یابی برابر و برابری‌طلب در تمام سطوح را بلد اند، پیشاپیش زندگی اشتراکی و کمونی را زیسته‌اند.

منبع: Les Inrocks


بیشتر بخوانید: