شهرنوش پارسیپور – ماهها پیش پادما ویسواناتان، نویسنده و استاد دانشگاه آرکانزا از من دعوت به عمل آورد تا در ١٩ ماه آوریل جهت داستانخوانى و سخنرانى به آراکانزا بروم. این دعوت مرا هیجانزده کرد.
یاد فیلم جادوگر شهر زمرد افتادم که در کودکى با بازى هنرمندانه جودى گارلاند دیده بودم. به این فکر بودم که به منطقه زیست کسانى مىروم که این کتاب زیبا را نوشتهاند. البته جوئل گوردون، استاد همکار پادما برایم توضیح داد که آن فیلم زیبا نه در آرکانزا، بلکه در کانزاس اتفاق مىافتد. اما به هرحال فضاى زیباى آراکنزا یادآور فضاى این فیلم براى من است.
منطقه بسیار آمریکایىست و شمار مهاجران جدید در آن کم است. منطقه در عین حال بسیار آرام و همچنین از نظر اقتصادى قابل تحمل است. مىتوان یک آپارتمان دوخوابه را به ۵٠٠ دلار اجاره کرد. همین آپارتمان در کالیفرنیاى شمالى حداقل ١٢٠٠ دلار است. اتاق من در هتل قدیمى شهر که متعلق به دانشگاه است بسیار وسیع است. یک میز هشت نفره در این اتاق قرار دارد. در عوض میز کار پیشبینى نشده است و من در این لحظه دارم بهسختى مىنویسم، چون کامپیوتر روى صندلى قرار دارد. اگر تلویزیون را حذف کنیم مىتوانیم به آغاز سده بیست میلادى بازگشت کنیم.
کاوه بصیرى در فرودگاه به استقبال من آمد. او استاد ادبیات دانشگاه است و با جدیت ادبیات پارسى را به دانشجویان معرفى مىکند. مىگفت کتابهاى سیمین دانشور، صادق چوبک، محمود دولتآبادى، رضا براهنى، منیرو روانىپور، شهریار مندنىپور، شهرنوش پارسىپور و چندین نفر دیگر را تدریس کرده است. در هر نیمسال کتابها را عوض مىکند. انسان پرتحرک و پویایىست.
در همین هواپیماى کوچک دو موتوره که از دالاس تکزاس ما را به فایت ویل آورد با راندا جرار آشنا شدم. او یک نویسنده مصرى-فلسطینىست که در دانشگاه فرزنو تدریس مىکند. در آینده در باره کتاب او براى شما گفت خواهم داشت. زنىست جوان و پرانرژى و همانند همه فلسطینىها بسیار پرتحرک. در هتل روشن شد که فردا باید اتاقش را عوض کند. گفت اشکالى ندارد، من به آوارگى عادت دارم.
پادما براى ما نوشته بود که در روز ٢٠ آوریل از موزه پلهاى کریستال، که ویژه هنر امریکایىست دیدار خواهیم کرد. و بهراستى این دیدار به یکى از در یادماندنىترین خاطرات زندگى من تبدیل شد.
شهرنوش پارسیپور
این موزه به سفارش آلیس والتون، دختر بنیانگذار فروشگاههاى زنجیرهاى والمارت ساخته شده است. کاوه براى من تعریف کرد که مقر اصلى این فروشگاهها در همین آرکانزا قرار دارد. فروشگاه در سال ١٩۶٢ بنیان گذاشته شده و اینک در ١۵ کشور جهان و سرتاسر ایالات متحده فروشگاه دارد. شمار کارکنان این فروشگاه ۲۱ هزار نفر است. به این ترتیب به بزرگترین مؤسسه غیر دولتى جهان تبدیل شده است. آلیس والتون، دختر بنیانگذار این فروشگاه این موزه را به اهالى شهرش هدیه کرده است. معمار موزه موشه سفدى در اسرائیل به دنیا آمده و ظاهراً ساختمانهاى بسیار زیبایى در سراسر جهان ساخته است. ساختمان این موزه اما یکى از زیباترینها در نوع خودش در روى زمین است. ساختمان در روى آب بنا شده، البته این آبها گویا به طور کامل طبیعى نیستند و از چشمههاى مصنوعى تشکیل شدهاند. چندین کوشک بزرگ رو در روى هم نهاده شدهاند. از شیشه به سخاوتمندى در ترکیب ساختمان استفاده شده است، و در نتیجه موزه خود به موزهاى در دل طبیعت تبدیل شده است. دیدار از این موزه که پر است از تابلوهاى بسیار زیباى هنر آمریکا در سدههاى مختلف انسان را به شعف مىآورد. به راستى دلم سوخت چرا میلیاردر نیستم تا بتوانم یک فضاى هنرى در خرمشهر بسازم و به شهر دوران نوجوانىام خدمتى بکنم.
در هنگام ناهار سینان آنتون، نویسنده مسیحى عراقى و جوئل گوردون استاد رشته ادبیات عرب به ما پیوستند. سینان از نیویورک آمده بود. مرد شوخىست و مدتها در عراق زندانى بوده. درباره کتاب او هم در آینده برایتان خواهم نوشت. همه به اتفاق از موزه بازدید کردیم. براى همه بدون استثناء این پرسش پیش آمده بود که مگر این همه زیبایى در یک جا ممکن است.
ساعت هفت شب نوبت داستانخوانى راندا جرار بود. او از روى کتابش به نام A Map of Home قطعهاى را خواند که بسیار مورد توجه قرار گرفت. بعد دو داستان کوتاه خواند که هردو بسیار جالب بودند. تا جایى که متوجه شدم روحیه آمریکائى بیشتر از روحیه عربى و فلسطینى بر داستانهاى او غلبه دارد. البته این طبیعىست، چون او در آمریکا به دنیا آمده و در همین جا درس خوانده است، اما البته حس فلسطین نیز با اوست.
موزه پلهاى کریستال، ویژه هنر امریکایى
برنامه که تمام شد در تالار انتظار با باقلواى عربى و قهوه مورد پذیرایى قرار گرفتیم. اینک نوبت آشنایى با یک جوان ترک بود که به ایران علاقه ویژهاى داشت. همچنین ملاقات با یک استاد سورى که به شدت نگران کشورش بود، و آشنایى با یک دختر جوان لبنانى که به ادبیات ایران علاقه شدیدى داشت، و محجبهاى از اردن که اعتماد به نفس فوقالعاده اى داشت، از رویدادهاى دیگر آن شب است. به علاوه حضور استادان لبنانى و عرب و دانشجویانى که عربى مىخوانند به این شب جلوهاى خاورمیانهاى بخشیده بود.
بحث اغلب این بود که چرا ما مردم خاورمیانه چیز زیادى درباره یکدیگر نمىدانیم. این واقعیتىست. آنقدر که ما درباره کشورهاى دوردست مىدانیم درباره خودمان هیچ چیز نمىدانیم. قابل ذکر است که بخش قابل ملاحظهاى از مخارج این برنامه را ملک فهد و بنیاد او پرداخته بود.
ده و نیم بامداد در تالار کتابخانه شهر یک جلسه پاسخ و پرسش براى هر سه نویسنده تدارک دیده شده بود. بیشترین پرسشها در این باب جریان داشت که در غربت و دور از وطن چگونه مىنویسیم. پاسخ سه نویسنده بسیار به هم شبیه بود: دنیا خانه من است و در خانه از هر زاویه مىتوان دید و نوشت. باید باور کرد که اهالى آراکانزا با علاقه مسائل را دنبال مىکنند. جمعیت قابل ملاحظهاى در این جلسه حضور داشت.
ساعت سه و نیم بعد ازظهر سینان آنتون در کتابفروشى شهر داستان خواند. کتاب او به نام I’jaam شرح احوال یک زندانى در اواخر دوران صدام حسین است. در آینده برنامهاى درباره او خواهیم داشت. او در عین حال نخستین نویسنده عراقىست که من یک کتاب کامل از او خواندم. شاید دیگر زمانى باشد که باید با ادبیات نوین عراق آشنایى پیدا کرد.
ساعت هفت شب نوبت داستانخوانى من بود. دو داستان کوتاه از دوران قدیم خواندم و بخشى از کتاب زنان بدون مردان را. حقیقتىست که دو نویسنده فلسطینى و عراقى همسن پسر من هستند. خوشحالم که گرچه پیر شدم اما هنوز این توان در من هست که در کنار جوانان کتاب بخوانم. از ایران به طور مرتب اىمیلهایى به دستم مىرسد از شبهاى داستانخوانى. چنین به نظر مىرسد که هموطنان مقیم کشور با جدیت کار داستاننویسى و داستانخوانى را دنبال مىکنند. امید آنکه بتوان روزى نویسندگان دیگر کشورها را به ایران دعوت کرد. در عین حال آشنایى با ادیبات منطقه خاورمیانه را باید یک وظیفه حقیقى تلقى کرد. باید کوشید از طریق ادبیات دوستى ملتهاى همسایه را عمیقتر کرد.
سرکار خانم پارسی پور؛جالبه که شما چقدر تازی دوست هستید.
Alen / 04 June 2012
اقا یا خانم الن من از خواندن نظر شما خجالت زده شدم عجیبه که هنوز ادمهایی مثل شما فکر میکنند
کاربر مهمان / 04 June 2012
با سلام و تشکر از رادیو زمانه و برنامه ی خوب خانم پارسی پور.فایل صوتی متعلق به برنامه ی هفته گذشته است.لطفآ فایل صوتی برنامه جدید را در صفحه قرار دهید.
علی / 04 June 2012
شهرنوش جان ** قلب مهربانت جوانه و خواهد ماند.تو را ستایش میکنم و از راه دور میبوسمت
ali / 04 June 2012
و جالبه که در دنیای آزاد؛انسانها از آزاداندیشی دیگران خجالت زده میشوند
Alen / 04 June 2012
قا یا خانم الن من از دسته بندی ادمها در دنیای امروز خجالت کشیدم. شما هر جور می خوای فکر کن ولی بیان همچین دسته بندی مسوولیت داره
کاربر مهمان / 04 June 2012
شمار کارکنان فروشگاه های والمارت دو میلیون و صد هزار نفر است. نمی دانم در متن چرا این رقم عوض شده است.
شهرنوش
کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور / 05 June 2012