یوسف مانیر – من یک فلسطینی هستم که در اسرائیل به دنیا آمدهام، در شهری کوچک به نام «لود» و به همین سبب من یک شهروند اسرائیلی هستم. همسرم اما نه، او متولد نابلس است، شهری در کرانه باختری رود اردن که تحت اشغال اسرائیل است. با این که شهرهای ما تنها ۳۰ مایل از هم فاصله دارند، ما در فاصله ۶ هزار مایلی و در دانشگاه ماساچوست آمریکا با یکدیگر آشنا شدیم.
مجموعهای از دیوارها، پستهای بازرسی، شهرکها و سربازان، فاصله ۳۰ مایلی شهرهای ما را چنان از هم دور کرده است که گویی دیدار ما در سمت دیگر این کره زمین آسانتر از دیدار در حیاط خانه است. این واقعیت زمانی خود را بیشتر به ما نشان داد که تصمیم گرفتیم تا از واشنگتن سفری به سرزمین مادریمان داشته باشیم.
فرودگاه بینالمللی بن گوریون در حومه شهر لود (به عربی لیدا) است. اما از آنجایی که همسر من یک فلسطینی محسوب میشود نمیتواند از طریق این فرودگاه پروازی داشته باشد. به همین خاطر او باید به امان پایتخت اردن برود. مثل هر زوج دیگری ما هم دوست داشتیم که سفری با همدیگر داشته باشیم، سفری که دلنشینتر میشد. اما تدارک این سفر برای ما بیشتر شبیه یک کابوس میماند، موضوعی که بیش از هر چه چیز یادآور قوانین نابرابر حاکم در سرزمینمان بود. حتی اگر بخواهیم با هم پروازی به امان هم داشته باشیم باز هم باید از یکدیگر جدا باشیم، با دو ساعت تفاوت و تحمل تحقیرها و سئوال و جواب شدنها برای رد شدن از مرز.
به خاطر قوانین دولت اسرائیل اگر من میخواستم در منطقه زندگی کنم، باید محل اقامت خود را ترک میکردم، زیر بر اساس این قوانین همسر من نمیتواند با من در اسرائیل زندگی کند. این قانون در راستای چیزی است که نخست وزیر بنیامین نتانیاهو از آن به عنوان پیشیگری از «گسترش جمعیتی» یاد میکند.
در دهه ۱۹۵۰ قانونی تصویب شد که بر اساس آن دولت اسرائیل میتوانست سرزمینهای فلسطینیان «غایب» را تسخیر کند. البته که آنها «غایب» بودند. این دولت اسرائیل بود که با آواره کردن فلسطینیها آنها را به غایبان تبدیل کرده بود
تعداد نوزادان فلسطینی در اسرائیل همواره به عنوان یک «تهدید جمعیتی» توسط دولت عنوان میشود، دولتی که سیاستش مبارزه برای حفظ یهودیان در اکثریت جمعیتی است. البته این قانون در مورد ازدواج شهروندان اسرائیلی با فلسطینیهاست و نه ازدواج با آمریکاییها و یا غیر فلسطینیها.
هفته گذشته شصت و چهارمین سالگرد استقلال اسرائیل بود، روزی که فلسطینیها آنرا «یوم النکبه» میخوانند یا روز «فاجعه»، زمانی که بسیاری از فلسطینیانی که در این سرزمین به دنیا آمده بودند ناچار شدند سرزمین خود را ترک کنند و به پناهندگانی آواره تبدیل شوند.
در سال ۱۹۴۸ اسحاق رابین که رئیس یک تیپ نظامی اسرائیلی بود، به اخراج فلسطینیها از شهر لیدا (لود) کمک کرد. حدود ۱۹ هزار نفر از ۲۰ هزار نفر ساکنین این شهر بومیان فلسطینی بودند که اسرائیل به زور آنها را از شهر خود اخراج کرد. پدربزرگ و مادربزرگ من جزو آن ۱۰۰۰ نفری بودند که در شهر باقی ماندند.
پدر بزرگ و مادر بزرگ من خوششانس بودند که تنها بیسرپناه شدند و پناهنده نشدند. سالها بعد پدربزرگ من دوباره قادر شد که خانه خود را بخرد! یک بیرحمی مضحک و عمیق! اما سرنوشت او بهتر از بسیاری دیگر از همسایگانش بود که هرگز نتوانستند دوباره زندگی خود را در خانههای خود برقرار کنند.
سه دهه بعد در اکتبر ۱۹۷۹ خاطرات اسحاق رابین در یکی از روزنامهها منتشر شد که میگفت به یاد میآورد در عملیاتی که او مسئولش بود در شهر لیدا و رامل حدود ۵۰ هزار نفر را از خانههایشان اخراج کرده است. اسحاق رابین که بعدها نخست وزیر اسرائیل شد در توصیف این اقدام خود، اخراج ساکنین را یک ضرورت برای اسرائیل توصیف کرده بود.
دو نسل پس از یوم النکبه هنوز صدای سیاستهای تبعیضآمیز اسرئیل طنینانداز است. اسرائیل هنوز تلاش دارد تا تصویر سنگری از دموکراسی در برابر خطر شهروندان فلسطینی از خود ارائه کند. در حالی که سیاستهای اسرائیل نسبت به این جمعیت بزرگ اساسا در تقابل و تضاد با اصول آزادی است، تبعیضی که تاریخ و سابقهای طولانی دارد.
در دهه ۱۹۵۰ قانون تازهای تصویب شد که بر اساس آن دولت اسرائیل میتواند سرزمینهای آن دسته از فلسطینیها را که آنها را در شمار «غایبان» طبقهبندی کرده بودند، تسخیر کند. البته که آنها «غایب» بودند، در واقع این دولت اسرائیل بود که با آواره کردن فلسطینیها و یا عدم اجازه سکونت به کسانی که بازگشته بودند، آنها را به غایبان تبدیل کرده بود.
گروه دوم به طعنه «غایبان حاضر» خوانده میشوند. اینها کسانی بودند که زمینهای خود را از نزدیک و به چشم خود میدیدند، اما به خاطر قوانین نظامی نمیتوانستند دوباره صاحب زمینهای خود شوند تا آن که قانون مصادره این زمینها توسط دولت صادر شد. فلسطینیان ساکن اسرائیل از سال ۱۹۴۸ تا سال ۱۹۶۶ تحت سیاست حکومت نظامی زندگی میکردند، و به همین سبب زمینهایشان با این قانون در پیش چشمهایشان از آنها گرفته شد.
یک یهودی از هر کشوری به راحتی میتواند به اسرائیل برود، در حالی که این امر برای یک فلسطینی حتی با معتبرترین بهانهها غیرممکن است. همچنین فلسطینیان ۲۰ درصد جمعیت اسرائیل را تشکیل میدهند اما بودجه اختصاص یافته به آنها کمتر از ۷ درصد است
امروزه یک یهودی از هر کشوری در جهان به راحتی میتواند به اسرائیل برود، در حالی که این امر برای یک فلسطینی پناهنده حتی با معتبرترین بهانهها نیز غیرممکن است. همچنین در حالی که فلسطینیان (فلسطینیهای شهروند اسرائیل) تشکیلدهنده ۲۰ درصد از جمعیت اسرائیل هستند اما بودجه اختصاص یافته به آنها کمتر از ۷ درصد است.
تراژدی داستان آنجاست که فلسطینیان باید هزینه اندیشه صهیونیسم برای گسترش و در اکثریت ماندن جمعیت یهودیان را نیز بپردازند. اشغال سرزمینهای فلسطینی در کرانه باختری رود اردن تنها یک بخش آن است. آنچه امروز شاهد هستیم استقرار یک دولت از دریای مدیترانه تا رودخانه اردن تحت کنترل اسرائیل است، مناطقی که فلسطینیان به درجات مختلف از حقوق خود محروم شدهاند.
یک و نیم میلیون نفر از آنها شهروندان درجه دوم هستند (که شهروند اسرائیل هستند) چهار میلیون نفر اساسا شهروند نیستند. اگر این آپارتاید نیست، پس قطعا هر چه هست دموکراسی نیست.
شکست رهبران آمریکا و اسرائیل در پذیریش واقعیت غیر دموکرات بودن کشور اسرائیل هیچ سودی برای مردم ندارد. حتی اگر به فرض تحقق ایده دو دولتی – که در حال حاضر ایدهای خیالی و دور از ذهن به نظر میرسد – بازهم یک تناقض اساسی باقی خواهد ماند و آن وجود بیش از
۳۵ قانون تبعیضآمیز علیه فلسطینیهایی است که شهروند اسرائیل هستند.
برای بحث کردن درخصوص ارزشهای مشترکی که آمریکا و اسرائیل را پیوند داده است، شوربختانه دموکراسی حداقل در زمان کنونی فاقد جایگاه و اعتبار است. این وضعیت نیز تا زمانی که رهبران اسرائیل حاضر به رسمیت شناختن حقوق مساوی و برابر برای همه شهروندان اسرائیل باشند، و نه تنها در اسم و ظاهر بلکه در قوانین جاری کشور، هیچ تغییری نخواهد کرد.