گروه فرهنگ، رادیو زمانه – کارلوس فوئنتس، نویسنده سرشناس مکزیکی، روز گذشته در هشتاد و سهسالگی در اثر سکته قلبی درگذشت. فوئنتس از تأثیرگذارترین نویسندگان اسپانیاییزبان در جهان بهشمار میآید و ارزش آثار او را در حد آثار گابریل گارسیا مارکز و اوکتاو یوپاز میدانند.
نام فوئنتس که در ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ در پاناما متولد شد، هر سال به عنوان یکی از کاندیداهای نوبل ادبی مطرح میشد، اما هرگز نتوانست نوبل ادبی را از آن خود کند. با اینحال او جایزههای بسیاری را در طول عمر ادبی خود دریافت کرد که جایزه سروانتس در سال ۱۹۸۷ یکی از آنها بود.
او همراه با نویسندگانی مانند ماریو بارگاس یوسا و خولیو کورتاسار موجب شد که در سالهای دهه ۱۹۷۰ میلادی ادبیات آمریکای لاتین در جهان بازتاب گستردهتری بیابد.
فوئنتس یک نویسنده جهانوطن بود. نیمی از سال را در مکزیکوسیتی و نیمی دیگر از سال را در لندن بهسر میبرد. او که فرزند یک دیپلمات مکزیکی بود، در کودکی همراه با پدرش به کشورهای مختلف سفر کرده بود. عشق به ادبیات را هم پدرش در او برانگیخت.
فوئنتس میگفت: “من فقط نیمی از سال در مکزیکوسیتی زندگی میکنم، چون در آنجا نمیتوانم حتی یک سطر بنویسم. مدام باید به تلفنها جواب بدهم یا به دیدن دوستان بروم، در زندگی اجتماعی هم باید مشارکت فعال داشته باشم. برای همین است که نیمی دیگر از سال را به لندن پناه میبرم.”
کارلوس فوئنتس و گابریا گارسیا مارکز
پیش از آنکه فوئنتس به نویسندگی روی آورد، در مکزیکوسیتی در رشته حقوق تحصیل کرد و سپس به عنوان کاردار فرهنگی مکزیک در ژنو شروع به کار کرد. او از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ سفیر مکزیک بود در فرانسه و در این سالها در پاریس زندگی میکرد.
فوئنتس نخستین اثرش را که یک مجموعه داستان بود در سال ۱۹۵۴ منتشر کرد. این اثر که هنوز به فارسی ترجمه نشده، “روزهای مبهم” نام دارد.
فوئنتس اعتقاد داشت که رماننویسان به این دلیل که تاریخ در ذات خودش شگفتانگیز، خیالی و داستانیست، در بازروایی تاریخ صلاحیت بیشتری از مورخان دارند.
آثار فوئنتس جزو رمانهای تاریخی بهشمار نمیآید، اما نگرش تاریخی در آنها غالب است. فونتس در آثارش به بازنگری در تاریخ میپردازد و تاریخ مکزیک را تحلیل میکند با این قصد که خواننده را با مشکلات امروز کشورش آشنا کند. او همچنین تلاش میکند درک تازهای از مشکلات اجتماعی، سیاسی و تاریخی آمریکای لاتین بهدست دهد. از اینرو از او به عنوان یک سفیر فرهنگی بین شمال و جنوب جهان نیز یاد کردهاند.
یکی از مهمترین آثار او که نخستین بار در سال ۱۹۶۲ منتشر شد، “مرگ آرتیمو کروز” نام دارد. این رمان به ترجمه مهدی سحابی به فارسی هم منتشر شده است. فوئنتس در این اثر روایتی از انقلاب مکزیک ارائه میدهد و با تلخی از غارت دستاوردهای این انقلاب و خیانت به آرمانهای مردم یاد میکند. او همچنین نشان میدهد که چگونه طبقهای نورسیده و نوخاسته به برکت انقلاب به ثروت و قدرت و شهرت دست مییابند و در همان حال مردم به عنوان صاحبان واقعی انقلاب همچنان مغبون میمانند.
«مرگ آرتیمو کروز» با جهان اسرارآمیز ازتکها در هم آمیخته. نظم تقویمی در این رمان از تقویم ازتکها پیروی میکند و مهمترین حوادث هر ۵۲ سال یکبار روی میدهد. زندگی کروز با انقلاب مکزیک و پیامدهای آن درآمیخته است. در سال ۱۹۱۰ انقلاب مکزیک آغاز میشود و در سال ۱۹۶۲، یعنی ۵۲ سال بعد نویسنده رمانش را انتشار میدهد. کروز که در ۹ آوریل متولد شده در ۹ آوریل هم از دنیا میرود. او زنده میماند، فقط به این دلیل که دیگران میمیرند. ازتکها اعتقاد داشتند که هر ۵۲ سال یک بار آخر زمان میشود، مگر آنکه جان انسانهایی را برای خورشید قربانی کنند.
فوئنتس:به عنوان یک شهروند از سیاست صحبت میکنم.
“مرز شیشهای” (La frontera de cristal) که متأسفانه هنوز به فارسی ترجمه نشده، یکی دیگر از مهمترین آثار فوئنتس است. او در این مجموعه، در ۹ داستان کوتاه به رابطه دشوار مکزیک با ایالت متحده آمریکا میپردازد و موقعیت انسانها را در دو سوی مرز چالشبرانگیز آمریکا و مکزیک نشان میدهد.
فوئنتس در رمان “پوست انداختن” (به ترجمه عبدالله کوثری) به ریشهها و بنمایههای اسطورهای آمریکای لاتین میپردازد و تلاش میکند خویشاوندی و پیوند میان اسطورههای آمریکای لاتین و یونان باستان را نشان دهد.
فوئنتس به زندگینامه اشخاص و به سرنوشت انسان و همچنین به جهان اسطورهها و به موضوعات ماوراءالطبیعی و به عالم برزخ علاقمند بود. او در مرز بین جهانها و بین تضادها زندگی میکرد و با اینحال یک نویسنده سیاسی و مدافع حقوق محرومان در جهان سوم بود. او میگوید: “یک نویسنده میتواند برج عاجنشین باشد و آثارش را بنویسد. او فقط نسبت به تخیل و زبان موظف و متعهد است. من اما نه به عنوان یک نویسنده، بلکه به عنوان یک شهروند از سیاست صحبت میکنم و در مسائل سیاسی نظر میدهم. من یک فرد ایدئولوژیک نیستم. بلکه میخواهم یک اومانیست باشم.”
فوئنتس اما فقط رماننویس نبود، بلکه جستارها و مقالاتی در پژوهش ادبی و فرهنگی هم از او به جای مانده است.
او در مصاحبهای گفته است که در زندگی همواره تلاش کرده به خودش و به علائقاش وفادار بماند. او میگوید: “این تنها راه خوشبخت شدن است، چون وقتی که به کاری بپردازی که به آن علاقه داری، آن کار دیگر فقط یک کار نیست.” او اعتقاد دارد که فقط نویسندههای بدبین هستند که آثار ماندگاری از خود به جای میگذارند.
فوئنتس یک روز پیش از درگذشتش: دلایل زیادی برای زنده ماندن دارم.
فوئنتس نویسندهای بسیار پرکار بود و هر سال یک رمان تازه منتشر میکرد. اما هیچیک از آثاری که در سالهای پایانی زندگیش انتشار داد، از نظر ارزش ادبی با آثاری که در دوره جوانی پدید آورده قابل مقایسه نیستند.
او میگفت: ” من هر جا که باشم، مینویسم. حتی در هواپیما یا در اتاق هتل. وقتی مینویسم دوست دارم صدای زندگی را در پیرامونم بشنوم. نه. من گوشهگیری را دوست ندارم و در هر حال و در همه جا میتوانم بنویسم.”
زندگی شخصی فوئنتس با فاجعههای غیر قابل پیشبینی توأم بود. او دو فرزندش، کارلوس و ناتاشا را در حالیکه فقط ۲۵ و ۲۹ سال داشتند از دست داد. پس از درگذشت دخترش در سال ۲۰۰۶ مجموعه داستان “همه آن خانوادههای خوشبخت” را نوشت. در این اثر او تراژدی ۱۶ خانواده را روایت میکند.
فوئنتس با اینحال عاشق زندگی بود. در گفتوگویی که روزنامه “الپاز” یک روز پیش از درگذشتش با او انجام داده، میگوید: “در بین کتابهام، همسرم و دوستانم، دلایل کافی دیگری وجود دارد که بخواهم به زندگی ادامه دهم.”
در همین زمینه:
::کارلوس فوئنتس، نویسنده سرشناس مکزیکی درگذشت، رادیو زمانه::