شهرنوش پارسی‌پور – چینگ – چاه؛ این شش‌خطى که امروز درباره آن گفت داریم به یکى از مفاهیم کلیدى یى‌جینگ مى پردازد. چاه از ترکیب آب، برادر دوم، و چوب یا هوا که خواهر بزرگ‌تر است ساخته شده. این ترکیب در نزد چینیان مفهوم چاه را به ذهن متبادر مى‌کند.

چرا که آب را از چاه باید به وسیله ابزارى چوبین بیرون کشید. البته گیاه نیز در زمین آب را از طریق ساقه‌اش بالا مى‌کشد. این مفهوم باید قدیمى‌تر از معناى چاه باشد. ببینیم خود یى‌جینگ در این‌باره چگونه گفت مى‌کند:

سه‌خطى بالا کا «آن وحشتناک، آب
سه‌خطى پائین….. سون آرام، باد، چوب

چوب در پائین، آب در بالا. چوب در زمین فرومى‌رود تا آب را بالا بیاورد. انگاره از دیرکى برگرفته شده که سطل بدان وصل است و در چین باستان کاربرد داشته است. چوب نمایشگر سطل نیست، چرا که در زمان باستان سطل از سفال ساخته مى‌شد. بلکه منظور دیرک‌هاى چوبى‌ست که با فرورفتن در چاه آب را در سطل بالا مى‌کشیدند. انگاره در عین حال نمایشگر گیاهان است که آب را از طریق آوندهاى خود از زمین بالا مى‌کشند.

چاه که از درون آن آب بیرون کشیده مى‌شود در عین حال ایده یک خوراک‌دهنده خستگى‌ناپذیر را تداعى مى کند.

داورى
چاه. شهر ممکن است تغییر کند،
اما چاه نمى تواند تغییر نماید.
آن نه کاهش مى‌یابد و نه افزایش.
آن‌ها مى‌آیند و مى‌روند و از چاه آب مى‌کشند.
اگر کسى تقریباً به نزدیکى آب برسد
و طناب تا پائین ادامه نیابد،
یا دلو بشکند، بداقبالى مى‌آورد.

در چین باستان شهرهاى پایتخت گاهى جابه‌جا مى‌شدند، برخى اوقات به دلیل پیدا کردن مکان مساعد‌تر، و گاهى به خاطر تغییر سلسله‌هاى شاهى. سبک معمارى در درازناى سده‌ها تغییر کرد، اما شکل چاه از زمان‌هاى باستان تا امروز تغییرى نکرده است. از این قرار چاه نماد آن ساختار اجتماعى‌ست که به وسیله انسان ساخته شده و در خدمت ابتدائى‌ترین نیازهاى اوست، بى‌آنکه ربطى به هیچ سیاستى داشته باشد. ساختارهاى سیاسى تغییر مى‌کنند، چنان که ملت‌ها، اما زندگى انسان با نیاز‌هایش براى ابد به یک شکل هستند– این نمى‌تواند تغییر کند. زندگى در عین حال تمام‌نشدنى‌ست. زندگى نه کم رشد مى‌کند نه زیاد؛ زندگى، براى یکى و براى همه هست. نسل‌ها مى‌آیند و مى‌روند، و همگى از زندگى در فراوانى تمام‌نشدنى‌اش لذت مى‌برند.

سبک معمارى در درازناى سده‌ها تغییر کرد، اما شکل چاه از زمان‌هاى باستان تا امروز تغییرى نکرده است.

با این وجود دو شرط لازم براى رضایت سیاسى یا اجتماعى انسان وجود دارد. ما باید بسیار پائین رفته و به ژرفاى بنیاد زندگى برسیم. زیرا هر نظم صرفاً سطحى زندگى که عمیق‌ترین نیازهاى آن را ارضاء‌نشده باقى مى‌گذارد‌‌ همانقدر بى‌نتیجه است که گویى هرگز کوششى در جهت ایجاد نظم انجام نگرفته است. بى‌احتیاطى –که به دلیل آن دلو شکسته است– نیز مصیبت‌بار است. اگر به عنوان مثال ارتش مدافع یک کشور به آن مرحله افراط برسد که جنگى راه بیندازد که به دلیل آن قدرت دولت تحلیل برود، این به معناى شکستن دلو است.

این شش‌خطى در عین حال به فرد انسان نیز مربوط مى‌شود. گرچه ممکن است که مردم از نظر خلق و خو و تحصیلات با یکدیگر متفاوت باشند، اما طبیعت انسانى در همه آن‌ها یکى‌ست؛ و هر انسانى مى‌تواند در جریان آموزش‌هایش از سرچشمه تمام‌نشدنى ملکوتى در طبیعت انسان بهره‌بردارى کند. اما اینجا هم دو خطر تهدید مى‌کند: شخص ممکن است در جریان آموختن از نفوذ در ریشه‌هاى انسانیت عاجز مانده و در رسم و رسوم باقى بماند– یک آموزش ناقص از این نوع‌‌ همانقدر بد است که هیچ آموزشى – یا ممکن است ناگهان سقوط کرده و از پرورش خود دست بشوید.

انگاره
آب روى چوب: انگاره چاه.
از این قرار انسان بر‌تر مردم را در کارشان تشویق مى‌کند
و آن‌ها را ترغیب به کمک به یکدیگر مى‌نماید.

سه‌خطى سون، چوب، در زیر است، و سه خطى که آن، آب، در بالاى آن قرار گرفته. چوب آب را بالا مى‌کشد.‌‌ همانطور که چوب به مثابه یک ارگان از عملکرد چاه، که به تمام بخش‌هاى گیاه سود مى‌رساند، سرمشق مى‌گیرد، انسان بر‌تر نیز جامعه انسانى را سازماندهى مى کند تا همانند یک نهاد گیاهى، اعضاى آن با یکدیگر همیارى کرده و به همه سود برسانند.

خط‌ها
شش در خط نخست یعنى:
شخص گل و لاى چاه را نمى‌نوشد.
هیچ حیوانى به سراغ یک چاه کهنه نمى‌آید.

اگر انسان در زمین پست باتلاقى بلولد، زندگى‌اش در گل غرق مى‌شود. چنین انسانى تمامى معناى انسانیت را گم مى‌کند. آن کس که خود را سرگردان مى‌کند دیگر به چشم دیگران نمى‌آید. در آخر کار هیچکس نگران او نخواهد بود.

نه در خط دوم یعنى:
در سوراخ چاه شخص ماهى شکار مى‌کند.
دلو شکسته است و آب نشت مى‌کند.

آب خودش صاف است، اما مورد استفاده قرار نگرفته است. پس چاه جایى‌ست که تنها ماهیان مى‌توانند آنجا زندگى کنند، و هر کس که به آنجا بیاید براى صید ماهى‌ست. اما دلو شکسته است، پس با آن نمى‌توان ماهى گرفت.
 

این شرح حالت انسانى‌ست که کیفیت‌هاى خوبى دارد، اما از آن‌ها غافل مانده است. هیچکس نگران او نیست. پس به این دلیل خود را در ذهنش ضایع مى‌کند. او با مردمان پست همزیستى مى‌کند، پس هیچ کار با ارزشى از او سر نمى‌زند.

نه در خط سوم یعنى:
چاه پاک است، اما کسى از آن نمى‌نوشد.
این اندوه دل من است.
چرا که کسى بایستى از آن [آب] بیرون بکشد.
اگر شاه ذهن روشنى داشت،
ممکن بود که خوش‌اقبالى همه را شادکام کند.

یک انسان توانا در دسترس است. او همانند چاه پاکیزه‌اى‌ست که آبش قابل نوشیدن است، اما به‌کار گرفته نمى‌شود. این اسباب تأسف کسانى‌ست که او را مى‌شناسند. کسى آرزو مى‌کند که شاهزاده از وجود او باخبر شود؛ این براى همه کسانى که نگران او هستند خوب است.

شش در خط چهارم یعنى:
چاه تعمیر مى شود. سرزنشى نیست.

حقیقتى‌ست که اگر یک چاه با سنگ سنگ‌چین شود، تا وقتى که کار تمام نشده نمى‌توان از آن استفاده کرد. اما این‌کار بى‌فایده نیست؛ نتیجه این است که آب زلال باقى مى‌ماند. در جریان زندگى نیز لحظه‌اى هست که انسان باید به خودش نظمى دهد. در چنین دورانى او نمى‌تواند کارى براى دیگران انجام دهد، اما کار او به هرحال باارزش است، چرا که با افزایش قدرت و توانایى‌هایش در خلال گسترش ارزش‌هاى درونى، او قادر خواهد بود که در زمانى بعد‌تر همه کار‌ها را به کرده در آورد.

نه در خط پنجم یعنى:
در چاه یک چشمه سرد و زلال وجود دارد
که شخص مى‌تواند از آن بنوشد.

چاهى که از طریق چشمه زنده‌اى از آب زلال تقویت شود چاه خوبى‌ست. انسانى که همانند یک چاه فضیلت دارد از نوعى‌ست که به دنیا آمده تا رهبرى کند و ناجى باشد، چرا که حامل آب زندگى‌ست. با این حال نقش – واژه اقبال خوش در اینجا کاربرد نداشته. مهم‌ترین چیز درباره یک چاه این است که آبش قابل کشیدن باشد. بهترین آب بالقوه توانایى رفع تشنگى دارد تا زمانى که بیرون آورده نشود. به همین ترتیب رهبران بشریت قابل بررسى هستند: مهم‌ترین چیز آن است که شخص می‌بایست از چشمه کلامش بنوشد و آن را به عمل درآورد.
 

شش در خط بالا یعنى:
شخصى بدون مانع
از چاه آب مى‌کشد.
این قابل اعتماد است.
خوش‌اقبالى اعلاء.

چاه در آنجا براى همه است. هیچکس از آب کشیدن از آن منع نشده است. مهم نیست که چند نفر مى‌آیند، همه آنچه را که نیاز دارند پیدا مى‌کنند، چرا که چاه قابل اعتماد است. او داراى یک چشمه است و هرگز خشک نخواهد شد. پس آن برکت بزرگى‌ست براى تمامى سرزمین. همین حالت در مورد انسان بزرگ مصداق دارد، که ثروت درونى‌اش تمام‌نشدنى‌ست؛ هرچه مردم از او استخراج کنند، بر ثروتش افزوده مى‌شود.
 

در همین زمینه:

::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::
::وب‌سایت شهرنوش پارسی‌پور::