شقایق زعفری  این ‌روزها، مهاجرت و پناهندگی به یکی از دغدغه‌های اصلی روزنامه‌نگاران و فعالان اجتماعی تبدیل شده است.

روزانه، شمار زیادی از مردم کشورهای مختلف به‌طور قانونی و غیر‌ قانونی به کشورهای میزبان وارد می‌شوند، اما نفس این جا‌به‌جایی‌ها برای افراد، هرگز به معنای رسیدن به آرمان‌ها و اهدافشان نیست و رویاها و آرزوهای تازه‌واردها، معمولاً خیلی زود دستخوش تغییر و تحولات گسترده‌‌ای می‌شود.
 
هرچند در خیلی از کشورهای غربی، «سیستم حاکم» به گونه‌ای طراحی شده است که در نهایت، مهاجر‌ها و پناهندگان را به نوعی زیر سرکوب اجتماعی، اقتصادی و احساسی قرار می‌‌دهد و آنها را مجبور به انزوا و گوشه‌گیری از جامعه می‌کند، اما آشکار است که بسترهای فرهنگی- اجتماعی مهاجران هم نقش به‌سزایی در انزوا یا دوری آنها از جامعه دارد. ازجمله مسائلی که می‌توان به آن اشاره کرد، تغییر نیافتن جایگاه اجتماعی زنان مهاجر است.
 
روزانه، در رسانه‌های کشورهای اروپایی یا در آمریکا اخبار و گزارش‌هایی از قتل‌های ناموسی یا اذیت و آزار زنان مهاجر منتشر می‌شود. در شرایطی که مردهای مهاجر یا پناهنده، به راحتی می‌توانند وارد جامعه شوند و از آزادی‌های جامعه میزبان استفاده کنند، در برابر، شماری از زنان مهاجر در بسیاری از موارد، در حصار یک زندگی سنتی باقی می‌مانند و حتی گاهی همان آزادی‌های اجتماعی زندگی پیشین خود را نیز از دست می‌دهند.
 
برخی از این زنان که اجازه حضور در فعالیت‌های اجتماعی را نمی‌یابند، به ازدواج‌های اجباری تن می‌دهند. در برخی از خانواده‌های مهاجر، دخترها حتی اجازه تحصیل در دانشگاه را نیز از دست می‌دهند. واقعیت این است که در میان زنان مهاجر و پناهنده‌ای که در چهارچوب خانواده‌های سنتی و متعصب وارد کشورهای غربی می‌شوند، مشکلات روحی و عاطفی بیشتر دیده می‌شود. این دست از زنان، هرچند دورادور زندگی و جامعه جدید و مدرن‌ را لمس می‌کنند، اما خود اجازه ورود و مشارکت در آن را ندارند. من با برخی از این زنان دیدارهایی داشته‌ام، گفت‌وگوهای زیر حاصل این ملاقت‌ها است:
 
عایشه ۲۱ ساله یوگسلاو است. او برایم می‌گوید: «برادرهای من می‌توانند کار کنند و با دوستانشان، پارتی و دیسکو بروند، اما خانواده‌ام به من حتی اجازه کار هم نمی‌دهد. شش ماه پیش با پسری آشنا شدم، اما هنوز این مسئله را از خانواده‌ام مخفی کرده‌ام. این موضوع می‌تواند برای من و دوست پسرم خطرهای جدی داشته باشد. من حتی با دخترهای همسن و سال خودم نیز نمی‌توانم بیرون بروم.»
 
ازلم از ترکیه و ۳۳ ساله است. او برایم گفت: «پدر و مادرم در استانبول زندگی ‌می‌کنند. من اینجا با برادرم و خانواده‌اش هستم و در رستوران شوهر خواهرم کار می‌کنم. باید برای پدر و مادرم ماهانه پول بفرستم. پنج سال پیش با یک پسر آلمانی آشنا شدم و قصد داشتیم که ازدواج کنیم، اما واکنش خانواده من واقعاً دردناک بود. برادرم من را به شدت کتک زد. گمان می‌کردم خواهرم از من حمایت خواهد کرد، اما او نیز من را طرد کرد. من حاضر بودم به‌خاطر مردی که عاشقش بودم، ریسک کنم و با او ازدواج کنم، اما دوست پسرم مرا به دلیل تهدیدهای خانواده‌ام ترک کرد و به شهر دیگری رفت.»
 
در حالی که مردهای مهاجر یا پناهنده، به راحتی می‌توانند وارد جامعه شوند و از آزادی‌های جامعه میزبان استفاده کنند، در برابر، زنان مهاجر در بسیار از موارد، در حصار یک زندگی سنتی باقی می‌مانند و حتی گاهی همان آزادی‌های اجتماعی زندگی پیشین خود را نیز از دست می‌دهند.
 
سودی ۴۸ ساله صرب است. او می‌گوید: «با وجود اینکه دختر بزرگ من ۳۳ ساله است، اما من هنوز اجازه ندارم حتی برای دیدار اعضای خانواده و مادرم از خانه به تنهایی بیرون بروم. شوهرم به‌خاطر کوچک‌ترین چیزی مرا به زیر بار کتک می‌گیرد. وقتی سنم کمتر بود، یکبار می‌خواستم به پلیس زنگ بزنم، اما برادران شوهرم من را تهدید به مرگ کردند و گفتند کاری می‌کنند که دیگر هیچوقت بچه‌هام را نبینم و مرگ را آرزو کنم. البته نتیجه خوبی هم برای آنها داشت. من همچنان می‌ترسم و مثل یک برده زندگی می‌کنم، البته دخترهایم نیز زندگی بهتری از من ندارند.»
 
مریم ۴۰ ساله از لبنان است. او نیز برایم می‌گوید: «من در کشور خودم پرستار بودم. عاشق شغلم بودم. بارها تلاش کردم اینجا سرکار بروم، اما هربار به دلیلی تقاضای من را رد کردند. من بهتر از هرکسی می‌دانم که این تنها به‌خاطر پوشش اسلامی من است. من نیز حاضر نیستم بدون حجاب اسلامی کار کنم. دختر بزرگ من ۱۱ سالش است و خجالت می‌کشد که با حجاب مدرسه برود، اما ما نیز نمی‌توانیم اجازه بدهیم که او حجاب نداشته باشد. من و همسرم بارها در این مورد صحبت کردیم که شاید لازم باشد به لبنان برگردیم.»
 
ندا ۳۱ ساله، ایرانی است. او برایم گفت: «روابط من و شوهرم پیش از خروج از ایران خوب بود، اما او اینجا تغییر اخلاق و رویه داده است. خوشش نمی‌آید که من زیاد بیرون بروم یا دوست‌هایم را ببینم. همه جا باید باهم برویم. البته این مسئله برای او صدق نمی‌کند و هر از گاهی با دوست‌هایش بیرون می‌رود و من خانه می‌مانم.
 
احساس می‌کنم محیط و فرهنگ اینجا او را ترسانده است. شاید از او جدا شوم. مدت زیادی روی همکارهایم حساس بود. دفعه آخری که با هم سر این مسئله دعوامون شد، به او گفتم که ازش جدا خواهم شد و از چیزی هم نمی‌ترسم. با شنیدن این حرف چشم‌هایش پر از وحشت شد. از حرفی که زده بودم پشیمان شدم، ولی خوب دیگر دیر شده بود. درواقع من به وحشت‌ها و ترس‌های او دامن زدم.»
 
به نظر می‌رسد که ناآگاهی زنان مهاجر از حقوق و آزادی‌هایی که در کشورهای توسعه‌یافته می‌توانند از آن برخوردار باشند، خود مسئله دیگری است که به تداوم، تشدید و بازتولید سرکوب‌های جنسیتی دامن می‌زند.
 
در دهه‌های اخیر، سازمان‌ها و نهادهای حقوق بشری گوناگونی از دولت‌های غربی خواسته‌اند تا با تامین بودجه‌های مشخص، از برنامه‌ها و طرح‌های موسوم به «آموزش حقوق بشر» حمایت کنند.
 
برابری زن و مرد، منع تنبیه کودکان، آزاد گذاشتن کودکان در انتخاب یا داشتن و نداشتن باورهای مذهبی در زمره حقوق و آزادی‌های است که برخی از مهاجران تازه‌وارد برای برخورداری از آن، نیازمند برنامه‌های آموزش هستند.