شهرنوش پارسی‌پور – نخستین بارى که مهرام هروئین مصرف کرد ۱۶ سال داشت. یک گروه تئاتر به شهرستان آن‌ها آمده بود تا برنامه‌اى اجرا کند. از آنجایى که یک چشم در شهر کور‌ها چشم همه محسوب مى‌شود، این گروه تئاتر نیز براى خودش غوغایى در آن شهرستان به راه انداخته بود.

مهرام با دوستى به دیدار نمایش رفته بودند. از تماشاى نمایشنامه ساموئل بکت به هیجان آمده بودند و در آخر نمایش با یکى از هنرپیشگان نمایش طرح دوستى ریخته بودند و مرد رند خودش را تحمیل بودجه قلیل مهرام و دوستش کرده بود و با آن‌ها شام خورده بود و در عوض به آن‌ها هروئین تعارف کرده بود. رفیق مهرام که گویا از پدرش حرف‌هایى درباره این بلاى سفید‌رنگ شنیده بود، عذر خواسته بود، اما مهرام، همانند پهلوان پنبه‌اى که هر چیز را باید تجربه کند، تعارف مرد هنرپیشه را پذیرفته بود و بعد به حال قالى فرورفته بود.


مى‌گفت شب در خانه براى آنکه کسى متوجه تغییر حالتش نشود ته حیاط رفته بود و روى زمین نشسته بود. خواهرش که متوجه حالت غیر عادى او شده بوده به طرف او رفته و پرسیده بود چه مى‌کند. مهرام صاف و ساده گفته بود هروئین کشیده است. دختر جوان که فقط دو سال از مهرام بزرگ‌تر بوده براى نخستین بار نام هرویین را شنیده و بى‌آنکه زیاد پاپى برادرش بشود به اتاقش رفته بود؛ و این آغاز گرفتارى مهرام بود.

شهر آن‌ها کوچک بود و مواد مخدر به سادگى پیدا نمى‌شد. مهرام باید هر طور شده خود را به تهران، به آن مرد هنرپیشه می‌رساند تا راه وصل دوا را بجوید. او پایش را در یک کفش کرد که باید در هنرستان فنى درس بخواند و در شهر آن‌ها هنرستان فنى وجود نداشت.

پدر در این پندار بود که پسرش مى‌خواهد راه موفقیت را میان‌بر بزند و مادر از بحث و گفت‌وگوى مدام با پسر ذله شده بود. بنا را بر این گذاشتند که نام او را در مدرسه فنى ثبت کنند و یک اتاق براى او در تهران بگیرند، و از عجایب این برنامه غریب اینکه هیچ‌کس حتى یک لحظه فکر نکرده بود که یک پسر ۱۶ ساله در تهران چگونه باید تنها زندگى کند. اینکه مهرام چگونه با پول مختصرى که در اختیارش قرار مى گرفت زندگى مى‌کرد بر همه پوشیده است. اما سال بعد در تابستان که همه راهى تهران شدند ناگهان به این دریافت تلخ رسیدند که مهرام معتاد شده است.

جهان ثابت کرده است که براى برخى از فرزندانش جاى زیادى ندارد.

پسرک تنها دو سه ماه به مدرسه فنى رفته بود و باقى اوقات را در اتاقش به حالت نیمه‌بیهوش خوابیده بود. اینک اما به خدمت خانواده آمده بود و حالا در خانه پدرى در تهران روى تخت به خواب مرگ فرو مى‌رفت و سه روز بیدار نمى‌شد. به این ترتیب مصیبت به خانواده رو کرد و حالت خود به خودى و شاد زندگى جایش را به اندوه مدام داد. همه نگران مهرام بودند. خانواده تصمیم گرفت به خاطر مهرام به تهران کوچ کند. یک سال بعد اما حال مهرام به‌کلى وخیم بود. اعتیاد یک‌باره و در عین جوانى گویا تلخ‌ترین نوع اعتیاد باشد.

اینک مهرام به عنوان طراح در یک کارگاه کارى بر عهده گرفته بود و اغلب اوقات را در پشت میز طراحى چرت مى‌زد. مدیر کارگاه اما پس از مدت کوتاهى عذر او را خواست، اما دختر جوان طراحى که در آنجا کار مى‌کرد در چهره و اندام زیبا و حالت معصوم چهره او رمز و رازى را کشف کرد. دختر داوطلبانه به کمک مهرام آمد. دختر با پول خودش اتاقى در ساختمانى اجاره کرد و مهرام را به نزد خودش برد.

واقعیت در مورد مهرام این بود که گرچه معتاد شده بود اما مرد مفت‌خور و سوءاستفاده‌جوئى نبود. او که مدتى بود متوجه شده بود در دام بدى گرفتار آمده آرزو داشت خود را خلاص کند. چنین بود که تهمینه، دوست دختر او به دیدار خانواده مهرام رفت و از آن‌ها کمک خواست تا مهرام را در بیمارستانى بسترى کنند. البته این بیمارستان کوچک‌ترین ربطى به مسئله اعتیاد نداشت و یک بیمارستان روانى بود، اما دکتر چنین تشخیص داده بود که داروهاى روان‌گردان را جانشین هروئین کند. مهرام این دوره معالجه را که در آن موقع در ایران تازگى داشت از سر گذرانید و باحالتى به ظاهر سالم از بیمارستان خارج شد تا اندک زمانى بعد دوباره در اعتیاد غرق شود.

او نیز همانند اغلب معتادان حالتى روشنفکرانه داشت و از قضا کتاب زیاد مى‌خواند. تهمینه سه سال به پاى او صبر کرد و از صمیم دل کوشید او را نجات دهد، اما بدبختانه هیچ عشقى قادر نبود جانشین هروئین شود. بدین ترتیب مهرام به میان خانواده‌اش بازگشت تا همانند سوهان روح جان و روان آن‌ها را بکاهد.

مشکل و بدبختى این بود که او به خوبى واقف بود که در دام بدى افتاده است. بار‌ها و بار‌ها با تمام قوا مى کوشید تا خود را از چنگال هیولاى هروئین بیرون بکشد، اما همیشه بودند کسانى که به موقع تلاش‌هاى او را خنثى کنند. یکى از صحنه هاى دردناکى که خانواده را دچار عذاب مى‌کرد زمان‌هایى بود که او خود به تنهایى مى‌کوشید اعتیادش به هروئین را درمان کند. در این ایام روزهاى متوالى به خود داروهایى تزریق مى‌کرد که به اصطلاح جانشین هروئین بودند و بنا بود به مرور حال او را بهبود بخشند.

کم کم به دلیل حضور دائمى مهرام در خانه معاشرت این خانواده با همه قطع شد. چنین به‌نظر مى‌رسید که همه در اعتیاد مهرام غرق شده‌اند. زمانى رسید که خانواده تصمیم گرفت او را براى معالجه و بلکه ادامه تحصیل به آمریکا بفرستد.

به خوبى واقف بود که در دام بدى افتاده است.

مهرام هفت سال در آمریکا ماند و موفق شد در رشته نقشه‌کشى مدرک کوچکى به دست آورد. اما در تمام سال‌هایى که در آمریکا بود به آن بسته هروئینى فکر مى‌کرد که در حیاط خانه پدرى در لاى درز دو آجر مخفى کرده بود.

زمان بازگشت بود و در این هفت سال به جز سیگار و مشروب او با هیچ مخدر دیگرى دست و پنجه نرم نکرده بود. افراد خانواده شوق‌زده به فرودگاه رفتند. مسئله جالبى‌ست که تا همین چند سال پیش مردم دست‌جمعى به فرودگاه مى‌رفتند تا عزیزان خود را بدرقه کنند و یا به آن‌ها خوش‌آمد بگویند. در مورد مهرام نیز وضع بر همین منوال بود. حداقل ۱۵ نفر به فرودگاه آمده بودند. او را با سلام و صلوات تحویل گرفتند و به خانه بردند. در آنجا شراب و کباب به راه بود و میهمانان تا پاسى از شب رفته در خانه پدرى مهرام باقى ماندند. بعد تک و تک و چند نفر با هم خداحافظى کردند و رفتند.

مهرام ماند و چمدانش و اتاقى که براى او فراهم کرده بودند. او از فرصت تنهایى استفاده کرد و به حیاط رفت ببیند چه بر سر بسته هروئین آمده است. بسته حرامزاده سرجایش باقى مانده بود. مهرام آن را بیرون کشید و به اتاق برد و نشست یک بست سیر هروئین کشید. دو ساعت بعد هوس بیشترى داشت. با ۲۰۰ دلار پولى که در جیب داشت راه افتاد و خود را به محله‌هایى رساند که پیش از سفر هروئین خود را از آنجا تأمین مى‌کرد.

بامداد شده بود و خانواده به سراغ مهرام آمدند تا او را به صرف نخستین چاشت پس از سفر دعوت کنند، اما جا ‌تر بود و بچه نبود. این جست‌وجو سه روز ادامه پیدا کرد، و در روز سوم او را در حالى پیدا کردند که نه تنها ۲۰۰ دلار را خرج کرده بود، بلکه پاسپورتش را هم فروخته بود.

انقلاب که شد دسته‌هاى قاچاقچى با کتک‌کارى و زد و خورد جابه‌جا شدند. مهرام که دیگر مو‌هایش جوگندمى شده بود در این هنگامه جابه‌جایى دسته‌هاى قاچاقچى چند بارى کتک خورد، و بعد خانه‌نشین شد. او اینک هروئین را ترک کرده بود و به جاى آن از قرص‌هاى روان‌گردان استفاده مى‌کرد. اما جهان ثابت کرده است که براى برخى از فرزندانش جاى زیادى ندارد. یک روز مهرام گم شد و اطرافیانش که به دلیل انقلاب ناخوش‌احوال بودند تلاش مختصرى براى پیدا کردن او انجام دادند، اما این تلاش بى‌ثمر ماند و مهرام هرگز پیدا نشد.

در همین زمینه:

::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::
::وب‌سایت شهرنوش پارسی‌پور::