چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ پس از ۱۲ ماه توفانی سر رسید. اعتراضهای دی ۹۶ بحران حاکمیت در ایران را به مرحلهای تازه وارد کرد، جنبشهای سندیکایی کارگری از ظهور شکل جدیدی از مبارزه خبر داد، جنبش مبارزه با حجاب اجباری زنان را بار دیگر به پیشروان مبارزه با استبداد دینی بدل کرد، بحران اقتصادی و شکاف طبقاتی و فساد سازمانیافته اوج گرفت، و خروج آمریکا از برجام و شکلگیری اتحاد دولتهای عربی با اسرائیل سیاست خارجه جمهوری اسلامی را به بحران جدیدی درافکند. از این روست که نگاه دوباره به انقلاب ۵۷ در چهلمین سالگرد آن ضرورتاً با تفکر به امکانهای سیاسی آینده گره خورده است.
کاظم کردوانی، جامعهشناس و عضو پیشین کانون نویسندگان ایران یکی از اعضای شناختهشده کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی بود. او که حوادث مه ۶۸ در فرانسه را تجربه کرده بود، در کنفدراسیون دانشجویان همراه با هزاران دانشجوی دیگر به جریان انقلاب ۱۳۵۷ پیوست. کاظم کردوانی که بعدتر به عضویت کانون نویسندگان ایران، یکی از نهادهای فرهنگی منتقد جمهوری اسلامی درآمد، به خاطر شرکت در کنفرانس برلین از بازگشت به ایران محروم ماند.
کردوانی اما حیات فرهنگی و سیاسیاش را پی گرفت و اکنون یکی از اعضای هیئت مدیره “انجمن آزادی اندیشه” است. این جامعهشناس ساکن برلین ۲۲ بهمن ۱۳۹۶ همراه با ۱۴ چهره شناختهشده مدنی و فرهنگی و سیاسی دیگر در اعلامیهای خواهان برگزاری رفراندوم تغییر حکومت شدند. این اعلامیه با واکنشهای متفاوتی روبهرو شد.
در گفتوگوی زیر از او با توجه به تجربه زیستهاش از کنفدراسیون دانشجویان و انقلاب ۵۷ پرسیدیم، از اینکه: آیا انقلاب ضدسلطنتی به واقع یک «انقلاب اسلامی» بود و جمهوری اسلامی نتیجه محتوم آن؟ و همزمان نظر او را درباره شروط گذار به دموکراسی در ایران کنونی جویا شدیم و انگیزههای آن فراخوان یادشده به رفراندوم.
▪️گفتارهای غالب مخالفان جمهوری اسلامی چشمانداز تغییر سیاسی را هر چه کمتر و کمتر با واژه «انقلاب» تعریف میکنند. «اصلاحات» نیز مفهوم بیاعتباری شده است. در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب ۵۷، بحث معروف «انقلاب یا اصلاح؟» ظاهراً جای خود را به بحث درباره «براندازی» داده است و حتی نیروهای انقلابی ۴۰ سال پیش، به ارتکاب یک خطای تاریخی متهم میشوند. آیا میتوان جمهوری اسلامی را نتیجه محتوم انقلاب ۵۷ دانست؟ آیا آن انقلاب یک انقلاب اسلامی بود؟
انقلاب ما انقلاب بزرگی بود و یکی از چند انقلاب بزرگ جهان (فرانسه، آمریکا، روسیه و …) است. اما وضعیت کنونی و مشکلات چهلسال اخیر باعث بدبینیها به آن شد.
در نظر بگیرید تنها انقلاب آمریکا بود که پس از خودش بلافاصله نتایج مثبتی در زمینه آزادیها به بار آورد اما هیچ انقلاب دیگری همچون انقلاب فرانسه یا انقلاب روسیه بلافاصله به آزادی ختم نشدند. در واقع این انقلابها با خود بسیاری از ناسازگاریهای اجتماعی همچون سرکوب و زندان به باور آوردند؛ یعنی همان چیزهایی که در انقلاب ایران نیز ــ هر چند با تفاوتهایی ماهوی ــ شاهدشان بودیم.
در فرانسه یک ضرب المثل معروف وجود دارد: «این تفسیر ولتر است». این اصلاح پس از انقلاب فرانسه رایج شد، چرا که پس از وقوع آن و بروز مشکلات، مردم میگفتند «همه بلاها را ولتر سر فرانسه آوردهاند»، چیزی که امروز درباره روشنفکران ایران میگویند، تو گویی این تنها روشنفکران بودند که انقلاب کردند. در نتیجه این بیاعتباری انقلاب هم دلیل عینی دارد و هم دلیل ذهنی.
اما مسئله اصلاحات یک مفهوم کاملاً ناروشن در حکومت جمهوری اسلامی بودهاست و طیفهای وسیعی بحث آن را پیش کشیدهاند. این ایده تفسیرهای گوناگون داشته و یکدست نبوده است.
یکی اصلاحات مورد نظر بخشی درون جناح حکومت است که فکر میکردند از داخل این حکومت میتوان دست به اصلاحات زد و جنبهی جمهوریخواهانه انقلاب ۵۷ را در این حکومت تقویت کرد تا مردم به آزادی برسند ــ ایدهای که توهمی بیش نبود.
کسانی که بیرون از حکومت، همچون نیروهای معروف به ملیـمذهبی بحث اصلاحات را پیش کشیدند نیز تعبیری کمابیش مشابه یا امیدی از همین منظر دارند. نیروهای سکولار خارج حکومت ــ مثل خودم ــ هم در ایران درباره اصلاحات حرف می زدند، اما تفاوتی وجود داشت. من میگفتم فرض کنید امروز یک زندانبانی آمده و می گوید میخواهم یک پنجره باز کنم که شما از درون این زندانی که هستید هوای بیشتری بخورید. هیچ انسان عاقلی نمیگوید هوای بیشتر نمیخواهیم اما در عین حال نباید فراموش کرد که داخل زندانیم و این کار را زندانبان ما میکند.
همزمان میدانیم که اراده بخش حاکم در حکومت معطوف به اصلاحات نبوده است و این دلایل طبقاتی و اجتماعی و سیاسی دارد. اصلاحات در تضاد با منافع تمامیتخواهان حکومتی است. حکومت ایران مفهوم قدرت را درک میکند اما مفهوم دوقلوی آن، مسئولیت را درک نمیکند. در حکومتهای استبدادی به شکلهای مختلف، از سلطنتی گرفته تا اسلامی، قدرت قلوی دیگری ندارد و مسئولیت نمیشناسد.
بخشی از اصلاحات و قانونمدارکردن حکومت، پذیرفتن مسئولیت است اما این حکومت و رهبران آن مسئولیتپذیری و پاسخگویی را در عرصههای فرهنگی و اقتصادی و نظامی به ذهنشان هم راه نمیدهند.
در مورد براندازی هم نمیدانم براندازان چه میگویند. اصلاً براندازی یعنی چه؟ اما آن بحث رفرم و انقلاب ریشهدار بود و بین نیروهای “اپوزیسیون” وجود داشت. در درون جنبش چپ نیز خیلی رایج بود و یک عده طرفدار رفرم بود و عدهای طرفدار انقلاب.
ولی از سالهای ۱۹۷۰ میلادی با پدیده اجتماعی جدیدی در جهان روبرو شدیم که نه به آن معنا رفرم در چارچوب یک حکومت بود و نه به آن معنا انقلابی کلاسیک؛ هرچند همراه خودش تغییری اساسی در جامعه و حکومت به وجود میآورد. نمونههای اولیهاش در سه کشور یونان و پرتغال و اسپانیا رخ داد و سپس پدیدهی اجتماعی مشابهی در کشورهای آمریکای لاتین و آفریقای جنوبی تجربه شد. هرچند این تغییرات در نقاط مختلف کاملاً متفاوت بود.
طی این پدیدهی اجتماعی، حکومت عوض میشود و تغییرات اساسی در جامعه به وجود می آید، اما جامعه و ساختارهای اقتصادی از هم نمیپاشد بلکه یک جابجایی طبقاتی در قدرت انجام میشود و معیارهای دموکراتیک در جامعه پیاده میشود. همه این تغییرات با انتخابات و رأی رخ داد و با شورش انقلابی به وجود نیامد.
مثلاً در آفریقای جنوبی، برای مقطعی در طی این فرآیند گذار از آپارتاید به دموکراسی رهبر سفیدپوست آنها معاون ماندلا بود. در اسپانیا توافق کردند که راجع به گذشته صحبتی نکنند و به صورت مسالمت آمیز دولت [قاشیست] کنار برود و حکومت دموکراتیک سر کار بیاید. هنوز هم کسی در اسپانیا راجع به گذشته و حکومت فرانکو صحبت نمیکند. حتی مجسمه فرانکو تا ۱۰، ۱۱ سال پیش در یکی از میدانهای شهر مادرید وجود داشت و یک شب آرام و بدون سر و صدا آن مجسمه را برداشتند و بردند. یا در شیلی… اپوزیسیون چپ شیلی که پینوشه این همه از آنها کشتار و قتل عام کرد، با او توافق کردند که سرنوشت کشور به صندوق رأی سپرده شود و خود او را هم سناتور مادامالعمر کردند. مدتها هم به او کاری منداشتند تا بعد که به خارج رفت و ماجرایی که همه می دانیم رخ داد [و به اتهام جنایت علیه بشریت محاکمه شد].
در همه این کشورها تغییرات اساسی رخ داد و حکومتهای کمابیش دموکراتیک سر کار آمدند که نقص هم داشتند، اما فصل مشترکی با حکومت پیشین ندارند و آدمهایی که بر سر کارند، متفاوتند. اما در این جابجایی قدرت نه اعدامی رخ داد، نه جامعه به هم ریخت، نه خونریزی شد. پس ما با یک تجربه بزرگ تاریخی از این دست روبه رو هستیم.
بدون آنکه بخواهم بگویم ما باید این تحربه را مو به مو کپی کنیم یا چنین امکانی به سادگی برای ما در ایران فراهم است ــ که نیست و کار بسیار دشواری است ــ اما اگر بتوانیم در ایران نیز به چنین وضعیتی برسیم، بزرگترین بخت تاریخیمان را خواهیم داشت.
درباره اسلامی بودن انقلاب …. فکر می کنم این واژه «انقلاب اسلامی» خودش بیمعنا است. اسلام که تئوری انقلاب ندارد. یا نظریهای برای شکلگیری این حرکت اجتماعی بزرگ و جنبش بزرگی که به انقلاب منتهی شد … ما از فعالان آن بودیم و روز به روز آن را زندگی کردیم.
شاید دو سه ماه آخر بود که به دلایل بسیار متعددی این جریان مذهبی تفوق پیدا کرد. وقتی کانون نویسندگان در پاییز ۱۳۵۶ آن ده شب شعر انجمن فرهنگی گوته را در تهران برگزار کرد و هر شب ده هزار دانشجو در آن شرکت کردند، هیچ خبری از جریان مذهبی نبود. پس از برگزاری آن ۱۰ شب خمینی یک نامه سرگشاده به علما در ایران نوشت که الان نویسندگان هم راه افتادند و دارند این کارها را می کنند و شما چرا هیچ تکانی نمی خورید. گفته بود اعلامیه بدهید و اگر خودتان نمیتوانید پخشاش کنید، بدهید تا ما برای شما پخش کنیم.
نیروهای مذهبی همیشه در تاریخ سیاسی ایران حضور داشتهاند اما آن زمان نیرویی نبودند که بتوانند جامعه را هدایت کنند. پرآبروترین جریان مذهبی را از لحاظ مبارزاتی سازمان مجاهدین خلقِ آن زمان داشت. از لحاظ تفکر، جوانان دانشجو تحت تاثیر فکر و اندیشه علی شریعتی بودند. در نتیجه اخوندها و حریانات اسلامی وابسته به آنها افراد و جریانهایی نبودند که بخواهند انقلابی به راه بیندازند. در یک لحظه خاص دو سه ماه مانده به انقلاب ایران و به خاطر اشتباه جریان ملی آنها توانستند این موضع را بگیرند. اگر جبهه ملی و رهبران آن ابتکار عمل را به دست می گرفتند و مثلاً اگر با بختیار همراهی میشد، ما میتوانستیم از این وضعیت رها شویم و چنین اتفاقی در جامعه ایران نمیافتاد.
اساساً شاه عامل بخش مهمی از خود انقلاب بود. اگر شاه وقتی آموزگار یا بختیار را آورد، کارهای ضروری دیگر را هم میکرد و برای مثال، حرف صدیقی را میپذیرفت، چنین نمیشد. صدیقی به او گفت که «از ایران بیرون نروید، نمیخواهید تهران باشید بروید بندرعباس، اما شاه گفته بود به من گفتهاند برو بیرون. پرسیده بود کی گفته؟ شاه جواب داده بود: انگلیس و امریکا. صدیقی هم گفتهبود اگر شما خودتان را نمیتوانید نگه دارید، چه طور مملکت را میخواهید نگه دارید.» حتی اختیار ارتش را به بختیار نداد و تضاد بزرگی بین ارتش و بختیار وجود داشت.
آمریکاییها هم نقش منفی بازی کردند و چون دوران جنگ سرد بود، انقلاب ایران با دخالت آمریکا تحت تاثیر دعوای اردوگاه کاپیتالیستی غرب و اردوگاه سوسیالیستی شرق قرار گرفت و آمریکاییها فکر کردند با نیروهای اسلامی میتوانند یک کمربند سبز به دور شوروی بکشند.
همه اینها در دو سه ماه آخر رخ داد. حتی قانون اساسی اولیه هم که به امر خمینی نوشته شد، این قانون اساسی الان نبود. حتی تظاهراتی که در ایران شکل گرفت را ببینید. تا زمانی فقط زنهای بیحجاب در آنها میبینید. تنها یک دوره کوتاهمدتی است که در آن زنها را وادار [به سرکردن حجاب] میکنند یا عدهای از انها به اشتباه تصور میکنند چارقد سر کردن نشانه همراهی با جنبش ایران است.
پس نمی توان گفت این انقلاب یک انقلاب اسلامی بود چون نه با واقعیت تاریخی ایران همخوان است نه با تجربه روزبهروز مجموعهی کسانی چون ما که در آن حرکت حضور داشتیم.
▪️در ادامه سؤال بالا: در چنین شرایطی، به نظر شما چشمانداز تغییر چیست؟ شما پیش از این یکی از ضروریات تغییر معنادار در ایران را ساختن و تقویت نهادهای دموکراتیک مدنی دانستید. در نمونههای مورد اشارهتان برای گذار دموکراتیک هم حداقلی از این نهادهای مدنی وجود داشت. در شرایط بحرانی اکنون ایران که مخلوطی از نظامیگری و ریاضت اقتصادی است، آیا هنوز میتوان تغییر در وضعیت را مشروط به نهادسازی دموکراتیک دانست، آیا فرصت چنین چیزی باقی مانده؟
نمیشود راجع به این موضوع نظر قاطع داد. اما باید گفت جامعه ایران اگر جامعهای دارای یک جامعهی مدنی بسیار توسعهیافته یا پیشرفته نیست، در عین حال جامعهی تودهوار بعد سالهای ۶۰ هم نیست. حتی در امروز ایران به رغم همه سرکوبها در این دو دهه اخیر در تمام حوزهها ــ چه در حوزه اهل قلم، چه در حوزه کارگری، چه در موسسههای غیردولتی و خیریه، چه در عرصه هنری ــ یک نوع جامعه مدنی منفکشده و ازهمگسیخته وجود دارد.
مثلا از اول انقلاب علیه تشکیل سندیکای کارگری دست به سرکوب زدند و خواستند همهی سندیکاها را در [نهاد حکومتی] خانهی کارگر جمع کنند، اما باز امروز علیرغم تمام سرکوبها سندیکاهای کارگری نظیر شرکت واحد یا هفت تپه یا فولاد اهواز را داریم و در جاهای متفاوت شکلهای هستهای سندیکای کارگری به عنوان جریانی مدنی وجود دارد. در مورد اهل قلم هم کانون نویسندگان هنوز با همه ضعفها چیزی از آن به عنوان نهادی مدنی باقی مانده است. سازمانهایی را داریم که به بچههای کار و خیابان میرسند.
بله، اینها نهادهای جامعه مدنی پیشرفته نیستند اما هستههایی به شکل یک جامعهی مدنی تکهتکه شده وجود دارد که در وضعیت خاص میتواند فعال شود و نقش ایفا کند.
اما اینکه آیا فرصت داریم که نهادها رشد کنند و بر اساس رشد جامعه مدنی جامعهی ایران تغییر کند، دیگر خارج از دست ما است.
امیدواریم یکی از عوامل تغییر ایران، جامعه مدنی آن و رشد نهادهای جامعه مدنی از جمله احزاب سیاسی باشند، ولی در یک وضعیت خیلی خاص و به یک معنا آشوبناک ــ به معنای جامعهشناختی آن ــ هستیم که در آن هر لحظه میتواند هر اتفاقی بیفتد.
▪️شما چندی پیش در یک سخنرانی در برلین نسبت به گسترش و حادشدن شکافهای اجتماعی در ایران هشدار دادید. در عین حال، شما یکی از ۱۵ نفری بودید که همزمان با اشاره حسن روحانی، رئیسجمهوری به اصل همهپرسی قانون اساسی، خواهان برگزاری یک همهپرسی آزاد با نظارت بینالمللی برای گذار به حکومتی دموکراتیک و سکولار شدید. اخیراً نیز برخی چهرهها همچون پروانه سلحشوری، رئیس فراکسیون زنان مجلس اشارههای مبهمی به برگزاری همهپرسی کردهاند. آیا چنین همهپرسیای بدون توسعه نهادهای مدنی مورد نظر شما پیش از برگزاری آن میتواند نویددهنده تغییر باشد و به چیزی ورای تغییر صوری حکومت بینجامد و درمانی برای گسیختگی اجتماعیای باشد که نسبت به آن هشدار میدهید؟
همانطور که اشاره کردید، من به طور مفصلی راجع به گسستهای اجتماعی صحبت کردهام و یکی از مشغولیتهای ذهنیام است و در این سالها روی آن کار کردم. در هر کشوری وجود این شکافها طبیعی است اما حکومتها تلاش میکنند این شکافها را ترمیم کنند یا به حداقل برسانند. در مورد ایران این حکومت توانایی ترمیم این شکافها را ندارد و خیلی از این شکافها به گسستها و گسلهای اجتماعی بدل شدهاند که ترمیم آنها را در توان این حکومت نمیبینم.
یک نکته مهم دیگر همزمانی این شکافها و گسستها است. این حکومت از روز نخست بر مبنای گسست شکل گرفت و قانون اساسی جمهوری اسلامی بر دو گسست بزرگ اجتماعیـفکری بنا شد.
اولین گسست در حوزه دین بود. قانون اساسی مردم را بر مبنای دین تقسیم کرد، گفت فقط مسلمانها، میان مسلمانها فقط شیعیان، میان شیعیان فقط کسانی که طرفدار ولایت فقیه هستند. و مورد دوم گسستی بود که در حوزه جنسیت پایه گذاشت. بدین ترتیب تفکر قانون اساسی این حکومت خود دو نمونه از بزرگترین گسستهای اجتماعی را پایه گذاشت.
با وجود این، گسستهای دیگری نیز در این چهل سال شکل گرفتند و خود آنها به گسستهای دیگری منجر شدند و حالا همه این گسستها با یکدیگر همزمان وجود دارند. ما وارد مرحلهای بسیار خطرناکی شدهایم که حکومت نمیتواند از پس آنها برآید.
اما درباره بحث رفراندوم … ما ۱۵ نفر بودیم که اعلامیه رفراندوم را در ۲۲ بهمن گذشته منتشر کردیم؛ ۸ نفرمان در داخل ایران و ۷ نفرمان در خارج. خارج از بحث من و شما، باید به چند مورد از اعتراضها اشاره کنم.
اول عدهای سعی کردند برای بیاعتبار کردن کار ما بگویند چون روحانی حرف رفراندوم را [در سخنرانی ۲۲ بهمن گذشته] زد، ما نیز از آن حرف زدیم.
کسانی که با الفبای سیاست سر و کار داشته باشند، میدانند چنین اعلامیهای را نمیتوان به سرعت نوشت، حتی اگر ۶، ۷ نفر از آن ۱۵ نفر در یک اتاق کنار هم نشسته باشند. هماهنگیها برای نوشتن و امضای چنین اعلامیهای طول میکشد؛ به ویژه به خاطر فاصله داخل و خارج و اینکه دو تن از امضاکنندگان داخل زندان بودند. دو هفته بر این اعلامیه پیش از انتشار آن کار شده بود. تصورمان این است چون حکومت از این ماجرا اطلاع پیدا کرده بود، خواست زهر ماجرا را بگیرد و حرفی که روحانی زد، تصور میکنیم برای گرفتن زهر این رفراندوم بود.
دوم اینکه در اعلامیه رفراندوم گفتهایم انتخابات زیر نظر سازمان ملل برگزار شود، نه به این خاطر که ما صغیریم و سازمان ملل باید برای ما انتخابات انجام دهد. خیر، این یک قاعدهی بین المللی است. حتی همین امروز هم در کشورهای دموکراتیک و بزرگ اروپایی مثل فرانسه و آلمان، اتحادیه اروپا برای انتخابات ناظر میفرستد. زمان پس از انقلاب نیز چند ناظر بینالمللی از فرانسه آمدند و بر رفراندوم حکومت نظارت کردند. نظارت بینالمللی برای مشروعیت بخشیدن به این رفراندوم است، نه اینکه سازمان ملل بیاید و به جای خودمان رفراندوم را برایمان برگزار کند.
اما چیزی که روحانی و کسانی مثل او در حکومت می گفتند، هیچ ربطی به رفراندوم ما نداشت. ما خواهان تغییر حکومت هستیم. آنها بیشتر به صورت شعار بر سر یک چیز محدود از رفراندوم میگویند و بحث تغییر حکومت ندارند.
در عین حال هیچ کدام از ما، از جمله من دچار این سادهلوحی بچهگانه نیستیم که حکومتی میآید و به میل خودش قدرت را واگذار میکند. چنین چیزی در هیچ کجای دنیا اتفاق نیفتاده و نمیافتد. کاملاً آگاه بودیم که این مسئلهای بسیار مهم است و امکان برگزاری این رفراندوم به هزار و یک عامل بستگی دارد که اصلاً اجرای آن تا جمعشدن همه این عوامل غیرممکن است.
بحث ما در واقع این است: در این چهل سال جامعه ایران از همه جهت لطمه دیده است و مردم از لحاظ بنیه روانی و اقتصادی صدمه زیادی دیدهاند. با وضعیتی که ایران دارد، باید راهی را [برای تغییر] پیشنهاد کنید که کمهزینهترین برای مردم باشد. به عبارت دیگر، اپوزیسیون باید با مسئولیتپذیری حرف بزند و کمهزینهترین راهحلها برای جامعه را پیشنهاد دهد.
بحث ما این بود که رفراندوم طبق قانون اساسی فعلی همین حالا مشروعیت دارد، پس بیایید راجع به نوع حکومتمان پس از ۴۰ سال از انقلاب همهپرسی کنیم و اقبال عمومی نیز به آن میتواند بسیار زیاد باشد. این یک شعار مدنی است. اما این شعار مدنی باید آرام آرام به یک نیروی مدنی در جامعه بدل شود. در این صورت، در لحظهای که حکومت میبیند در حال از دست دادن همه چیز است و هیچ بخشی از آن را نمیتواند حفظ کند، بخشهایی از حکومت در چنین شرایطی شاید با برگزاری رفراندوم موافقت کنند. چون آنها میتوانند از این طریق دستکم از ضربههای بسیار ناگوار حرکت مردم بر خود آنها جلوگیری کنند؛ مثل کاری که در اسپانیا و پرتغال و یونان رخ داد. یعنی با کنار آمدن هیأت حاکمهای سابق، کسی آنها را اعدام نکرد، کسی آنها را به زندانهای عجیب و غریب نینداخت. خلاصه حاکمان نیز میتوانند از این طریق هزینه کمتری بپردازند و از مخصمه جان به در ببرند. تنها در این شرایط چنین چیزی ممکن است، وگرنه ما دچار خوشباوریهای کودکانه نیستیم.
▪️شما دو دوره عضو هیأت مدیره کنفدراسیون جهانی دانشجویان پیش از انقلاب بودید. کنفدراسیون در پاسخ به چه ضرورتی شکل گرفت، چه جریانهای سیاسی ای در ان دست بالا را داشتد، در چند کشور وجود داشت و به نظرتان چرا در چهل سال اخیر نهاد مشابهی برای مبارزه با جمهوری اسلامی شکل نگرفته است؟
تاریخ کنفدراسیون یک تاریخ پرفراز و نشیب است. زمانی که شکل گرفت، بحث سرنگونی شاه مطرح نبود. عده ای از دانشجویان در آلمان و فرانسه و انگلیس که قبلاً هم فعالیتهای صنفی و فرهنگی میکردند، تصمیم گرفتند کنفدراسیون را تشکیل دهند. میتوان گفت هستهی اولیه و اصلی تشکیلدهندهاش دانشجویانی بودند که طرفدار خلیل ملکی، نیروی سوم بودند. از پاریس کسانی همچون منوچهر هزارخانی و ناصر پاکدامن حضور داشتند، در هایدلبرگ علی شیرازی بود، در لندن حمید عنایت و الی آخر. اینها به طور عمده بخشی از نیروی سوم جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی بودند. تنها کسی که در جلسه اول تشکیل کنفدراسیون از جایی به جز جامعه سوسیالیستها حضور داشت، دکتر منوچهر ثابتیان بود که از حزب توده بود. کنفدراسیون ابتدا در اروپا شکل گرفت و سپس دانشجویان آمریکا پیوستند.
آرام آرام اما جریان به دست هواداران جبهه ملی و هواداران حزب توده افتاد. نه اینکه جبهه ملی یا حزب توده خودشان سازمان بدهند بلکه دانشجویان حامی آنها بودند.
مسئله آزادی یکی از مهمترین دغدغههای کنفدراسیون بود زیرا به سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد بازمیگردد و سرکوب جنبش استقلالطلبانه و آزادیخواهانه و ضداستبدادی مردم ایران در سالهای دهه ۶۰ میلادی. مسئله فرهنگی یکی دیگر از دغدغهها بود.
کنفدراسیون میخواست دانشجویان ایرانی را در سازمانهای دانشجویی متشکل کند. حتی در اوایل کار سفیر ایران در برخی شهرهای اروپایی در مراسم کنفدراسیون شرکت می کرد. از روز اول اینطور نبود که کنفدراسیون طرفدار سرنگونی شاه باشد. این موضوع به سالهای آخر کنفدراسیون باز می گردد. وقتی حزب رستاخیز تشکیل شده و در واکنش به آن جامعه رادیکالیزه شده است که دانشجویان همیشه در صف اول این رادیکالیزاسیون بودند.
کنفدراسیون بزرگترین نهاد دموکراتیک دانشجویی بود که ۱۵ سال وجود داشت و فعالیت میکرد و فعالان چندین جریان سیاسی در آن حضور داشتند ــ نمونهای نایاب در تاریخ سیاسی ایران که جریاناتی گاه به لحاظ سیاسی بسیار متضاد توانسته بودند درون کنفدراسیون با یکدیگر جمع شوند و کار بکنند و در پلتفرمی کاملاً دموکراتیک حضور داشته باشند.
در کنگرههای کنفدراسیون اگر ۱۲۰ نماینده وجود داشت اما یک هزار دانشجو در آنها شرکت میکردند و حق داشتند به کنگره بیایند و ممانعتی انجام نمیشد. البته اجازه سخنرانی و رأی دادن فقط با نمایندگان بود.
کنفدراسیون در اروپا در کشورهایی مثل فرانسه و ایتالیا و آلمان و اتریش و سوئیس در دورهای وجود داشت و جز آن در آمریکا و کانادا و هندوستان هم بود؛ حتی در ترکیه در دورهای که دیکتاتوری نظامی نبود و میشد فعالیت دانشجویی و سیاسی کرد. در واقع در تمام دنیا بودیم و نزدیک به ۲۰ هزار عضو و هوادار داشتیم.
اما کنفدراسیون دو سال و نیم قبل از انقلاب به دلیل رشد تضادهای داخل ایران از هم پاشید و به چند تشکیلات بدل شد که دیگر کارایی پیشین را نداشت و دیگر نمیشد به آنها “کنفدراسیون” گفت. ما در کنفدراسیون بر سر یک پلاتفرم دموکراتیک عام توافق کرده بودیم. وقتی این طرح عام دموکراتیک ایدئولوژیک شد و خواست بیش از حد حزبی شود، کنفدراسیون از هم پاشید.
اما چرا پس از انقلاب کنفدراسیون جدیدی نیامده است … در دوره شاه ایرانیهایی که خارج از کشور میدیدید، دانشجو بودند. خانواده ایرانی به صورتی که بعد از انقلاب در خارج می بینیم، زمان شاه خارج ایران آنقدر وجود نداشت. برخی شهرها مثل پاریس و لندن یا نیویورک عدهای ایرانی به دلایل گوناگون بودند اما به طور عمده بافت ایرانیهای حارج ایران بافت دانشجویی بود و میخواستند تحصیلاتشان را تمام کنند و به ایران برگردند تا به زبان آن زمان ما «به مملکت خودمان خدمت کنیم».
بعد از انقلاب وضعیت دیگری حاکم شد. ابتدا طرفداران سلطنت خارج شدند، بعد طرفداران شاپور بختیار آمدند، بعد جریانهای چپ و مجاهد خارج شدند و الی آخر. موجی دیگر هم مهاجران اجتماعی بودند که سیاسی نبودند بلکه برای زندگیکردن و فرار از مشکلات اقتصادی بیرون رفته بودند و در بسیاری جاها این دسته اکثریت دارند. پس ترکیب ایرانیهایی که پس از انقلاب خارج شدند تفاوت زیادی با دوران شاه داشت.
در عین حال نیروهای سیاسیای که آمدند مسئلهشان دیگر مبارزه مستقیم با حکومت یا تغییر و سرنگونی آن بود: از مجاهدین و شورای مقاومت ملی گرفته تا حزب دموکرات کردستان، فدائیان خلق، حزب توده، سلطنتطلبان و مدعیان پادشاهی. اینها هیچ کدام به فکر یک سازمان واحد دموکراتیک نبودند. مسئله به مسئله ایدئولوژی و چگونگی به حکومترسیدن بدل شد. کاملاً پایهها با آن چیزی که آن زمان ما را گرد هم آورد، متفاوت بود.
🔘 این گفتوگو را در زیر بشنوید: |
مصاحبه بسیار خوب که مصاحبه شونده اطلاعات مفید و جامعی در اختیار خواننده گذاشته است.
مهربان / 17 February 2019