بهنام دارایی‌زاده – امروزه چه تعریفی از «کارگران» در دست هست؟ برای نمونه، وقتی در یک یادداشت یا گفته‌ای به طبقه کارگر یا کارگران جامعه اشاره می‌شود، معمولاً چه مفهوم یا تصویری به ذهن مخاطبان می‌آید؟ آیا اساساً تعاریف مرسوم، پاسخ‌گوی مناسبات اقتصادی-اجتماعی حاکم هستند؟ آیا برای پیگیری خواست‌ها و مطالبات اقتصادی-اجتماعی جامعه، لازم است که تعریف تازه‌ای از طبقه کارگر یا قشر کارگران جامعه ارائه شود؟ 

این پرسش‏‌ها را با بهروز فراهانی، فعال و آشنا به مسائل کارگری در پاریس در میان گذاشته‏‌ایم و در پرسش نخست از او در رابطه با مفهوم کارگر و تحولات این مفهوم در دهه‌های اخیر پرسیدیم:

 
 
بهروز فراهانی: پس از جنگ جهانی دوم و در واقع بعد از آنچه به آن «انقلاب تکنولوژیک سوم» می‏‌گویند، یعنی انقلاب انفورماتیک، الکترونیک و اتوماسیون حاصل از آن، دگرگونی‌های گسترده‌ای در روند تولید و گردش در نظام سرمایه‏‌داری به‏‌وجود آمد و ما شاهد ایجاد انواع و اقسام شاخه‏‌های جدید کار شدیم؛ شاخه‌هایی که طیف بسیار وسیعی از کارکنان فکری و یدی را در خودش گنجانده است.
 
با توجه به چنین تحولاتی، طبیعتاً نمی‏‌توانیم از «کارگر صنعتی» – که در ادبیات سیاسی عمدتاً به آن پرولتاریای صنعتی می‏‌گوییم- به عنوان تنها یا اصلی‏‌ترین بخش طبقه‏ کارگر نام ببریم.
 
به نظر من، حتی در گذشته‏، یعنی پیش از همین انقلاب تکنولوژیک سوم هم ما شاهد برداشت‌های یکجانبه‌‏ای از سوی گروه‌‏ها و افراد مختلف بودیم. در این برداشت‌ها، مسئله‏ کارگر معمولاً تقلیل می‌یافت به مسائل خاص کارگران یدی و آن هم تنها کارگران بخش صنعت. مشخص این است که این نوع برداشت‌ها و تفسیرها در دهه‌های اخیر به هیچ‌وجه پاسخگو نیست و ما نیازمند تعریفی گسترده‌تر از «طبقه کارگر» هستیم.
 
آیا در جهان جدید که بخش خدمات گسترده شده است، مسئله‏ کارگران همچنان مسئله است؟ به نظر شما آیا کارگران هنوز می‌‏توانند واجد نقش‏‌های اجتماعی‏ باشند که به‌‏طور کلاسیک و سنتی در ادبیات مارکسیستی یا چپ به آنها اشاره شده است؟
 
نباید فراموش کرد که مسئله‏ کارگران و مسائل مرتبط با آن مسائلی «ایدئولوژیک» هستند. بنابراین طبیعی است، چون این بحث‏‌ها جنبه‏ ایدئولوژیک پیدا کرده‌ تلاش شده است تا نقش طبقه‏ کارگر را تقلیل دهند. حتی بعضی وقت‌ها عنوان می‌کنند که دیگر در جوامع مدرن و به قول خودشان «پست‌‏مدرن»، مسئله‏ کارگران دیگر اساساً مطرح نیست و جامعه تبدیل شده است به یک قشر ممتاز بورژوایی و بقیه هم همه طبقه متوسط هستند؛ کسانی با کمی درآمد بیشتر یا درآمدی کمتر.
 
واقعیت اما اینطور نیست. در حال حاضر، شاخه‏‌های جدیدی که از کارگران و حقوق‏‌بگیران شکل گرفته، طیف گسترد‏ه‌‏تری از طبقه کارگر را تشکیل داده است. برای مثال، معلمان را در نظر بگیرید. معلمان چه به لحاظ اینکه از نیروی فکری خودشان استفاده می‏کنند، چه به لحاظ سهم اندکی که از ثروت اجتماعی جامعه به آنها می‏‌رسد و چه به لحاظ اینکه امروز بیش از هر زمان دیگری، در کشورهای مختلف، ازجمله در ایران، در خطر بیکار شدن قرار دارند می‏‌توانند در این طیف قرار بگیرند؛ یا پرستاران، کارکنان دفتری، کارکنان حسابداری‏‌ها، آنهایی که در بخش خدمات کار می‏‌کنند. واقعیت این است که همه‏ اینها بخش‏‌هایی از طبقه کارگر را تشکیل می‏‌دهند. منتها الزاماً در بخش مولد جامعه اشتغال ندارند.
 
از این زاویه است که می‌گویم نسبت طبقه‏ کارگر در کل جامعه نه تنها کاهش پیدا نکرده بلکه با این انقلاب تکنولوژیک سوم، افزایش نیز یافته است. آنچه کاهش پیدا کرده است، هسته‏ مرکزی طبقه‏ کارگر، یعنی همان «پرولتاریای صنعتی» است. مسئله این است که کاهش تمرکز در روند تولید، موجب این شبهه شده که گویا طبقه‏ کارگر، دچار ضعف شده است.
 
یکی دیگر از مسائلی که امروزه با آن مواجه هستیم، این است که شمار اندکی از مردم، با وجود اینکه از خود هیچ سرمایه یا ابزار کاری ندارند، خود را «کارگر» معرفی می‏کنند. به نظر شما ریشه‏ این امر به کجا برمی‌گردد؟ آیا این امر طبیعی است؟ اساساً شما چشم‌‏انداز «خودآگاهی حرفه‏‌ای» را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 
کوچک‏‌تر شدن واحدهای تولیدی موجب شده است که شمار کمتری از کارگران در کنار یکدیگر کار کنند و این امر به‌‏طور طبیعی «همبستگی کاری» و آگاهی از نقش‌های مشابه‌ در زندگی اجتماعی- اقتصادی را که از آن به عنوان «آگاهی طبقاتی» نام می‏‌برند، کاهش داده است.
 
 
همه‌‏پرسی‏‌هایی که در دهه‏‌های ۱۹۶۰-۱۹۷۰در کشورهای پیشرفته‏ اروپایی انجام گرفته، نشان می‌‏دهد شمار کسانی که با تمامی معیارها و تعاریف موجود، «کارگر» محسوب می‌شدند، ولی خودشان را «کارگر» قلمداد نمی‏‌کردند، بسیار بالاتر از دهه‏‌های پیش از آن بوده است، اما همه‌‏پرسی‏‌هایی که امروزه در بطن این بحران مالی از سوی دانشگاه‌‏ها یا مؤسسات مختلف صورت گرفته است نشان می‏‌دهد که نوعی همگنی میان کارکنان فکری و یدی وجود دارد.
 
 
برای نمونه، در یک کارخانه‏ اتومبیل‏‌سازی، کارگرانی که در یک خط تولید کار می‌کنند، این «ما»، «ما»ی به ‏هم ‏پیوسته را خیلی راحت می‏‌بینند و درک می‌کنند و آگاهی طبقاتی نیز به آسانی می‏‌تواند در میان آنها رشد کند. چون همه‏ آنها به طور عینی و ملموس، زیر فشار کارفرما و سرکارگر هستند. هرچه این واحد تولیدی کوچک‏‌تر شود و مهم‏‌تر از آن، هرچه شکل ارائه کار تغییر یابد و کار تولیدی تبدیل به کار دفتری و حسابداری و… شود، همبستگی و حس مشترک نیز کمتر خواهد شد.
 
دو سه نفری که در یک دفتر کوچک، پشت کامپیوترهای خود نشسته‌اند دشوار می‌توانند با کارگری که روی خط تولید اتومبیل کار می‌کند، احساس همبستگی داشته باشند. تنها در مواقع بحران، در مواقعی که فشار عمومی در جامعه احساس می‏‌شود و موج بحران، جامعه را تکان می‏دهد، ما شاهد رشد فزاینده «آگاهی طبقاتی» هستیم که اتفاقاً الان درست در چنین شرایطی قرار داریم و «آگاهی طبقاتی» گسترده شده است.
 
همه‏‌پرسی‏‌هایی که در دهه‏‌های ۱۹۶۰-۱۹۷۰در کشورهای پیشرفته‏ اروپایی انجام گرفته، نشان می‏‌دهد شمار کسانی که با تمامی معیارها و تعاریف موجود، «کارگر» محسوب می‌شدند، ولی خودشان را «کارگر» قلمداد نمی‏‌کردند، بسیار بالاتر از دهه‏‌های پیش از آن بوده است.
 
همه‏‌پرسی‏‌هایی که امروزه در بطن این بحران مالی از سوی دانشگاه‌‏ها یا مؤسسات مختلف صورت گرفته است نشان می‏دهد که نوعی همگنی میان کارکنان فکری و یدی وجود دارد. واقعیت این است که «همبستگی کاری»، میان معلمان، پرستاران، کارگران، روزنامه‏‌نگارها و کسانی که کارهای دفتری می‏‌کنند، رشد بیشتری داشته است.
 
با توجه به شرایط فعلی سیاسی-اقتصادی ‌در ایران، شما چشم‌انداز حرکت‌های کارگری و اعتصاب‌ها را در داخل کشور چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 
مسئله مهم در ایران، بی‌کاری گسترده است. طبیعی است در جوامعی مانند ایران که بخش صنعت زیر فشار شدید قرار گرفته و کوچک‏تر شده است، ما با بیکاری گسترده‌تری نیز روبه‌رو باشیم؛ بیکارانی که تحت تاثیر بحران‌های اقتصادی حاکم به حاشیه‏ تولید پرتاب شده‌اند؛ آنهایی که در ادبیات مارکسیستی به آن «ارتش ذخیره کار» می‏‌گوییم. این دست از اقشار جامعه، ابزار بسیار مهمی در دست سرمایه‏‌داران هستند تا ‏«حقوق حداقل» پایین آورده شود، قراردادها را نقض کنند و در عمل به نوعی «بردگی سرمایه‏‌داری» دامن بزنند. ولی دقیقاً به‏خاطر همین فشار، به خاطر اینکه سعی می‌شود هزینه‏‌های این بحران سر حقوق‏‌بگیران جزء، سر کارگران و حقوق بگیران ثابت سرشکن شود، زمینه‏ اینکه این نیروها همدیگر را پیدا کنند، خیلی زیاد است.
 
برای نمونه، در چند سال اخیر شاهد اعتصاب‌های متعددی بوده‌ایم؛ پرستارها اعتصاب کرده‏اند، معلم‏‌ها اعتصاب کرده‏اند، کارگران پتروشیمی، کارگران نساجی، صنایع الکترونیک، ایران خودرو و… همگی حرکت‌های اعتراضی داشته‌اند یا مدتی را در اعتصاب بوده‌اند. خوشبختانه در این حرکت‌های اعتراضی، نیروها یکدیگر را یافته‌اند. یعنی در جریان مبارزه و اعتراض- هرچند که دفاعی باشد، هرچند که برای پرداخت حقوق‏‌های معوقه یا برای از دست ندادن شغل باشد- نیروها همدیگر را می‌یابند و این امر نشان از همسانی پایگاه‌های اقتصادی- طبقاتی آنها دارد.
 

خوشبختانه فعالان جنبش‏‌های اجتماعی به اهمیت این مسئله توجه دارند و با اعلام حمایت‏ از یکدیگر، می‏‌توانند به پیشبرد مطالبات کارگری کمک کنند. به فرض کارگری که در ایران خودرو اعتصاب می‏‌کند، با آن معلمی که برای شرایط کاری و اضافه حقوقش دست به اعتراض زده یا با آن پرستار بیمارستانی که برای بالا رفتن حقوق‏ش اعتصاب کرده است، خود را هم‌بسته و در یک مسیر می‌داند.