شکوفه تقی – گاو بَرمایه یا پُرمایه، سیمرغ، غُرم و کرم هفتواد، چهار نماد جانوری بخت در شاهنامه هستند، که در رابطه با زندگی فریدون، زال، اردشیر پاپکان و هفتواد، ظاهر میشوند. این نمادها که یا مادینه بوده، یا دارای مشخصات مادینه، در سه مورد با مادر، دختر و معشوق قهرمان همزادی دارند، جز مورد زال که نماد انسانی و جانوری در هم ادغام شده، به صورت سیمرغ افسانهای، که مشخصات پرورنده و ایزدبانو را دارد، ظهور میکند.
در این مقاله چهار نماد مادینهی بخت، در رابطه با زندگی چهار قهرمان مرد شاهنامه بررسی میشود. سعی است نشان داده شود فرانک و گاو پُرمایه محصول فرهنگی جامعهی کشاورزی، زال و سیمرغ محصول فرهنگی جامعهی شکارچی هستند، گلنار و غُرم محصول فرهنگی جامعهی دامداری و دختر صنعتگر و کرم هفتواد در جامعهای ساخته شده که در آن پیشهی مردم عیاری و صنعتگری بوده است.
گاو پُرمایه، نماد بخت پادشاهی در جامعهی کشاورزی
فردوسی میگوید چهل سال مانده به سرآمدن هزارهی پادشاهی ضحاک، او خواب میبیند که سه مرد جوان در کاخش پدیدار شدند. آنکه کوچکتر بود، با قامتی سرومانند و فرّ کیانی با کمر شاهوار بسته و گرز گاوسر، به جنگش می-آید، بر گردنش پالهنگ میگذارد، او را کشانکشان به البرزکوه میبرد. (شاهنامه ۱: ۵۴) یکی از مُعَبّران خبر از نابودکنندهی او «آفریدون» میدهد. ضحاک میپرسد فریدون به چه کینهای قصد نابودی او را دارد. موبد خبر میدهد که ضحاک پدر او آبتین و گاوی به نام بَرمایه که دایهی اوست را خواهد کشت.
چهل سال بعد، فریدون با فرّ جمشید از فرانک در حالی به دنیا میآید که پدرش آبتین بدست ضحاک کشته است. در حالی که برای عموم پدر بخت فرزند است در حماسهی فریدون مادر تجلی بخت بلند فرزند است. وقتی خبر میشود که ضحاک قصد کشتن فرزندش را دارد، برای نوزادش گاوی مییابد که فردوسی در توصیف او میگوید:
«که کس در جهان گاو چونان ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید»
و نوزادش را از او برخوردار می-کند. گاو پرمایه به مدت سه سال دایهی فریدون است، تا اینکه ضحاک از وجودش باخبر میشود و دستور کشتن او را می-دهد. قبل از اینکه دست ایادی ضحاک به کودک برسد، فرانک خودش را به مرغزار میرساند، فرزندش را برداشته، به البرزکوه میبرد.
در این حماسه میتوان دید فرانک نه تنها راه قله را می-شناسد که تنی چالاک و توانا هم دارد:
«بیاورد فرزند را چون نوند
چو مرغان بر آن تیغ کوه بلند»
در آنجا «مردی دینی» که میبایست پرورندهی معنوی فرزندش باشد را مییابد. شرایط خود را به او توضیح میدهد و خودش را «سوگواری از ایران زمین» معرفی میکند، فرزندش را هم کسی که سرور مردم خواهد شد:
«بدان کین گرانمایه فرزند من
همیبود خواهد سر انجمن» (شاهنامه ۱: ۵۹)
گاو پُرمایه، نماد بخت پادشاهی در جامعهی کشاورزی
وقتی مادر کودکش را در امنیت کامل قرار میدهد، فرستادگان ناامید ضحاک گاو را به تلافی نابود میکنند. و خانهی فرانک را به آتش میکشند. فریدون دور از دسترس دشمن بر فراز قله پرورش مییابد. پس از آنکه شانزده ساله میشود از کوه به زیر میآید قصد ایوان پادشاه را میکند:
«به اروند رود اندر آورد روی
چنان چون بود مرد دیهیم جوی
اگر پهلوانی ندانی زبان
به تازی تو اروند را دجله خوان»
در اینجا میتوان دید نماد جانوری بخت فریدون گاوی شیرده، نماد انسانی، مادری توانا و بیداربخت است.
اما در ارتباط با فریدون و فرهنگ کشاورزی میتوان مثال از شاهنامه آورد که میگوید:
«به روز خجسته، سرِ مهرماه
به سر، بر نهاد آن کیانی کلاه
دل از داوریها بپرداختند
به آئین یکی جشن نو ساختند»
فریدون، آغاز مهرگان، که مهمترین جشن کشاورزان بوده، بر تخت مینشیند. و دستور میدهد تا آتش بیفروزند، بر آتش، عنبر و زعفران که قربانی گیاهی است، بسوزانند.
در ادامهی معرفی فریدون، فردوسی میگوید:
«پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آئین اوست» (شاهنامه ۱: ۷۹)
وقتی فرانک خبر میشود پسرش شاه شده، به شکرانهی فرارسیدن چنان روزی، آن گونه عمل میکند که یک ملکهی قدرتمند و با مکنت. نیایش کنان سر و تن را میشوید. بر کردگار نماز میگزارد. نیازمندان را به مدت یک هفته اطعام میکند، «چنان که درویشی نمیماند.» هفتهی دیگر ساز بزم میکند. خانهاش را مانند بوستان میآراید و بزرگان را به جشن خود دعوت میکند. به گفتهی فردوسی چنان از پادشاهی پسر سپاسگزار است که در گنج را میگشاید و بر پول کمترین وقعی نمیگذارد.
سپس به رسم تهنیت هدایای بسیاری مانند جامه و گوهر شاهوار، ژوبین و تیغ و کمر، بار شتر میکند و به همراه اسبان تازی به نزد پسر میبرد.
«وزان پس جهاندیدگان سوی شاه
ز هر گوشهای برگرفتند راه» (شاهنامه ۱: ۸۱)
در مراسم آئینی که فرانک به هنگام رسیدن پسرش به پادشاهی انجام میدهد میتوان بخشی از مراسم آئینی همهی ادیان و فرهنگهایی را دید که در کنار رودهایی مانند دجله و فرات حتی نیل رشد کردهاند.
سیمرغ نماد بخت پهلوانی در جامعهی شکارچی
بعد از فریدون، منوچهر نتیجهی او به تخت شاهی مینشیند. اهمیت دوران پادشاهی منوچهر به پهلوان او سام و تولد فرزندش زال، پدر رستم است.
در شاهنامه پادشاهی منوچهر سرآغاز رسمی دوران پهلوانی است، اگرچه سام به منوچهر میگوید: «مرا پهلوانی نیای تو داد». در پادشاهی منوچهر برای اولینبار از قدرت و نفوذ پهلوانان سخن به میان میآید و آنها نخستین کسانی هستند که بر شاه آفرین میکنند. و او را «دارای تاج و فرّه موبدان» میدانند. در اینجا میتوان دید که فرّه پهلوانی از آن خانوادهی سام نریمان است. و همان فرّه است که به زال و سپس به رستم میرسد و نام فرِّه شاهنشهی مییابد.
پادشاهی منوچهر با داستان بیپسری سام پهلوان، که بیفرزند مانده آغاز میشود. و اینکه به دعا، از یکی از همسرانش فرزندی به دنیا میآید که مویش سفید است. سام وقتی او را میبیند میپندارد به مجازات گناهی، به چنین ننگی دچار شده است. از آن رو میگوید:
«چو آیند و پرسند گردنکشان
چه گویم از این بچهی بدنشان»
و دستور میدهد نوزاد را به کوه بیندازند.
در این حماسه پدر که میبایست بخت نوزاد باشد، او را از خود میراند و مادر کاری برای بازداشتن او نمیکند. بلکه این پرندهی افسانهای است که کودک را به فرزندی بر میگزیند و بخت او را بلند میکند. سیمرغ در این حماسه نقش مادری مهربان، قدرتمند، با تدبیر، آیندهنگر، پرورندهای برخوردار از هوش غریزی و آموزگاری با خرد آسمانی را بازی میکند. او که در حماسهی زال مشخصات یک زن کامل و یک ایزدبانو را دارد از زندگی زال نوزاد از نخستین روز تا روزگار جوانی چنان مراقبت میکند که آوازهی سلامت و قدرت او در جهان میپیچد.
در همین ایام است که سام خواب میبیند مردی از هند سوار بر اسب تازی به نزد او آمد و مژدهی زندگی فرزندش را داد. شب دوم خواب میبیند از «کوه هند» درفشی بلند برافراشته شد، جوانی خوبروی پدیدار شد. و از پس او لشکری نمایان گشت. و دید که در طرف دست چپ و دست راست جوان، یک موبد، و یک پیر خردمند هستند که به هنگام دیدن سام زبان به نکوهش او میگشایند و میگویند:
«ترا دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی»
سام به جستجو بر میآید. پس از آنکه مطلع میشود پسرش در البرزکوه است، با سپاه فراوان به آنجا میرود، تا فرزندش را به شادی و عزت با خود بیاورد.
رفتار و حضور سیمرغ در هنگام یافتن و پرورش زال مادرانه است و عنصری مادینه که حامل دلسوزی، مراقبت و هشیاری بسیار است را به نمایش میگذارد. حتی وقتی سام برای بردنش میآید، زال از او نمیتواند دل بکند. اما سیمرغ مانند مادری مهربان و با تدبیر که بهترینها را برای فرزندش می-خواهد، او را به رفتن تشویق میکند. در همان حال دلداری میدهد، نوازش میکند. به او میگوید که او را زیر پر خود پرورانده است. تشویقش میکند، برود و جاه و جلال زندگی پهلوانی را ببیند. برای اینکه او را مطمئن کند همیشه همراهش خواهد بود و هر وقت که نیاز باشد به یاری او خواهد آمد، پری از پرهایش را به او میدهد و میگوید:
«ابا خویشتن بر یکی پرّ من
خجسته بود سایه فرّ من» (شاهنامه ۱: ۱۴۵)
توضیح میدهد اگر در موردی به سختی افتاد، آن پر را آتش بزند. او همان دم ظاهر خواهد شد. حتی به او میآموزد چگونه آئینی و افسونگرانه، روحش را به یاری بخواند، تا ظاهر شود. سپس پهلوان جوان و کوهپیکر را، با مهربانی و نرمش، بیآنکه کوچکترین آزاری ببیند، برمیدارد. در نزد سام و لشکریان به زمین میگذارد. مانند فریدون زال نیز با فرّه پهلوانی به زیر می-آید، تا جهان پهلوان و جانشین پدرش بشود.
مرتبهای دیگر که سیمرغ ظاهر میشود هنگام تولد رستم است. فردوسی حال زال جهانپهلوان را بر بالای بستر همسرش رودابه «پر از آب رخسار و خسته جگر» توصیف می-کند. در اینجاست که زال بهیادش میآید باید از سیمرغ یاری بگیرد:
«یکی مجمر آورد و آتش فروخت
و ز آن پرّ سیمرغ لختی بسوخت» (شاهنامه ۱: ۲۳۷)
زال برای ملاقات با سیمرغ مراسمی آئینی انجام میدهد که در آن افروختن آتش و سوزاندن پر هست. و ستودن سیمرغ:
«برو کرد زال آفرین دراز
ستودش فراوان و بردش نماز»
سیمرغ به هنگام ظهور، با زال در نهایت مهر رفتار میکند و دلسوزانه و مادرانه سرزنشش میکند:
پس طریق شکافتن شکم و محل یافتن گیاهی را به زال نشان میدهد. همچنین دلداری میدهد که خطری نخواهد بود. سیمرغ در این مرتبه یادآور بیبیها و زنان داروگر است که هم مامایی میدانند و هم از رموز گیاهان باخبرند.
سیمرغ نماد بخت پهلوانی در جامعهی شکارچی
بار سومی که سیمرغ در شاهنامه پدیدار میشود وقتی است که رستم خسته و شکسته از جنگ اسفندیار روئینتن به خانه آمده، دست از زندگی شسته. زال میگوید:
«یکی چاره دانم من این را گزین
که سیمرغ را یار خوانم برین
گر او باشدم زین سخن رهنمای
بماند به ما کشور و بوم و جای» (شاهنامه ۶: ۲٩۳)
زال برای فراخواندن سیمرغ یک بار دیگر به مراسم آئینی متوسل میشود. به گفتهی شاهنامه «زال فسونگر» سه مجمر پر از آتش بر میدارد با سه «هشیار و گرد» به قلهی کوه میروند و از میان دیبا پر سیمرغ را بدر میآورد، پر را اندکی در بالای مجمر میسوزاند تا نیمه شب که سیمرغ پدیدار میشود
سیمرغ زال را غرق غم و اندوه در کنار آتش دیده به سویش میآید و دلجویی کنان میپرسد:
«بدو گفت سیمرغ شاها چه بود
که آمد ازین سان نیازت به دود»
زال همانگونه که کسی در نزد مادر عزیزی میگرید و ناله میکند در کنار سیمرغ مینالد و میگوید چه بر سر رستم آمده است:
«تن رستم شیردل خسته شد
از آن خستگی جان من بسته شد»
سیمرغ باز هم به شیوهای مادرانه او را دلداری میدهد:
«بدوی گفت سیمرغ کای پهلوان
مباش اندرین کار خسته روان»
به او میگوید که رخش و رستم را به نزدش بیاورند تا دردم مرهمی بر زخمهایشان بگذارد. وقتی رستم را به نزد سیمرغ میآورند او همچنان مهربان و مادرانه با رستم حرف میزند و با دلسوزی سرزنشش میکند که:
«چرا رزم جستی ز اسفندیار
چرا آتش افکندی اندر کنار» (شاهنامه ۶: ۲٩۵)
سیمرغ پیکان را از زخم رستم بیرون میکشد و خون و خستگی او را با منقارش پاک میکند. سپس با پرش به روی همهی زخمهای او میکشد. به همان شیوه رخش را هم درمان میکند. بعد هم میکوشد رستم را از جنگ با اسفندیار باز بدارد. در این حماسه میتوان دید که سیمرغ بخت و نماد فر پهلوانی زال است که تا پایان همراه اوست. حضورش آورندهی زندگی، خردمندی و اقتدار است.
در داستان زال میتوان دید بختی که با نماد سیمرغ تجلی میکند میتواند به جامعهی شکارچی تعلق داشته باشد. بخصوص که بین پارهای از خصائل آرتمیس الههی شکار یونانی و سیمرغ میتوان وجوه مشترکی یافت. از آن جمله جفت بودن با آپولو که هم همسر و هم دو قلوی اوست، کمک به زایمان زنان، شفابخشی و مرهم گذاری بر زخمها. در عین حال پیروزمندانه از میان برندهی دشمنان خویش است. همچنان که پهلوان باید هر دو خصال را نسبت به مردم مورد دفاع خود و دشمنان آن مرز و بوم داشته باشد.
دیگر اینکه سیمرغ در داستان زال چشمان عقاب را دارد و بر قلهی کوه زندگی میکند و در وهلهی اول ملاقاتش با نوزاد حماسه، زال، به قصد شکار صورت میگیرد. یعنی سیمرغ شخصیت یک شکارچی و یک پرورنده را دارد که مانند خود شخصیت پهلوان نسبت به کسانی که زیر پوشش دفاعی او هستند حمایتکننده و نسبت به تهدیدکنندگان آن مرگآور است.
بره نماد فرّه دینی در جامعهی دامدار
فردوسی میگوید در زمان اردوان پنجم، پادشاه اشکانیان، دست نشاندهاش، بابک، در استخر پارس، حکومت داشت. مردی به نام ساسان، از نسل ساسان پسر دارا، به خدمت بابک در میآید. مرد جوان روزگاری سخت و پر تلاش در خدمت بابک دارد. تا اینکه بابک شبی در خوابی ساسان شبان خود را سوار بر پیل میبیند، که تیغ هندی در دست دارد. شب دوم خواب میبیند که موبد یا مغی سه آتش فروزان «چو آذرگشسب و چو خرّاد و مهر فروزان به کردار گردان سپهر» با خود حمل میکند. او این سه آتش را در پیش ساسان میگذارد و در هرکدام عود میسوزد. معبران خبر میدهند که چنین خوابی برای هرکسی دیده شود، سرانجام او یا پسرش پادشاهی خواهد بود.
بابک ساسان را نزد خود میخواند و از اصل و نسبش می-پرسد. مرد جوان وقتی احساس امنیت میکند، از نسب خویش که به دارا میرسد و از ترس اشکانیان پنهان نگاه داشته، او را باخبر میسازد. بابک وقتی از این خبر خوش مطلع میشود به تعظیم و اکرام مرد جوان میپردازد. به گفته شاهنامه «جامهی پهلوی با آلت خسروی» بر تن او میپوشاند و برایش کاخی «پرمایه» بنا میکند. او را سر شبانان میکند و در خدمتش غلام و پرستار میگذارد. وقتی از مال و خواسته بینیازش میکند دختر خود را که تاج و مایهی افتخارش بوده به او میدهد. (شاهنامه ۷: ۱۱٩)
بره نماد فرّه دینی در جامعهی دامدار
دختر بابک پس از نه ماه پسری به دنیا میآورد که ساسان به یاد نیای ارشد خود «همی خواندش بابکان اردشیر». بابک به کمک مربیان و آموزگاران او را چنان به همهی هنرها آراسته میکند که خبرش به اردوان میرسد. فردوسی وقتی نوجوان زیبارو و هنرمند را توصیف میکند حرفی از فرّه یا بخت او نمیزند. اما میگوید که اردوان خواستار آن میشود که فرزند بابک در کنار فرزندان خودش در کاخ شاهی پروریده شود. و قول میدهد با اردشیر مانند فرزند خویش رفتار کند.
بابک نوجوان را با سوغات فراوان از استخر به ری میفرستد. و اردوان، به وعدهی خویش وفا میکند، نوجوان را مانند یکی از پسرانش در دربار خویش میپذیرد. تا ماجرای شکار-اختلاف بین یکی از پسران اردوان و اردشیر بر سر اینکه چه کسی شکار را زده- مطرح میشود. همان سبب میشود که اردوان او را از قصر شاهی به آخور اسبان تازی بفرستد.
به شهادت کارنامهی اردشیرپاپکان و شاهنامه، اردشیر با مال و خواستهای که پدربزرگش، بابک، به نزد او میفرستد روزگارش را به شادخواری طی میکند و منتظر فرصت می-شود. در این ایام محبوب اردوان، گلنار، تجسم انسانی بخت اردشیر میشود. او که هم گنجور و هم دستور پادشاه است و نزد او از جان و دلش عزیزتر، اردشیر را از بام میبیند و دلباختهی او میشود. شب با کمند به زیر میآید و خود را بر اردشیر عرضه و اظهار بندگی میکند. این در حالی است که اردوان به این دختر زیباروی به منزلهی بخت خود و فال نیکوی خود نگاه میکند. و هیچ روزی نیست که بدون نگاه بر روی او آغاز کند.
در این دوران بابک میمیرد. اردوان پسر بزرگ خود را به فرمانروایی پارس به جای بابک میفرستد، بیآنکه بر اردشیر ارزشی بگذارد. همزمان اردوان از اخترشماران میخواهد به طالع پادشاهی او نگاه کنند. به هنگام رصد، گلنار حاضر میشود. در طول سه روز هر چه را باید میشنود. ستارهشماران روز چهارم به نزد اردوان میروند و به او می-گویند جوانی که والامقام و ازنژاد سپهبدان است از نزد او می-گریزد و پس از آن شهریاری بلنداختر میشود. گلنار به نزد اردشیر میآید و او را از شنیدهها باخبر میکند. ارشیر تصمیم به مراجعت به پارس میگیرد. و به او میگوید اگر همراهش بشود او را بانوی بانوان میکند. زن جوان میپذیرد. فردوسی میگوید:
«کنیزک در گنجها باز کرد
ز هر گوهری جستن آغاز کرد»
اردشیر یک اسب سیاه و یک اسب سفید از آخور اردوان بر میدارد. با گلنار از ری به پارس میگریزد. اردوان وقتی بیدار میشود و گلنار را نمییابد، خبر میشود زن و مرد و اسبان و مال و خواسته از او گریختهاند. با سپاهیان به دنبال ایشان میتازد. در وهلهی اول میگویند که غُرمی را دیدند که به دنبال آن دو سوار میدوید. وقتی اردوان ماجرای غُرم را میپرسد به او میگویند:
«چنین داد پاسخ که آن فرّ اوست
به شاهی و نیک اختری پرّ اوست» (شاهنامه ۷: ۱۲۸)
در واقع این نخستین بار است که از فرّ اردشیر سخن به میان میآید. در مرحلهی بعد میگویند که آن دو تن را دیدند که غُرم بر پشت اسب یکی از آن دو نشسته بود. در اینجا فرّه و بخت یکی گرفته میشود:
«که بختش پس پشت او برنشست
از این تاختن باد ماند بدست» (شاهنامه ۷: ۱۲٩)
مادینه بودن غرم در داستان فرار اردشیر وقتی تأیید میشود که به اردوان میگویند باید شتاب کرد و جلوی اردشیر را گرفت: «نباید که او نوشد از غرمُ، شیر» (شاهنامه ۷: ۱۲۹) که کنایه از بهرهبرداری از بخت خود و رسیدن به شهریاری است در عین حال به مادینه بودن حیوان نیز اشاره دارد.
اردشیربابکان به دلیل همراهی بخت بیمانع به پارس می-رسد. وقتی که طرفدارانش بر گرد او جمع میشوند موبدی به او میگوید:
«از این پس کنی رزم با اردوان
که اختر جوانست و خسرو جوان»
در داستان اردشیر و ارتباط آن با بخت نیز مانند داستان زال دیدن آینده به وسیلهی رؤیا، رؤیای سام و خبر گرفتن از حیات پسر، و افروختن سه آتش مقدس و بهکار بردن بوی خوش برای آتش وجود دارد.
در این داستان براحتی میتوان ارتباط بین غُرم را با تعریفی که ساسانیان از حکومت خود میکردند یافت. اردشیربابکان کسی است که حکومت دینی را در کنار پادشاهی خود قرار میدهد. نسبت خانوادگی خود را به گشتاسب میرساند. و دین زرتشت را دین رسمی سراسر کشورهای ایرانی تحت پادشاهی خود میکند. از این رو میتوان چنین برداشت کرد که غُرم، بخصوص که با صفت پاک در شاهنامه میآید، نماد بخت یا فرّه دینی و بخت پادشاهی باشد. در عین حال که غرم حیوان مقدس فرهنگ و جامعهی دامداری نیز به حساب می-آید. مضافاً در قصهی اردشیربابکان تأکید میشود ساسان پدر اردشیر شبان بوده است.
در داستان اردشیر میتوان دید که غرم نشان و نماد بخت به معنای برخورداری از ثروت و برکت در زندگی است، که هم شامل احشام و زمین میشود، هم سلامت و زندگی آدمها و هم زن. نتیجهای که از این نماد میتوان گرفت این است که بهزعم نویسندگان داستان و ابداع کنندگان نماد، چنین پادشاهی آورندهی برکت برای خود و مردم است. در واقع غرم صورت دامی برخورداری از زندگی است. همانطور که در یک فرهنگ کشاورزی خوشهی درشت و سلامت گندم نمادی است که حق مطلب را در رابطه با بخت و ثروت و برخورداری از برکات زندگی ادا میکند.
کرم هفتواد نماد بخت در جامعهی صنعتگران
فردوسی بههنگام نقل داستان اردشیربابکان از داستان کرم هفتواد میگوید. قصه از این قرار است که در پارس شهری به نام کجاران با مردمی فقیر بوده، و شغل غالب مردم ریسندگی. در این شهر دختران ریسنده که از سپیده تا شام کار میکردند، بسیار بودند. هفتواد یکی از این صنعتگران ریسنده بوده که هم خودش و هم هفت پسر و یگانه دخترش زندگی را در کار ریسندگی گذاشته بودند. دختر هفتواد که فردوسی او را «نیک بخت» و «پرهنر» معرفی میکند، روزی در وقت صرف خورش، از درخت سیبی در کنارش میافتد. او سیب را بر میدارد و در میان آن کرمی مییابد. کرم را روی دوکش میگذارد. در آن روز به بخت کرم بیش از هر روز میریسد. به زودی متوجه میشود کرم بخت بیدار شده خانوادهی اوست. به دنبال حضور این هشیاری اقتصادی، ثروتی عظیم برای خانوادهی دختر فراهم میشود. از ثروتی که دختر به سبب بخت کرم برای پدر و هفت برادرش تهیه میکند، آنها به چنان مکنتی میرسند که رقیب پادشاه میشوند. قلعهای بزرگ میسازند و نام شهر کجاران را «کرمان» میگذارند.
قلعه بم، قلعه کرم هفتواد
از برکت کرم و بخت بلند دختر، نه تنها هفتواد و پسرانش به پادشاهی و سروری مردم کرمان میرسند که هرکس به بخت کرم کار میکند نیز ثروتمند میشود. به این ترتیب پرستندگان کرم فزونی میگیرند. در این میان دختر، خادم یا پریستار آئین کرم میشود. هر روز او را خوراک میدهد و توجه میکند. تا اینکه کرم به چنان اژدهایی بدل میشود، که هیچ یک از سپاهیان اردشیر نمیتوانند با پدر و هفت برادر دختر و کسانی که با ایشان همراه هستند مقابله کنند. آنها نه تنها قلعهای نفوذ ناپذیر میسازند که بخت کرم هم یارشان است. تا اینکه اردشیر به حیله وارد قلعهی نفوذناپذیر هفتواد میشود و به جنگ کرم میرود و با ریختن فلز گداخته در شکم کرم، او را میکشد. به این ترتیب بخت هفتواد میخوابد و بخت پادشاه بر او غلبه میکند:
«بدانید کامد به سر، کار کرم
گذشت اختر و روز بازار کرم» (شاهنامه ۷: ۱۵۰)
در قصه نشانی از مادینه بودن کرم نیست اما یابنده و نگهدارنده و پرورش دهندهی او دختر هفتواد است. در واقع بخت اوست که به مدد خانوادهاش و پرستندگان کرم که همان «عیاران» و صنعتگران باشند میآید. (فردوسی میگوید پسر بزرگ هفتواد که نامش شاهوست و سالار و عیار است با پدرش به دار کشیده میشود.) و کرم نماد رونق گرفتن و ثروتی است که صنعت دستی زنان برای جامعه آورده است.
در پایان میتوان چنین نتیجه گرفت که بخت در شاهنامه خود یا نمادی مادینه است و مشخصاتی مادینه دارد و یا با زنی مربوط میشود. مرد تنها وقتی به سروری کامل میرسد که با این عنصر مادینه که نگهدار زندگی او و راهنمایش در رسیدن به ثروت و قدرت است بپوندد. در مورد فریدون بخت خود را در قالب گاو برمایه و فرانک هشیار نشان میدهد. از توانایی و اقتداری که فرانک از خود نشان میدهد میتوان دید که قصه محصول دوران مادرسالاری است.
در داستان زال سیمرغ در نقش ایزدبانویی که مظهر مهربانی و خردمندی و هشیاری کامل در عین حال جنگجویی است ظاهر میشود. از مراسم آئینی که در قصه وجود دارد میتوان دید که به دوران کهن شکارگری و افسونگری بازمیگردد. بخصوص که مراسم در معبد طبیعی ایرانیان یعنی کوه انجام میشود و سه مجمر آتش نمایندهی سه آتش مقدس روشن میشود و بر آن قربانی گیاهی خوشبوی و عود و عبیر سوخته میشود.
در داستان غُرم، قدرت گرفتن فرهنگ دامداری را میتوان دید. شبانی و تقدس غرم، میش و بره در همهی فرهنگهایی که محصول جوامع دامدار است دیده میشود. در این فرهنگها پیامبران و مقدسین در لباس شبانان پدیدار میشوند و برکت خداوندی و روزی خود را در نماد بره و گوسفند و میش و غرم نشان میدهند.
در داستان کرم هفتواد، معنای بخت در جوامع صنعتگر و عیار نشان داده میشود. برکت و روزی برای مردم نه از کشاورزی است و نه شکار. بلکه دستهای از مردان به کار آهنگری و ساختن آلت و ادوات جنگ میپرداختند و زنان کارشان نساجی، ریشندگی، بافندگی و سایر صنایع دستی بوده است. این هر چهار گروه بخت را برکت و برخورداری از خواسته و مال و قدرت که تسهیلکنندهی زندگی است میدانند و آن با نمادی حیوانی نشان داده میشود که دارای مشخصات زنانه بوده یا با زنی مربوط میشود.
منابع
– شاهنامه نه جلدی به تصحیح برتلس چاپ مسکو ۱٩۶۵
– برهان قاطع، محمد حسین بنخلف تبریزی، تهران ۱۳۶١
در همین زمینه:
بسیار خواندنی است از آن متنهایی که تا مدتها بعد از خواندن مزه اش زیر دندان میماند خانم شکوفه تقی متشکر
واو بانو / 15 April 2012
سرکار خانم تقی درود بر شما.مقاله شما بسیار نغز و پر بار است موجب امتنان خواهد بود اگر همچنان مارا با مطالب این اثر حماسی و شورانگیز بهره مند بقرمایید.با سپاس
کاربر مهمان / 15 April 2012
درود بر خانم شکوفه تقی
سپاس گذارم که دارای های فرهنگی تان را به مشارکت می گذارید.
کاربر مهمان نرگس الیکایی / 26 April 2012
با سلام و سپاس خدمت دوستان عزیزی که این مقاله را خوانده اند. سعادتی برای نویسنده و محقق بالاتر از این نیست که مطلبش خوانده و دریافت شود. باز هم سپاسگزارم. شاد و سربلند باشید.
با مهر و خلوص
شکوفه تقی
کاربر مهمان شکوفه تقی / 10 May 2012