اصلان اصلانیان، شاعر، نویسنده و از اعضای باسابقه کانون نویسندگان ایران، دوشنبه ۲۶ آبان ماه ۱۳۹۷ در تنهایی و در سکوت خبری درگذشت. او را با شعر «شبنورد» (با صدای محمدرضا شجریان و با آهنگسازی محمدرضا لطفی در آلبوم چاووش ۲) میشناسند. او این شعر را به یاد امیر پرویز پویان سروده است. اصلانیان مدتی را هم همراه با سعید سلطانپور در زندان شاه گذراند.
اصلانیان تا قبل از انقلاب ۵۷ در عرصههای مختلف از جمله سیاست و ادبیات، بسیار کوشا بود. در همین دوران دو مجموعه شعر او منتشر شد. اما با گذشت روزگار و انقلابی که برایش بهای گزافی داده بود و به عقیدهاش به بیراهه رفت، اصلانیان روز به روز گوشهگیرتر شد. با وجود تمام این سالهایی که به سکوت گذشت، او از نوشتن و سرودن شعر دست نکشید. او تا آخرین روزهای درگذشت احمد شاملو همراه و همصحبت او بود، اما این نیز سبب نشد تا بار دیگر صدایی از اصلانیان شنیده شود. اصلانیان در سکوت زیست، در سکوت شعر نوشت و در سکوت از میان ما رفت.
از این رو گفتوگویی داشتیم با رسول خلج داداشی، دوست و همدم ده سال آخر زندگی اصلانیان، تا با سالهای پایانی زندگی شاعر «شبنورد» بیشتر آشنا شویم. آقای خلج مدرس دانشگاه، نویسنده و منتقد ادبی و دانشجوی دکترا در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه آزاد کرج است.
– زندهیاد اصلان اصلانیان در تمام این سالها مورد بیتوجهی و بیمهری فراوانی از سوی محافل مختلف قرار گرفت، به خصوص از سوی رسانههای داخل ایران، به گونهای که حتی در مورد درگذشت ایشان هیچ خبری منتشر نشد. به نظر شما علتش چه بود؟
اصلانیان به دلایل اختلاف عقیده در مسائل سیاسی و اجتماعی هیچوقت نمیخواست با رسانههای شنیداری و دیداری و حتی مجلات و روزنامههای ایران همکاری کند. ایشان حاضر شد در نهایت سختی زندگی کند، اما از اصولی که به آن اعتقاد داشت عدول نکرد و سر تسلیم فرود نیاورد و در نهایت مورد بیمهری طبقه حاکم چه در زندگی و چه هنگام درگذشتش قرار گرفت.
– از اصلانیان تاکنون فقط ۲ مجموعه شعر به نامهای شباهنگ (۱۳۵۰) و خورشیدهای شبانه (۱۳۵۷) منتشر شده است. آیا غیر از این کتابها اثر دیگری داشتند که قصد انتشار آن را داشته باشند؟
بله، مجموعه رباعیات بسیار زیبایی دارند که هنوز منتشر نشده است. اشعار دیگری نیز دارد که توسط خودش و بنده جمعآوری شده ولی اقدام به چاپ نکرد. مجموعه اشعار زیبایی در حوزه ادبیات کودکان تهیه کرده بود که متأسفانه امروز در دسترس نیست. ناشرانِ امروز ایران به دنبال نشر آثاری هستند که نفع اقتصادی داشته باشد و به دنبال معرفی چهرههای فرهنگی نیستند، مخصوصا چهرههایی مانند اصلانیان که مشکلات سیاسی هم داشتند.
– زندهیاد اصلانیان با چه مشکلاتی برای انتشار آثارش روبرو بود؟
مهمترین مشکل نشر آثار اصلانیان خودش بود. هیچگاه نخواست در راهی که انتخاب کرده با کسانی که هدفی غیر از او دارند مماشات کند. از زبان خودش شنیدم که ناشر پیشنهاد همکاری برای چاپ آثارش داده ولی با مقدمهای جدید و… که اصلانیان نپذیرفته بود.
– جایگاه اصلان اصلانیان و شعر او را در میان شاعران معاصر چگونه میبینید؟
شعر معاصر ایران شاعران بزرگی را به خود دیده است، از نیما که شروع کنیم به اخوان، شاملو، ابتهاج، سپهری، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، منزوی، حمید مصدق، سیاوش کسرایی، قیصر امینپور و… میرسیم، اما شعر بعضی بوی نان نمیدهد، بوی «نان بازو» از آن به مشام میرسد، بعضی شعرها دارویی است برای التیام دملهای چرکین اجتماع و جنس شعر شاملو و اصلانیان از این دسته بود. اصلان کوه استواری بود و پس از شاملو شیر شعر معاصر بود و شاگرد خلف شاملو. شعرش سرشار از شعور بود، خودجوش بود و به قول ادبا جوششی بود نه کوششی. شاعر بود نه متشاعر.
اصلان شعر نمیگفت، شعرش را تجربه کرده بود و سپس روی کاغذ میریخت. اصلان شعرش را زیسته بود. شعر اصلان آیینه زنگار گرفته روزگارش بود، تلخِ تلخ. شعرش مثل خودش بیدروغ بود و بینقاب. محتوای شعر او آزادی، وطن و هویت گمشده ایرانی بود. دغدغهاش جهل همروزگارانش بود و نادانی اهل دانش. از تواناییهای کلام ایشان این بود که در هر ژانری شعر میسرود. ادبیات مقاومت و پایداری، ادبیات تعلیمی، ادبیات حماسی، ادبیات غنایی، ادبیات کودکان، هجو و طنز. بررسی و تحلیل بعضی از اشعارش در کلاسهای کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی بعضی دانشگاهها به دانشجویان پیشنهاد میشد.
– آیا تلاشی برای جمعآوری و انتشار آثار اصلان اصلانیان صورت گرفته است؟
تاکنون نه، اما امیدوارم در آینده نزدیک با کمک دوستان و خواهر ایشان (خانم طاهره تجلی) آثار ایشان چاپ و نشر گردد.
– سالهای پایانی عمر ایشان چگونه گذشت؟
شاملو میگفت: «دریغا که فقر احتضار فضیلت است / دستهای خالی را فقط میتوان بر سر کوفت.»
سالهای پایانی عمر ایشان مثل اکثر هنرمندان دیگر ایرانی به سختی سپری شد. بارها زمزمه لب عمو اصلان و بنده شعر عماد خراسانی بود که همصدا زمزمه میکردیم: «بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار / فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست.» هنوز چشمانم اشکبار است، نه برای فقدان ایشان بلکه برای فقدان فرهنگی که بزرگان علمی و ادبی خود را میبلعد. نمیدانید و هیچگاه درک نخواهید کرد که سالهای آخر عمر را با چه مشقتی گذراند و با کمک خواهر (طاهره خانم) و بنده و چند تن از دوستان امرار معاش کرد. نکته جالب اینکه هیچگاه «یارانه دولتی» را دریافت نکرد. سختی میکشید اما از کسی طلبکار نبود.
اصلان با صلابت، عزت نفسی بیبدیل و مناعت طبعی بیمانند، از میان ما رفت. هر وقت به او سر میزدم به بهانهای برای پاسخ به محبتهایم هدیهای هرچند ناچیز به من میداد و بنده با کمال رضایت هدیه را قبول میکردم. اصلان ساده زیست، عادت به تنهایی داشت و مجبور بود که عادت کند، اینجا اعتبار انسانها به پول و قدرت است و در نهایت تنها هم جان داد و در بیخبری رسانهای هم تشییع و تدفین شد. وقتی در سال ۱۳۹۳ در مراسم تشییع و تدفین آقای مرتضی پاشایی آمار میلیونی و در مراسم تدفین بزرگان فرهنگ و ادب آمار بسیار اندک را مشاهده میکنیم، باید فاتحه فرهنگ این سرزمین را نیز خواند.
– از علاقهشان به استاد محمدرضا شجریان و شعری که بعد از با خبر شدن از بیماری سرطان برایشان سروده بود، بگویید.
با استاد شجریان در دهه پنجاه آشنا شده بود و استاد یکی از تابلوهای چهره خودش را به ایشان هدیه داده بود. آواز شجریان را «روایت تاریخ» و آواز ماندگار خطاب میکرد. و بسیار غمگینِ غمگینی استاد آواز ایران بود. بسیار ناراحت وضعیت جسمی و روحی استاد شجریان بود. به بنده میگفت: «رسول جان، یک روز به عیادت استاد برویم تا شعر را به همایون بدهم تا برای پدر بخواند. اما دریغ مشغله بسیار بنده و سرنوشت، مهلت نداد تا ارادت خود را به دوست دیرینش تقدیم کند.»
– به رابطه مرحوم اصلانیان و احمد شاملو اشاره کردید، و او را شاگرد خلف شاملو خطاب نمودید. از رابطه او با احمد شاملو و آیدا سرکیسیان اطلاعی دارید؟ گویا رابطه دوستی بسیار نزدیکی داشتند. شعر اصلانیان را متأثر از شاملو میدانید؟
در زمان حیات شاملو، اصلان از معدود کسانی بود که بدون هماهنگی قبلی به منزل شاملو در دهکده فردیس آمد و شد داشت. روزها و ساعتهای زیادی کنار هم بودند و همیشه از آن روزهای با افتخار – بودن و تنفس در کنار دوست – برایم میگفت.
افتخارش دوستی با احمد شاملو و آیدا بود و این اواخر ناراحت بود که چرا نتوانسته به خانم آیدا سری بزند و حال ایشان را جویا شود.
شعر اصلان به گفته خودش رنگ و بوی شعر شاملو را ندارد، ولی به زعم بنده متاثر از شعر شاملوست، هیچگاه اجازه نمیداد فردی شعرش را با شعر شاملو مقایسه کند. در شعری (الف بامداد) را غولی زیبا و (الف سحر) – خودش را – گورزادی زشت معرفی میکند.
– فیلمی مستند به نام «گمشده در زمان» در مورد اصلان اصلانیان ساخته شده است. در مورد این فیلم بگویید، چه جنبههایی از زندگی ایشان را بازتاب میدهد؟
این فیلم پروژه مستند دانشجویی بود و سعی شد که زوایای زندگی ایشان در این فیلم منعکس شود. البته اصل فیلم بیش از چهار ساعت است اما سی دقیقه آن به دانشگاه ارائه شده است.
– مراسم خاکسپاری و یادبود ایشان چگونه برگزار شد؟ استقبال مردم چگونه بود؟
مراسم خاکسپاری و تدفین ایشان با توجه به تماسهای نامشخص به دوستان و بنده عالی برگزار شد. خانواده، دوستان و همسایگان آمده بودند تا با عمو اصلان وداع کنند. بعد از تدفین پیکر ایشان، شعر شبنورد با صدای استاد شجریان پخش شد، دوستان ایشان نیز هر کدام مطالبی در رثای این مرد بزرگ گفتند و در پایان برای شادی روح ایشان با چشمانی اشکبار کف زدیم.
– گزارشهایی مبنی بر دخالت و ممانعت وزارت اطلاعات برای برگزاری مراسم یادبود وجود داشت. در مورد آن اطلاعی دارید و میدانید علتش چه بود؟
هنوز نمیدانم که چرا چنین مخالفتهایی وجود دارد. نمیدانم چرا نمیدانند که اهل هنر معاصر ایران را کسی نمیشناسد که بخواهد برای ارادت بر سر مزارش بیاید و… دگماتیسم بودن بزرگترین آفتی است که ما به آن مبتلا هستیم.
– اصلان اصلانیان با شعر شبنورد بیشتر شناخته میشود و هنگامی که این شعر توسط استاد شجریان اجرا شد در حافظه تاریخی ایرانیان ماندگار شد. نظر ایشان در مورد این شعر چه بود؟
به گفته خودش در ابتدای انقلاب خوشحال و مسرور بود از اینکه شعر ایشان با صدای استاد شجریان آمیخته و به صدای انقلاب تبدیل شده بود، اما بعدها با گذر ایام متاثر بود که انقلاب به بیراهه رفت و اهداف انقلاب به فراموشی سپرده شد و مزرعه حیوانات دیگری اینبار در سرزمین ایران رقم خورد.
شعر «خبر آمد» از اصلان اصلانیان که برای بیماری محمدرضا شجریان سروده بود:
تا خبر آمد، به دست من، قلم آتش گرفت
قصد اطفاء کرد چشمم، دامنم آتش گرفت
عاشقی دریای مردم را، به عشقش خوطه خورد
راست پنداری که در دریا، بلم آتش گرفت
هرکسی را اخگری افتد نصیب از نار عشق
او صدایش سوخت اما، من دلم آتش گرفت
از بلای ناگهان، جان نجیبش بیامان
بوسه بر پیشانیاش دادم، لبم آتش گرفت
آتش از لب تاخت بر دل، دل به جانم رخنه کرد
سوخت بنیاد مرا، جان در تنم آتش گرفت
کاش میشد جانِ آتشناکِ من قربان دوست
تا به جای او بنالم: حنجرم آتش گرفت
من که داغ «بامداد»م نیمه جانم کرده بود
با «سیاوش» نیمه جان دیگرم آتش گرفت
نیمه اِیمَن کنار نیمه اِیسَر گذار
تا ببینی در میان، خاکسترم آتش گرفت
بامداد، نام مستعار احمد شاملو و سیاوش نام مستعار محمدرضا شجریان است.
شب است و چهره ی میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هرکه عاشقه پایش به راهه
برادر بیقراره، برادر شعله واره، برادر دشت سینه اش لاله زاره
شب و دریای خوف انگیز و طوفان
من و اندیشه های پاک پویان
برایم خلعت و خنجر بیاور
که خون می بارد از دلهای سوزان
برادر نوجوونه، برادر غرق خونه، برادر کاکلش آتشفشونه
تو که با عاشقان دردآشنایی
تو که همرزم و هم زنجیر مایی
ببین خون عزیزان را به دیوار
بزن شیپور صبح روشنایی
برادر، دشمنم خونخواره امشب
هوای خانه ظلمت باره امشب
چراغی بر سر راهم بگیرید
که دیو شهر شب بیداره امشب
شب است و مادران شهر غمناک
هزاران گل شکفت و خفت بر خاک
عزیزم داغدارم، دست واکن
به پا کن بیرق صبح طربناک
به عهد شب نظربین ها وفا کن
برادرهای عاشق را صدا کن
بزن بر سینه ی شب تیری از نور
گل خورشید را مهمان ما کن
به سیل صبح خواهان راه بستند
هزاران سینه و سر را شکستند
ولی مردم گرفته دست در دست
ز چنگ دیو مردم خوار رستند
کارو / 06 December 2018
این تصنیف را بارها و بارها شنیدم و هیچ وقت بدون ریختن اشک به پایانش نرسیدم.
ولی هر ارزش احساسی که حقیر به این اثر قائلم متاسفانه این قبیل آثار رو در ذیل تاریخ فکر
نمی توان طبقه بندی کرد.
خدابخش / 06 November 2019