غلامحسین ساعدی مجموعه قصه “ترس و لرز” را در سال ۱۳۴۷ منتشر کرد. مدت‌ها پیش از آنکه آثار مارکز، فوئنتس، آستوریاس و سایر نویسندگان نامی ادبیات آمریکای لاتین به فارسی ترجمه و منتشر شود.

غلامحسین ساعدی در سفر به جنوب ایران: «اهل هوا» و «ترس و لرز» دستاورد این سفر بود

قصه‌های ترس و لرز از نظر خط روایی، فضاسازی و بازنمایی «امر شگفت‌انگیز» و همچنین درهم‌آمیختگی جهان واقعی با دنیای افسانه و اسطوره، با قصه‌های برجسته آمریکای لاتین و آثار سبک رئالیسم جادویی قابل قیاس است. علاوه بر این ساعدی همانند بسیاری از نویسندگان معروف آمریکای لاتین نویسنده‌ای آرمانگراست و دغدغه رهایی انسان را دارد. در نگاه او هدف و چیستی ادبیات اعم از شعر و داستان و رمان، روشنگری و در نهایت رهایی انسان از سلطه و دستیابی به آزادی و عدالت است. داستان‌های ترس و لرز از بهترین نمونه‌های ادبیات داستانی مدرن در زبان فارسی است. و اگر به تغایر و تفکیک فرم و محتوی باور داشته باشیم قصه‌های این مجموعه تجربه‌های درخشانی در این دو پهنه است. هم از نظر فرم و تکنیک بسیار نوآورانه و بدیع است و هم آنکه می‌توان در این قصه‌ها تاکید نویسنده بر ایده‌ها و نگره‌های اجتماعی و دغدغه‌های فکری و سیاسی‌اش را دنبال کرد.

غلامحسین ساعدی

تصویر: عینک و فنجان و گلیم ساعدی

در سال ۱۳۱۴ در تبریز در یک خانواده کارمندی متولد شد. در دانشگاه تبریز در رشته پژشکی تحصیل کرد و یک سال پس از پایان تحصیلاتش، در سال ۱۳۴۱ از تبریز به تهران رفت.

در آن ایام با برادرش یک مطب شبانه‌روزی به راه انداخت و در همان حال با نشریات کتاب هفته و آرش همکاری می‌کرد.

تک‌نگاری ایلخچی، خیاو یا مشکین‌شهر، هشت داستان پیوسته عزاداران بیل، نمایشنامه‌های چوب به دست‌های ورزیل، بهترین بابای دنیا، تک نگاری اهل هوا، داستان بلند مقتل، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، مجموعه داستان واهمه‌های بی‌نام و نشان، و نمایشنامه آی بی‌کلاه، آی باکلاه را در این سال‌ها منتشر کرد.

ساعدی در سال ۱۳۴۶ یکی از پایه‌گذاران اصلی کانون نویسندگان ایران بود.

او داستان ترس و لرز، تک‌نگاری قراداغ، رمان توپ، نمایشنامه پرواربندان، جانشین و فیلمنامه گاو را در سال‌های بین ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۳ نوشت.

در سال ۱۳۵۳ با همکاری نویسندگان صاحب‌نام آن زمان، مجله الفبا را منتشر کرد. در همان سال در حابی که در کار تهیه تک‌نگاری شهرک‌های نوبنیاد بود ساواک دستگیرش کرد و او را به زندان قزل قلعه و بعد اوین منتقل کرد و یک سال در سلول انفرادی شکنجه شد.

پس از آزادی از زندان سه داستان گور و گهواره، فیلمنامه عافیتگاه و داستان کلاته نان را نوشت و در سال ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم آمریکا به این کشور سفر کرد.

پس از برقراری جمهوری اسلامی در ایران، ساعدی به تبعید ناخواسته تن داد و در اواخر سال ۱۳۶۰در پاریس اقامت کرد.

ساعدی طی سال‌های ۶۱ تا ۶۴ در پاریس اقدام به انتشار مجله الفبا کرد و چند نمایشنامه و فیلمنامه و داستان نیز نوشت.

او اما زندگی در تبعید را تاب نیاورد و در روز دوم آذرماه ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت. ساعدی در گورستان پرلاشز در نزدیکی صادق هدایت دفن شد.

کتاب ترس و لرز حاوی شش قصه است. قصه‌هایی که هرکدام به تنهایی، کامل هستند. اما در عین حال به دلیل فضا، زبان، شخصیت‌ها و حتی انگاره‌های مشترک و مشابه، شش قصه به هم پیوسته به نظر می رسند. هر یک از این قصه‌ها موزائیکی از یک طرح کلی هستند. به عبارت بهتر این قصه‌ها در طول یکدیگر نیستند بلکه در عرض هم هستند. با این وجود به دلیل دنبال کردن واکنش‌ها و خلقیات تعدادی از پرسناژها در تمام این قصه‌ها، اندام‌وارگی خاص رمان را در این مجموعه می‌‌توان سراغ گرفت.

محل وقوع ماجرای این قصه‌ها روستایی در سواحل خلیج فارس است. در تمام قصه‌ها دریا، لنج، قایق، عامله، ماشوئه و تور و ماهی حضور دارند و مراودات این روستا با باقی جهان از طریق دریاست. علاوه بر آن نحو زبان در گفت‌وگوی اهالی، نام افراد و اشیاء و حتی اشاره به برخی باورها، نشانه‌های بارزی هستند از آنکه محل این روستا در جنوب ایران است، گرچه از روستا یا جزیره‌ی معینی نامی به میان نمی‌آید.

در هریک از قصه‌ها اتفاقی غریب می‌افتد: حوادثی که با منطق و عقلانیت معیار قابل توضیح نیست. خواننده انتظار دارد که این حوادث به تدریج در ادامه کتاب و در قصه‌های دیگر واکاوی و رازگشایی شود. اما این انتظار برآورده نمی‌شود. ما نه از سرنوشت سیاه گرسنه‌ای که در مضیف سالم احمد پنهان شده، یا پسربچه‌ای که بر ساحل دریا می‌دود باخبر می‌شویم و نه ازعاقبت “دعانویس” که قیافه‌ای عجیب دارد و در هر روستایی زن می‌گیرد و بعد هم گم وگور می‌شود. حتی داستان ششم که می‌تواند تعریضی بر جریان استعمار باشد بی‌سرانجام به پایان میرسد. تعدادی زن و مرد ظاهراً اروپایی با عده‌ای خدمتکار رنگین‌پوست در حاشیه این روستای کوچک و فقیر اطراق می‌کنند و بعد از چندی هم‌چنانکه بی‌دلیل آمده‌اند بی‌دلیل آنجا را ترک می‌کنند و ماترکشان شیوع حرص و آز و تنبلی در بین اهالی روستاست.

شخصیت‌های اصلی قصه‌ها اهالی روستا هستند. اما در هر یک از قصه‌ها بیگانه‌ای به روستا وارد می‌شود و رخداد، ماجراها و گفت‌وگوهایی را به دنبال دارد. خواننده از طریق شنیدن این گفت‌وگوها یا تأمل بر رفتارهای اهالی، با باورها، واکنش‌ها، و به طور کلی “زاد و زیست” و “درجهان‌بودگی” اهالی روستا آشنا می‌شود.

قصه‌های ترس و لرز زمان تقویمی و گاهشمارانه ندارند. معلوم نیست که این حوادث در کدام روز از کدام ماه و سال کدام قرن اتفاق می‌افتد. حتی اینکه بین این ماجراها چقدر فاصله زمانی وجود دارد مشخص نیست. فقط گاهی به شب یا روز بودن یا توصیف موقعیت خورشید در آسمان اشاره می‌شود بی‌آنکه بدانیم چه فصلی از سال است. نویسنده انگار از این طریق سعی در بازنمایی زندگی آدم‌هایی فراموش شده در جایی بی نام و نشان دارد که از واقعیت‌های زمانه و از هر گونه تغییری برکنار مانده و در رنج و عسرت و بی‌خبری محبوس مانده‌اند. نوعی در خودماندگی ملال‌آور و چاره‌ناپذیر.

«زمان‌مند» بودن رخدادها در داستان‌ها و رمان‌های کلاسیک غالباً به داستان عمق و غنای بیشتری می‌بخشد و به عبارتی وجوه انضمامی یک «دوره تاریخی» یا یک حادثه معین را بر داستان بار کرده و معناها و انگاره‌های مضاعفی در ذهن خواننده تداعی می‌شود و جهان داستان نیز با دنیای واقعی در تعامل و بده بستان قرار می‌گیرد. به عنوان مثال در رمان «جنگ و صلح» یا «خانواده تیبو» که زمان تقویمی دارند بی‌تردید تمامی اتفاقات، نگرش‌ها، سلایق و اندیشه‌های آن دوره تاریخی بر رمان بار شده و تصویری زنده‌تر از فضای رمان در ذهن خواننده ایجاد می‌کنند. اما در رمان مدرن «زمان» همچون «زبان» امکانی است برای ایجاد فرم‌ها و ساختار‌های متنوع. یکی از این تکنیک‌ها حذف زمان تقویمی است که توسط نویسندگان مختلفی به کار گرفته شده است. ساعدی این تکنیک را که قبلا در مجموعه قصه «عزاداران بیل» به کار گرفته بود، در کتاب ترس و لرز آن را قوام بیشتری می‌بخشد. از یک‌طرف حذف زمان تقویمی تاکیدی است بر ابدی و ازلی بودن خود ماجرا، و انگاره‌هایی که جهان ذهنی اهالی روستا را احاطه کرده و چون تقدیری شوم و ترسناک بر حیات و هستی آنان سایه افکنده است. ماجرایی که معلوم نیست کی آغاز شده و هرگز هم پایان نخواهد یافت. در واقع حذف زمان «بی‌زمانی» نیست، «همه‌زمانی» است. از طرف دیگر داستانی که پایانی ندارد، همیشه پرونده‌اش در ذهن مخاطب بازخواهد ماند، گرچه در روستایی ناشناخته اتفاق افتاده باشد. یک اثر هنری پویا اثری ناتمام است. زیرا هنرمند کنکاشگر است. او همچون فیلسوف یا دانشمند همه حقیقت را نمی‌داند تا آن را در چارچوبی متعین به ما عرضه کند. او ذهن مخاطب را به یاری فرامی‌خواند. اثر ناتمام اثری است که ذهن و تخیل مخاطب را فعال می‌کند تا پایان مورد نظر خودش را بر آن بگذارد.  در واقع مخاطب با متن وارد تعامل می‌شود. انتخاب این فرم، در حقیقت نوشتن داستانی بی‌انتهاست. کما اینکه هیچکدام از قصه‌های ترس و لرز پایانی مشخص اعم از تلخ یا شیرین ندارد.

علاوه بر اینها به‌کارگیری این تکنیک نوعی آشنایی‌زدایی در قصه است. از دسترس خارج کردن ماجراها و آدم‌ها و برکشیدن آنها از سطح واقعیت زمینی و ملموس، به جهان قصه و افسانه و به یک معنا احضار آنها به جهان انتزاع و تخیل. حذف زمان تقویمی نوعی تعلیق ایجاد می‌کند و عملا احتمال هر گونه مقارنه تاریخی را ناممکن می‌سازد. گاهی به نظر می‌رسد که این داستان‌ها در زمانه بسیار دوری از ما اتفاق افتاده و گاهی آنها را چنان هم‌عصر زمان حاضر احساس می‌کنیم که خواه‌ناخواه با ما وارد گفت‌وگو می‌شوند. گویی مشکلات آدم‌های قصه‌ها، دغدغه‌های ابدی انسان است و هیچگاه کهنه نمی‌شوند. از دوران ماقبل تاریخ تا به امروز. قصه درماندگی و گم‌گشتگی و نامرادی. قصه انسان رها شده بر هستی بیکرانه و ناشناخته. همنام بودن این مجموعه قصه ساعدی با کتاب مشهور «سورن کی یر که گارد» فیلسوف نامی اگزیستانسیالیست دانمارکی اتفاقی نیست.

در دنیای قصه‌های ترس و لرز نشانه‌هایی حضور دارد که متعلق به دنیای معاصر است همچون پیکابی که دعانویس را با خود آورده یا موتوری که برای لنج خریداری شده. اما از طرف دیگر حضور برخی اسطوره‌ها ما را به جهانی رازآلود و وهم‌انگیز پس می‌راند. دریا تامین‌کننده رزق و روزی اهالی روستا و راه ارتباطی آن با دیگر مناطق جهان است. در عین حال ساحل دریا مرز دنیای واقعی است با جهان ناشناخته‌ها. دریا در باور مردم، موجود ذیشعوری است که کنش‌ها و تصمیماتش غیر قابل پیش‌بینی است. یک روز آرام و سخی است و روز دیگر موجودی خوف‌انگیز که بی‌هیچ دلیل روشنی دشمنی‌اش را آشکار می‌کند و بر جان و مال اهالی روستا یورش می‌برد. یک روز برای آتش اجاق آنان هیزم می‌آورد و روز دیگر گردابی بر سر راهشان پهن می‌کند. هر کوششی برای شناختن و مهار کردنش بیهوده است. و به دلیل همین ناشناخته ماندن، هر چیزی را می‌شود به او نسبت داد. به قول زاهد “دریاست دیگر”. نه آغاز دارد و نه پایان. دریا همان ابدیت است و مظهر بی‌زمانی.

در اولین قصه کتاب پیرمرد تنهایی بنام «سالم احمد» ناگهان مرد سیاه پوست لنَگی را در مضیف خود می‌بیند. این مهمان ناخوانده غریبه‌ای گرسنه است و برای گدایی تکه‌ای نان یا چنگی خرما به سراغ او آمده. اما در باور سالم احمد او یکی از «اهل هوا»ست. او جن یا شیطانی است که برای مسخر کردن روح و یا گرفتن جان مردم به بدن آنان وارد می‌شود و آنان را بیمار و زمینگیر و حتی دیوانه می‌کند. باوری که قرن‌ها پیش از سواحل آفریقا به سواحل جنوبی ایران آمده است و به باد جن شهرت دارد. ارواح بدنهادی که از دریا می‌آیند. کتاب “اهل هوا”ی ساعدی تحقیق مفصلی درباره این باور است و درباره مراسمی که برای مهار کردن (زیر کردن) این شیطان یا روح پلید برگزار می‌کنند و به “مراسم زار” شهرت دارد. در این داستان، «زاهد»، طبیب یا همان مهارکننده روح شیطانی است و ابزار او برای این‌کار چند دهل و دمام است که بی وقفه می‌کوبد. رواج این باورهای غریب برای ما، اما آشنا برای اهالی روستا، و همچنین حضور اسطوره‌ای دریا، دنیای این روستا را از زمانه ما دور کرده و به ابتدای تاریخ می‌برد: به دنیایی که برای بیمار طبل می‌نوازند و دریا برای شکار آدم‌ها و لنج‌ها تله‌ای به نام گرداب پهن می‌کند.

در تمام شش داستان این کتاب شروع ماجرا، با حضور بیگانه‌ای در روستا آغاز می‌شود. البته به جز داستان پنجم که چند نفر از اهالی روستا زنی بیمار را به سراغ حکیمی غریب و بیگانه می‌برند و در آنجا نه تنها آدم‌ها، بلکه فضای داستان هم بیگانه است. این بیگانگان نظم و سکون و قرار و قواعد معین زندگی در روستا را بهم می‌ریزند. فضای بی‌اعتمادی و دلهره بر روستا حاکم می‌شود. بیگانه برای اهالی روستا همواره یک تهدید به حساب می‌آید. روستا در برابر هر فرد بیگانه‌ای دافعه دارد. تنها کسی که همدلی آنان را جلب می‌کند همان دعانویس عجیب‌الخلقه است.

بدویت و درخودماندگی عمیقی در این روستا جاری‌ست که امکان هرگونه مراوده و مکالمه‌ای را از همان ابتدا مسدود می‌کند. هیچ اندیشه نویی در این جامعه به وجود نمی‌آید. ناشناخته‌ها و بیگانه‌ها موجد ترس اهالی می‌شود. جلوه بارز این ترس «احمد محمد علی» است که در همه چیز تهدیدی علیه خود یا دیگران می‌بیند و مدام هشدار می‌دهد. اگربه گفت‌وگوهای اهالی روستا دقت کنیم می‌بینیم که گفت‌وگوها بر یک مدار ثابت تکرار می‌شوند. هیچ راه برون‌رفتی از این دایره بسته وجود ندارد. آدم‌ها از بیان افکار و احساساتشان ناتوان هستند و بر اساس غرایزشان رفتار می‌کنند. دایره واژگانی آنها محدود است و زبانشان الکن. واکنش‌ها منفعلانه و تکراری‌ست. مجموعه این نشانه‌ها دال بر جامعه‌ای‌ست که در ابتدای زمان متوقف مانده است و حتی سایه گذشت روزگار و تغییر جهان از روی آن گذر نکرده است: جامعه‌ای ابتدایی که هیچ تاثیری از جهان در حال تحول نگرفته است – جامعه‌ای در خود فرورفته. انگار که زمان در آنجا ساکن و بی‌حرکت مانده باشد. جامعه‌ای معلق بین گذشته و حال. بین افسانه و واقعیت. جامعه‌ای که بی‌گمان تعریضی‌ست به جامعه آن روزگار ایران.

ترس و لرز یکی از مهم‌ترین آثار ساعدی و از بهترین داستان‌های زبان فارسی است. ساعدی در خلق فضاهای وهم‌انگیز و رازآلود وهمچنین ایجاد فرم‌های نو و کاربست تکنیک‌های مدرن و قابل تامل، از پیشروترین نویسندگان ایران بود و هست. به راستی که کتاب ترس و لرز اثری خلاقانه و کم‌نظیر است.

از غرائب روزگار زیستن این ترس و لرز و باز تکرار این تجربه وحشتناک، در آخرین سال‌های زندگی ساعدی بود. ساعدی از ترس تهدید جانش به فرانسه گریخت. به کشوری که زبانش را نمی‌دانست. گریز ساعدی به سرزمینی بیگانه و زبانی ناآشنا، گریز به روستای داستان‌های ترس و لرز بود. به گواهی شاهرخ مسکوب و داریوش آشوری و کسان دیگری که در آخرین ماه‌های عمر ساعدی او را ملاقات کرده و با او گفت‌وگو کرده بودند همین وهم و ترس، و رنج غربت و جبر سکوت برای کسی که زبان و کلمه یگانه نشانه‌ی حیات او و تنها راه ارتباطش با جهان بود، علت اصلی جوانمرگی ساعدی شد. مرگ او ضایعه‌ای دردناک و جبران‌ناپذیر برای نهال جوان و نوپای ادبیات داستانی ایران نیز بود.

درباره غلامحسین ساعدی