در ایران دروغ رواج یافته و ارزشهای انسانی سقوط کرده. در پدیده سلبریتیهای ایرانی هم رواج دروغ را میتوان یافت و هم سقوط ارزشهای انسانی را: جلوهای از سیاست دروغ در ایران. میخواهیم با تکیه بر نمونه «گالری محسن» به پردهها و صحنههای دیگری بپردازیم از نمایش هنر و سیاست، و البته به نقش بازیگری به نام پول در این نمایش.
در بخش اول این یادداشت به رابطهی پول و هنر پرداختیم و اشاره کردیم که:
۱) در کشور ما منابع مالی تولیدات سینما و تلویزیون و تاتر و بخش زیادی از موسیقیاش از محل منابع دولتی تامین میشود، ۲) در حکومت جمهوری اسلامی، هنر هیچ محلی از اعراب ندارد مگر آنکه وسیلهای در خدمت اهداف نظام باشد و به طریق اولیٰ در خدمت سیاست سلطه باشد. حتی ساختن سرگرمی برای عامه مردم نیز اهداف و مقاصد سیاسی دارد. ۳) آن منابع مالی که با دست و دلبازی صرف امور هنری میشود در حقیقت در خدمت اعتلای هنر نیست بلکه مستقیما در خدمت سیاست است. ۴) آن هنرمندانی که ناگهان ثروت و شهرتی به هم میزنند و درهای آن صندوقچه اسرار یا اتاق کنترل افکار عمومی (یعنی صدا و سیما) بر رویشان باز میشود و از بازیگری به تهیهکنندگی ارتقا پیدا میکنند آن مزدها را به دلایل دیگری غیر از هنرشان میگیرند. آنان خود نیز بهتر از همه میدانند که آن مکنت به چه بهایی به دست آمده است. (البته نوکری و دریوزگی جرم نیست). ۵) تأسف آنجاست که بخش عمدهای از این مثلا هنرمندان پز مخالفان سانسور و طرفداران مردم را به خود میگیرند، تا احیانا از سفرهای که مردم بعدها خواهند گشود کنار زده نشوند. ۶) متاسفانه اینان نه با خود صادق هستند، نه با مردم ونه با حکومت. چیزی میگویند یا کاری میکنند که به آن باور ندارند. ۷) و وقیحانهتر آنکه برخی از آنان بی پولی یا مسکنت دیروز و گاهی امروز خود را به عنوان دلیل، در مقابل مردم میگذارند. بهانههایی مثل این: «بی پول بودم» یا «بیکار بودم» یا «برای کاری بهتر به پول نیاز داشتم» یا «به من چه که آن پول از کجا آمده. من دستمزدم را گرفتم» یا…..
در همان یادداشت نمونههایی ارائه کردیم از هنرمندان و سلبریتیهایی که در تلویزیون این نظام سراسر فساد و تباهی، جلوهفروشی میکنند و بیاعتنا به آنچه در سطح جامعه و خیابان میگذرد مشتی شوخیها مهوع و خندههای زورکی و سرخوشیهای بی دلیل به مردم حقنه میکنند و مزدش را میگیرند. یا در برنامه هایشان با دعوت از مشتی مزدور و جاعل و دلقک برای مردم ستاره و هنرمند و نابغه میسازند، آن هم در شرایطی که تقریبا از هیچ هنرمند واقعی دعوت نمیشود. در شرایطی که بسیاری از آثار نوشته شده و ساخته شده بیهیچ دلیل معقولی شانس حضور پیدا نمیکنند. در شرایطی که بسیاری از هنرمندان همکار و همسن و همصنف آنان برای اجرای یک نمایش ماهها در انتظار میمانند و کارهایشان به بهانههای واهی سانسور میشود. در شرایطی که بسیاری از همکارانشان فرصت ایفای یک نقش ۵ دقیقهای در طول سال را پیدا نمیکنند. و نانشان به نان نمیرسد.
در بخش دوم به پردهها و صحنههای دیگری میپردازیم از نمایش هنر و سیاست. والبته نقش بازیگری به نام پول در این نمایش.
در دیماه ۱۳۸۸ «گالری محسن» با هدف برگزاری نمایشگاه آثار هنری و حمایت از هنرمندان جوان ایرانی گشایش یافت. صاحب گالری محسن آقای «احسان رسولاف» است. و گالری به نام برادر ایشان «محسن رسولاف» که در حادثه سقوط هواپیمای مسافربری درسال ۱۳۸۷به تاجیکستان کشته شد نامگذاری شد.
احسان رسولاف صاحب گالری محسن فرزند جلال رسولاف مدیرعامل سابق بانک کشاورزی بود که در سال ۱۳۸۴ از بانک کشاورزی استعفا داد و به ترتیب مدیرعامل بانکهای خصوصی «اقتصاد نوین»، «بانک دی»، «بانک تات» سابق و «بانک آینده» فعلی شد. ضمنا عضو هیئت مدیره چند شرکت بیمه و سرمایه گذاری نیز بوده و بالاخره از مؤسسان دیگر بانکهای خصوصی مثل «بانک پاسارگاد» است. پرداختن به هویت سایر بنیانگذاران و سرمایهگذاران این بانکهای خصوص و منابع تامین سرمایههای اولیه، مورد نظر این یادداشت نیست. اما اطلاعات کافی در این خصوص در صفحات اینترنت موجود است. به هرحال آقای احسان رسولاف فرزند یکی از بانکداران معروف کشور است و البته مورد حمایت ابوی گرامی. آقای احسان رسولاف در بدو تاسیس گالری محسن در دنیای هنر و البته اقتصاد هنر پیشینهای نداشت . اما در سالهای بعد و با توجه به روابط بسیطی که با هنرمندان دارد چند فیلم مستند نیز ساخته و در چند فیلم دیگر نیز به عنوان تهیه کننده و سرمایه گذار حضور یافته است.
در دوران احمدینژاد ایدهی فروش گنجینه موزه هنرهای معاصر مثل بمب صدا کرد. بهانه دولتمردان این بود که این آثار که بیشتر آنها یا قابل عرضه نیستند و یا اگر هم هستند، آثار هنری منحطی هستند که به درد دین و دنیای مسلمانان نمیخورند. پس بهتر است تبدیل به احسن شوند. با متمرکز شدن روی آثار موجود در گنجینهی موزه، باز درخبرها آمد که پیشترها تعدادی از این «صور غیراخلاقی»، بیارزش قلمداد شده و از موزه بیرون گذاشته شدهاند. بعد از کنکاش فراوان مشخص شد که تعدادی از این اثار سرقتی با قیمتهای نازل به بانک پاسارگاد فروخته شده است. خرید آثار سرقتی توسط بانک مذکور فقط منحصر به آثار موزه هنرهای معاصر نمیشد و تعدادی از تابلوهای موجود در فرهنگستان هنر را هم شامل میشد. ادعای مدیر فرهنگستان هنر در این خصوص به مطبوعات نیز کشیده شد. به هر حال از زمان ورود بانکهای خصوصی به خرید و فروش آثار هنری برگزاری حراجهای سالیانه در کشور آغاز شد و قیمت تابلوها سر به فلک کشید. این نکته قابل توجه است که از این قیمتهای نجومی هنرمندان خالق اثر طرفی نمیبندند و فقط دلالها هستند که سودهای کلان میبرند.
در مطبوعات حرفی از نقش گالری محسن در خرید و فروش آثار برای بانکها نیست. جزآنکه در هر حراج تعدادی از آثار از طرف گالری محسن عرضه میگردد. و این امر منحصر به حراجهای داخلی نیست بلکه شامل حراج کریستی در دبی هم میشود. اما حضور فرزند یک بانکدار در مدیریت یک گالری نقاشی که از قضا روابط مبسوطی با مراکز و گالریهای خارج از کشور دارد چه ایدهای به شما میدهد؟ ضمن آنکه هیچکدام از بانکهای خصوصی ایران به معنای واقعی خصوصی نیستند. بلکه سهامداران آنها بدون استثنا همگی بنوعی عضو مافیای قدرتاند و دست در جیب دولت دارند.
در دوران دولت اول احمدی نژاد و حتی اواخر دولت اصلاحات، طی سه سال ناگهان تعداد گالریهای نقاشی در تهران ۱۰ برابر شد. این رشد غیرطبیعی در شرایطی اتفاق افتاد که نه درآمد مردم افزایش چشمگیری داشت و نه علاقه مردم به هنر بیشتر شده بود، و نه حتی فارغالتحصیلان رشتههای دانشگاهی هنر چند برابر شده بودند. بدیهی است علت این افزایش را باید در منافع اقتصادی گالریداری جست. ظن غالب این است که گالریها مکانی مناسب برای پولشویی هستند. به عبارت دیگر تابلوهای نقاشی و آثار هنری یکی از امکانات مناسب برای تبدیل و یا نقل و انتقال پولهایی با منشأ مشکوک بود، حتی پولهایی که منشأ بیرونی داشتند. در واقع کسانی به اقتصاد هنر ورود پیدا کردند که نه تنهاهنر مدرن را نمیشناختند و با آن ارتباطی برقرار نمیکردند، بلکه آنرا کالایی بی مصرف، زائد و یا حتی غیرشرعی میدانستند. این افراد، پیش از آن، وقتی پولشان از پارو بالا میرفت، چند تابلو فرش میخریدند که هم دیوارهای قصرشان خالی نماند و هم قیمت آن مشخص بود و با افزایش قیمت فرش ارزش آنها اضافه میشد.
گالری محسن با اتکاء به ثروتهای بیحساب و کتاب به یکی از قطبهای عرضه و فروش آثار هنری و به تبع آن تبدیل به نهادی تأثیرگذار بر تولید و خلق آثار هنری و بخصوص نقاشی تبدیل شده بود. در واقع با برگزاری نمایشگاه و انتخاب مجموعهای از آثار و پرداخت حتی حقوق به برخی از هنرمندان جوان به عنوان پیشپرداخت توانست به هنرهای تجسمی ایران سمت وسویی بدهد که از هرگونه نگاه و نگره اجتماعی تهی شود، هنری بیمحتوا و مبتذل که هیچ حسی را برنیانگیزد، هیچ گفتوگویی با زمانه خود برقرار نکرده و هیچ برخورد یا نزاعی با حکومت و باورهای حکومتی نداشته باشد. لطفاً کتابچهها و بروشورهای نمایشگاههای مختلف این گالری ثروتمند و تأثیرگذار را تماشا کنید. آثاری میبینید که حتی طرفداران جریان «هنر برای هنر» را شرمزده میکنند، چون فقط میتوانند در این عبارت تعریف شوند: «هنر برای هیچ»
یکی دیگراز نقشهایی که گالری محسن در طی ۸ سال فعالیت خود ایفا کرده، حمایت از گروههای موسیقی مثلا زیرزمینی و تبدیل آنها به موسیقی روزمینی دارای مجوز است. برگزاری کنسرتهای پیاپی در ایران و خارج از کشور، این کودکان نارس را تبدیل به نمایندگان موسیقی مدرن ایران کرده است. از جمله گروههای تحت حمایت گالری محسن که امروز در فضای موسیقی ایران شهرتی به هم زدهاند گروه های «پالت»، «داماهی»، «بمرانی» و «کاربن» است. به عنوان مثال کارهای پالت را شنیدهاید؟ چند ساز ناساز برای مردم ترانه های نوستالژیک مثل «خونه مادربزرگه» را اجرا میکنند، آن هم با خوانندهای که پهنه صدایش کمتر از یک اکتاو است و حداکثر میتواند چند ترانه قدیمی را زمزمه کند، تا ضعف خواندنش مخفی بماند. سایر قطعات این گروه کاوِرهایی از ترانههای قدیمی است، کاوِرهایی بسیار بدتر از ترانه اصلی. گروه بمرانی هم چند تا از آواهای مردم جنوب وبخصوص اورادی که در مراسم زار زمزمه میکنند را مثلا با سازبندی متفاوت عرضه کرده است. ترانههایی یکسر بی محتوا و احمقانه که نه با دنیای امروز ما ارتباط برقرار میکنند و نه جلوهای از بدویت ترحم برانگیز «اهل هوا» ست و نه حتی صدادهی و تنظیمهای درستی دارند. سایر آثار آن دو گروه دیگر هم به همین شکل است. اصواتی که به هیچ وجه به آن نمیتوان نام موسیقی داد. آثاری صرفا نمایشی و خلسهآور و کرخکننده و بی محتوا. مشتی نویز کرکننده به جای موسیقی. این است حاصل حمایتهای گالری محسن و اتحادیه بانکدارهای حکومتی از هنر بطور اعم و موسیقی بطور اخص.
موسیقی زیر زمینی ایران در همان دورانی که شکست اصلاحات تبدیل به یک فاجعه ملی شده بود و برآمدن فردی مثل احمدینژاد مثل ریختن آبی سرد بر خاکسترهای به جا مانده از آن دوران بود، با چنان قدرتی به میدان آمد که در اندک زمانی به همه خانهها و اتومبیلها و جمعهای دوستانه راه پیدا کرد. موسیقی زیر زمینی مخلوق دنیایی بود که در آن زندگی میکردیم. فریادهای فروخورده و اعتراضات از کنترل خارج شده. حتماً بسیاری از شما موسیقی هیچکس، موسیقی محسن نامجو و کسان دیگر را به خاطر دارید. از جمله اولین آلبوم موسیقی محسن چاووشی که سالها پشت در ارشاد مانده بود. علاوه بر آن در آن دوران گروههای زیادی به موسیقی راک گرایش داشتند و کار میکردند زیرا موسیقی راک موسیقی اعتراض بود .موسیقی راک موسیقیای بود که با شرایط زندگی خودشان و فشارهای حکومت برای سرپوش نهادن بر آنها همخوانی داشت. اما حکومت به هیچکدام از آن صداها اجازه حضور رسمی و برگزاری کنسرت یا نشر آلبوم را نداد، تا یکی یکی مجبور شدند یا از موسیقی دست بشویند یا اینکه وطن و زادگاه خود را بگذارند و زندگی در تبعید اما با موسیقی رابرگزینند.
امروز گالری محسن به هر نوآموخته موسیقی که در قامت مدعی ظاهر شود کمک مالی میکند و برایش کنسرتهای خصوصی میگذارد. تقریبا هر هفته در «نشر هنوز» که متعلق به گالری محسن و براداران رسولاف است کنسرت خصوصی برگزار میکند، باز هم تکرار میکنم موسیقیهای پوچ و بیمحتوا، موسیقیهای تخدیرکننده، موسیقیهای بیریشه و بدون هرگونه ارزش هنری یا اجتماعی. موسیقیای که هرج ومرج و بی نظمی و آشفتگی را با خلاقیت و مدرن بودن و فراروی اشتباه گرفته و درکی افواهی از موسیقی نو دارد. گاهی وضعیت از این هم تأسف برانگیزتر است. من خودم شاهد بودم که یک گروه دو نفره در «نشر هنوز» چند قطعه اجرا میکردند. از اسپیکرها حداقل صدای پنج ساز شنیده میشد. بعد متوجه شدم که میکروفنها اساساً خاموش هستند و برنامه بصورت پلی بک پخش میشود. چرا؟ برای اینکه یکوقت یک کلمه یا یک نت از آنچه پیشبینی شده جابجا نشود. این است حمایت گالری محسن از هنرمندان جوان. آموزش اخته کردن خود و همچنین کوتاه کردن قد در اندازهای که از دروازه های مورد نظر حکومت عبور کند.
خلاصه کنیم: «گالری محسن» نهادی است بازدارنده که هنر را به اندازه فهم و سلیقه دولتمردان و حکومتگران میبُرد و به تن هنرمندان جوان میکند. هنری یکسر بی هویت، بیمحتوا و ابتر، هنری لوکس و مجلسی و شیک، هنری میانمایه و سطحی. هنری که متاسفانه در آن جستوجوگری، فراروی، ابداع و نوآوری نیست، هنری که با زمانه خود بیگانه است و با آن دیالوگی برقرار نمیکند، هنری که هنر نیست بلکه زرورقی رنگین است که به دور باورها و اصول حکومتی دیکتاتوری پیچیدهاند و آن را رنگین و خوش منظر و گولزنک کردهاند، هنری بیخاصیت اما شایسته آویختن به گردن همین رجالههایی که امروز همه چیز مردم را در اختیار گرفتهاند و مردم و هنرمندان واقعی را تحقیر میکنند.
آن سلبیریتیها و آن هنرمندان و این مدیران هنری برازندهی یکدیگرند. اما نه برازندهی نام هنر.
البته این تنها گالری محسن نیست که آثار بی هویت، تقلیدی، بی بنیاد، کودکانه و تزئینی عرضه کرده و بازار فروش این آثار را داغ میکند. مدتهاست این رویه فضای غالب در عرصه هنرهای تجسمی در ایران است. صد جور مرغ در قفس میسازند و با یک «ع» و یا «ت» که با نستعلیق نوشته شده تزیین اش میکند، به این دلیل که این آثار مشتری دارند، به این دلیل که اغلب خریداران این آثار هنری آدمهای تازه به دوران رسیدهای هستند که با زد وبندهای آنچنانی یا آویزان شده به سفره بیت المال ثروتی به هم زدهاند و به نظر خودشان بخشی از آن را صرف هنر میکنند. از آن طرف هم برخی که سلیقه این آدمهای میانمایه را میشناسند بر همان مبنا کار میسازند تا جیب آنها را خالی کنند. ( همه نمایشگاههای عکس هدیه تهرانی، رضا کیانیان، نقاشیهای تهمینه میلانی و دستکارهای امثال اینان را دیده اند و صد البته به به و چه چه گفتن های سیل مشتاقان که همه درک و احساساس شان را در این جمله خلاصه میکنند که: «چقدر قشنگ است»!) بی اغراق میگویم آنچه امروز دربیش از 90% گالریهای تهران بعنوان آثر هنری عرضه میشود چیزی جز اسباب بازیهای بی مقدار نیست لایق دیوار خانههای افراد میانمایه و نوکیسه. ( بحث اقتصاد هنرو فعالان این بازار و نگاه و نگره آنها به مقوله هنر، بخصوص در عرصه هنرهای تجسمی در مجالی دیگر مورد واکاوی قرار خواهد گرفت.)
درپایان لازم است به دو نکته به عنوان حسن ختام این دو یادداشت اشاره شود:
۱. زمانی که گورباچف در راس حکومت شوروی سابق قرار گرفت و مظهر اصلاحطلبی و ایجاد فضای باز سیاسی شد و بر بسیاری از سیاستهای قبلی حکومت شوروی خط بطلان کشید، به دلیل تغییراتی که ایجاد کرد یا در نظر داشت ایجاد کند، بسیار مقبول چهرهای سیاسی و اجتماعی و البته هنری جهان قرار گرفت. در همان دوران روزی آقای «گابریل گارسیا مارکز» نویسنده رمان معروف «صد سال تنهایی» به دیدن او رفت و از سیاستهای او تقدیر کرد.
آن زمان در یک گوشه دیگر کره خاکی فردی که به هیچ وجه آوازه و محبوبیت جهانی مارکز را نداشت از او انتقاد کرد که مگر هنرمند از سیاستمدار تقدیر میکند؟ سیاستمداری که امروز چنین میگوید و فردا ممکن است بر حسب اقتضائات سیاسی روش دیگری را در پیش گیرد و حرف خود را نقض کند، نباید مورد استقبال یا تایید هنرمندی مثل مارکز قرار گیرد. اساسا شأن هنرمند فراتر از این بازیهای سیاسی است. هنرمند کمالگراست. هنرمند به دنبال درک و بازنمایی حقیقت است، نه بدنبال کسب قدرت و اعمال قدرت در جهت منافع حزبی و گروهی. اما سیاستمدار بازیگر است. واقعیت را دگرگون جلوه میدهد یا خودش رنگ عوض میکند. هیچ سیاستمداری نمیتواند از دریچه چشم هنرمند به جهان بنگرد. به عبارت بهتر تا وقتی که شأن انسانی به هر شکلی و در هرجایی مورد وهن قرار گیرد و تا وقتی زندگی حتی یک نفر در شرایط غیر انسانی باشد هنرمند واقعی نمی تواند احساس رضایت کند یا چشم خویش را ببندد. و این هدفی وراتر از برنامه های سیاسی فلان حزب یا فلان رهبر سیاسی است.
آن شخص کسی نبود جز «احمد شاملو» که در تمام عمر با هیچ سیاستورزی رابطه نداشت تا چه رسد که او را تایید کند. او همیشه منتقد بود چرا که وظیفه هنرمند را دفاع از انسان و انسانیت و دفاع از حقیقت میدانست.
۲. یکی از مهمترین تفاوتهای هنر مدرن با هنر ماقبل مدرن یا بهتر است بگوییم تفاوت هنرمند در جهان مدرن با هنرمند در دنیای پیشامدرن، استقلال هنرمند است. تا دویست سیصد سال قبل، و در ایران ما تا صد سال قبل، هنرمند جزء تیول و خدمه ی اشراف و پادشاهان بود. بعبارتی نوکری خانهزاد که به سفارش ارباب یا پادشاه یا کلیسا، کاری را میساخت و اغلب دستمزدی هم دریافت نمیکرد. بسیاری از آثار هنری دنیای ماقبل مدرنیته این گونه خلق شدند. در واقع ارباب صاحب هر اثری بود که هنرمند خلق میکرد. یکی از رهاوردهای مدرنیته آزادسازی هنرمند از دست اربابها بود. هنرمند در جهان امروز همچون گذشته صاحب ندارد. با فرارسیدن عصر جدید او کارگاه خودش را ساخت. کار به سلیقه و به نظرگاه خودش خلق کرد و دوستداران و مخاطبان هنر به دیدن آثارش رفتند. هروقت دلش میخواست کار میکرد و هرچه دلش میخواست می آفرید و عرضه میکرد. گاهی هم عرضه نمیکرد. چون او دیگر صاحب اثر خودش بود. در حکومتهای دیکتاتوری اولین چیزی که از آدمها گرفته میشود آزادی آنهاست. حتا اجازهی نشر و عرضه عمومی کارشان را به آنها نمیدهند. برای آن گروه از هنرمندانی که حاضر به واگذاری آزادی و حق انتخاب خود نیستند بدیل میتراشند، کسانی که به منویات حکومتها یا نمایندگان آنها تن دهند،هنرمندانی که در خدمت دیکتاتوری هستند و امیال و افکار او را دنبال میکنند. امروز در کشور ما در جهت سلب آزادی هنرمند و «از آن خود کردن» خلاقیت او و در نهایت همسو کردن او با خود با توسل به هزار گونه ابزار مختلف، شخصیت و فردیت و خلاقیت او را میخرند. امثال «گالری محسن» در این زمانه دلال محبت این معامله چندشآور و غیر اخلاقی هستند. این هنرمندان پیش خرید شده نمیدانند هیچ پولی به رایگان به کسی پرداخت نمیشود مگر آنکه پیش از آن چیزی را در مقابل از آنان گرفته باشند.
با وجود همه اینها امکانات امثال «گالری محسن» برای خریدن همه کس و همه چیز بسیار بسیار ناچیز است. هنرمند مستقل به راه خودش رفته و خواهد رفت.
بخش نخست:
واقعا عالی بود. متشکرم. امیدوارم هنر دوستان و بخصوص مدیران گالریهای بالای شهر این مطالب را بخوانند و در نگاهشان به مقوله هنر تجدید نظر کنند. و از نمایش آثار تقلبی و بی ارزش و تجملی شرمنده شوند
حیدر / 21 October 2018
برخی از مصادیق در مقاله از دقت کافی برخوردار نیستند.
آیا راهی هست که بتونم به آقای جامی اطلاع بدم؟
———–
ویراستار: اگر در قالب کامنت مناسب نمیدانید، در یک ایمیل به زمانه انتقادهای خود را بنویسید. به نویسنده اطلاع میدهیم.
او / 22 October 2018
ممنون از نویسنده. واقعا گالری محسن و محافل هنری اینچنینی در ایران باید روبروی چنین صداهایی قرار بگیرند. متاسفانه عده ای این تظاهر به هنر را بجای گشایش هنری تعبیر و تفسیر می کنند. هنر مافیاچی ها باید افشا بشه. بازم ممنون از نویسنده.
لادن / 25 October 2018