کشور ما بدون تردید همان «کشور آخرینها»ست. واقعیت تحقق یافتهی همان تصاویر و توصیفاتی که «پل آستر» از کشور آخرینها به دست داده است. و آنچه بیش از هر چیزی در این فضای عفن موجب رنج و دلزدگی است رواج «دروغ» است و سقوط ارزشهای انسانی و اخلاقی. کشوری که در آن دروغگویی و زد و بند و ریاکاری و بیاخلاقی قبحی ندارد. در این کشور تقریباً هر روز پدیدههایی در عرصههای اجتماعی پدیدار میشوند که نه تنها یگانه و بینظیرند بلکه بسیار قابل تاملاند. یکی از این پدیدهها سلبریتیهای ایرانی هستند. و از آنجا که در ایران هر پدیدهای سیاسی است و سیاست به هرترفندی در اعماق زندگی ما ورود میکند، برخورد سلبریتیها با امر سیاسی و با هسته قدرت و البته مواهب آن، برخوردی اعجابآور و قابل تأمل است. بخصوص اینکه مدام این جمله لقلقه زبانشان است که من سیاسی نیستم.
مقوله هنر از همان اولین ماههای بعد از انقلاب و حتی قبل از آن در چشم روحانیت و نیروهای مذهبی نه تنها امری زائد و غیر ضرور بود بلکه اساساً نماد فساد و فحشاء و جلوهای از وسوسههای شیطانی بود. به همین دلیل برخورد با اهالی هنر و هنرمندان رشتههای مختلف هنری از سینما و تاتر و موسیقی گرفته تا نقاشی و مجسمهسازی و ادبیات برخوردی حذفی بود. حمایتهای آشکار و پنهان حکومت سابق از صورتهای مبتذل و پیش پا افتادهی تولیدات هنری از یک طرف، و تصریح آموزههای شریعت در ضدیت با اغلب فعالیتهای هنری و گناه انگاشتن فعالیتهایی نظیر نقاشی و مجسمهسازی و موسیقی از طرف دیگر، عملا تبدیل به شمشیری آخته و دولبه شده بود که رهبران مذهبی انقلاب بر علیه هنر و هنرمندان کشور از نیام برکشیدند. و به آن نام مبارزه بر علیه فحشاء میداند. سالها طول کشید تا رهبران عاقلتر حکومت فهمیدند که هنر را میتوان همچون ابزاری در خدمت انقلاب به کار گرفت و آن را تبدیل به رسانه کرد. رسانهای که میتوانست از هر وعظ و منبر و خطابهای موثرتر و فراگیرتر باشد.
با وجود این از همان ابتدا تاکنون هنرمندان و اهالی هنر مورد سوء ظن حکومت بودند و هستند. به یک دلیل ساده. و آن همانا تحولخواهی و میل به فراروی است که در ذات هنر وجود دارد. (بدیهی است مقولاتی مثل خطاطی و نگارگری و گاهی شعر و مواردی که به آنها نام هنر سنتی اطلاق میشود و نه برمدار نوجویی بلکه بر تکرار و تقلید متکی است را اساسا نمیتوان هنر نامید زیرا که این فعالیتها بیشتر صناعت است تا هنر. و این بحثی دیگر است و خارج از حوصله این مقال)
باری به هرجهت از ابتدای انقلاب رقابتی پنهان بین اهالی هنر و متولیان حکومتی هنر، که وظیفه خود را ارشاد عامه مردم تعریف میکردند، وجود داشت. در دورهها و دولتهای مختلف این رقابت گاهی به درگیری میانجامید و البته گاهی هم به مصالحه ختم میشد. اما رویکرد اصلی حکومت در تنگنا قرار دادن هنرمندان بود. از آنجا که سینما و تلویزیون فراگیرتر بودند و مخاطبان بیشتری داشتند حکومت به این دو رشته بیش از سایر عرصههای هنری توجه نشان میداد. و از آنجا که حکومت ایران مثل هر حکومت تودهای و پوپولیستی با چهره شدن یا به اصطلاح ستاره شدن افراد مخالف بود، هرازگاهی به بهانههای واهی افرادی را از فعالیت محروم میکرد. تا به هنرمندان یادآور شود که همه چیزشان تحت کنترل است و برهیچ خطایی چشم نمیبندد. جریان محرومیت چند مجری تلویزیون که در یک مهمانی خصوصی رقصیده بودند یا محرومیت برخی از بازیگزان به دلایل مشابه را همه به یاد دارند.
در تمام سالهای بعد از انقلاب مخالفت و یا حتی عداوت حکومت با اهالی هنر به دلایلی که اشاره شد، هنرمندان را در حاشیهای امن قرار میداد. به عبارت روشنتر مردم هنرمندان را در سمت خودشان میدیدند. و البته اهالی هنر هم نه فقط با آثاری که میساختند و یا آثاری که از سد سانسور عبور نکرده بودند بلکه حتی با برخی ساختارشکنی در رفتار و گفتار و حتی در نحوه لباس پوشیدن بر فاصله خود از آنچه مورد پسند حکومت بود تاکید میکردند. اگر فرصتی مییافتند و یا پایشان به محفلی در خارج از کشور باز میشد از نحوه نگاه حکومت انتقاد میکردند و گاهی در هیئت اپوزیسیون هم ظاهر میشدند. ورود آنان به عرصه سیاسی و حمایت از اصلاحطلبان و اعتدالگرایان نیز برای آنان محبوبیت به همراه داشت.
اما از آنجا که ریاکاری یکی از رفتارهای رایج در حکومت دینی است و مدتهاست که قبح آن ریخته، برخی از هنرمندان دقیقا جا پای جای سیاستمداران گذاشته و از آنان متابعت میکنند. یعنی اینکه از یکطرف خودشان را به حکومت نزدیک نشان داده و از مواهب هنر تماما دولتی ایران و اسکناسهای باد آورده در صدا و سیما برخوردار میشوند و از طرف دیگر پز اپوزیسیون میگیرند و گاهی هم نقد میکنند. گاهی به اینکه پول تبدیل به تنها ارزش انسانی شده خرده میگیرند و در خفا برای به دست آوردن پول از هیچ همراهی با عمله حکومت رویگردان نبوده و همان سیاستها و همان نگاه و نگره را پیش میبرند. در ظاهر از عشق به وطن و به اسلام دم میزنند و در خفا همه آنها دنبال گرین کارت و اقامت در خارج از کشور هستند. چرا که میدانند اگر روز واقعه فرارسد و حساب و کتابی در کار آید برای همه آن خوشخدمتیها که کردهاند و همه آن ثروتها که اندوختهاند باید پاسخگو باشند.
قبل از بازکردن بیشتر بحث ذکر نمونههای چند میتواند در روشن تر کردن حوزه بحث به ما یاری برساند.
۱- رضا کیانیان
آقای رضا کیانیان اخیرا در مراسم یادبود آقای ضیاء الدین دری، مطابق معمول همه این سالها پشت تریبون رفت. حضور آقای رضا کیانیان در هر عروسی و هر عزا و جلوهفروشی ایشان در سمینارها و جلسات مختلف از چارهجویی نجات «یوز ایرانی» و ارائه نکاتی چند برای «حل کردن مشکل آب و خشکسالی» گرفته تا چوب زدن در حراج آثار هنری و شریک شدن در آن جریان عظیم پولشویی و البته برگزاری نمایشگاهی عکس در گالریهای معروف و قالب کردن عکس کلاغ به مردم، دیگر شهره عام وخاص است. ایشان آن چست و چابکی را دارند که بر هر اسب مرادی سوار شوند و آن را داشتن استعداد بنامند. از گرفتن زیر تابوت «فردین» و اعتبار جمع کردن بنام آن مرحوم تا مورد تفقد قرار دادن مردم ایران در کتاب مستطاب «این مردم نازنین». ایشان صریحا ادعا کردند که در تمام عرصهها دارای استعدادی بینظیر هستند و تنها عرصهای که ایشان معترف هستند در آن فرصت نکردهاند استعداد خود را نشان دهند «موسیقی و زبان» است. وگرنه ممکن بود حتی پا در کفش آدمهایی مثل «جیم موریسون»، «حسین علیزاده» و البته «داریوش شایگان» و «داریوش آشوری» هم بکند. رفاقت رضا کیانیان با آقای «رسایی» و عکس یادگاری با لبخند رضایت، گواه لاس زدنهای ایشان با حتی «دلواپسان نظام» است. لابد فکر میکنند که: چه ضرر دارد؟ این عکس و لبخند را مقایسه کنید با واکنش آقای محمد اصفهانی که تهدید کرده بود اگر در وسط آواز خواندنش ناگهان (!) آقای احمد نژاد در سالن کنسرت ظهور کند خواندن را قطع کرده و سالن را ترک میکند. اما آقای کیانیان تجسم محبوبیت است و نمیتواند دل دوستان را بیازارد. شما خلوص نیت و لمحه حضور ایشان در حرم امام رضا را بگذارید در کنار مصاحبههای طولانی ایشان در وصف استعداد هنری «محمد علی فردین» و «فلسفه هنر بازیگری» آن مرحوم. همه اینها نشان از استعدادهای شناخته نشدهء کیانیان البته نه در عرصه بازیگری (که در آن فقط خودش را تکرار میکند) بلکه اتفاقا در دنیای سیاست دارد.
اما ناگهان در مراسم ختم مرحوم «دری» ایشان فرمودند در این چهل سال مردم یک روز خوش ندیدند و یک روز نشد که به آینده امیدوار بشوند. از سایر فرمایشات ایشان که بگذریم زدن آن حرفها که مختصر انتقادی رمانتیک را نیز شامل شد آدم را به این فکر میاندازد که انگار از جایی خبر این دولت مستعجل به گوش ایشان هم رسیده و ظاهر بوی الرحمن شنیدهاند و دارند برای سالهای آینده اگر تغییری در کار بود ذخیرهای از قبل میفرستند. برای آقای کیانیان که تا همین دیروز همه چیز خوب بود و بغایت زیبا و در آن کتاب «این مردم نازنین» کمال رضایت را از اوضاع اعلام فرموده و هزاران جلد هم فروختند. اما ناگهان موضع عوض کردن و لحن منتقد گرفتن ایشان، مردم را به این فکر میاندازد که شاید هنگام پوست اندازی رسیده است؟ (گرچه شنیدهایم که مارها پوستشان را دور میاندازند اما زهرشان را نه). ایشان که پیشینه تواب هم دارند لابد از اکنون زمینههای توبههای بعدی را فراهم میکنند. برای ایشان که بازیگر هستند تغییر لباس و نقش از یک آدم سعادتمند در یک جامعه خوشبخت و پر از محبت، به آدمی منتقد و دگر اندیش کار چندان سختی نیست.
۲- اکبر عبدی
وقتی آقای اکبر عبدی قراداد بازی در فیلم «اخراجیها»ی مسعود دهنمکی را پذیرفت بهانهاش نیاز مالی بود. بازی کردن در فیلم اخراجیها که نمونه مثالی «ابتذال» و دلیل تام بر بیسوادی و بیاستعدادی کارگردان چماقدارش است، بدون شک سقوط به قهقهرا بود. فیلمی که هدفی جز به لجن کشیدن مخالفان جنگ و البته منقدان حکومت نداشت و در مقابل به توسعه لمپنیسم و خشونت عریان بال و پر میداد. تقریبا ضد فرهنگیترین فیلم قابل تصور. گرچه خودش مدعی توسعه فرهنگ شهادتطلبی بود. به هرحال اکبر عبدی که نمادی از اضطرابها و بدشانسیها و دیگر خاطرات تلخ و شیرین کودکان دهه شصت بود، با بازی درفیلمهای سه گانه اخراجیها و سپس فیلم «رسوایی» نه تنها همه اعتبار هنری خود را چوب حراج زد، بلکه نشان داد که مشکل او صرفا بی پولی نبود. گرجه بدترین بهانه ممکن «بی پولی» ست. انگار بی پولی دلیل کافی برای شیرجه زدن در لجن نیز هست. مدتی بعد اظهار نظر شوینیستی ایشان در یک برنامه زنده تلویزیونی و بکار بردن آن کلمات رکیک و سخیف نشاندهنده این امر بود که تن دادن به هر کاری با بهانه بی پولی از آن شخصیت محبوب چه ساخته است.
چه ساخته است؟ جواب روشن است. یک «مجری تلویزیونی». آخرین شغل ایشان. آن هم لابد برای جبران نیاز مالی. نشاندن ایشان بر جایگاه مجریگری در شرایطی که هیچ دانش و تجربهای و البته هیچ استعدادی در این شغل ندارد و بدلیل کهولت زودرس حتی قادر به تغییر دامنه صدایش نیست مزد کدام خدمت یا پیش پرداخت کدام خدمت است که اینگونه به ایشان پرداخت میشود؟
سال گذشته بعد از اتفاقات دیماه، بسیاری که از سوابق خودشان باخبر هستند تصمیم به مهاجرت گرفتند. (البته این پروژه در دست اقدام ۹۰ درصد از سلبریتیها و بازیگران سینما و تلویزیون است. همه دربدر بدنبال راههای ارزانتر اخذ اقامت بخصوص در آمریکا و کانادا هستند.). خبر خرید منزلی در آلانیای ترکیه به رسانهها راه یافت. (ظاهرا مشکلات مالی ظاهرا به حد وفور حل شده است). و ایشان در فیلم کوتاهی، از دلایل مهاجرتشان حرف زدند و برای «بنگاه»ای که معامله را جوش داده بود تبلیغ هم کردند. اما از آنجا که حکومت، مشتریهای خودش را بخوبی میشناسد، آن هم کسانی که نقطه ضعفشان پول است و به هیچ معیار و ارزشی پایبند نیستند، بلافاصله آقای ده نمکی (بگویید حکومت) قرارداد میلیاردی برای بازی در فیلم «رسوایی ۲» را جلوی روی ایشان گذاشت و ایشان در کمال خونسردی مهاجرتش را تکذیب کرد.
یادمان نرود که آقای اکبر عبدی اولین بار در تلویزیون در سریال «محله برو بیا» و «محله بهداشتی» ظاهر شدند. یکی از بهترین بازیگران آن سریال که بعدها کارگردان شد آقای «حمید جبلی» است که اکنون بیش از بیست سال است کارممنوع شده است.
۳- مانی حقیقی
آقای مانی حقیقی کارگردان سینما. فارغ التحصیل رشته فلسفه از کانادا، برخاسته از خانوادهای روشنفکر. زمانی پیش از این در فیلمی غریب پرسشی مهم در باره مفهوم و کارکرد قدرت و البته پول، به عنوان بارزترین نماد قدرت در جوامعی که معیارهای اخلاقی و شئونات انسانی ازدست رفته، را طرح کرده بود. او تسلیم اراده انسانی به پول را تقبیح کرد (فیلم یک پذیرایی ساده) و نشان داد که در پی پاسخ به این پرسش است که چگونه و چرا پول که برای مبادله کالا اختراع شده خود به هدفی والا و البته به ارزشی جاودان تبدیل گشته است. در میان فیلمهایی که مثلا نشان از دغدغههای شخصی و فکریاش دارد و بدیهی است که در گیشه چندان موفق نباشد، ناگهان فیلمی با عنوان ۵۰ کیلو آلبالو میسازد. فیلمی بظاهر کمدی اما بیشتر از آن مهوع و مضحک. بهانه کارگردان تحصیل کردهی روشنفکر، جمع آوری پول برای ساختن فیلمهای خوب بود. اما چه کسی این ادعا را میپذیرد؟ چگونه میتوان حیثیت و اعتبار حرفهای خود را به ابتذال کشید آنهم با بهانهی به دست آوردن پول که بعد آن را در هدفی بهتر خرج کرد؟ بحث فقط به لجن کشیدن اعتبار حرفهای نیست بلکه بحث نگاه کارگردان به مخاطب است. مسئولیت در قبال مردم عامی و کم سواد چه میشود؟ بعبارتی چون مردم اکثرآ احمق هستند پس میشود برای مدتی فریبشان داد و پولی گرفت. بعد هم از آن پول در جهت ارتقاء فرهنگ مردم استفاده کرد؟ مثل آن است که مثلا مدت معینی برای بیماران دعا و تعویذ و حرز و این قبیل خرافات تجویز کنیم بعد که پولدار شدیم برایشان بیمارستان میسازیم و مدرسه و دانشکده پزشکی و البته برای آنها هم که مردهاند خیرات میدهیم. پاسخی از این احمقانهتر، آن هم از زبان دانش آموخته فلسفه ممکن است؟ آیا رسیدن به هدفی والا با چنین وسیلهای موجه است؟ آیا اساسا امکان پذیر هست؟ انتخاب چنین وسیلهای چگونه میتواند هدف نهایی را توجیه کند؟ پول در آوردن از راه تحمیق مردم و هزینه کردن در راه اعتلای هنر؟ غافل از آنکه ترویج ابتذال اول از همه بنیاد خودت وهر فیلمساز مستقل را بر باد خواهد داد. حتی راههای کوبیده شده توسط دیگران از جمله پدر بزرگ و پدر خودش را تبدیل به سنگلاخ میکند. چه کسی استفاده از چنین وسایلی را میپذیرد؟
۴- شهاب حسینی
آقای شهاب حسینی بازیگر مردمی که در هر جور سریال و فیلمیهای بازی کرده است، از تاریخی بگیرید تا جنگی و انقلابی. و در اغلب آنها در هر نقشی که باشد اعم از شوهر. رزمنده، خلبان، و معلم باز همان خود شهاب حسینی را میبینید چون مثل اغلب قریب به اتفاق بازیگران ایرانی فقط نقش خودش را بازی میکند. و البته این بیهنری را نام گذاری هم کردهاند: «هایپررئالیسم». ایشان با رانتهایی که بحث آن از این مقاله بیرون است جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد در جشنواره کن را دریافت میکند. و برای شگفت زده کردن مردم و البته حکومت (وجیه الدوله و وجیه المله شدن همزمان)، در کمال ریاکاری جایزه خود در کن را به امام زمان تقدیم میکند. پیشکشی از این مضحک تر شنیده بودید؟ آن هم وقتی باورمندان به امام زمان، فستیوال سینمایی کن را عین الحاد و فساد و فسق میدانند، ناگهان بازیگری جایزه خود از این جشنواره را به امام زمان تقدیم میکند. درست مثل آن است که شما زره یا خلعتی را که از پاپ جایزه گرفتهاید به مراجع اسلام تقدیم کنید. اما آدم فریبکار گاهی خودش را هم فریب میدهد. شهاب حسینی میخواهد از تمام مریدان درگاه ولایت گوی سبقت را برباید و در عین حال عزت و احترامش هم حفظ باشد. پس جایزه را به امام زمان که اتفاقا حالا رهبری در جای او نشسته تقدیم میکند و سپس در آمریکا دنبال فرصتی برای مهاجرت است. علیرغم آنکه میداند امام زمان قرار است در همین خاورمیانه ظهور کند، ایشان دارد به آمریکا مهاجرت میکند، تا پیامهای روشنی برای بازیگران سینمای هالیوود ببرد و به آنان بگوید که در موفقیت آنچه مهم است «توکل و توسل» است. در تمام مصاحبههایای بازیگر سوپر استار، یک کلمه نقل از فلان استاد یا فلان کتاب یا فلان مقاله نخواهید دید. چون اساسا با این امور بیگانه است. از نظر ایشان تنها راه ترقی، توکل و توسل است. و خودش نمونه مثالی این توکل و توسل است. ایشان مثل بسیاری از بازیگران کلاس بازیگری دارد. در فیلمی در یوتیوپ یکی از شرکتکنندگان در کلاس به آقای شهاب حسینی اعتراض میکند که در دو ساعت وقت کلاس فقط قصه تعریف کرده و یک کلمه در باره بازیگری نگفته است. بدیهی است چون حتی قادر نیست چند جمله معنی دار و پشت سر هم در باره بازیگری بگوید. حتی توان تشخیص اینکه چه سناریویی یا چه فیلمنامهای مناسب است را ندارد. خودش این نام و نان را از برکت توکل و توسل به دست آورده است. پس نمیشود در مورد بازی در یک فیلم از او پرسش کرد. حالا هم که مسافر آمریکاست و دربدر دفاتر وکلا برای گرفتن گرین کارت آمریکا. علاقه مند است در آمریکا شرکت سینمایی تاسیس کند و اقامت بگیرد و شاید همانجا به پیشواز آن امام همام انتظار بکشد. گرچه میداند که امام زمان در آمریکا ظهور نخواهد کرد و آنچه ایشان بر زبان راندهاند نه از سر اعتقاد و ایمان بلکه بازی در دو میدان است. گاهی آدم حیرت میکند از این دست پروردههای جمهوری اسلامی. و از این پرورش یافتگان حکومت امام زمان که حتی دست موسسانش را از پشت به چوب بسته و در مقابل بیست ویک آنان بیست و دو رو میکنند.
۵- مهناز افشار
خانم مهناز افشار که در دوره اصلاحات و در جنبش ۸۸ به نفع جنبش و البته حقوق زنان (بیشتر برای حضور در ورزشگاه) فعال بود، اما پس از شکست جنبش اصلاحات و آغازدوران فترت، به فکر ساختن آیندهای بهتر از آیندهی سوپر استار ایرانی افتاد و با یاسین فرزند «محمد علی رامین» که در آن زمان هنوزمتاهل بود روابطی بهم زد. محمد علی رامین پس از ریاست جمهوری مجدد احمدی نژاد از مشاور مطبوعاتی او در دولت نهم به معاونت وزارت ارشاد برگزیده شد. خب کسی برای این دوراندیشی خانم مهناز افشار را سرزنش نمیکند. اما مشروط به اینکه دیگر پاتوی کفش اصلاحات نمیکرد. اما ایشان بعد از اتمام دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد به نفع حسن روحانی وارد فعالیت شد. دیگر دولت احمدی نژاد و طرفدارانش روبه افول بود و وقت آن بود که حضوری مجدد پیدا کند. که کرد. بی آنکه هیچ گاه نه خودش و نه همسرش از احمدی نژاد و معاون مطبوعاتی فاشیستاش تبری بجوید. درست است که فرزند رامین شخصیت جداگانهای است اما برای پذیرفتن این امر که از آن تشکیلات و آن نگرش نازیستی فاصله دارد میبایست که این امر در سطح افکار عمومی بیان شود. وگرنه مردم تصور خواهند کرد که نه تنها آن ازدواج منفعت طلبانه بوده بلکه دراین طرفداری هم منافع شخصی و البته وجیه المله بودن هدف اصلی است و خانم افشار مثل همه سلبریتیهای ایرانی سر در دو آخور دارد.
دو سال بعد از این ازدواج البته غریب، در خبرها آمد که آقای شوهر در واردات شیرخشک تاریخ گذشته و کلاهبرداری از هلال احمر (بخوانید از جیب مردم بیچاره) دست داشته است. خبر آنجا بهت آور میشود که شاکی میگوید این شیر خشکها، تاریخ گذشته و فاسد بوده و باعث قتل صدها کودک شیرخواره در سراسر کشور شده است. و متهم فعلا با وثیقهی ۲۰۰ میلیارد تومانی در زندان آب خنک میخورد. انتظار محاکمه و اعدام چنین جنایتکاری البته انتظاری بیجاست. چرا که پدر بزرگوار عضو تشکیلات جبهه پایداری هستند و چاقو دسته خودش را نمیبرد. اما نباید از خانم افشار انتظارداشته باشیم یا مراتب نفرت خودش از آن جنایت و آن متهم را اعلام کنند؟ و یا اینکه بر سر همان سفره گشاده بمانند اما پایشان را از اپوزیسون و طرفداری از حقوق زنان و کودکان بیرون بکشند؟
خانم افشار که بقول خودش استقلال مالی دارد و ده سال سوپر استار بودن آیندهی خودش و فرزند و بلکه نوه ایش را تامین کرده است باید بگوید به چه طمعی با مردی که فرزند بدنامترین چهره تاریخ مطبوعات ایران و ضد روشنفکرترین آدم این حکومت است (لازم نیست برخورد رامین را با یک خبرنگار در برنامه زنده رادیویی در اینجا تکرار شود) و البته هیچ ربطی به دنیای هنر و سینما و اصلاح طلبی ندارد و فقط پول دارد، ازدواج کرده است؟ آیا جز پول بیشتر و پشتوانهای هم از قدرت داشتن پاسخ دیگری به ذهن شما میرسد؟
۶- حسن فتحی
آقای حسن فتحی کارگردان و البته بازیگران سریال شهرزاد – سریالی مبتنی بر جعلیات تاریخی و سراسر دروغ. متاسفانه کارگردان این سریال هم بر همان طبلی میکوبد که حکومت میپسندد. تصورات و تعبیراتی رمانتیک از گذشتهای خیالی. آدمهایی که هرگز وجود خارجی نداشته و ندارند و فقط در تصورات حکومت میتوانند تحقق پیدا کنند. ماجراهایی یک سره ساختگی از نقش مذهبیها در ماجراهای ملی شدن صنعت نفت. (کافی است نگاهی به اسناد تازه انتشار یافته وزارت خارجه و روابط مفصل سازمان سیا با آیت الله کاشانی بیاندازید و یا پیام تبریک نواب صفوی به محمد رضاشاه بمناسبت پیروزی در کودتای ۲۸ مرداد را دیده باشید). از همین کارگردان پیش از این هم سریال مرتجعانهی «شب دهم» را دیده بودیم. یک کپی رنگی از لاتهای چاله میدونی و لمپنهای فیلمفارسی. آن موقع بر سر ناموس و باج گیری قمه میکشیدند و در سریال شب دهم برای بلند کردن علم عاشورا و البته نوکری زنی به ظاهر اشرافزاده.
نه تنها کارگردان و بازیگران آن سریال بلکه اکثر مردم ایران قبل از اتمام فصل دوم شنیدند که پول ساخت سریال شهرزاد از محل کلاهبرداری گستردهی باندهای قدرت و آقا زادگان از صندوق ذخیره فرهنگیان پرداخت شده است. دستمزد هنگفت بازیگران از پول دزدی و اختلاس پرداخت شده. البته کارگردان وبازیگران میتوانند ادعا کنند که محل تامین پول به ما ربطی ندارد. نمیدانم چه کسانی چنین پاسخی را موجه میدانند؟ زیرا این پول همانقدر کثیف است که پولی که مرد متجاوز در فیلم فروشنده در خانه آن زن گذاشته بود. در یک جامعه متوسط و در بین آدمهای معمولی، وقتی کسی میداند پولی که کارفرما یا میزبان یا تهیه کننده توزیع میکند از محل دزدی و اختلاس است قاعدتا در قبول آن تردید میکند و همچنین در مورد ادامه همکاری. اما از نظر کارگردان و بازیگران سریال این امر چندان مهم نیست. پول و معروفیت را خوش است. لابد آنها هم مثل آقای اکبر عبدی به پول نیاز داشتنهاند و هنگام گرفتنش دچار معذوریت اخلاقی نشدهاند.
به همین دلیل هم ایشان هم باید پاسخگوی پرسشهایی باشند که از آقای مانی حقیقی هم پرسیده شد. زیرا نه تنها سریالی سراسر کذب و جعلیات برعلیه مبارزان واقعی و تحول خواهان و ترقی خواهان میسازد از پولهای دزدی سهم میگیرد، بلکه به دلیل عدم نمایش این سریال در تلویزیون برعلیه سانسور موجود در آن سازمان سخنپراکنی میکنند و پز آدمهای مستقل و هنرمند ان واقعی را میگیرند. و احتمالا نانی برای روز مبادا پس انداز میکنند تا اگر تغییراتی حادث شد یا مثل شهاب حسینی به آمریکا مهاجرت کردند زبانشان برای ملت دراز باشد. خیلی عجیب هستیم ما ملت! همچنان که پیش ازاین اشاره شد چنین رفتاری را میتوان فقط در کشور آخرینها دید.
۷- رامبد جوان
رامبد جوان: هنرپیشهای که ابتدا سرپرسودایی داشت. بازی دوست داشتنیاش (در سریال خانه سبز) در نقش جوانی ساده و معصوم که حماقتها و عداوتهای بی دلیل را بر نمیتابید نقشی به یاد ماندنی است. آدمی پرسشگر و در عین حال اهل فکر. او بعدها هم با ساخت چند فیلم و سریال کمدی عملا بر علیه انگارهای مضحک حکومت در خصوص حجاب و ریاکاری و آدمهای خوب و بد، و به استهزاء کشاندن نهادها و مقررات احمقانه، خلاقیتهای خود را نمایان ساخت. اما مدتی بعد پایش به صدا و سیما باز شد و آهسته آهسته موقعیتش در صدا و سیما یعنی بزرگترین مرکز دروغ و فریبکاری مردم تثبیت شد. رشد او در این دستگاه سانسور که کوچکترین حرکات و کلمات از چشمان کاونده مدیران امنیتی آن پنهان نمیماند به معنای چیست؟ اساسا رامبد جوان از ساخت برنامه خندوانه و دعوت مردم به خندههای زورکی آن هم در شرایطی که زندگی مردم روز بروز سخت تر میشود و همان دستگاه سانسور تصویری دروغین از روابط اجتماعی برمیسازد چه هدفی را دنبال میکند. او به چه بهایی و در ازای چه دستمزدی از موقعیت هنرپیشهی فیلمهای کمدی به یک دلقک حکومتی تنزل پیدا کرده است و از چه رو مدام با شکلکهای تهوع آور و جملات بی ربط و به هزار زور میخواهد مردم بخندند؟ به چی چه چیز بخندند این مردم مسکین و اسیر؟ به دزدهایی که لباس دین برتن دارند؟ به فریبکاریهای مدیران تا مغز استخوان فاسد؟ به نصایح اخلاقی بی بنیاد؟ به این همه فقر و بیکاری و گرسنگی؟ به کسانی که که بی هیچ گناهی در زندانها میپوسند؟ به نویسندگانی که کتابهایشان مجوز نگرفته؟ به بازیگرانی که کارممنوع شدهاند؟ به دلار ۱۴۰۰۰ تومانی؟ یا به آقا زادههایی که از مردم طلبکارند؟ واقعا ایشان با تکرار مدام بخند خندوانه دارد به چه چیزی میخندد؟ اخیرا برای آنکه این دلقک بازیهای مهوع را نیز جابیندازد، مسابقهای ترتیب داده بنام «خنداننده شو». مثلا مسابقهای است بین کسانی که استندآپ کمدی اجرا میکنند. مشتی آدم بیکار که یک مشت قصههای لوس و ننر برای همدیگر تعریف میکنند. قصههایی که از کوچکترین انتقادی تهی است و اغلب بلاهت خود یا والدینشان را سوژه میکنند. شاید به این امید که جا پای جای رامبد جوان بگذارند. غافل از این امر که آنچه رامبد جوان به دست آورده نه از راه دلقک بازی که در ازای چیزهای دیگری است. از این گذشته مگر کشور ما چقدر به استندآپ کمدی نیاز دارد؟ در حکومتی که گریستن و گریاندن خود برترین فضیلت است و مداحان مقامی بالاتر از وزراء دارند این همه به زور خنداندن از چه نیازی برآمده و از کدام مرکز کنترل و مدیریت افکار عمومی بیرون میآید؟
پاسخ روشن است. اگر مردم نمیدانند، آقای رامبد جوان میداند که سریال خندوانه و دعوت و تقدیر از بازیگران فیلمهایی همچون قلادههای طلا که جعلیاتی تاسف آور در باره جنبش خرداد ۸۸ به خورد مردم عامی میدهد، چه هدفی دارد و دست پخت چه کسی است. تهیهکنندهی اصلی خندوانه یک هلدینگ ساختمانی است البته با چند شریک دیگر که همگی از نو دولتان حکومت اسلامی هستند. نشانی مرکز این هلدینگ در «شهرک نور» است، شهرکی که برای خانواده شهدا ساخته شده است، واقع در بزرگراه نیایش، در ابتدای تونل صدر. مالک این هلدینگ آقای کریمیان عضو سپاه پاسداران و برادر کوچکتر سعید کریمیان یعنی صاحب تلویزیون جم تی وی است که اکنون با ترور برادرش مدیریت آنجا را هم در اختیار دارد. صاحب شش کانال تلویزیونی. بزرگترین مرکز رسانهای تولید کننده ابتذال و نمایش دهنده سریالهای ابلهانه ساخت ترکیه. آدمی که مثل خود رامبد جوان پز اپوزیسیون و منتقد حکومت را میگرفت.
میدانید قیمت این همکاری در تولید جعلیات مبتذل چقدر است؟ خانهای اشرافی در شمال تهران؟ ویلایی سوپرلوکس در لواسان؟ اتومبیل لاکچری اهدایی شرکت هایر؟ دستمزدهای میلیاردی؟ پاسخ مثبت است و البته بسی بیشتر از اینهاست. آقای رامبد جوان با رندی سعی میکند همواره خود را بیرون از دستگاه دروغ پراکنی و تولید ابتذال این حکومت نشان دهد. اما او خودش بخشی از این بزرگترین تریبون دروغگویی و نفرت پراکنی است و بزرگترین سرپوش گذارنده بر جنایتها و دزدیها و اختلاس هاست. آن زمان که پردهها بیافتد مشخص خواهد شد که در قبال این همدستی چقدر گرفته است.
با وجود این عجیب نیست که آقای رامبد جوان هم همانند آقای اکبر عبدی و شهاب حسینی و… روزهای بدی را پیش بینی کند و در فکر مهاجرت باشد. آیا او و سایر همدستان تصور میکنند مهاجرت نشانی و مبداء این پولهای بادآورده را تغییر میدهد؟ آیا رامبد جوان به عنوان یک کارگردان نمیداند که در اعماق این جامعه چه خبر است؟ آیا منشاء این پولها را نمیداند؟ به یقین میداند اما اگر مثل سایر همکارانش در تاتر و دربدو شروع کار هنری، به ارزشهایی حداقلی پایبند مانده بود این فاصله پیدا میشد؟ بدیهی است که فقر فخر نیست اما باید دید این تمکن چگونه و در ازای فروختن یا واگذاری چه چیزی به دست آمده است؟ فعلا باید به رامبد جوان گفت: بخند خندوانه.
۸- محسن تنابنده
محسن تنابنده: بازیگری که همواره و در طول سالها به دلیل لهجه و سر و وضع معمولیاش بیشتر در نقش مکمل ظاهر شده بود، در سال ۸۹ طرح یک سریال کمدی بر مبنای مشکلات زندگی در تهران برای شهرستانیهای مهاجر را به تلویزیون میبرد. قرار میشود سیروس مقدم آن را بسازد. اولین فصل سریال پایتخت بر اساس مشکلات پیش بینی نشده مهاجران شهرستانیها به تهران است. این موضوع تکراری که بر اساس انگاره سادگی و شاید بلاهت شهرستانیها و تمسخر آن شکل گرفته، بارها و بارها دستمایه و بهانه ساخت سریالهای کمدی بوده است. در فصل دوم سریال داستان کمی ساختارشکنانه است و موضوع باورهای خرافاتی و اشیاء و مناسک بیبنیاد مذهبی دستمایه طنز قرار گرفت. گلدستههای حلبی که رنگ طلایی خوردهاند قرار است به عنوان نماد اسلام و مظهر معنویت بر روی سقف مسجدی در قشم نصب شود. اما در فصلهای بعدی که سرمایه گذار عوض میشود و «موسسه هنری رسانهای اوج» وابسته به سپاه پاسداران پا به میدان میگذارد، داستان سریال بطرزی باورنکردنی به سمت ابتذال میرود. از آن پس محسن تنابنده که بازیگر و نویسندهی دو بخش اول سریال بود نماینده تهیه کننده هم میشود. بخشهای سوم تا پنجم سریال قصههایی سفارشی و مضحک است و هیچ ارتباطی با دوبخش دیگر ندارد. در فصل پنجم قصه پردازی در باره ماجرایی همچون بردن مسافر مجانی به ترکیه و دبی برای استفاده از معافیاتهای گمرکی مسافران، به ماجرای برخورد با داعش ختم میشود. به عبارت دیگر در قصهای که ماجراهایش مربوط به بیست سال قبل است سر وکله داعش پیدا میشود که فقط پنج سال قبل ظهورکرده. این خلطهای مضحک و این قصههای پیش پا افتاده و سفارشی دست کار محسن تنابنده است. در دو بخش قبل از آن هم نویسنده برای جذاب کردن سریال، سراغ ماجراهای غریبی مثل ازدواج یکی از افراد سریال با زنی چینی میرود. در قسمت بعدی زن چینی را که روی دستش مانده، میکشد تا در نهایت موضوع داعش دستمایه ساخت سریال قرار میگیرد. این سریال در فصلهای سوم به بعد از زندگی واقعی فاصله گرفته و به سمت پرداخت ایدههای حکومتی پیش میرود. بخصوص حضور سازمان رسانهای اوج به عنوان تهیه کننده دلیلی کافی برای این تغییر مسیر است. باید پرسید: نقش محسن تنابنده در این تغییر جهت به عنوان نویسنده فیلمنامه چیست؟ ضمن آنکه میدانیم او به تدریج نقش بیشتری در تهیه و حتی کارگردانی سریال پیدا کرده است. محسن تنابنده که در ابتدا دستمزدش مثل همهی بازیگران تاتر در حد دویست سیصد هزارتومان بود اکنون به چه قیمتی صاحب خانهای لاکچری در نیاوران شده که از وسط حیاطش نهر آب میگذرد؟
سفرهای مکرر محسن تنابنده به کانادا برای گرفتن مهاجرت، و کوشش فراوان برای متولد شدن فرزندش در کانادا نشانگر آن است که محسن تنابنده که از طبقات متوسط به پایین اجتماع برخاسته و همچون پرویز پرستویی در بازی کردن نقش خودش بارها درخشیده، اکنون همانند رامبد جوان دست در سفرهای برده که سپاه برای او پهن کرده است. سفرهای بغایت پر و پیمان. این در حالی است که بسیاری از بازیگران هم سطح و همکار او، به زندگی حتی متوسطی دست نیافتهاند. این در حالی است که بسیاری از آنها بیکار هستند یا حاصل زحماتشان پشت دیوار مجوز منتظر مانده است. اگر بگوییم او راه پول درآوردن را یاد گرفته حرف دقیقی نیست. چون نه سرمایهای در کار است ونه ریسک کردنی؟ این رفاه دستمزد کسانی است که با دستگاه تحمیق و فریب مردم همکاری کرده و در جهت توسعه منویات ضد مردمی حکومت فعالیت میکنند. این نان از فروش دروغ و فریب به دست آمده است. به همین دلیل هم به کرات مشاهده میکنیم که کسانی که از این همراهیها با حکومت به مکنت و موقعیتی رسیدهاند بیشتر نگران آینده هستند و بیشتر از بقیه به هر دری میزنند تا پاسپورت یا گرین کارت و یا حداقل ویزای یک جای دیگر را در جیب داشته باشند. به همین دلیل است که هر از گاهی برای رد گم کردن و آدرس غلط دادن، پز اپوزیسیون و معترض را بخود میگیرند و مثل آقای تنابنده به حذف قسمتی از سریال پوچ و احمقانهاش اعتراض میکنند. اما قبل از آن چمدانها را بستهاند و آمادهی رفتن هستند. اما در دنیای امروز که فاصلهها کوتاه و ارتباطات نزدیک است هیچ کاری یا حرکتی پوشیده نمیماند. دیگر بهره بردن از دو سفره ممکن نیست. دیگر میسر نیست که در اینجا با حکومت لاس بزنند و بروند در آمریکا و کانادا پز اپوزیسیون بگیرند. اینها باید زودتر از این میفهمیدند که این دغل بازی دیری است که برملا شده است.
آنچه آمد فقط مشتی نمونه از خروار بود. البته این قصه سر دراز دارد.
میدانم که کسان بسیاری بر این یادداشت خرده خواهند گرفت که: بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد. پاسخ این است که این یادداشت آینهای است از آنچه هنرمندان ما در این زمانه کردند و میکنند. چگونه چنین افرادی را میتوان به صفت بزرگی متصف کرد؟
آدمهایی مثل ابراهیم حاتمی کیا، جمال شورجه، جواد شمقدری و این خیل عظیمی که برکشیدهی این دستگاه هستند و در ظاهر و در خفا از آن دفاع میکنند و گاهی به آنچه میکنند عمیقا باور دارند، آدمهای شریفتری هستند از آن جماعت که هم شریک دزد هستند و هم رفیق قافله. بسیارند هنرمندانی که یا در این مملکت ماندند و به حداقلی ساختند اما حرمت هنر را به آسانی و به مفت نفروختند. مثل کیانوش عیاری، مثل ناصر تقوایی ومثل سمندریان که استاد اساتید بود و به این آلودگیها تن نداد. برخی نیز عطایش را به لقایش بخشیدند و رفتند مثل بهرام بیضایی، محسن نامجو و بسیار کسان دیگر. اما اینان هیچوقت مقام بلند هنر را که برساخته رویاها و کمالات آنسانی و خیالات رهایی دهنده آدمی است به ابزار برکشیدن خود به هر بهایی تبدیل نکردند. و ان گوهر بی همتا را به خرمهره تقلیل ندادند.
باید به صراحت گفت که این گروه اخیرالذکر که متاسفانه عنوان هنرمند را یدک میکشند، نه شایسته نام هنرمند که بیش از هر چیز عنوان دغلباز و فریبکارند. در خفا با حکومت بده بستان دارند و مزدهای کلان دریافت میکنند و در ظاهر و بخصوص در خارج از کشور نقش اپوزیسون و مخالف و معترض را بازی میکنند. آقای مهران مدیری فرموده بودند که ما حسرت و بدبختی و بی نانی زیاد کشیدیم. پرسش از آنان این است که آیا موقعیت شما مثل سایر بازیگرانی است که در سریال طنز نوروز ۷۰ با شما هم بازی بودند؟ آیا آنان هم همانند شما زندگی لاکچری دارند؟ چرا این امکان به دیگران داده نشد؟ این تفاوت در کشوری که از سینما و تولیداتش تا تلویزیون و تاترش در اختیار دولت است و پولاش را دولت تقسیم میکند از کجا حاصل شده است؟ جز دریافت سهمی از پولهای دزدیده شده از مردم؟ جز دستمزد اضافه برای خوشخدمتی و بریدن سر فرهنگ و هنر با پنبه ابتذال؟
در بخش دوم این مقاله به پردههای دیگری از این مضحکه اشاره خواهیم کرد. پسگفتاری هم در باب هنر و سیاست خواهیم داشت.
باشد که این گفتارها بتوانند بعضی از پردههای حجاب حقیقت را براندازند تا «بدانند همه خلق که زناری هست».
ایشان بیشتر از اینکه این چهره ها را نقد کنند و در پی گفتن حقیقت باشند اعتقادات خوشان را بیان کرده اند
یعنی من از نقد ایشان به این چهره ها موراد زیر برایم روشن شد:
1- هنرمند تنها زمانی هنرمند است که غربگرا و برنداز باشد.
3- ایشان از افرادی هستند که اعتقاد دارند باید اصلاح طلبان و اعتدال گرایان و جریان میانه رو داخلی را تخریب کرد.
4- مخالف حکومت دینی هستند و هنوز نمی دانند که ریا کاری ربطی به دین ندارد دین نباشد مفهومی مثل حقوق بشر جای آن را پر می کند برای مثال فروش اسلحه مدعیان حقوق بشر (ریاکاران )به عربستان و زدن اتوبوس مدرسه کودکان با همان سلاحها.
5- ایشان از مدافعان سند 2030 میباشد و فیلمهای دفاع مقدس را نماد خشونت. سوال من سینمای هالیوود چه زمانی می خواهد 2030را اجرا کند
حرف آخر : اگر برای مثال آقای شهاب حسینی فقط و فقط صحبت از امام زمان نمی کرد الان هیچ جایی در این مطلب نمیداشت.
majid / 18 October 2018
آقای مجید. متاسفانه فقط دینداران ریا کار نیستند. اتفاقا این مقاله میگوید که این سلبریتی ها ی ریاکار هیچکدام به دین و حکومت دینی باور ندارند فقط ادای دین داری را در می آورند.
اصلاح طلبانی که هنوز به دموکراسی باور ندارند و مثل آقایان نان دین میخورند قابل احترام نیستند.
بهرحال من خیلی از این حقایق خوشم آمد .. و باید اینها را مردم و عامه مردم بدانند.
بیژن / 18 October 2018
نقد اخلاقی کار پسندیده ای است. در این هم شکی نیست که راستی و درستی از
ارزشهای پایه در همه فرهنگهاست و باید رعایت آن را به خود و دیگران گوشزد کنیم.
مشکلی که من میبینم, تاکید غیر منصفانه روی سلبریتی ها است. مگر افراد دیگر
مثل من و شما داریم با صداقت زندگی میکنیم؟ و اصلا مگر میشود در این کشور با
صداقت زندگی کرد؟ به 2 مثال اکتفا میکنم:
1- معلم : معلمان سازندگان نسل آینده کشورند. از طرفی میدانیم وظیفه اصلی معلم
تدریس کتاب درسی است که آموزش و پرورش جمهوری اسلامی تدوین نموده.
محتوای کتابهای درسی پر است از تبلیغ خشونت و خرافات و تمرین عبودیت و
توسری خوری که هدف اصلی از نگارش این کتابها, شستشوی مغزی کودکان ما
است. پس اگر کسی با محتوای کتب درسی مخالف است حق ندارد معلم شود و
اگر بشود, طبق استدلال این متن, آدمی فریبکار و بی شرف است که عمله دستگاه
حاکمیت شده است.
2- دانشجو: درس ” انقلاب اسلامی” یکی از دروس عمومی همه دانشگاه ها است.
کل کتاب درسی آن تشکیل شده از مشتی دروغ تاریخی که دانشجو باید در برگه
امتحان پایان ترم بنویسد. میتواند در جواب سوالات امتحان حقیقت را بنویسد و
صفر بگیرد و مشروط شود. میتواند هم نان به نرخ روز بخورد و دروغ بنویسد و
قبول شود و مدرک بگیرد! پس هر آنکه در دانشگاه مدرک گرفته باید نقد شود.
خلاصه گر حکم شود که مست گیرند, در شهر هرآنکه هست گیرند نه فقط سلبریتی ها!
مهربون / 19 October 2018
مقاله خوبی بود.بهتر است این گونه تحلیل ها با شواهد و مدارک لازم که البته موجود است،بیشتر مورد توجه قرار بگیرد.سینمای ایران نقش زیادی در حمایت و مساعدت به پروپاگاندای رژیم ایفا کرده و اغلب این حضرات آبستن رژیم اند و نظام نیز به شدت و با توجه به کاهش مستمر مشروعیت مردمی خود بیش از پیش به آنها محتاج بوده و دائم در حال باج دادن است.اینها نیز از این امر به خوبی آگاه بوده و مدام با برخی حرکات زیگزاگی در صدد بالا بردن نرخ خود می باشند.اکثریت غریب به اتفاق این افراد کاملا از زندگی به سبک غربی برخوردارند و البته هزینه آن را از رژیمی می گیرند که کانون ایدئولوژی آن ضدیت و خصومت با غرب (بخوانید آمریکا) می باشد.به عنوان نمونه کافی است به این نکته توجه شود که هزینه اقامت و مسافرت ها و سیاحت های مدام آنها در غرب با پول دلارهای نفتی و از محل پروژه هایی است که به صورت مستقیم و غیر مستقیم از دولت تأمین می شود.
anoosh / 19 October 2018
حالا معلوم شد که جم تی وی و مالک سپاهی اون و خندوانه و سازمان رسانه ای اوج همه با هم شریک هستند. و فقط ابتذال تولید میکنند. تمام بازیگران ایرانی که به جم رفتند و اون مزخرفات را تولید کردند اکنون صحیح و سالم برگشتن و اینجا هم کار میکنند. دنیای عجیبی است. بعد آقایان علما و دادستان کل نگران این هستند که زنان به ورزشگاه نروند و پاهای پر موی فوتبالیست ها را نبینند و تحریک نشوند
حیدر / 19 October 2018
فوقالعاده بود.
ناصر / 20 October 2018
فقط تو یک کلمه دست مریزاد عالی پاینده باشید
حبیب / 20 October 2018
موضوع در کلیت خود صحیح است. یعنی سواستفاده از شرایط موجود و اساسا مختص سلبریتی ها هم نیست. یادمان هم باشد که ایندسته افراد لزوما اهل تفکر و مردمدار هم نیستند. بعنوان مثال میتوان از خوانندگان کنسرتها نام برد که تا در تهران میتوانستند پول در بیاورند، هرگز برای ارائه هنر خود به شهرستانها نمیرفتند یا ندرتا میرفتند ولی از وقتی محدودیتهای زیاد برای اجرای کنسرت در شهرهایی مثل تهران و مشهد پیش آمد، ناگهان مردم شهرهای دیگر را دوستدار شدند و برای اجرای کنسرت هزاران کیلومتر از پایتخت دور شدند. اساسا بنظر من تکیه کردن جامعه بر اینگونه هنرمندان بجای عالمان علوم و اندیشمندان رفتن به بیراهه است. البته نویسنده متن هم کمی پا روی عدالت گذاشته و در جاهایی نقد منصفانه را به کناری نهاده و محذوریتهای افراد در یک سیستم استبدادی را لحاظ نکرده است. شخصا با انتقاد ایشان از شهاب حسینی موافق نیستم.
مهدی / 20 October 2018
جناب نویسنده مقاله طبع بسیار تندی دارند.
کسی که در ایران زندگی میکند ناچار است برای امرار معاش یا بنوعی کم و بیش با رژیم کنار بیاید حتی اگر موافق آن نباشد وگرنه باید گوشه خانه یا زندان بنشیند و همه ظرفیت این شکل مبارزه را
ندارند. بنابر این قدری یواش برو که تنها نروی. پیوستن به یک حرکت اجتماعی یک
روزه صورت نمیگیرد بلکه پروسه بلوغ اجتماعی کل جامعه زمانبر است.
نکته دیگه اینکه این یا آن سلبریتی یا همان اشخاص معروف در تکاپوی کسب اقامت در
این یا آن کشور است چیز شاخدارو منحصر بفردی نیست اگر شما تو ایران باشی میدونی که کسی نیست که در حال تقلا یا آرزوی داشتن امکان کسب اقامت کشور خارجی نباشه و آن هم علتش هم قطع امید از تغییر رژیم یا بهتر شدن اوضاع در کوتاه مدت یا حتی میان مدت چه کسی از زندگی بدون آزار و اذیت و ترس و دو رویی بدش میاد . انسان اگر فرض کنیم ۸۰ سال عمر کنه ۲۰ سال اول و آخرش که کاری
از دستش نمیاد میمونه ۴۰ سال وسط که اونهم هدر بده یعنی بازنده واقعی پس طبیعی که
فرد در نا امیدی اجتماعی حاکم بر تصمیم به نجات فردی خودش بگیره.
اینکه قبول کنیم همه مردم ایران در زندانی جمعی بنام رژیم جمهوری اسلامی محکوم به” زندگی” با اعمال
شاقه هستند و آزادی هر کسی از این زندان جمعی زیباست و ارزشمند است.
روزبه / 20 October 2018
حرف نداشت مقاله تون , روزی تشت رسوایی پایین می افته و همه این آدمها رسوا میشن
ahmad / 20 October 2018
نکات زیادی در مورد این سلبریتی ها وجود دارد که ما نمیدانیم و نویسنده محترم، بسیار مختصر و کمی با کینه این مقاله را نوشت. در یوتیوب ، رامبد جوان با نمایی حزب اللهی، در فضای باز روی زمین با تعداد کمی از همشکلانش روبروی خامنه ای نشسته است و از او سوال میپرسد. کیانیان از محضر شهید بهشتی خاطره تعریف میکند. شهاب حسینی هم در جلسهایی مقابل خامنه ای دستپاچه شده و به لکنت زبان دچار میشود ولی یک بازیگر پر قدرت ونقش آفرین محسوب میشود. زندگی فراز و نشیب های خاص خود را دارد. آنچه شیران را کند روبه مزاج……… احتیاج است احتیاج است احتیاج…….
ایراندوست / 21 October 2018
میدنایت جیزیز(ع) و جیز(ع).
دنیای من در زمین بینهایت هست و در اون دنیا که انتهایی برای اون نیست و زمین کاملا تخت هست شهر سفید واقع شده ! حتی امامان و پیامبران هم اجازه ندارند وارد اون دنیایی که میگم بشوند ! میدونید چرا !؟!
البته من و دوستام همیشه به مامان حووآشاه کمک کردیم تا دنیایی بهتر برای فرزندانش بسازه و این جهان هم توسطه “چشم بزرگ بهشت” خلق شده و اون نور انسان و ضووآن در دنیای بینهایت که به صورت جسم در اومده خودش گویای یک حقیقت هست که فراموش شد !
(البته این سیاره یک زمانی آرک حیوانات بود و این جسم وتنی هم که بهتون داده شده باروئیدی هست و حتما تا حالا از خودتون سوال کردید قلبتون چجوری میطپه ؟؟؟) و در اینجاست که سوال پیش میاد که سازنده گایا و تیا دو کوه کندووآ که مغزتون رو هدایت میکنه کی بوده !؟؟؟! و چرا بعضی ها به نور واشبرنه تکیه کردند و میگن خداست !؟؟!
همه اینها رو گفتم تا بگم همیجوری اجازه نخواهند داد وارد دنیای مادرموقرمزتون بشید !!!
رسول خدایی واحد / 28 October 2018