حسین نوش‌آذر – باز هم در نقطه اعتدال بهار و تحویل یک سال خورشیدی به سالی دیگر قرار گرفتیم. سال ۱۳۹۰ به‌راستی که سال فترت فرهنگی بود. در سالی که گذشت، هر کس که در شعر و داستان و نقد و اندیشه حرفی برای گفتن دارد، یا خانه‌نشین شده و یا به اجبار به خارج از ایران مهاجرت کرده و آن‌ها که مانده‌اند، مانده‌اند با این امید که شاید گشایشی پدید آید.


این هفته در برنامه رادیویی دفتر خاک به مناسبت تحویل سال خورشیدی و فرارسیدن بهار نگاهی داریم به وضعیت کلی فرهنگ معاصر ایران در سایه نظارت روزافزون دولت و اعمال سانسور هوشمند بر ادبیات خلاق کشورمان. برنامه ادبیات غرب در ده دقیقه را از هفته آینده همچنان ادامه می‌دهیم.

مهم‌ترین دلیل بحران فرهنگی و فترتی که به آن مبتلا شده‌ایم، سانسور و دخالت دولت در کارهای خلاق نیست. ایران از نظر اقتصادی و اجتماعی به سرعت رشد می‌کند، فرهنگ شهری قوام پیدا می‌کند و فرهنگ روستایی را پس می‌راند. حکومت که ازین تحولات دل خوشی ندارد، در این روند دخالت می‌کند، فرهنگ شهری را که به مدرنیته نظر دارد و در ذات خودش سکولار است سرکوب می‌کند و فرهنگ روستایی را که به سنت‌ها و آیین‌های کهن میل دارد، رشد می‌دهد. پس تعجب‌آور نیست که فعالیت نشر چشمه به عنوان مهم‌ترین ناشر آثار شهری متوقف شود وپروانه نشر ثالث را هم به حالت تعلیق درآورده باشند. در این میان توقف فعالیت نشر چشمه یک آسیب بسیار جدی‌ست.

سال ۱۳۹۰ البته برای وزارت ارشاد هم سال خوبی نبود. آن‌ها نتوانستند با همه حمایت‌های بی‌دریغ‌شان “رمان انقلاب” را به وجود آورند. محمود دولت‌آبادی مدت‌هاست که روایت خودش از انقلاب را در رمان “کلنل” ارائه داده و این رمان هم که پیش از این به زبان آلمانی ترجمه شده بود، به زودی به ترجمه کریستف بالایی در فرانسه منتشر خواهد شد. تنها خاصیتی که سیاست‌های ارشاد داشته این بوده که شمارگان کتاب در ایران باز هم کاهش بیشتری پیدا کرده، کتاب‌ها لاغرتر و داستان‌ها نخ‌نماتر شده‌اند.

عباس معروفی و تازه‌ترین رمانش: “تماماً مخصوص”

“لب بر تیغ” نوشته حسین سناپور نشانگر ژرفای این فترت ادبی‌ست. وقتی ما به بن‌بست می‌رسیم، به پشت سر نگاه می‌کنیم. اقبال فیلمفارسی در برخی شبکه‌های تلویزیونی را با این منطق می‌توان توضیح داد. در این میان از ادبیات جنگی که در ایران با عنوان ادبیات دفاع مقدس شناخته می‌شود هم چندان اثر و نشانی باقی نمانده است. در واقع حاکمیت در شش سال گذشته ادبیات مستقل را در محاق قرار داد با این امید که ادبیات دفاع مقدس و ادبیات انقلابی را برکشد. از عهده اولی برآمد اما در دومی درماند و آنچه که بر جای ماند یک زمین سوخته است.

سعید نفیسی در خاطراتش به نظام آموزش و پرورش در ایران قدیم اشاره‌های خواندنی دارد. قدیم‌ها در هر روستایی یک ملا وجود داشت. او که مکتب‌خانه را اداره می‌کرد، معمولاً تنها شخص باسواد در روستا و یکه‌تاز میدان بود. آن دوره سپری شده، و با این حال روحانیت هنوز نتوانسته این واقعیت را بپذیرد که کلام از انحصار ملایان و میرزابنویسان درآمده و سال‌هاست که عمومیت پیدا کرده. چنین است که وزارت ارشاد اصولاً به وجود آمده که اجازه ندهد کسی به یک چهره و برای آن‌ها که خودشان را صاحبان کلام می‌دانند به یک رقیب جدی تبدیل شود. هر وقت هم که این استراتژی سیاسی شکست بخورد و کسی مثل دولت‌آبادی یا فرهادی به‌رغم همه محدودیت‌ها به یک چهره جهانی تبدیل شود، عده‌ای تلاش می‌کنند با ترفندهایی دستاوردهای او را مصادره کنند.

در سال ۱۳۹۰ نهادهای جایزه‌دهنده دولتی و نزدیک به دولت برخی آثار ادبیات مستقل را فهرست کردند فقط با این قصد که در پایان خودی‌ها را تشویق کنند. زندگی فرهنگی ما در یک صحنه بزرگ نمایش اتفاق می‌افتد که در آن همه بازنده هستند و فقط توهم موفقیت وجود دارد. چنین است که در سال ۱۳۹۰ بیش از هر موقع دیگری نتایج جایزه‌های ادبی قابل پیش‌بینی بود. در یک باخت همه‌گانی طبعاً برنده‌ای نمی‌تواند وجود داشته باشد، مگر او که خود را برکنار نگه داشته باشد.

وریا مظهر، شاعر از دست‌رفته. آن فانوس روشن، پیشه‌اش خاموشی

و با این‌حال همچنان کتاب منتشر می‌شود و در میان آثار منتشر شده، آثار قابل تأملی هم به چشم می‌خورد. از برخی دوستانم پرسیدم که به نظر آن‌ها چه کتاب خوبی در سال ۱۳۹۰ در ایران منتشر شده. آن‌ها از این کتاب‌ها نام بردند: “سینماگر شهر نقره” از آصف سلطان‌زاده، “تماماً مخصوص”، تازه‌ترین رمان عباس معروفی، “زیبای هلیل” از منصور علیمرادی، “به چشم‌های هم خیره شده بودیم”، نوشته احمد آرام، “امروز شنبه” از یوسف انصاری، “من ژانت نیستم” از محمد طلوعی و “گاهی کاج‌ها از آن طرف می‌افتند” نوشته یک نویسنده بسیار جوان مشهدی به نام مجتبا فدایی که ظاهراً خوش‌اقبال هم بوده و در مدت کوتاهی کتابش به چاپ دوم رسیده است.
 

در عرصه شعر “تاریکروشنا” از عباس صفاری از کتاب‌های پرفروش بود و در قلمرو ترجمه پیمان خاکسار همچنان بسیار فعال است. “حرامیان” از فاکنر به ترجمه تورج یاراحمدی و “خدا حفظتان کند دکتر که‌واکیان” نوشته کورت وونه‌گات هم از دیگر کتاب‌هایی بود که مورد توجه دوستان من قرار گرفته بود.

جز “تماماً مخصوص”، نوشته عباس معروفی و “تاریکروشنای” دوستم عباس صفاری هیچکدام ازین کتاب‌ها را نخوانده‌ام. هنری میلر می‌گوید هیچ چیز بدتر از کتاب متوسط نیست. از کتاب بد می‌شود خیلی چیزها آموخت و از کتاب خوب هم می‌شود لذت برد، اما کتاب متوسط فقط ایجاد تورم می‌کند. “تماماً مخصوص” نوشته عباس معروفی نثر بسیار روان و شیوایی دارد. اما افسوس که نویسنده این توانایی را نمی‌تواند آنگونه که از او انتظار می‌رود به‌کار بگیرد. مشکل شاید در سطح توقعات ما باشد.

اکبر سردوزامی، منصور کوشان، نسیم خاکسار، حسین رحمت، میلاد ظریف، محمد عبدی و بسیاری دیگر از داستان‌نویسان برجسته ما در تبعید هم به نشر الکترونیک روی آوردند و آثارشان را به شکل کتاب الکترونیکی منتشر کردند.
 

امیر حسن چهل‌تن هم پس از کامیابی رمان “تهران خیابان انقلاب” در کشورهای آلمانی‌زبان، کتاب دیگری با عنوان “آمریکایی‌کشی در تهران” به زبان آلمانی انتشار داد. این کتاب که در واقع یک مجموعه داستان کم‌حجم است، چندان مورد توجه قرار نگرفت. داستان بلند “عقرب” نوشته حسین مرتضائیان آبکنار هم به فرانسه ترجمه و منتشر شد و امید می‌رود که به‌زودی به آلمانی هم ترجمه و منتشر شود.
 

وریا مظهر، نویسنده و شاعر تبعیدی در سال ۱۳۹۰ از میان ما رفت. سیمین دانشور و فریدون فریاد، غلامرضا بروسان و همسرش الهام اسلامی که در یک تصادف دلخراش جان باختند، و نیز ابراهیم یونسی، از برجسته‌ترین مترجمان ما از درگذشتگان اهل قلم در سال ۱۳۹۰ بودند.