شاید هرگز چنین تصویری در زندگی نداشتهاید، اما بگذارید لحظهای خیال کنیم که یک مادر خوب چه شکلی میتواند باشد: وقتی نوزاد بودید، نیمهشبها به شما شیر میداد. ساعت سه نیمه شب گریه میکردید. او بیدار میشد و تا یک ساعت بعد، وقتی دوباره به خواب میرفتید، آرامتان میکرد. سرما که میخورید، صبحانه را برایتان به رختخواب میآورد. به چیزهای خیلی ساده و کوچک درباره شما علاقهمند بود؛ مثلا نتیجه امتحان جغرافی مدرسه یا زخم روی زانویتان که وقتی در مسابقه دو شرکت کرده بودید، ایجاد شد. این روزها هم تنها خواستهاش این است که شاد باشید. موفقیت حرفهای شما مورد نظرش نیست، فقط شادیتان برایش مهم است. وقتی بههم میریزید، مشکل شما، مشکل او هم میشود. نیازهای خودش را به خاطر شما کنار میگذارد و انتظار ندارد که مشکلات او را همانقدر جدی بگیرید که او مشکلات شما را جدی میگیرد.
مادر، وقتی دستاوردهای نه چندان مهمی داشتید، تشویقتان کرد. حالا هم هیچکدام از کارهایی را که برایتان کرده یادآوری نمیکند یا انتظار ندارد بابتشان قدردان باشید. احتمالا بالاخره میفهمید که او برایتان چه کرده؛ اما سالها بعد و شاید آنقدر دیر که فرصت جبران آن باقی نمانده است.
این تصویر، تصویری از یک عشق فوقالعاده است. به عنوان یک آدم بزرگ، ما معمولا چنین عشقی را از همدیگر توقع داریم و احتمالا به کشفیات تلخی درباره آن نائل میشویم: اینکه ما هرگز عشقی را که در کودکی دریافت کردیم، نخواهیم گرفت. از این بابت خشمگین میشویم و طرف مقابل را به خاطر ناتوانیاش در تامین کامل نیازمان سرزنش میکنیم. این وضعیت ادامه دارد تا زمانی که بالاخره به بلوغ کامل برسیم و بفهمیم که تنها راه دریافت چنین عشقی، این است که از طلب آن از دیگران دست بکشیم و یاد بگیریم که آن عشق را به کس دیگری -مثلا یک بچه- بدهیم.
اما یکی از جنبههای فوقالعاده مذاهب این است که نیاز ما به «مادر» را تشخیص میدهند. در کلیساهای کاتولیک سراسر دنیا، غم، اندوه و بیچارگی در تصویر مریم مقدس و شمعهای روشن هویداست. نیایشکنندگان اندوه شخصی خود را با مادری در میان میگذارند که به طور نمادین، مادر تمام معتقدان است.
از دیدگاهی کاملا منطقی، تعلق خاطر به مریم مقدس، مذهب را در سادهترین و معصومانهترین شکل خود نشان میدهد. چهطور ممکن است که یک آدم عاقل و بالغ به زنی که چند هزار سال قبل زندگی میکرده (اگر اصلا وجود داشته) باور داشته باشد؟
این پرسش را نمیتوان رد کرد، اما اساسا طرح این پرسش غلط است. مساله این نیست که آیا مریم وجود داشته یا نه، اما آنچه که او درباره طبیعت انسان میگوید باعث شده میلیونها مسیحی نیاز به خلق او را احساس کنند. توجه ما هم باید بر این باشد که مریم چه چیزی درباره نیازهای عاطفیمان میگوید.
به عبارت دیگر، داستان مریم نشان میدهد که ما با وجود اینکه بالغ هستیم و قدرت تعقل داریم، با وجود تمام مسوولیتها و جایگاه اجتماعیمان، نیاز داریم که به کودک درونمان توجه کنیم. میتوانیم سالها به بالغ بودنمان ایمان داشته باشیم، اما هرگز موفق نخواهیم شد خود را در مقابل وقایع فاجعهباری که مانع توانایی ما در تفکر، شجاعت و مقابله با بحرانها میشوند و عامل بازگرداندن ما به عقب و آن حالت بینظمی اولیه هستند، محافظت کنیم.
در چنین موقعیتهایی نیاز داریم در امنیت و آرامش قرار بگیریم، همانطور که دههها پیش، یک آدم بالغ و مهربان، به احتمال زیاد مادرمان، ما را از نظر فیزیکی تحت حمایت قرار میداد، موهایمان را نوازش میکرد، با مهربانی و لطف نگاهمان میکرد و تاییدمان میکرد.
نیازهای کودکانه ما ممکن است باعث شود به عنوان یک آدم بیعرضه مورد تمسخر قرار بگیریم، اما این نیازها واقعی هستند و ما در صورت نادیده گرفتنشان، هزینه عاطفی میدهیم، احساس بیچارگی و تنهایی میکنیم و ممکن است به دیگران بپریم و از اینکه ضعیف هستیم، احساس شرمندگی کنیم.
بوداییها هم به همین دلیل تصویر «گوانین» را خلق کردهاند. او هم نگاهی مشابه مریم دارد و میتواند فرد را آرام کند.
در معابد بودایی و مکانهای خارجی بسیاری در شرق، آدمبزرگها در حضور او به خود اجازه میدهند ضعیف باشند. نگاه او طوریست که آدم را به گریه وا میدارد. او هم مانند مریم، مشکلاتی داشته که برای هدایت زندگی یک آدم از راه دور کافی است. او البته برای حل مشکلات ما فعالانه کاری نمیکند. او تنها شنونده است، موضوع هم همین است: اینکه درد کسی به رسمیت شناخته شود و جدی گرفته شود. این خود بزرگترین کمک است. او با مهربانی به ما توجه میکند: درست در زمانی که کس دیگری توجهی به ما ندارد و برای پذیرش دشواریهای زندگی به ما قدرت میدهد.
جامعه مدرن، میکوشد تا چنین تصویرهایی را به روز کند و ما در حال حاضر تصویری عمومی از کسانی مانند مریم و گوانین نداریم.
آسان است که نیازهای افراد را که باید به عنوان نیازهای انسانی مورد احترام قرار گیرند، به عنوان نیازهای کودکانه برچسب بزنیم، اما در واقع هیچ بلوغی بدون ارتباط کافی با کودک درون وجود ندارد و هیچ بزرگسالی نیست که مانند یک کودک تمایل به آرام شدن نداشته باشد.
مسیحیت ظرفیت پذیرش طبیعت کودکانه افراد را دارد و آن را نشانهای از سلامت روحی و اخلاقی میداند. رواندرمانگران هم با این موضوع موافقند. فقط افراد شکننده و مغرور تلاش میکنند نقاط ضعف خود را انکار کنند.
در دوران سیطره مذهب در اروپا، تصویر مادران مهربان در مکانهای مذهبی، کلیساها و معابد یا یک سوی ساختمانها نصب میشد و پیام مهربانانه و اطمینانبخش آن به مردم، هرجا که بودند، میرسید.
امروزه ما با نصب پیام در مکانهای عمومی هیچ مشکلی نداریم، فقط این پیامها به تبلیغ نوع خاصی از کفش یا بیمه ماشین تقلیل یافتهاند. ما بخش عمدهای از فضای عمومی را به افرادی اختصاص دادهایم که میخواهند از طریق ما پول دربیاورند.
ما نیاز به فرهنگی داریم که نیازهای مشترک، گسترده و عمیق ما را به مهر مادرانه بفهمد و ارزش باقیماندن چنین نیازی در انسان را درک کند. این یک عمل سیاسی است گرچه این مساله در دستور کار هیچ حزب سیاسی دوران ما نیست.
شاید بد نباشد که طراحان، معماران و هنرمندان، آثاری خلق کنند که مضمون اصلی آنها محبت مادرانه-پدرانه باشد. فضاهایی برای مهربانی که بتوانیم به عقب برگردیم.
تصویر مادر را در یک محیط گرگ و میش در نظر بگیرید، در حالی که روی بالشتکهای نرم، زیر پتوهای پشمی ظریفی که در روزهای اول زندگیمان ما را میپوشانند، خوابیدهایم و او آراممان میکند.
مطلب بسیار روشنگرانه و خوب و به جائی است. بسیار ممنون
آیا ممکن است منبع اصلی آن، کتاب یا مقاله را هم اضافه کنید؟
پرتو نوری علا / 19 September 2018