خانواده‌‌ای هشت نفری پس از ترور پسر ارشد و تهدید طالبان، خود را به آلمان رسانده است. پدر و مادر درهم شکسته‌اند و فرزندان دیگر هنوز کوچک‌اند. دختر ۲۲ ساله خانواده، یک تنه مسئولیت سنگین خانوار را به دوش می‌کشد.

این گزارش از سایت هفته‌نامه آلمانی "دی تسایت" برگرفته شده. در "دی تسایت" تیتر گزارش چنین معنی می‌دهد: کرشمه ترتیب کار را خواهد داد
این گزارش از سایت هفته‌نامه آلمانی “دی تسایت” برگرفته شده. در “دی تسایت” تیتر گزارش چنین معنی می‌دهد: کرشمه ترتیب کار را خواهد داد / مشکل را حل خواهد کرد

خیلی از افراد روزی را تجربه کرده‌اند که زندگی شان را به دو نیمه قبل و بعد تقسیم کرده است. برای کرشمه ناظمی (نام خانوادگی برای حفظ حریم خصوصی تغییر داده شده است)، ۲۰ ژوئیه ۲۰۱۵ چنین روزی بود.

پیش‌ از این روز، او دختری جوان از قشر میانی بود که در دامنه کوه‌های کابل می‌زیست، سرکار می‌رفت، آخر هفته‌ها را با مادرش به خرید و پیاده‌روی می‌گذراند یا همکارانش را می‌دید. کرشمه در رشته مامایی تحصیل کرده بود اما شغل مناسبی با درآمد خوب در دفتر همکاری‌های عمرانی آمریکا در کابل داشت. رویایش این بود که ویزا بگیرد و در آمریکا پزشکی بخواند.

حالا و سه سال بعد، او فرسنگ‌ها از این آرزو فاصله دارد. با پنج برادر و پدر و مادرش در اقامتگاهی در شرق برلین به سر می‌برد و با ۲۲ سال سن، سرپرست خانواده‌ای هشت نفری شده است  کرشمه صبح‌ها ساعت شش از خواب بلند می‌شود. اول صبحانه هفت نفر را حاضر می‌کند. بعد مادرش را نزد دکتر می‌برد یا پدرش را در اداره‌ها همراهی می‌کند. سپس خرید روزانه، نظافت خانه یا کمک به انجام تکلیف مدرسه برادرانش.

خانواده ناظمی از مارس ۲۰۱۸ زیر سقف آپارتمانی سه اتاقه در یک ساختمان قدیمی خاکستری رنگ زندگی می‌کنند. اقامتگاهی مخصوص پناهجویان که قبلا خانه سالمندان بوده است. آپارتمان سه اتاق دارد؛ یکی مال والدین، دیگری مال پسرها و سومی که اتاق عمومی و نشیمن است، مال کرشمه.

پدر خانواده مردی است ۶۱ ساله و آرام و مادر، زن متبسم ۴۲ ساله‌ای که در طول دو ساعت دیدار، کلمه‌ای حرف نمی‌زنند. پسرها شش ماهه تا ۱۷ ساله‌اند.

مرگ فرزند، مرگ برادر

پدر در کابل مغازه‌ داشت و از صبح تا شب سر کار بود. ۲۰ ژوئیه سه سال پیش، عید فطر بود. قرار بود میهمان بیاید برای همین پدر سر کار نرفت. به جایش پسر ارشد، یعنی پیمان پشت پیشخوان ایستاد.

خیابان‌های کابل به مناسبت عید خلوت بود. بعد از ظهر مردی وارد مغازه شد. سلاح‌اش را در آورد، شلیک کرد و پا به فرار گذاشت. پیمان چند گلوله خورد و در راه بیمارستان مرد.

ضارب از گروه طالبان بود. پلیس در پیگیری‌ها گذرنامه او را پیدا کرد اما اقدامی انجام نداد. کرشمه هنوز نمی‌داند چرا او را دستگیر نکردند اما از گذرنامه کپی گرفت و تصویر مرد را در شهر پخش کرد. او جلوی دوربین تلویزیون هم از مردم خواست اگر ضارب را دیدند به پلیس خبر دهند.

ساعاتی بعد تلفن پدرش زنگ خورد و کسی گفت: «چه خوب که دخترت را در تلویزیون دیدیم. دیگر می‌شناسیمش. در اصل دنبال او بودیم.»

طالبان دنبال کرشمه بود چون برای آمریکایی‌ها کار می‌کرد.

چند هفته پس از قتل پیمان، وقتی کرشمه شب از سر کار بر می‌‌گشت، یکی از همسایه‌ها به او خبر داد که چند مرد مسلح در تاریکی کوچه به انتظارش نشسته بودند. همان شب، خانواده ناظمی تصمیم گرفت از کابل بگریزد. وسایل شان را در کمتر از دو ساعت جمع کردند.

داستان فرار ‌‌آنها طولانی است. از آب و خشکی و سیم‌های خاردار گذشتند. زیر نیمکت‌های ایستگاه قطار خوابیدند، سوار قایق لاستیکی شدند، گرسنگی و تشنگی کشیدند تا به اروپا رسیدند. بار همه کارها نیز به دوش کرشمه بود چون انگلیسی حرف می‌زد.

کرشمه که زندگی‌اش در افغانستان به کار و خانواده محدود می‌شد، در خلال فرار شخصیتی اجتماعی‌تر پیدا کرد. مثلا در یک اردوگاه پناهجویی در یونان برای زن‌های باردار، چادری برای زایمان دایر کرد.

در مجارستان خانواده ناظمی را به یک اردوگاه بسته منتقل کردند و همگی را دو ماه در یک سلول نگاه داشتند. آنجا حتی برای ویزیت دکتر هم به آنها دستبند می‌زدند.

تولدی دیگر

در مجارستان مادر متوجه شد که حامله است و ‌خواست بچه را سقط کند اما پزشک قبول نکرد. در همین اردوگاه بود که  به فکر فرار افتادند. فرار هشت نفره پرخطر بود، برای همین دو گروه شدند. اول مادر و سه پسر، قطاری به مقصد آلمان گرفتند و یک هفته بعد کرشمه، پدر و  دو برادر دیگر.

چند هفته بعد از این که به آلمان رسیدند، مادر چهارمین ماه حاملگی را می‌گذراند. وقتی از پزشک شنید که برای کورتاژ دیر شده، داشت سکته می‌کرد. کرشمه مادرش را با این توجیه آرام کرد که اگر بچه پسر شد، اسمش را پیمان می‌گذاریم. همینطور هم شد.

مرگ نخستین فرزند، آوارگی و غریبی، والدین کرشمه را خاموش و بی‌صدا کرده است. هر دو تحت معالجات روحی قرار دارند و قرص می‌خورند تا بتوانند بخوابند. وضع پدر بدتر است و هر آن بدون هیچ دلیلی زیر گریه می‌زند.

کرشمه رفته رفته به فرد اول خانوار در تدبیر امور مبدل شد.

تقصیر تو بود

یکبار در طول فرار، پدر به ستوه آمد و سر دخترش داد کشید که همه بدبختی‌ها تقصیر توست. اگر بخاطر تو نبود، پسرمان زنده بود…

وقتی اوضاع به کرشمه فشار می‌آورد، به پارکی پناه می‌برد و ساعت ها به آب دریاچه خیره می‌شود. او درد پدر و مادرش را درک می‌کند و از شنیدن این ملامت‌ها نمی‌رنجد. حالا در اینستاگرام و فیسبوک فعال است و برای اولین بار در زندگی دوچرخه هم دارد. چیزی که در افغانستان حسرت اش را می‌کشید.

وقتی داشت درس مامایی می‌خواند، برای کمک خرج، ویزیتور دارو شده بود. او تنها دختر گروه بود. پسرها سوار بر دوچرخه در کوچه پس کوچه‌های کابل از این داروخانه به آن داروخانه می‌رفتند و کرشمه پشت سرشان در میان گرد و خاک می‌دوید.

دوچرخه سواری زن‌ها را تنها در تلویزیون دیده بود. دوچرخه برایش سمبل آزادی بود.

نوبت من هم می‌رسد

کرشمه جلوه‌های آزادی را در آلمان دید و گاهی هم شوکه شد. مثل وقتی زوج‌ها را در حال بوسیدن یکدیگر می‌دید یا حتی این که مرد و زن‌ با هم سوار اتوبوس می‌شوند…

کرشمه روسری اش را اولین مرتبه در مجارستان از سر برداشت. مادرش هم همینطور. زنی که در یک خانواده بسیار سنتی بزرگ شده و در ۱۳ سالگی به خانه شوهر رفته است.

مادر می‌گوید خودش بچگی نکرده و دخترش باید زندگی بهتری داشته باشد. پدر اما قلق‌های خاص خودش را دارد؛  بخصوص الان که به ندرت حرف می‌زند. مردی با فرهنگ پدرسالار که اینک زیر قیمومت دختری بی‌‌حجاب و شوهر نکرده رفته است.

کرشمه هیچ‌ وقت دوست پسر نداشته و فعلا هم به ازدواج فکر نمی‌کند. می‌گوید مهم‌تر از دوست پسر، پیدا کردن شغل است. حالا او از زنان حامله در اقامتگاه پناهجویان مراقبت می‌کند و حتی نقشه می‌کشد که در آینده در رشته پزشکی درس بخواند.

البته او برای تحقق چنین آرزویی باید دوره‌های مختلف زبان آلمانی را بگذراند. اما افغان‌ها به نسبت سوری‌ها، دورنمای مثبتی برای ماندن در آلمان ندارند و برای همین امکانات زیادی برای اموزش زبان در دسترس‌شان نیست. کرشمه برای  کلاس‌های پیشرفته زبان، باید شهریه پرداخت کند. تنها امکانی که دارد کلاس‌های رایگان است که به نظرش زیاد مفید نیستند.

اما آینده کرشمه فعلا در اولویت نیست. اولویت او خانواده‌اش هستند که سرپرست‌شان شده است. کرشمه با مادرش که می‌خواهد آرایشگاه باز کند، زبان آلمانی تمرین می‌کند. پدرش هم قرار است به زودی به عنوان باغبان مشغول کار شود. درخواست کار را دختر نوشته و روز مصاحبه هم باید به عنوان مترجم، همراه پدر باشد.

کرشمه می‌گوید نوبت استخدام او هم فرا خواهد رسید.