توضیح: در انتخابات اخیر سوئد که در آن ۸۵ درصد از واجدین شرایط شرکت کردند دو بلوک ائتلاف چپ، سبز و سوسیال دمکرات (تنهابا یک کرسی بیشتر) و بلوک چهار گانه احزاب راست هریک با کسب بیش از ۴۰ درصد آرا، به رای تقریبا مساوی دست یافتتند. دو حزب اصلی مودرات (راست) و سوسیال دمکرات نیز به رغم اتخاذ سیاست‌های سختگیرانه تر در زمینه مهاجرت و پناهندگی، با کاهش نسبتا چشمگیر آرای خود روبرو شدند. در حالی که حزب خارجی ستیز “دمکرات‌های سوئد” (اس-د) که مبلغ “رادیکال تر” چنین سیاست‌هایی است با اخذ نزدیک به ۱۸ درصد آرا از رشدی 5 درصدی برخوردار شد. بدین ترتیب هیچ یک ازدو بلوک امکان تشکیل دولت اقلیت را تا زمانی که با مخالفت اکثریت پارلمانی روبرو شوند ندارند. از این رو برای بی اثر کردن نقش حزب خارجی ستیز اس-د در پارلمان، یا باید احزاب هر یک از بلوک از رای مخالف به تشکیل دولت جدید خودداری کنند، یا نوعی ائتلاف فراجناحی شکل گیرد یادر بدترین حالت کابینه‌ای دست راستی با حمایت حزب خارجی ستیز تشکیل شود.

مهرداد درویش‌پور، جامعه‌شناس، سخنرانی در یک تطاهرات ضد نژادپرستی در سوئد
مهرداد درویش‌پور، جامعه‌شناس، سخنرانی در یک تطاهرات ضد نژادپرستی در سوئد

بلوک سوسیال دمکرات، چپ و سبز اعلام کرده تحت هیچ شرایطی حاضر به همکاری با حزب اس-د که آنرا نژادپرست می‌خواند نیست. از ائتلاف راست نیز دو حزب میانه لیبرال و مرکز اعلام کرده‌اند تحت هیچ شرایطی حاضر به همکاری با اس-د نیستند. در عین حال هیچ یک از احزاب دو بلوک نیز تاکنون حاضر نشده‌اند در دولت ائتلافی جناح مقابل شرکت کنند. از این رو با بحران پارلمانی پیش رو روشن نیست آیا بالاخره دولتی تشکیل خواهد شد یا آن که در صورت شکست تمام تلاش ها، انتخابات تجدید خواهد شد.

رشد چشمگیر حزب خارجی ستیز، عملا سوئد را وارد عصر تازه‌ای کرده است که درآن با پایان سیطره یکی از دو بلوک چپ و راست، ائتلاف فراجناحی به یکی از جدی‌ترین راه حل‌ها برای تامین ثبات سیاسی بدل شده است. پرسش این جا است چنین راه حلی، نفوذ حزب خارجی ستیز را خنثی خواهد کرد یا برعکس گسترش خواهد داد؟

نوشته زیر که متن تفضیل یافته سخنرانی‌های نگارنده در گردهمایی‌های ضد نژادپرستی در آستانه انتخابات سوئد است به بررسی زمینه‌ها رشد راست افراطی و راسیسم و پیامدهای نگران کننده آن می‌پردازد.

علیه نازیسم. یک جوان سوئدی شرکت‌کننده در تظاهراتی علیه نازیسم و نژادپرستی در استکلهم (اول سپتامبر ۲۰۱۸) − AFP PHOTO
علیه نازیسم. یک جوان سوئدی شرکت‌کننده در تظاهراتی علیه نازیسم و نژادپرستی در استکلهم (اول سپتامبر ۲۰۱۸) − AFP PHOTO

بیش از یک دهه پیش، برخی از هواداران “دمکرات‌های سوئد” که درآن زمان تنها از پشتیبانی نیم درصد از آرا برخوردار بودند، کوشیدند تا یکی از جلسات سخنرانی مرا در سورملند به اغتشاش بکشند. من اما با اخراج آنان از جلسه مخالفت کرده و برآن بودم از این فرصت برای آگاه کردن و ادغام این جماعت در جامعه نباید گذشت! رشد سرسام‌آور این جریان طی یک دهه (با کسب 18 درصد آرا در انتخابات اخیر)، نشان‌دهنده دست‌کم گرفتن خطر رشد خارجی‌ستیزی درآن زمان بود. پرسش اینجاست که:

  • چگونه کشوری که در تمامی نظرسنجی‌های سالانه در اروپا در صدر جدول ضدنژادپرستی قرار دارد و مداراجوترین و سخاوتمندانه‌ترین کشور در امر پناهجو و مهاجرت‌پذیری و رعایت حقوق آنان به شمار می‌رفت، با چنین سرنوشتی روبرو شده است؟
  • چگونه حزبی با سابقه فعالیت نازیستی با تغییراتی در برنامه خود، به رغم رسوایی‌های متعدد نژادپرستانه توانسته به سومین حزب کشور بدل شود و خطر رشد بیشتر آن همچنان وجود دارد؟
  • چه سیاست، رفتار و گفتمانی به گسترش خارجی ستیزی یاری رسانده است؟
  • تاثیر رشد جهانی راست افراطی و پوپولیست بر سوئد چیست؟
  • و بالاخره راه‌های مقابله با گسترش راسیسم و نازیسم کدامند؟

 خارجی ستیزی نوعی از نژادپرستی نوین

شالوده راسیسم بر دو پایه استوار است:

۱. جداسازی “ما” از “آنها” و دگرسازی ماهوی از”آنها” بر پایه تفاوت نژادی، قومی و فرهنگی

۲. برتر دانستن نژاد یا قوم و فرهنگ “ما” و تهدید دانستن “آنها” که برای حفظ سلامت، باید آنان را “تصحیح”، پاکسازی و در صورت لزوم اخراج کرد.

در آلمان نازی، این تنها یهودی‌ها نبودند که “آن دیگری” و تهدید خوانده می‌شدند، بلکه “کولی‌ها” (رومرها)، “توان‌خواهان”، همجنس‌گرایان و حتی سالمندان جامعه نیز برپایه داروینیسم اجتماعی، “سودمند” تشخیص داده نشده و مانعی بر سر راه “پیشرفت” تلقی شدند. طولی نکشید تا راه حل اولیه نازیست‌ها مبنی بر بر پاکسازی و اخراج یهودی‌ها به “راه حل نهایی” (محو آنان) و “تنها راه حل” بدل شد و نابودی میلیون‌ها یهودی و غیر یهودی فرجام تکوین نازیسم را به نمایش گذاشت.

با شکست نازیسم و فاشیسم در اروپا نژادپرستی بیولوژیک یا راسیسم کلاسیک مشروعیت خود را از دست داد. از این رو مرزبندی با گروه‌های نئو نازی بسیار ساده است. مشکل اصلی اما در اشکال نوین و پنهان نژادپرستی است که در زندگی روزمره، محیط کار، رسانه ها، گفتمان‌های سیاسی و اجتماعی و حتی در سیاست گذاری بسیاری از احزاب جریان دارد. امری که زمینه ساز رشد احزاب عریان خارجی ستیز و راسیستی شده است.

برخی نسبت دادن انتقاد از سیاست‌های مهاجرت و به‌هم‌پیوستگی یا تاکید بر تفاوت‌های فرهنگی را به نژادپرستی غلوآمیز، خطا و حتی خطرناک دانسته و برآنند شالوده راسیسم ایدئولوژِی انسان زدایی از نژادهای دیگر برپایه تفاوت سازی بیولوژیک است و برچسب راسیسم زدن برآنها تنها سمپاتی جامعه را به این گروه‌ها منقد سیاست مهاجرت افزایش می‌بخشد. در این حقیقتی نهفته است. امانژادپرستی نیز مفهومی ایستا و فراتاریخی نیست، بلکه گفتمانی است که در متن و دوران‌های گوناگون اشکال متنوعی به خود گرفته و می‌گیرد، هرچند گوهر آن یکی است است: بازآفرینی دوانگاری «ما» و «آنها» و برتر خواندن یکی بر دیگری بر پایه تفاوت‌سازی‌های کلیشه‌ای نژادی یا قومی یا فرهنگی. برای نمونه در آمریکا از دیرباز سیاه‌پوستان با (توجه به سابقه برده‌داری در آن)، در آلمان نازی یهودیان، و در عصر پسا استعمار، بیشتر مهاجران هستند که آماج حملات نژادپرستی در اروپا و دیگر کشورها قرار می‌گیرند.

نژادپرستی نوین یا راسیسم فرهنگی، بیشتر بر تفاوت سازی و برتری فرهنگی “ما” بر”آنها” تاکید می‌کند: اما”آنها” کیستند؟ صدها هزار مهاجر و پناهنده‌ای که از کشورهای عقب مانده تر با فرهنگی متفاوت به اینجا آمده و علاوه بر هزینه اقتصادی، با چالش ارزش‌های حاکم بر جامعه و کج روی هایشان تهدیدی برای امنیت کشوربه شمار می‌روند. بدین ترتیب “بیگانه هراسی” امروزه بیشتر در قالب هراس از مهاجران بازتولید می‌شود. بگذریم از این که در اروپا و آمریکای شمالی این بیشتر مهاجران غیر سفید هستند که در معرض تحقیر، تبعیض و بیگانه هراسی قرار دارند. امری که بسیاری از پژوهش‌گران را برآن داشته تا ردپای نژادگرایی کلاسیک را در تبعیض اتنیکی نیز جستجو کنند.

در گفتمان راسیسم فرهنگی، “ما” (اروپایی، غربی یا سوئدی تبارها) همچون گروهی یکدست برخوردار از فرهنگ برابری‌طلبی جنسیتی، نرمال، عقلانی، متمدن، دمکرات، صلح جو و تنها امکان و الگو پیشرفت به شمار می‌رویم. حال آن که “آنها” (مهاجران و به ویژه پناهجویانی که از کشورهای اسلامی آمده اند) همچون گروهی یکدست، عقب مانده، خطرناک، پدرسالار، خشن، سربار و تهدید‌ی برای پیشرفت جامعه وانمود می‌شوند. در گفتمان نژادپرستی نوین، مهاجران مسئول گسترش کلیه ناهنجاری، کجروی و نابسامانی‌های جامعه از بیکاری و بزهکاری گرفته تا حاشیه‌نشینی، فقر، خشونت، اعتیاد، جرم و گنگ‌های خطرناک هستند. هم از این رو باید هم با سختگیری جلوی ورود بیشتر آنان و به ویژه پناهجویان را گرفت و هم گروهی را که ناتوان از ادغام هستند و یا بدتر از آن جرمی مرتکب می‌شوند از کشور اخراج کرد!

زمینه‌های رشد خارجی ستیزی

تجربه نازیسم در اروپا نشانگر نقش بروز بحران و دشواری‌های اقتصادی در رشد راسیسم است. امروزه نیز با رشد دشواری‌های اقتصادی، نگرانی از بدتر شدن اوضاع، تمایل به راست افراطی، پوپولیست و خارجی ستیز را به ویژه در میان گروه‌های آسیب پذیر افزایش داده است. این که از هر چهار عضو اتحادیه کارگری سراسری سوئد (ال/او) یکی به حزب خارجی ستیز اس-د رای می‌دهد، نشانگر این حقیقت است. همچنین کاهش رفاه و گسترش شکاف طبقاتی برخاسته از جهانی شدنی نئولیبرال و گردش به راست، زمینه ساز رشد راست پوپولیست و ناسیونالیست است.

با این همه، دشواری‌های اقتصادی، تنها دلیل رشد خارجی‌ستیزی و راسیسم نیستند. رشد چشمگیر این احزاب در دانمارک و سوئد به رغم شکوفایی اقتصادی در هر دو کشور، نشانگر این واقعیت است. همچنین این تنها گروه‌های کم درآمد نیستند که جذب راسیسم و خارجی ستیزی می‌شوند. البته گروه‌های آسیب پذیر یا برخوردار از تحصیلات پائین تر و همچنین کسانی که تماس کمتری با مهاجر تباران دارند (یا تنها با حاشیه نشین‌ترین بخش آن سر وکار دارند) نظر منفی‌تری به مهاجران و پذیرش “بی رویه” آنان دارند. این گروه‌ها نگران موقعیت، شغل، مسکن، بهداشت، خدمات و رفاه اجتماعی و دیگر حقوق شهروندی خود یا نگران از خدشه دار شدن ارزش‌های جامعه و رشد کج روی اجتماعی و بزهکاری، مهاجرین را علت اصلی خرابی اوضاع و گاه رقیب خود در کسب شغل و برخورداری از امکانات می‌دانند.

با این همه، امروز نوع آرای انتخاباتی تنها وابسته به توان مالی افراد یا رای به قصد بهبود شرایط اقتصادی نیست، بلکه نقش رویارویی ارزش‌ها درآن بیش از پیش برجسته شده است. رای بسیاری از کسانی که از درامد خوبی برخوردارند به احزاب چپ به قصد دفاع از ارزش برابر انسانها و ایستادگی جلوی نژادپرستی است. این که درصد رای دهندگان به حزب خارجی ستیز در طبقه کارگر، افراد با تحصیلات پائین‌تر، مردان، سالمندان و روستائیان به مراتب بیشتر از زنان، جوانان، دانشجویان، تحصیلکردگان، طبقه متوسط و اهالی شهرهای بزرگ است به نشان دهنده آن است که به جز عامل اقتصادی، برخورداری از ارزش‌های متفاوت در نوع رای گروه‌های گوناگون نقش دارد.

نگرانی از دست دادن هویت جمعی و فردی در متن جهان پسامدرن و پسا صنعتی نیز به دغدغه بسیاری بدل شده که آرزومند بازگشت به گذشته‌اند. حس اضطراب، بی قدرتی و بی هویتی به ویژه در نزد آنان که خود را بازنده فرایند جهانی شدن و جامعه پسا صنعتی امروز می‌یابند نوعی واگرایی را افزایش داده است. امری که زمینه ساز گسترش شکاف‌های ملی، اتنیکی، دینی و فرهنگی است. ازآن گذشته، افزایش فاصله توده‌های مردم با صاحبان قدرت و احزاب مستقری که تفاوت در سیاست هایشان روز به روز کمتر می‌شود، نارضایتی و بی اعتمادی به آنان را دامن زده است. این همه زمینه ساز رشد راست پوپولیست و افراطی و نژادپرست است که خود را “آلترناتیو” وضع موجود می‌خوانند.

 رابطه افزایش مهاجرت و پناهندگی با خارجی ستیزی

با این همه آیا افزایش تعداد پناهجویان در منفی تر شدن نگاه به مهاجرت و رشد حزب خارجی ستیز نقش ندارد؟ تحقیقات مربوط به نظر سنجی درباره طرز تلقی درباره مهاجران، نظر سنجی‌های انتخاباتی و انتخابات اخیر جملگی نشان می‌دهند در پی مهاجرت گسترده 163 هزار نفری در سال 2015 به سوئد نگاه منفی به مهاجران و به ویژ پناهجویان افزایش یافت. این در حالی است که تمام تحقیقات علمی نشان دهنده “سودآور” بودن مهاجران است و اینکه چرخ صنعت و خدمات بدون آنان باز می‌ایستد. جامعه و بازار به مهاجران برای مقابله با پیر شدن جمعیت و کاهش باروری و جبران کمبود نیروی کار انسانی به شدت نیازمند است. بگذریم از این که بسیاری از مهاجرین بیشتر همچون نیروی کار ارزان و نماد “بردگی نوین” سود‌های کلانی را نصیب کارفرمایان کرده‌اند. در این صورت چرا نگاه منفی به مهاجران و تصویر سازی از آنان همچون یک تهدید افزایش یافته است؟ چنانکه اشاره شد گروه‌های ضعیف‌تر بیشتر آماج حملات ایدئولوژی‌های اقتدارگرا و نژادپرست هستند. هم از این رو هرچه موقعیت مهاجران در جامعه جدید شکننده‌تر شود، خارجی‌ستیزی و نژادپرستی نوین زمینه رشد بیشتری می‌یابد. بی دلیل نیست که پناهجویان همچون ضعیف‌ترین گروه جامعه آماج حملات هرچه بیشتر این گروه است.

بدین ترتیب الزاما نه خود مهاجرت بلکه حاشیه‌نشینی هرچه بیشتر آنان، تبعیضات ساختاری و ناکارایی سیاست ‌هم‌پیوستگی، زمینه ساز اصلی گسترش خارجی‌ستیزی‌ است. بگذریم از این که میراث استعمار که برتری طلبی در اروپا را به بخشی از فرهنگ مسلط بدل ساخته و سلطه عقلانیت ابزاری که به جای مراقبت و همبستگی، انسانها را تنها از منظر سود آوری محک می‌زند، هر دو بالقوه زمینه ساز رشد راسیسم هستند. اگر قرار باشد تنها از منظر “سودآوری” به مهاجران بنگریم، تکلیف نگهداری از سالمندان و دیگر گروه‌های اجتماعی نیازمند چه خواهد شد؟

این ادعا که فاشیسم و نازیسم تنها لکه ابر سیاهی در آسمان آبی مدرنیته بود، توهمی سخت خوش بینانه است که امکان برآمد دوباره اشکال نوینی از راسیسم به ویژه در شرایط بحرانی را دست‌کم می‌گیرد. خلاصه آن که ریشه راسیسم بیش از آن که در بی اطلاعی، « بیگانه هراسی» یا حتی پیش‌داوری‌های قوم‌مدارانه باشد، در ایدئولوژی برتری‌طلبی نژادی و قومی نهفته است. روابط اتنیکی جلوه‌ای از یک رابطه نابرابر قدرت است. با مهاجرت، مهاجران در سرزمین جدید نیز به “اقلیت اتنیکی” بدل شده که در پی تبعیض با خطر حاشیه‌نشینی و طرد اجتماعی روبرو می‌شوند. هرچه مهاجرین حاشیه‌نشین تر شوند نگاه منفی جامعه به آنان بیشتر خواهد شد.

“تفاوت‌های فرهنگی” و بیگانه ستیزی

بسیاری راسیسم را برخاسته از نوعی خود شیفتگی جمعی می‌دانند که “بیگانه هراسی” پیامد آن است. نابردباری و هراس از «دیگری» در کنار ناکارایی الگوی جامعه چندفرهنگی در تحقق به‌هم‌پیوستگی در جهان امروز، «دفاع از فرهنگ ملی»، نگاه منفی به مهاجران و میل بازگشت به گذشته را افزایش داده‌است. همچنین برآمد اسلام‌گرایی در خاورمیانه و شمال آفریقا و رشد رادیکالیسم اسلامی در جوانان مهاجرتبار، این دل‌نگرانی‌ها را شدت بخشیده‌است. رشد “جوامع موازی” با ارزش‌های متضاد در کشور، افزایش بزهکاری به ویژه در مناطق حاشیه نشین که مهاجران در آن اکثریت جمعیت را تشکیل می‌دهند به این دل‌نگرانی‌ها دامن زده است. هم از این رو خارجی‌ستیزی، مسلمان ستیزی و ناسیونالیسم محافظه‌کار در نفی “جامعه چند فرهنگی” همچون واکنشی در برابر این روندها است که جهانی شدن و گسترش مهاجرت‌ها تنها بر شتاب آن افزوده‌است.

روشن است برخی از مهاجران و پناهجویان به دلیل پیشینه طبقانی و اجتماعی پائین تر یا برخی تعلقات دینی و فرهنگی خود یا به دلیل تبعیض نژادی ساختاری، با خطر طرد اجتماعی و حاشیه نشینی بیشتری روبرو هستند، امری که آنان را بیشتر در معرض آسیب‌های اجتماعی، بیکاری، فقر، نیازمندی و حتی بزهکاری و خشونت ورزی قرار می‌دهد. برخی از آنان گسترش تعلق و تعصبات دینی و قومی خود را راه حلی برای هویت یابی و مقابله با موقعیت شکننده خود یافته و از پذیرش هنجارهای جامعه نوین سرباز می‌زنند. امری که به گسترش شکاف‌ها و تنش‌های اتنیکی و خارجی ستیزی می‌انجامد. اما این پدیده‌ها بیش از آن که معضل فرهنگی غیر قابل تغییری باشد، مرتبط با موقعیت طبقاتی شکننده بسیاری از این افراد و شکاف اجتماعی و طبقاتی فزاینده و تبعیض‌های ساختاری در جامعه است.

انگشت نما کردن کجروی‌های اجتماعی در میان عده قلیلی از مجموعه مهاجرتباران- به جای برجسته کردن تمایل اکثریت آنان به مشارکت در بازار کار و اجتماع – به رشد پیش داروی‌ها و نگاه منفی به مهاجران یاری می‌رساند. این گونه سیاه نمایی، تعمیم بخشیدن و نسبت دادن تمام آن به “تفاوت‌های فرهنگی”، بخشی از کلیشه سازی نژادپرستی نوین در تفکیک “آنها از “ما” است. راسیسمی که نه تنها بر ارزش‌های محافظه کارانه و اولترا ناسیونالیستی استوار است بلکه برخاسته از مردانگی نوستالژیک است که خواستار بازگشت به گذشته، احیای عظمت از دست رفته و احیای اقتدار مردانه است. درست به همان گونه که اسلام گرایی تبلور نوع عریان تری از مردانگی نوستالژیکی برای احیای عظمت گذشته “پر افتخار” و قدرت از دست رفته مردان است. از این رو راسیسم و اسلام گرایی براستی برادران دوقولویی هستند که شباهت خیره کننده‌ای به یکدیگر دارند. هر دو پاترنالیست (قیم گرا)، زن ستیز، هموفوبیست، تبعیض‌گرا، اقتدارگرا، عظمت طلب، واپس‌گرا، نوستالژیک، نابردبار و منکر ارزش برابر انسان‌ها و مخالف آزادی هستند. رقابت و دشمنی بین ایندو در دواقع رقابت بین دو نوع مردانگی نوستالژیک در متن‌های متفاوتی است که ار قضا از چالش یکدیگر هویت و نیرو می‌گیرند.

با توجه به پیوند ناگسستنی تمایلات راسیستی و سکسیستی در برآمد ترامپ در آمریکا و رشد احزاب راست پوپولیست در اروپا – مضحک است نگرانی این جریانات را از حضور مهاجرین و مسلمانانی که گویی جملگی ارزش‌های برابری جنسیتی آنها را تهدید می‌کنند به جد گرفت و آن را جز ادعایی ریاکارانه برای هراس افکنی بیشتر برای توجیه رویکرد راسیستی خود خواند.

در این میان، برخی از گروه‌های مهاجر که قربانی اقتدار دینی یا سیاسی اسلام در سرزمین مادری خود شده‌اند یا ازآنرو که خود را گروه مهاجر موفق تری می‌دانند یا شاید چون نگران تهدید ارزش‌های سکولار جامعه هستند، ترجیح می‌دهند به حزب خارجی ستیز اس-د برای توقف مهاجرت، سخت گیری در برابر پناه‌جویان، و به ویژه مقابله با مسلمانان این احزاب رای دهند.

تاثیر رسانه‌ها و سیاست گزاری در رشد راسیسم

پژوهش‌ها نشان می‌دهد که رسانه‌های سوئد در سال‌های اخیر بیشتر به ارائه تصویری منفی از مهاجرین و پناهجویان به عنوان “مشکل” اجتماعی به جای یک امکان یا تشویق همبستگی با آنان پرداخته‌اند و کمتر به پیشرفت هایشان و نقش مثبت شان در گردانندن چرخ جامعه اشاره کرده‌اند. رسانه‌ها در دفاع از “هنجارهای سوئدی” معمولا طوری وانمود می‌کنند که گویی ارزشهای جهان شمولی نظیر برابری جنسیتی، دمکراسی، حقوق کودکان و نظایر آن، ارزش‌های مختص جامعه سوئد یا اروپا بوده و مهاجرین گویی یکسره از آن بی بهره‌اند و تنها به شرط یادگرفتن و فراگرفتن آن می‌توانند در جامعه ادغام شوند. اما به همان گونه که تمام سوئدی‌تبارها مدافع این ارزش‌ها و هنجارهای انسانی نیستند، تمام مهاجرین نیز نسبت به آن بیگانه نیستند. اگر جرم یا خطایی در میان فرد یا گروهی مهاجر تبار رخ دهد، بلافاصله مهاجر بودن آن به رخ کشیده می‌شود و سیل تحلیل‌ها درباره “تقابل فرهنگی” برای توضیح این رخدادها سرازیر می‌شود. اما اگر مردان سوئدی در اعمال خشونت علیه زنان حتی در صدر جدول خشونت‌های خانوادگی قرار گیرند، کمتر رسانه‌ای علاقه‌ای به بازتاب آن داشته یا در صورت بازتاب هرگز به “فرهنگ سوئدی” ربط داده نمی‌شود، بلکه در بهترین حالت ویژگی‌های فردی و خانوادگی برجسته می‌شود. ریشه این استانداردهای دوگانه در قوم مداری (اتنوسنتریسم) که بنابر آن “ما” مظهر خوبی و آن “بیگانان” و “دیگری” مظهر پلیدی است، نهفته است. انتقال حس گناه جمعی برای خطای فردی یک مهاجر تبار، با دامن زدن به گفتمان جداسازی “ما” از “آنها” زمینه ساز رشد راسیسم فرهنگی می‌شود.

علاوه بر نقش رسانه‌ها، بیشتر احزاب سیاسی نیز در پی مهاجرت سال ۲۰۱۵ لحن خود را نسبت به مهاجرین تند تر کرده و همچون رسانه‌ها عمدتا به سیاه نماهی به ویژه از جوانان پناهجو همچون مشکل جامعه پرداختند. عروج گفتمان “امنیت گرایی” همچون گفتمانی سیاسی که مهاجرت و پناهجویان را تهدیدی برای جامعه می‌خواند، بهترین خوراک تبلیغاتی برای رشد احزاب خارجی ستیز است. این که احزاب رسمی یکی پس از دیگری به کپی‌پردازی و تقلید از سیاست‌های احزاب خارجی ستیز اس-د پرداخته و آنرا کم و بیش به راهنمای عمل خود بدل کردند، تنها مشروعیت آنان را بیشتر کرده‌اند. با اتخاذ سیاست سخت گیرانه تر دولت و دیگر احزاب درباره حقوق پناهجویی و مهاجرت، فرایند عادی سازی از خارجی ستیزی و نژادپرستی نوین شتابی بی نظیر گرفته است. با بالا گرفتن تب “شکار ساحرِگان” از طریق انگشت‌نما کردن مهاجرتباران و پناه‌جویان به عنوان مسبب تمام “ناامنی ها” و نابسمانی‌ها و مسئول افزایش خشونت و تجاوزات جنسی که در رسانه‌ها بازتاب یافت (بی آنکه هیچ تحقیق علمی نشانگر آن باشد) عادی سازی خارجی ستیزی بیشتر می‌شود.

خلاصه آن که نمی‌توان سیاست حزبی خارجی ستیز را تقلید کرد، به عادی سازی از آنها همچون “منتقدان” سیاست مهاجرت پذیری نگریست، به سیاه نمایی دائمی از مهاجرین پرداخت، مهاجرین را به موضوع اصلی کارزار انتخاباتی بدل کرد، گفتمان امنیت گرایی را به مهاجرت گره زد، از ضرورت همکاری با حزب خارجی ستیز سخن گفت، از موضع گیری آشکار علیه نژاپرستی نوین خودداری کرد، سیاست همپیوستگی را از معضل حاشیه نشینی ناشی از شکاف‌های طبقاتی و تبعیض ساختاری به معضلی فرهنگی تقلیل داد، برای همنوایی با جهانی شدنی نئولیبرال سیاست احزاب را به یکدیگر نزدیک کرد و آنگاه بهت زده شد چرا احزاب خارجی ستیز و راست پوپولیست که بر نارضایتی عمومی سوارند و خود را “آلترناتیو” این اوضاع می‌خوانند رشد می‌کنند!

حزب “دمکرات‌های سوئد” همچون دیگر احزاب راست پوپولیست علاوه بر خارجی ستیزی از نارضایتی عمومی از جهانی شدن نئولیبرال که مشارکت و بهبود موقعیت بسیاری را در بر نداشته سود جسته وبا طرح خروج از اتحادیه اروپا به حزب ناسیونالیستی ناراضیان از سیستم حاکم بدل شده است.

 تاثیرات رشد راست پوپولیست در آمریکا و اروپا بر سوئد

احزاب ناسیونالیست، راست پوپولیست و خارجی‌ستیز دردهه‌های اخیر در تمام اروپا رشد کرده‌اند. پیروزی ترامپ، خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، پیشروی دوباره راست افراطی در فرانسه، ایتالیا، آلمان و بسیاری از دیگر کشورهای اروپایی نمی‌تواند بر سرنوشت انتخابات در سوئد بی تاثیر بماند. به ویژه آن که در بسیاری از این کشورها نظیر اتریش، نروژ، فنلاند، دانمارک و.. راست افراطی یا رسما در دولت‌های ائتلافی حضور یافتند ویا متحد و پشتیبان احزاب حاکم شدند. امری که به عادی سازی از گفتمان راسیستی یاری رسانده است. در سوئد اما هنوز از این بخت برخوداریم که به عنوان ضد نژادپرست‌ترین کشور اروپایی، تکیه بر حزب خارجی ستیز اس-د برای تشکیل کابینه تابو به شمار رفته و اکثر احزاب آنرا رد کرده‌اند. هرچند شخصا نگرانم که این حلقه از فرایند عادی سازی راسیسم دیر یا زود در سوئد نیز آغاز شود.
با این همه بسیار بدبینانه خواهد بود که تنها از خطر رشد راست افراطی و راسیسم سخن بگوئیم. در تمام نظر سنجی‌ها و در انتخابات به موازات رشد “اس-د”، احزاب عمیقا ضد نژادپرست به ویژه حزب چپ در بلوک قرمز/سبز و همچنین حزب مرکز در ائتلاف راست به دلیل مواضع صریحا ضد نژادپرستانه و سیاست انسانی تر خود در قبال پناهجویان و مهاجرین رشد قابل ملاحظه‌ای یافتند. به عبارت دیگر همچون انتخابات فرانسه، اسپانیا، یونان، ایتالیا در سوئد نیز شاهد قطبی شدن همزمان گرایشات سیاسی نژادپرست و ضد نژادپرست هستیم و احزابی که موضع ناشفافی دراینباره دارند، بخت برای رشد ندارند. حزب سوسیال دمکرات سوئد که به دلیل ثبات سیاسی نسبی و رشد اقتصادی با کاهش وحشتناک مورد انتظار آرای خود روبرو نشد، به دلیل از جمله الهام گیری از برخی سیاست‌های اس-د و اتخاذ سیاست‌های سختگیرانه علیه حق پناهندگی و مهاجرت سرخوردگی بسیاری را موجب شد. آنان تنها در هفته‌های آخر دریافتند باید با گسترش حملات خود علیه حزب “اس-د” تصویر خود را به ویژه در میان رای دهندگان مهاجر تبار بهبود بخشند و از یک فاجعه انتخاباتی تمام عیار جلوگیری کنند.

با این حال تجربه نشان می‌دهد نه سیاست بایکوت احزاب خارجی ستیز (مدل سوئد) و نه همکاری با آن (مدل نروژ، اتریش، فنلاند و دانمارک) نتوانسته موقعیت آنان را چندان ضعیف کند. پس راه رویارویی با آنان چیست؟

ناسازه دولت فراجناحی با قطبی شدن جامعه

بسیاری برآنند دولت‌های ائتلافی فراجناحی نظیر آلمان با ایجاد ثبات سیاسی بیشتری در خنثی کردن نفوذ راست افراطی موثراست. در سوئد نیز این الگو در پی نتایج انتخابات اخیر شاید ناگزیر تکرار شود. اما باید به خطر گسترش بیشتر نارضایتی‌ها با توجه به کم رنگ تر شدن تفاوت‌های سیاسی در این گونه ائتلاف‌ها نیز توجه کرد. امری که با تبدیل احزاب راست پوپولیست و خارجی ستیز به تنها بدیل و “اپوزیسیون واقعی” می‌تواند زمینه ساز رشد بیشتر آنان گردد. همان گونه که در تجربه آلمان شاهد آن بودیم و به سقوط آرا هر دو حزب دمکرات مسیحی و سوسیال دمکرات و رشد خیره کننده راست پوپولیست آلترناتیو برای آلمان انجامید. از سوی دیگر برخی با تکیه بر تجربه یونان و اسپانیا برآنند گردش به چپی نوین، دمکراتیک و ضد نژادپرست در خنثی کردن پیشروی احزاب راست افراطی راه کار موثرتری است. تجربه رشد گردش به چپ در انتخابات آمریکا (سندرز)، بریتانیا (کوربین)، فرانسه (ملانشون) و در ایتالیا، پرتغال و در انتخابات اخیر سوئد نشان گر روند قطبی شدن جامعه در رویارویی با پوپولیسم راست است که نمی‌توان به آن بی توجه بود و تز دولت ائتلافی فراجناحی چندان بازتاب دهنده این تحولات نیست.

سوسیال دمکراسی سوند می‌کوشد با نزدیک شدن به میانه، همچون بسیاری از کشورهای اروپایی آلترناتیوی مناسب تری را برای حفظ قدرت ارائه کند. سوئد جزیره‌ای دور افتاده‌ای از اروپا نیست و مقابله با رشد راست افراطی در آن که آخرین دژی بود که دروازه‌های پارلمانی آن توسط راسیسم گشوده شد، نیازمند راه حلی مشترک است. با وجود این، همه کشورهای اروپایی با فضای سیاسی و شرایط اجتماعی و اقتصادی یکسانی روبرو نیستند. در برخی کشورها همچون هلند سوسیال دمکرات‌ها با بزرگترین شکست تاریخی خود روبرو شدند. در فرانسه نیز نامزد حزب سوسیالیست کمتر از یک دهم آرا را به خود اختصاص داد. در سوئد اما سوسیال دمکراسی همچنان به عنوان بزرگترین حزب کشور تنها با سه درصد کاهش آرای خود روبرو شد و از موقعیت به مراتب بهتری نسبت به احزاب سوسیال دمکرات در بسیاری دیگر از کشورها برخوردار است.

پرسش کلیدی این است که آیا باید با گردش به راست و ازآن خود کردن برخی از مطالبات احزاب راست خارجی ستیز و پوپولیست و ائتلافی به گرد راست میانه یا محافظه کار، جلوی نفوذ بیشتر راست افرطی را گرفت؟ یا آن که باید با گردش به چپ و فاصله گرفتن هرچه بیشتر از گروه‌های راست پوپولیست رشد آنان را مهار کرد (نظیر یونان و اسپانیا)؟ شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی هر کشوری انتخاب یکسانی را پیش رو قرار نمی‌دهد. سوسیال دمکرات‌های سوئد اگر بخواهند قدرت را در دست نگهدارند، شاید چاره‌ای جز انتلاف با احزاب میانه راست نداشته باشند. با این همه شخصا پدیده کوربین در بریتانیا و ساندرز در آمریکا را الگوی مناسبت تری برای سوسیال دمکراسی سوئد می‌دانم. همچنین در دیگر کشورهای اروپایی همچون سوئد احزاب چپی که سیاست قاطعانه تری در برابر جهانی شدن نئولیبرال، نژادپرستی و شکاف‌های فزاینده طبقاتی دارند، از زمینه بهتری برای جذب آرای نارضایتی‌ها و به عقب راندن راست ناسیونالیست و پوپولیست برخوردار شدند.

 سیاست ضد تبعیض و گسترش رفاه  راه اصلی رویارویی با راسیسم و خارجی ستیزی

نقد سیاست همگون‌سازی (آسیمیلاسیون) همچون گفتمانی محافظه‌کار و برخاسته از راسیسم فرهنگی، الزاما به معنای تبلیغ ایدئولوژی جامعه چندفرهنگی نیست. به نام رواداری و چند فرهنگی نمی‌توان اجازه داد حقوق بشر، حقوق زنان و حقوق کودکان پایمال شود. علاوه برآن گروه‌های گوناگون مهاجر و اتنیکی همچون جامعه اکثریت، گروه یکپارچه‌ای نبوده و از فرهنگ یک‌دستی برخوردار نیستند که کسی بتواند به لحاظ فرهنگی آنان را نمایندگی کند. مهمتر از همه، جامعه چندفرهنگی تضمینی برای برچیدن تبعیض و شکاف‌های اتنیکی در بر ندارد. نه سوئد و نه دیگر مدل‌های جوامع «چندفرهنگی»، نتوانسته‌اند مشکل حاشیه‌نشینی، تبعیض و شکاف بین جامعه اکثریت و مهاجران را حل کنند. این به معنای انکار پلورالیسم فرهنگی نیست. اما تاکید بر تنوع فرهنگی چه همچون مانع و چه امکانی برای همپیوستگی، اهمیت مشارکت اجتماعی و توزیع عادلانه تر رفاه همچون راه اصلی محو حاشیه نشینی نادیده می‌گیرد.

تا زمانی هم که تغییری بنیادی در فرایند جهانی شدن نئولیبرال ایجاد نشود که گسترش فقر، بیکاری و شکاف طبقاتی از جمله پیامدهای آن است؛ تا زمانی که در برخورد به حاشیه نشینی فزاینده، احساس ناامنی از آینده، موج پناهندگی، مسئله همپیوستگی و معضل “رویارویی و همزیستی فرهنگ ها”، سیاست تازه، متفاوت و مشترکی در کل اروپا دنبال نشود؛ بختی برای حل مشکل بی اعتمادی و سرخوردگی از سیاست و بی افقی ایجاد نخواهد شد. امری که زمینه ساز رشد بیشتر احزاب راست افراطی و پوپولیست نظیر دمکرات‌های سوئد خواهد شد. در فضای قطبی شده امروز به جای سیاست چندفرهنگی یا اسیملاسیون، اتخاذ سیاست ضد تبعیض و گسترش رفاه و عدالت اجتماعی مؤثرترین راه گسترش هم‌پیوستگی و مبارزه با خارجی‌ستیزی و راسیسم است!


در همین زمینه