حسین نوشآذر – صادق هدایت به کافکا علاقمند بود و بهخاطر تلاش او در شناساندن کافکا به ایرانیان، خوشبختانه با زندگی کافکا و آثارش بهخوبی آشنا هستیم. اگر بخواهیم محوریترین موضوع آثار کافکا را در یک جمله بیان کنیم، میگوییم کافکا مانند یک پیامبر به چگونگی هستی انسان نظر داشت.
تاکنون هیچ نویسندهای در جهان به اندازه کافکا به مفهوم زندگی فکر نکرده است. شیوه او در رماننویسی، هم از سویههای گروتسک نشان دارد و هم واقعگرایانه است. این شیوه خاص و تقلیدناپذیر را “کافکائسک” مینامند. کافکا با شیوه خاصی که در داستاننویسی دارد، خواننده را مانند قهرمان داستانش بلافاصله در یک موقعیت وجودی و از نظر فلسفی بسیار پیچیده قرار میدهد و او را با مفهوم زندگی و جستوجوی معنایی برای آن درگیر میکند. آثار کافکا در تاریخ ادبیات غرب بهطرز منحصر بهفردی تأویلپذیر و در همان حال سیاه و از برخی لحاظ نومیدکننده است.
در مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان میرسد، امروز به فرانتس کافکا که برخی از منتقدان از او به عنوان آخرین پیامبر جهان یاد میکنند، میپردازیم.
کافکا در یک خانواده یهودی مرفه پرورش پیدا کرد. پدرش بازگان بود و تلاش میکرد پسرش را به راهی بیندازد که خودش میپسندید و در همان حال همه تلاش کافکا هم این بود که توقعات پدرش را برآورده کند، زندگی کارمندی آبرومندانهای برای خودش فراهم بیاورد و همزمان به نویسندگی هم بپردازد.
کافکا دکترایش در رشته حقوق را گرفت و در یک شرکت بیمه در پراگ استخدام شد. تردیدی نیست که درگیریهای خانوادگی و همچنین کار کسالتآور روزانه در شرکت بیمه و ناکامی و سرخوردگی در کار عشق و عاشقی از مهمترین انگیزههای او در نوشتن داستانهایش بوده است. اگر کافکا در زندگی روزانه و در ارتباط با زنان بیدست و پا بود، در عوض بر نویسندگی کاملاً تسلط داشت و به همین دلیل هم بهزودی داستاننویسی به مهمترین دلمشغولی او فراز آمد. با اینحال به دلیل عدم اعتماد به نفسش، به آنچه که مینوشت بیش از حد بدبین بود. این بدبینی در آن حد بود که در ۲۵ سالگی هنوز نه داستانی منتشر کرده بود و نه کتابی و کمتر کسی او را به عنوان یک نویسنده میشناخت.
محاکمه نوشته کافکا: پیشبینی یک جنایت تاریخی نسبت به قوم یهود
کافکا رفیقی داشت به نام ماکس برود و همو بود که در سال ۱۹۱۲ ارتباطش با یک ناشر را برقرار کرد و سبب شد که نخستین داستانش با عنوان “قضاوت ” در سال ۱۹۱۳ منتشر شود. این داستان ماجرای مردیست که عاشق زنی میشود و وقتی که به پدرش اطلاع میدهد که میخواهد با معشوقهاش ازدواج کند، پدر او را به مرگ در اثر خفگی در آب محکوم میکند. “گروه محکومین” و “مسخ” از مهمترین داستانهایی هستند که کافکا در طول عمر کوتاهش منتشر کرد.
در “مسخ” مردی به نام گرگور سامسا از خواب بیدار میشود و به این حقیقت پی میبرد که به یک حشره تبدیل شده است. در این داستان “کافکا” مسخ انسان و روابط خانوادگی او را نشان میدهد. نکته اینجاست که در “مسخ” فقط تبدیل شدن گرگور به یک حشره یک امر خیالیست، باقی داستان کاملاً واقعگرایانه نوشته شده و این امر، از مهمترین ویژگیهای “کافکائسک” است. بسیاری از منتقدان مسخ گرگور به یک حشره را به نشانهای از خودکمبینی کافکا تأویل کردهاند. عدهای دیگر هم این خودکمبینی را به تحقیرها و تبعیضهایی که یهودیان در آن زمان تحمل میکردند بیربط نمیدانند.
کافکا از سال ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۱ به شدت بیمار بود. او که به سل ابتلا داشت، در یک آسایشگاه بستری بود. در سال ۱۹۱۷ بیماریاش شدت پیدا کرد و در سال ۱۹۲۲ ناگزیر شد از کارش به دلیل بیماری استعفا دهد. از آن پس خود را یکسر وقف ادبیات داستانی کرد. برخی از شاهکارهایش مانند “محاکمه”، “قصر” و “آمریکا” و همچنین داستان کوتاه اما ماندگار “هنرمند گرسنگی” در این زمان پدید آمده و اگر کافکا مسلول نبود، ممکن بود هرگز نوشته نمیشدند.
با وجود آنکه منتقدان در این مدت “مسخ” و برخی از داستانهای کوتاه کافکا را پسندیده بودند، اما کافکا همچنان به این قضاوتها بدبین و بیاعتناء بود و اعتقاد داشت که در مجموع نویسنده خوبی نیست و وقتی هم که سرانجام در سوم جون ۱۹۲۴ در اثر بیماری سل درگذشت، به دوستش، ماکس برود وصیت کرد که آثار منتشر نشدهاش را نخوانده بسوزاند، اما همانطور که همگان میدانند، برود به این وصیت عمل نکرد و پس از مرگ او رمانهای “محاکمه”، “قصر” و “آمریکا” و همچنین نامههای کافکا به پدرش را منتشر کرد و بدین سان جهانیان با یکی از درخشانترین چهرههای ادبی روزگار آشنا شدند.
در “محاکمه” ژوزف کا که کارمند بانک است، از خواب که برمیخیزد، عدهای او را بیجهت بازداشت میکنند. از آن پس همه زندگی کا صرف این میشود که بیگناهی خودش را اثبات کند. این داستان از۳۰ تا ۳۱ سالگی ژوزف کا را در برمیگیرد. در پایان هم، در پیشگاه دادگاه او را به مرگ محکوم میکنند. کافکا مینویسد که مانند سگی او را در روز تولدش با ضربات کارد به قتل میرسانند.
مسخ، خودکمبینی کافکا یا تبعیض و تحقیر یهودیان؟
کافکا در نامهای به پدرش خاطرهای را به یاد میآورد: او کودکی بیش نیست که شب تشنهاش میشود و از پدر جرعهای آب طلب میکند. پدر اما او را در ایوان حبس میکند. کافکا مینویسد این مجازات بیدلیل باعث شد که تا سالها در این پندار باشد که “پدر” آخرین نهاد قانونگذاری و حرف او مثل حرف ولی فقیه در ایران “فصلالخطاب” است. “محاکمه” بیان تمثیلی این آسیب روحیست. بعدها که در ماجرای هولوکاوست میلیونها یهودی به قتل رسیدند، بسیاری از منتقدان “محاکمه” کافکا را بیان ادبی و پیشگویانه این فاجعه دانستند. کافکا در آخرین سطر این رمان، وقتی که ژوزف کا را به قتل میرسانند، مینویسد مثل این بود که میبایست “شرم” پس از او باقی بماند. (به نقل از مضمون) چنین است که “محاکمه” فقط بیان ادبی خشونت خانگی نیست، بلکه یک جنایت تاریخی نسبت به ملتی را هم پیش از وقوع پیشبینی میکند.
رمان “قصر” هم که در ادامه “محاکمه” نوشته شده بیانگر بیگانگی انسان در جهان و درماندگی او در برابر قدرت مسلط است. کا در یک روز برفی وارد روستایی میشود و هر چه تلاش میکند سرپناهی پیدا کند، موفق نمیشود. قدرتی مرموز از یک قصر بر روستا و ساکنان آن حکومت میکند. در این اثر هم میبینیم که فرد از درک پیچیدگیهای قدرت مطلق ناتوان است و سرنوشتی جز تنهایی و تباهی ندارد.
در همین زمینه:
::مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه از حسین نوشآذر در رادیو زمانه::
هدایت.کاملأ تحتِ تاثیرِ کافکای یهودی بوده است.اما هدایت یکی از ضدِ یهودترینْ نویسندگانِ ایرانی ست.او بارها برای تهطیرِ خودش؛کافکا را ضدِ دین معرفی کرده است،در حالیکه بهترین دوستِ کافکا(ماکس برود)یک یهودیِ بسیار دوآتشه بود و تا جایی که من مطالعه کرده ام کافکا هرگز از یهودی بودنش شکوه و گلایه نکرده و بالعکسْ هدایت همیشه از مسلمانی احساسِ انزجار میکرده .
راد / 16 March 2012
کافکا نه اخرین بلکه یکی از اولین پیامبران عرصه ادبیات در اغاز قرن بیستم بود .آثار اوفوق العاده و سرشار از پرسش و دردمندی روح بشر است.به یقین هنرمندانی که درد ورنج بسیار تحمل کرده اند آثار عظیم تری و جاودانه تری پدید اورده اند .سخن از واقعیت های روح انسانی در قالب شخصیت های رمانهایش نشان از درک عمیق اواز انسان معاصر است .
امیر / 16 March 2012