شهرنوش پارسی‌پور – خبر درگذشت ایرج گرگین را در لابلاى ایمیل‌هایم خواندم. هنگامى که کسى مى‌میرد که از جوانى او را مى شناسید حس غریبى پیدا مى کنید. ذهن من بی‌درنگ به زمانى برگشت که در سازمان رادیو و تلویزیون ملى ایران کار مى کردم. در آن زمان ایرج گرگین یکى از مهره‌هاى اصلى این سازمان بود. گوینده‌اى با استعداد و خوش صدا. اما مهم‌تر از آن باسواد و سخن‌سنج.

پیش از آنکه وارد تلویزیون بشوم مصاحبه او را با فروغ فرخزاد شنیده بودم. این تنها مصاحبه‌اى‌ست که از فروغ باقى مانده است. ایرج در این مصاحبه تسلط خود را به خوبى نشان مى دهد. رفتار او مؤدبانه است و لحنى دارد که با اخلاقیات چاروادارى افرادى که به خودشان اجازه مى‌دهند به یک زن به صرف زن بودن توهین کنند بسیار فرق دارد. این مصاحبه بسیار موفقى‌ست.

بعد‌ها گرگین را بسیارى از اوقات در راهروهاى تلویزیون مى دیدم. اما یکى از دفعاتى که بسیار از نزدیک او را دیدم در جریان سومین جشن هنر شیراز بود. در آن موقع هنوز تلویزیون شیراز آغاز به کار نکرده بود. ما در ساختمان دانشکده مهندسى مستقر شده بودیم. آقاى رضا قطبى، مدیر عامل جشن هنر، که در عین حال مدیر عامل سازمان رادیو و تلویزیون نیز بود، روى تخته سیاه اتاقى که به او اختصاص داشت نوشته بود: ساعت کار از هفت صبح تا هفت صبح روز بعد. این نوشته در تمام ده روزى که جشن هنر ادامه داشت روى تخته باقى ماند و تأثیر غریبى ایجاد کرده بود. واقعیت این است که کار در جشن هنر بسیار زیاد بود و از عجایب اینکه با دقت فوق‌العاده‌اى همه کار‌ها به کرده مى‌آمد. خود مهندس قطبى همیشه همه جا بود. هنوز شگفت‌زده هستم که چه زمانى مى‌خوابید.
 

اتاق مهندس قطبى ظاهراً متعلق به او بود. میز مرا که یک ماشین‌نویس ساده بودم در جاى میز رئیس گذاشته بودند. میز مهندس شاه‌بختى، مدیر اجرایى جشنواره، که دومین شخصیت به شمار مى‌آمد در جایى قرار داشت که على‌الاصول میز من به عنوان ماشین‌نویس باید قرار مى‌گرفت. میز مهندس قطبى درست پشت در قرار داشت و افراد ناشناسى که وارد این اتاق مى‌شدند او را با یک کارمند جزء اشتباه مى‌گرفتند، و طبیعى بود که تازه‌واردان همه مرا “آن شخص مهم” تلقى مى کردند. من زمانى در آینده خاطراتم را از مهندس قطبى برایتان خواهم نوشت. او بهترین مدیر و رئیسى‌ست که تا به امروز دیده‌ام.
 

حالا اما ایرج گرگین گوینده اصلى تمام برنامه‌هاى جشن هنر است و وظیفه شاقى بر عهده دارد. بى‌اغراق روزى دوازده ساعت کار مى‌کند. او روزى در یکى از در یاد ماندنى‌ترین خاطرات من وارد‌‌ همان اتاق شد. چشم‌هایش از بى‌خوابى شدید سرخ بودند. به من گفت بسیار خسته است و مى رود دو ساعت بخوابد. تلفن اتاقش در هتل را هم داد و خواهش کرد زمانى او را بیدار کنم که بسیار فوریت داشته باشد.

هنوز یک ساعتى از این گفت‌وگو نگذشته بود که مهندس قطبى وارد اتاق شد. به من گفت با ایرج گرگین تماس بگیرم و به او بگویم به دفتر بیاید. پاسخ دادم ایشان بسیار خسته بود و براى دو ساعت رفت تا استراحت کند. مهندس قطبى گفت استراحت در این روز‌ها معنایى ندارد. لاجرم به ایرج گرگین زنگ زدم و مسئله را گفتم. البته ایرج گرگین به سرعت به اداره بازگشت. اتاق دوباره خلوت شده بود که فرخ غفارى وارد شد. هنوز دو کلمه حرف نزده بودیم که ناگهان در باز شد و حدود ده نفر افسر عالى‌رتبه وارد اتاق شدند. درجات نظامى آن‌ها بالا‌تر از سرهنگ بود. این آقایان آمده بودند تا در مورد تدابیر امنیتى دوران حضور شهبانو فرح در شیراز برنامه بریزند. حقیقتش را بگویم از دیدن آنها دچار وحشت شده بودم. فرخ غفارى آهسته به من گفت برو به آقاى قطبى بگو ماه و ستاره‌ها هجوم آورده‌اند. دوان دوان رفتم و مهندس قطبى را در راهرو پیدا کردم و پیام را رساندم.
 

به دنبال مهندس قطبى وارد اتاق شدم. او که وارد اتاق شد ناگهان تمامى ماه و ستاره‌ها از جاى برخاستند و من بیشتر وحشت کردم. مهندس قطبى شروع به دست دادن با آن‌ها کرد. به آخرین نفر که رسید گفت: آقایان! مهندس شاه‌بختى در خدمت شما هستند. این را گفت و بیرون رفت. افسران هاج و واج بر جای ماندند. اطلاع داشتم که او بار‌ها به هویدا گفته بود امنیت جشن هنر را به خود او بسپارند. اعتقادش این بود که این ده روز آزادى مطلق باشد. او حتى گفته بود مى‌خواهد براى دانشجویان شرایطى فراهم کند که صندلى‌ها را اگر لازم شد خرد کنند.
 

به هرحال رفتن افسران مقارن ورود ایرج گرگین بود. او بدون آنکه رنجیده‌خاطر شده باشد با چشمان خسته دوباره کار را آغاز کرد. اکنون متجاوز از چهل سال از آن روز مى‌گذرد. مى‌توانم درک کنم که ایران خانم گرگین باید بسیار اندوهگین باشد. ایران خانم خواهر بزرگ‌تر ایرج گرگین و همسر مرحوم روانشاد دکتر حسن مرندى‌ست. او بانوى فرهیخته‌اى‌ست که تنها در تهران زندگى مى کند.
 

به او تلفن کردم. ساعت هشت بامداد بود. سلام که کردم از پاسخ دریافتم که به شدت اندوهگین است. گفت که مرگ ایرج را با تمام وجود حس مى‌کند. گفتم نباید از مرگ دل‌نگران شد، چون بناست با مردن خاک شویم و خاک پاکیزه‌‌ترین عنصر هستى‌ست. گفتم در حیرتم که آیا این خاک است که همه ما را در وجود مى آورد؟ به‌راستى چرا باید دل‌نگران مرگ بود؟ احساس مى‌کردم حرف‌هایم به دلش مى‌نشیند. پس مدت‌ها با هم حرف زدیم. درگیر فرهنگ‌نامه جوانان است. اما روشن بود که با تنهایى نمى داند چه بکند. برایش درباره جلسات کتاب‌خوانى خودمان در آمریکا گفتم. اینکه یک مشت زن نشسته‌ایم و با یواش یواش کتاب خواندن پنج شش تایى از بهترین‌هاى ادبیات قدیم را خوانده‌ایم. از منطق‌الطیر عطار شروع کردیم و به مخزن الاسرار نظامى گنجوى رسیدیم. خسرو شیرین را تمام کردیم و راهى سفرى سخت در الانسان الکامل عزیزالدین نسفى شدیم. حالا دوباره به نظامى بازگشته‌ایم تا لیلى و مجنون را سیر کنیم. احساس کردم ایران خانم از این پیشنهاد دارد استقبال مى‌کند. پس ایرج بود که باعث این بحث شده بود.
 

مرگ ایرج گرگین را به همسر او تسلیت مى‌گویم. بى شک این ضایعه جبران‌ناپذیرى براى اوست. همچنین به تمام همکاران سابق تلویزیون تسلیت مى گویم. حالا یادم نیست چه کسى تعریف کرد که ایرج در سفر هند بسیار علاقمند به خوردن خوراک هندى بوده، اما در زندگى هرگاه فلفل خورده بوده سرخ شده و عرق شدیدى کرده بود. حالا در این سفر هند یک روز پیراهن هندى پوشیده و یک حوله دور گردنش انداخته و به رستوران رفته هى خوراک تند خورده و عرق کرده، اما به هرحال دلى از عزا در آورده. حالا یادم آمد که این داستان را از الهه سمیعى، دوست جوان‌مرگم شنیدم که در سانحه هوایى جانش را از دست داد.
 

از مرگ زیاد گفتم و شک ندارم که ایرج هم همانند تمامى کسانى که کار مى کنند هیچ‌گاه نمى‌میرد. سال اژد‌ها در بیست و سوم ژانویه، برابر با سوم بهمن آغاز شده. امید که براى همه با خیر و خوشى همراه باشد. البته برخى‌ها امسال منتظر آخرالزمان هستند، پس اما به امید حق امسال با خیر و خوشى به پایان خواهد رسید.
 

در همین زمینه:

::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::
::وب‌سایت شهرنوش پارسی‌پور::