علی خامنه‌ای، رهبر ایران هفتم خرداد با شماری از دانشجویان دیدار کرد. این دیدار، همچون نخستین دیدار دانشجویی پس از اعتراض‌های مردمی ۱۳۸۸، کمی جنجالی‌تر از دیگر دیدارها بود، زیرا یکی از نمایندگان دانشجوها در حضور «ولی مطلق» از او انتقاد کرد و از نهادهایی که او مسئولشان است، کارگزارانی که او منصوب کرده، سیاست‌هایی که او دستورشان را داده و سیاستمدارانی که او حمایت‌شان می‌کند.

دانشجویان محبوب و مطلوب رهبر (عکس‌ها از دیدار ۷ خرداد ۱۳۹۷ خامنه‌ای با گروهی از دانشجویان دعوت شده به بیت نظام برای صرف افطاری)
دیکتاتورها شیفته آنان‌اند که رعایا با شیفتگی به آنان بنگرند − دانشجویان محبوب و مطلوب رهبر (عکس‌ها از دیدار ۷ خرداد ۱۳۹۷ خامنه‌ای با گروهی از دانشجویان دعوت شده به بیت نظام برای صرف افطاری)

سه پیام یک دیدار خبرساز

از آنجا که مقام رهبری در ایران به گواه قانون اساسی، و فرمانبرداری و تعظیم‌های همیشگی دیگر کارگزاران نظام، بالاترین و قدرتمندترین مقام حکومتی است، پس مسئولیت اصلی پاسخگویی به مشکلات حکومتی با اوست. در واقع، نفسِ خبرسازشدن انتقاد محترمانه از مسئولِ اصلی مشکلات ــ عادی‌ترین کاری که حق تمام ساکنان آن سرزمین است ــ یک پیام اصلی دارد: مسئولِ اصلی، دیکتاتوری است که خطرهای انتقاد از او جلوه‌های این حق عمومی را به صفر رسانده.

جنجالی‌شدن این دیدار پیام دیگری هم دارد: قریب به اتفاق دیدارهای پیش و پس از آن به شکلی برگزار شده‌اند و می‌شوند که چنین انتقادهایی بیرون نپرد. بیشتر کسانی که مثلاً دانشجوی دانشگاه‌های تهران بوده‌اند، از فرآیند سفت‌و‌سخت انتخاب «نمایندگان دانشجویان» و حتی «نخبگان» دانشجویی برای دیدار با رهبری با خبرند. در مورد دیگر «مزایای» نخبگی نیز کسب رتبه یک تا سه تنها سنجه نیست. یک مسئول واحد نخبگان در دانشکده‌ای به یکی از دانشجویان رتبه یک گفته بود که «شاید کسی با رتبه یک نخبه نشود و کسی با رتبه ۱۰ بشود».

اما وقتی انتقادها در این دست دیدارها طرح می‌شوند، پیام دیگرش همان واقعیت هراسناک برای تمام نظام‌هایی است که تمامیت‌خواهی و کنترل مطلق را به وسواس بدل کرده‌اند: هرگز نمی‌توان یک سیستم را به طور کامل مسدود کرد و همیشه از جایی نشتی خواهد داد[1].

همین مسئله دفاعیات تکراری علی خامنه‌ای در مواجهه با این انتقادها را نیز بی‌معنا می‌کند. تکیه‌کلام دفاعی رهبری ایران در مواجهه با انتقاد از سرکوب و عدم وجود آزادی بیان این است: همین که از من انتقاد می‌کنید، نشانه وجود آزادی بیان است و «نباید مردم‌سالاری واقعی جمهوری اسلامی را به عنوان دیکتاتوری القاء کرد». او حتی از زحماتی که برای ازبین‌بردن امکان بیان انتقاد در چنین دیدارهای کشیده می‌شود، تشکر نمی‌کند.

مانور با «دشمن»

انتقادهایی که سحر مهرابی در چارچوب «جمهوری اسلامی، نه یک کلام بیشتر، نه یک کلام کمتر» مطرح کرد، انتقادهای عقل سلیم‌اند. این انتقادها چنان در آگاهی اغلب ساکنان ایران رسوخ کرده‌اند که نپذیرفتن آنها ــ دست‌کم به شکل صوری ــ چهره معنوی و روحانی دیکتاتوری در ایران را از نقابش محروم می‌کند.

اما چگونه پذیرفتن آنها مسئله است. رهبر ایران در سخنانش این انتقادها را پذیرفت، اما از خودش در قبال آنها سلب مسئولیت کرد. علی خامنه‌ای گفت که او ریاست نهادها را تعیین می‌کند، اما تنها مدیریت نیروهای مسلح در دست اوست و خودش راجع به مدیریت دیگر نهادها ــ همچون قوه قضائیه و صداوسیما ــ انتقاد دارد.

تزها، مقاله‌ها و کتاب‌هایی که درباره دیکتاتورها نوشته شده‌اند، همه‌چیز در اشاره به یک نکته پیش پاافتاده اشتراک دارند: دیکتاتورها همیشه تقصیر را گردن دیگران می‌اندازند، دودوزه‌بازی درمی‌آورند و دروغ می‌گویند. هنر اصلی دیکتاتورها فن لفاظی است و در مقام سخنور، اصلی‌ترین استراتژی‌شان مبهم‌سازی و عدم شفافیت.

دیکتاتورها با این کار می‌خواهند خطاناپذیربودن یا معصومیت‌شان را نشان دهند؛ در واقع، صفتی که همبسته صفت دیگری است: قدرت مطلق. تنها کسی شایسته برخورداری از قدرت مطلق است که احتمال خطایش به مینیموم رسیده باشد.

این معصومیت همواره کارکردی کاریزماتیک دارد[2]، اما این کاریزما لزوماً از ریشه‌ای دینی یا معنوی نشأت نمی‌گیرد. دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات متحده نمونه خوبی است. او نیز همیشه تقصیر را گردن دیگران می‌اندازد و در ساختن دشمن‌های داخلی سررشته دارد، اما کاریزمایش از ادعایی کاملاً مادی می‌آید: «من همیشه می‌برم. مسئولیت باخت‌ها گردن بازنده‌ها است.»

رهبر ایران نیز در دیدار اخیرش با شماری دانشجو انتقادها را پذیرفت، اما در عین حال از پذیرفتن آنها سرباز زد. نه تنها خودش را مسئول ندانست، بلکه تأکید کرد تاریخ چهل‌ساله نظام جمهوری اسلامی، تاریخ پیشرفت و توسعه بوده.

او روند خطی و غایت‌انگارانه‌ پیشرفت ــ ایده‌ای کاملاً غرب‌محور و مدرن ــ را با معنای مبهمی از «انقلاب» در هم آمیخت تا سیر مطلوب و نهایتاً بی‌معنای نظام به زبان خودش را در پنج مرحله صورت‌بندی کند: پیروزی انقلاب اسلامی، تشکیل نظام انقلابی و اسلامی، شکل‌گیری دولت اسلامی، شکل‌گیری جامعه‌ اسلامی و انقلابی، و نهایتاً ایجاد تمدن انقلابی و اسلامی.

رهبر ایران پیش و پس از این صورت‌بندی به کسانی تاخت که به حد کافی «انقلابی و اسلامی» نیستند و به عنوان رهبر یکی از کندترین و طویل‌ترین دیوان‌سالاری‌های جهان، این خصیصه را در برابر دیوان‌سالاری تعریف کرد. و در میان عوامل و موانع پیشرفت، در کنار «دشمن خارجی»، مقصران داخلی یافت و حتی از «تنبلی» جامعه گله کرد.

رهبر ایران سال‌ها در حال آزمودن فن پیش‌تر گفته‌شده دیکتاتورها، یعنی بلاگردان ساختن است. کلمه «دشمن» او تنها به معنای دشمن خارجی نیست و همان‌طور که خودش در این جلسه بر حسب شرایط ادعا کرده، «برخی می‌گویند چرا رهبری همه‌ی مشکلات را گردن آمریکا و انگلیس خبیث می‌اندازد، این یک برداشت اشتباه است چرا که بنده بیشتر مشکلات و موانع را داخلی و درونی می‌دانم که البته دشمنان از آن‌ها سوءاستفاده می‌کنند.»

شاید مراحل پنج‌گانه تمدن اسلامی و انقلابی به روایت او را بتوان با استفاده از مفهوم دشمن بازنویسی و معنادارتر کرد. مرحله صفر، تلاش برای مصادره انقلاب به نام انقلاب اسلامی است که در تمام دیگر مراحل حضور دارد. مرحله اول، قراردادن استثنائی به اسم ایران در برابر دو کل کاذب «شرق» و «غرب» ــ دشمنان خارجی که بعدتر با فروپاشی شوروی به «غرب» فروکاسته شد. مرحله دوم، ساختن یک کل کاذب به اسم «ملت ایران» بر پایه یک قرائت خاص از هویت اسلامی و قراردادن آن در برابر استثنائی همچون کمونیست‌ها و لیبرال‌ها و انواع اقلیت‌ها که برای تثبیت قدرت دولتی ضروری بود؛ به عبارت دیگر، ساختن غیرخودی‌ها یا دشمنان داخلی. مرحله سوم، دسته‌بندی در میان خودی‌ها و بدل‌کردن بخش‌هایی از آنها به دشمنان داخلی. و مرحله آخر، یا همان داوری نهایی که نتیجه‌اش مشخص نیست.

مانورهای رهبر ایران بر سر دشمن شامل برقراری رابطه‌های مبهم و تودرتو بین دشمن داخلی و خارجی نیز می‌شود. او توانسته مرزهای بین این دو را کمرنگ کند. مثلاً در انتهای نقل قول بالا، دشمن داخلی و خارجی را با هشدار نسبت به «سوء استفاده» دشمن خارجی از مشکل داخلی پیوند می‌زند. ارجاعی ضمنی به آنچه پیشتر تحت پروژه «نفوذ» اولین بار چند سال پیش به آن اشاره کرده بود.

پروژه نفوذ مرحله تکمیلی پروژه «تهاجم فرهنگی» است. علی خامنه‌ای دو دهه پیش با توسل به ایده تهاجم فرهنگی، غیرخودی‌ها در جامعه اسلامی و انقلابی را نشان‌گذاری می‌کرد. روشنفکران و هنرمندان و فعالان فرهنگی و فعالان مدنی و استادان و دانشجویانی که تحت تأثیر فرهنگ دشمن قرار می‌گرفتند، هم قربانی تهاجم فرهنگی بودند و هم یکی از عوامل تهاجم فرهنگی.

پروژه نفوذ اما در مورد دایره خودی‌ها است: آنهایی که در قدرت حضور دارند و مقام‌های حکومتی گوناگون را در چنگ گرفته‌اند. نفوذی‌ها بار دیگر شاید فریب‌خورده باشند، اما به عوامل تلاش دشمن خارجی برای نفوذ بدل می‌شوند؛ یعنی کارگزاران خواسته یا ناخواسته دشمن هستند.

دیکتاتورها و تمامیت‌خواهان ــ چه در مقام پیشوا و رهبر، چه به عنوان نظام و رژیم ــ همواره نیازمند استثناء هایی هستند تا تمامیت کاذب خودشان را تعریف کنند و عیب‌و‌نقص‌های آشکار در این تمامیت را به گردن آنها بیندازند. این استثناءها هم می‌توانند غیرخودی‌های ابدی باشند، هم غیرخودی‌های موقتی و هم غیرخودی‌های خودی.

در بازی «مافیا»، برخی اعضای مافیا برای نشان‌دادن بی‌گناهی‌شان دیگر اعضای گروهشان را لو می‌دهند و قربانی می‌کنند. دیکتاتورها و دیکتاتوری‌ها نیز این تاکتیک را فراموش نکرده‌اند. به همین خاطر، نهایتاً رئیس قوه قضائیه و ریاست صداوسیما و دیگر مطیعان رهبری نیز از تاکتیک بلاگردان مستثناء نخواهند بود.

هنر دیکتاتوری

اینیاتسیو سلونه، نویسنده ایتالیایی که در «مکتب دیکتاتورها» به یک آمریکایی چگونه دیکتاتوربودن را می‌آموزاند، درسی را به «هنر دو‌دوزه‌بازی و خطر باور کردن دروغ‌های خودگفته» اختصاص داده: دیکتاتور قطعاً دروغ می‌گوید و دودوزه‌بازی می‌کند و تقصیر را گردن دیگران می‌اندازد و از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرد، اما نباید دروغ خودش را باور کند:

«سیاست هنر ممکنات است. در عصر تمدن توده‌ای، محدوده‌ی چیزهای ممکن و شدنی تغییر کرده و گسترش یافته، اما معنی‌اش این نیست که هرکس هرکاری بخواهد بکند. پیشوایی که این اصل را فراموش کند و سرمست گفته‌های خود شود، خود را مسخره‌ی دیگران کرده است.[3]»

رهبر ایران با ستایش از محمود احمدی‌نژاد، کاندیدای دو انتخابات مهندسی‌شده تحت نظارت نهاد خودش، سرمست دروغ‌هایش شد. اما انگار در سخنرانی‌های سال‌های اخیر آگاهی‌اش از خطرات این بی‌مبالاتی را نشان داده و با اعتراف به کاستی‌ها و عذرخواهی‌های همراه با رفع مسئولیت از خودش، به دیگران نشان می‌دهد که «می‌دانم، هر کس هر کاری بخواهد، نمی‌تواند بکند.»

این آگاهی به معنای کناره‌گیری از تمامیت‌خواهی نیست؛ به معنای ورود رئالیسم محافظه‌کارانه به آن است. زمانی روح‌الله خمینی در جمع دانشجویان تهران و تبریز (۱۳۵۸)[4] با اشاره به مشکلات اقتصادی کشور گفت که مردم نباید به دنبال وضع معیشتی خانواده‌شان باشند، بلکه باید به دنبال شرافت انسانی بروند. امروز رئالیسم دیکتاتوری برخی تغییرات در عقل سلیم را دیده اما هنوز به استدلال‌های این‌چنینی، هر چند در ظاهری مدرن‌تر، پناه می‌برد. برای مثال، علی خامنه‌ای در همان دیدار استدلال می‌کند که اقبال بیشتر مردم به کالای خارجی نسبت به کالای ایرانی به خاطر وجود یک «برداشت اشتباه» در جامعه است. تو گویی واقعیت را ایده یا برداشت ما از واقعیت می‌سازد و اگر به گفته رهبر ایران تغییر ریشه‌ای در شیوه فکر به وجود بیاید، دیگر کالاهای ایرانی به کیفیت کالاهای برفرض آلمانی درخواهند آمد.

این استدلال‌ها به واسطه فشار آن عقل سلیم کمتر شده‌اند. به‌علاوه، دیوان‌سالاری (بوروکراسی) از رهبر انقلابی یک بوروکرات تمامیت‌خواه در رأس نهادی بوروکراتیک و تمامیت‌خواه ساخته و او دیگر باید به دنبال پاسخی قانع‌کننده‌تر باشد. اما این پاسخ قانع‌کننده‌تر دیکتاتور هرچه باشد، نهایتاً در این فرمول خلاصه می‌شود: «تقصیر من نیست!»


پانویس‌ها

[1]  این اصل را ژیل دلوز و فلیکس گتاری، فیلسوفان فرانسوی در کتاب «هزارفلات» تشریح می‌کنند. به باور آنها، هر سیستمی مملوء از «خط‌های گریز» است؛ نیروهایی که از کنترل سیستم و بهنجاری‌سازی آن می‌گریزند و مسیرهای دیگری را پی می‌گیرند.

[2] درباره ویژگی‌های کاریزماتیک «پیشوا» و کارکرد آن در ساختن جامعه‌ی توده‌ای، نگاه کنید به ژرژ باتای، ساختار روانشناسی فاشیسم.

[3] اینیاتسیو سیلونه. مکتب دیکتاتورها. ترجمه مهدی سحابی، نشر نو: تهران، ۱۳۶۳(چاپ اول)، ص ۱۳۰.

[4]  فیلم سخنرانی


از همین نویسنده