پانتهآ بهرامی – ۲۹ قطعه تصویر کوچک در ابعاد ۴ در ۶ اینچ، درست مانند عکسهای قدیمی به فاصله کمی از هم در سمت راست نمایشگاه دیده میشود. حوادث جنبش اجتماعی بعد از انتخابات ۲۰۰۹ تصاویر آشنای آن است.
اما آنچه ناآشناست، تکرار وجود دخترکیست که در همه عکسها نیز، اگر دقت کنی، وجود دارد؛ و همچنین مستطیل راه راه بنفشی که مثل پنجرهای از سمت چپ تصویر شروع میشود و تا آخرین ۲۹ عکس در روی آن قدم به قدم از آنها خارج میگردد. مثل این است که حرکت زمان در آن تداوم مییابد.
اثری که برایتان ترسیم کردم، مجموعهای است به نام “حرکت” از هنرمند ۲۸ ساله ایرانی کتایون وزیری در نمایشگاهی به نام “یکی بود یکی نبود” که در ژانویه امسال در نگارخانه “مولنستین” در نیویورک گشایش یافت. این نمایشگاه تا ۱۸ فوریه برای علاقمندان دایر است. سازنده این آثار با وارد کردن عنصر زمان و افزون بر آن تصویر خود هنرمند بر داستان، حقیقی بودن آنچه را که میبینی، به صورت ظریفی به زیر سئوال میکشد؛ هم در محتوا و هم در فرم. کتایون در این باره میگوید:
این اثر شامل ۲۹ قطعه عکس است از ایران با موضوع جنبش سبز. عکسها را همه دیدهاند. کاری که من کردم این بود که عکسهای خودم را از عکسهای دیگری که افراد دیگر از من گرفته بودند، بریدم و با عکسهای جنبش سبز کولاژ کردم. منتها کاری که بعدش کردم این بود که این کولاژ را کشیدم. و بعد که کشیدم، آن تصویر کشیده شده را دوباره اسکن کردم و چاپش کردم. اتفاقی که با اینکار میافتد، این است که دو بار عکس جنبش سبز را از خودش دورتر کردم و در حقیقت با دستکاری کردنش میگویی ببین، شاید مثلاً آن اولی هم حالا خیلی حقیقی نبوده. یعنی عکس بوده در نهایت. یعنی میآیی عکس بودنش را دوباره میکشی بیرون. یک کار دیگری هم که روی آن میکنم این است که یک مستطیل بنفش راه راه را وارد داستان میکنم. اتفاقی که در این ۲۹ قطعه میافتد این است که شبیه انیمیشنی میشود که هنوز انیمیشن نشده و از سمت چپ آرام آرام میرود به سمت راست کار. انگار از یکطرف وارد میشود و از طرف دیگر خارج میشود.
در مورد آن مستطیل بنفش من خیلی تلاش کردم عنصری پیدا کنم که نشانه چیزی نباشد، یعنی سمبل هیچ چیز دیگری نباشد. خب هر رنگی من میگذاشتم یک چیزی از توی آن درمیآمد. فکر کردم از بنفش راه راه نتوان برداشت مستقیم کرد.
دوران بحران
به هر حال دو سال سختی بود. چون خیلی خلاء داشتم. یعنی هم از منظر سیاسی و هم از زاویه هنری دچار خلاء بودم، اینکه به عنوان یک آدم در جامعه چه کار میکنی، و هم به عنوان یک هنرمند خلاء داشتم، چون تا قبلش خب، کار من کمی سیاسی بود، آن دوره میدانستم علیه چه چیزی کار میکنم. ولی اتفاقی که افتاد این بود که انگار فرش را از زیر پایم کشیدند. به ابن دلیل شروع کردم به مطالعه کتابهای «بودریارد». او هم در واقع همین حرف را میزند که در دنیایی که عملاً رسانهها ادارهاش میکنند، و شاید هم ناگزیر هست، دیگر ارتباط مستقیم بین تو و آن اتفاق وجود ندارد. در نتیجه مفهوم حقیقت از بین میرود و فقط یک مشت واقعیت ساختهشده میماند. آنوقت فرد چگونه میتواند با آن ارتباط برقرار کند؟
کتایون وزیری حدود پنج سال است که در ورای مرزهای ایران زندگی میکند. فارغالتحصیل طراحی صنعتی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دارای کارشناسی ارشد است از دانشگاه ییل آمریکا در سال ۲۰۰۹. آثار وزیری طرح پرسش بدون ارائه پاسخ است. زندگی در خارج از مرزها او را به داستانهای موازی کشانده است؛ داستانهایی موازی که روایتگر اقلیتها نیز باشد و نه تنها روایتگر اکثریت حاکم. وزیری میگوید:
روز اول که وارد آمریکا شدم، اعتقاد داشتم اگر اقلیتی وجود دارد، این داستان آنها باید شنیده شود. شروع کردم به کار کردن روی موضوعات متفاوتی مثل مهاجرت و اینکه اگر جهانی شدن اتفاق میافتد، وضعیت هنر چه میشود یا وضعیت سیاست چه میشود و غیره. بعد از آنجا رسیدم به داستان تاریخهای موازی. یعنی یک داستان نداریم، بلکه داستانهای متفاوتی وجود دارد و بسته به اینکه زاویه نگاه انسان چیست، میتواند تاریخ، سیاست یا هنر را تعریف کند.
داستانهای موازی
ریزبینی و توجه به جزئیات در آثار کتایون برجسته است. افزون بر آن استفاده از تصویر فردی خود هنرمند در اثر از دیگر ویژگیهای کار اوست. این امر میتواند به عنوان پل صداقتی بین اثر و بیننده تعبیر گردد. وزیری در این آثار گوشزد میکند، آنچه میبینید زاویه دید من و نگاه من به دنیاست. فراموش نکن که تو میتوانی از زاویه دیگری نیز دنیا را بنگری و داستان خودت را بسازی. میگوید:
من به تاریخها و روایتهای موازی خیلی علاقمند شدم. یک داستان اصلی وجود ندارد و وقتی مثلاً از سیاست صحبت میکنی، آنچه ئکه میگویی در واقع فقط نقطه نظر خودت است. برای همین هم شروع کردم به استفاده کردن از خودم توی کار با این قصد که به خواننده بگویم ببین! من همه این حرفهایی که دارم میزنم، تجربه من از سیاست است. همه حرفهایی را که توی کارم میگویم، خوب گوش بده، ولی یادت نرود که در نهایت بازهم فقط من هستم که این حرفها را میزنم.
عدم دسترسی مستقیم به اطلاعات
کتایون وزیری در ادامه این موضوع به یکی از تجربههایش اشاره میکند و میگوید:
سال ۲۰۰۹ یکبار به اولین تظاهرات جنبش سبز در آمریکا در شهر نیویورک رفتم. همین طوری دوربینم را گرفتم دستم و آمدم بروم تظاهرات کنم. در تظاهرات چیز خیلی عجیبی دیدم: تعداد دوربینها بیشتر از تعداد تظاهرکنندهها بود. خیلی غمانگیز بود و باعث شد که مدتی افسرده باشم. بعد حس کردم به هیچیک از اطلاعاتی که به من به عنوان یک شهروند میرسد، نمیتوانم اعتماد کنم. چون این اطلاعات ساخته شده و ارتباط مستقیمی بین من و آن اطلاعات وجود ندارد.
همزمان به عنوان یک ایرانی تصاویر زیادی دریافت میکردم از آنچه که در ایران در جنبش سبز اتفاق میافتاد. ولی چون دیده بودم که دوربینها زیادتر از تظاهرکنندگان هستند، از یک طرف به تصاویری که میدیدم اعتماد نداشتم، از طرف دیگر با دیدن آن تصاویر نگران میشدم. به هرحال مملکتم است و دوستش دارم. میخواهم بگویم هم جنبش سبز برایم مهم بود و هم اعتمادم را کلاً از دست داده بودم، ان هم نه فقط به جنبش سبز، بلکه کلاً به اینکه آیا هیچ داستانی را اصلاً میتوان باور کرد؟ چون اگر اطلاعات اولیهات هم اطلاعات ساخته شده توسط دیگران باشد، دیگر از آن چی باقی میماند؟
برای همین کل نمایشگاه در مجموع داستان آن افسردگیست و اینکه فکرم این بود که به گونههای مختلفی بیننده یا خودم را خودآگاه کنم به اتفاقی که میافتد. یعنی اینکه تو اگرنظارهگری موضوعی هستی، آگاه باشی که در این لحظه این خودتی که آن داستان را میسازی.
پایان یک شروع
نمایشگاه «یکی بود یکی نبود» نوعی خداحافظی از آثار «فقط در مورد ایران» نیز هست. پایان این شروع را در آثار دیگر کتایون وزیری برای مثال در مجموعه «حرکت» که شامل چهار پوستر است میتوان مشاهده کرد. گفتمان این آثار فراتر از ایران میرود ولی رد پای آن هنوز در آن لمس میشود. کتایون وزیری میگوید:
علت انتخاب جنبش سبز به عنوان دستمایه کارهایم دو دلیل دارد: اول از همه این واقعیت دارد که به هر حال جنبش سبز در ایران اتفاق افتاده و ایران و سیاستی که با آن درگیر هستم برایم مهم است. یعنی از سویی به ایراداتم در دریافتش واقفم، از سوی دیگر هم برایم خیلی خیلی مهم است. یعنی من هر روز در مورد آن میخوانم. برای همین کشمکشی اتفاق افتاده که من با خودم دارم. از یک طرف برایم مهم است، از طرف دیگر به دادهها اعتماد ندارم. نکته دوم آن است که چنین برداشتی نسبت به اطلاعات را در پیوند با رویدادهای سودان و فرانسه و انگلیس و همه جای جهان میتوانستم ایجاد کنم. ولی چون با سیاست در این مناطق آشنا نیستم، نمیتوانستم این پیوند را درست ایجاد کنم. مثل گلیست که با آن کار میکنی. وقتی آن گل را نشناسی، نمیتوانی درست بگذاریش پهلوی هم. طول میکشد تا بتوانی به آن حالتی از هنر برسی که بتوانی آثارت را از محدوده ایران بیرون بکشی.
برای من این نمایشگاه حالت خداحافظی داشت از اینکه آثارم فقط در مورد ایران تمرکز یابد. بعضی کارهایی که در این نمایشگاه وجود دارد، اینطور انجام شد: اول یک پوستر درست کردم. پوستر را با دست کشیده بودم و در این پوستر عناصر پوسترهای ناسیونالیستی ایران را با پوسترهای تبلیغاتی اینجا قاطی کردم، بدون اینکه هیچ فرم یا عنصر جدیدی را خودم خلق کنم. کولاژی بود که با دست دوباره کشیدم. مفهوم این عمل برای من شخصی کردن اثر بود. میآیی عناصر قدرت را از بین میبری و دوباره قدرت خودت را در آن اعمال میکنی.
بنابراین عکس این پوستر را به آدمهای مختلف دادم که روی آن هر کاری خواستند بکنند. خیلیها آمدند دوباره چیزهای سیاسی روی آن کشیدند. به خاطر اینکه عناصر اولیه کمی سیاسی بود. خیلیها نکشیدند که عملاً دوباره همین داستانی میشود که چه جوری برداشتهای خودت از اتفاقات است که داستانها را میسازد. نتیجه آن شد که حالت داستانمانندی بین پنلها به وجود آمد؛ چون یکسری عناصر تکرار میشد. به خاطر اینکه تصویر اولی که با آن کار کرده بودند، تصویر مشترکی بود.
پوسترها خیلی ساده بود. در این اثر سه قطعهای، در هر کدام چهار تا تصویر است. یکیش احمدینژاد است. منتها احمدینژادی که روی جلد «نیوزویک» بود. یعنی هم میتواند جلد نیوزویک باشد و هم احمدینژاد باشد. همان عکس معروفش هم هست که لبش را خیلی آورده پایین و تصویر بغلیاش خودم هستم که باز لبم یک جوری هست و از یک عکس دیگر برداشتم. عکس پایین کامران و هومن است و عکس بغلیاش هم قطعهای از نقاشی به نام دیوید سل. اولاً بازی با لغت است. یعنی اینکه اسم این کار سه قطعهای «حرکت» و عملاً تنها چیزی که تغییر میکند این است که یک تصویر ویا عنصر از یک جایی حرکت میکند و برمیگردد. خب تعریف لغت «حرکت» را هم به دست میدهد.
البته این کارها بیشتر نقد به خودم نیز هست که عملی را انجام میدهی ولی هرگز به اصل آن ومعنایش فکر نمیکنی و یا اصل معنای آن را برای خودت تغییر دهی.
چالش اینجایی یا آنجایی بودن
مجموعه آثار نمایشگاه «یکی بود یکی نبود» تنها به طراحی و نقاشی ختم نمیشود، بلکه ویدئوهای هنری عرصه دیگری از کار کتایون وزیری است که نام نمایشگاه نیز از آن الهام گرفته. کتایون مثل همه هنرمندان مهاجر درگیر چالشیست بین اینجا بودن یا آنجا بودن. دغدغه اینجایی یا آنجایی داشتن و یا هر دو. کتایون وزیری معتقد است مهاجران برای پر کردن خلاً موجود ترفندهایی را به کار میبرند. میگوید:
بعضی وقتها فکر میکنم که اگر ایران بودم چه کار میکردم. تو وقتی میآیی بیرون از ایران، تازه میفهمی که انگار همان فرش زیرپایت را میکشند و یک خلائی داری و هیچ چیزی دیگر مفهوم ندارد و تمام چیزهایی که فکر میکردی که مثلاً اساس زندگی و فکرت است، تازه میفهمی آنها فقط در ایران به آن شکل است. به نظرم برای انسانهای مهاجر چند اتفاق میافتد:
برای بعضیها مرحلهای است برای آنکه آن خلاء را احساس نکنند، بیشتر از قبل از مملکتشان حرف میزنند یا به رسم و رسومات ملی حتی بیشتر از پیش پایبند میشوند. این اشخاص وقتی در ایران بودند شاید در بین حرفهاشان چند تا لغت انگلیسی هم میپراندند، ولی اینجا که میآیند تلاش میکنند فارسی حرف بزنند. در هنر مثلاً خیلی از هنرمندان مهاجر راجع به ایران حرف میزنند، راجع به بدبختیها و خوبیهای ایران حرف میزنند. بنابراین محور کارشان تنها ایران میشود.
مرحله دیگراین است که قبول میکنی هرچی داشتی و با خودت آوردی، فقط یک تکه از آن هویتی است که در دنیا وجود دارد و شروع میکنی با آن کلنجار رفتن و اتفاقی که در نهایت میافتد این است که به عنوان یک مهاجر شروع میکنی خودت را به عنوان یک اصل قبول کردن. یعنی به جای اینکه همهاش فکر کنی یک چیز ناقصی هستی از ایران و حالا قاطی شدی با آمریکا و غیره، سپس به آن فکر میکنی که من این موجودم و این امکان را داشتم که بیآیم یک هویت جدید از بین این دو فرهنگ برای خودم درست کنم. یعنی خلائی به وجود میآید که تو نمیتوانی پرش کنی. فکر کنم کار ما هم در پیوند با همان خلاء است. در کار من یک علامت سئوال وجود دارد، بدون آنکه پاسخی برایش وجود داشته باشد. برای من بهعنوان انسانی که مهاجرت در زندگیاش اتفاق افتاده، هنوز جوابی برایش ندارم. ولی شاید اگر ایران بودم، نمیدانم جوابهایم بیشتر بود یا اصلاً سئوال نمیکردم! (با خنده)
سومین مرحله این است که کلاً بیخیال کشورها میشوی. یعنی اینکه شروع میکنی یک هویت شخصی برای خودت تولید کردن. «نه ایرانی هستم، نه آمریکایی هستم» من هویتی برای خودم دارم و برای اینکه موجودیتم کامل باشد، احتیاجی ندارم به هیچ جایی وابسته باشم. آدمی که در ایران است به نظر من خیلی با مشکلات ایران دست و پنجه نرم میکند و آدمی که بیرون از ایران است همیشه با تصویر ایران دست و پنجه نرم میکند. ما هم چون آمدیم بیرون، خیلی از ما با آن تصویر دست و پنجه نرم میکنیم.
عکسها: پانتهآ بهرامی
ایمیل گزارشگر:
pantea. bahrami@yahoo. Com
در همین زمینه:
::گزارشهای پانتهآ بهرامی در رادیو زمانه::
مایه تاسف است که دوری، کم اطلاعی، و بی مسئولیتی فردی که هزاران کیلومتر دورتر از رنج روزمره مرم نشسته و با اسناد حضور مردم بازی میکند، اینقدر مطرح میشود.
نه عزیزم این کارها نه هنرمندانه است و نه ربطی به جنبش سبز دارد. گویا این جنبش سبز هم دارد تبدیل به امامزاده ای میشود که هر کس از آن فقط مراد خودش را میخواهد. باید دید این هنرمند هموطن تا به حال چند نمایشگاه و کار هنری داشته اند که بدون تمسک به موضوعی چنین مهم برای مردم و فقط با تکیه بر توان هنری شان مورد توجه قرار گرفته است ؟
گاهی اوقات خبرنگاران شما هم به دلیل نداشتن موضوع و یا شاید . . . با فقط برای پر کردن صفحه به کارهای عجیبی دست میزنند.
امیدی به نشر این نظر نیست ولی دست کم خود شما مدیران سایت که میبینید و میفهمید که همکارانتان اشتباهات فاحشی میکنند.
کاربر مهمان / 30 January 2012