شهرنوش پارسی‌پور – هنگامی که مهاجر هستید و تنها زندگی می‌کنید اغلب اوقات مجبورید ساکت باشید. نخست ساکت هستید چون زبان کشور میزبان را خیلی خوب درک نمی‌کنید؛ پس اغلب می‌شنوید و دم نمی‌زنید.

دوم ساکت هستید، چون از روح مطالبی که میان مردم رد و بدل می‌شود اطلاع زیادی ندارید. سوم ساکت هستید، چون نمی‌توانید از ارزش‌های خودتان برای مردمان کشور میزبان زیاد حرف بزنید.

مثلاً نمی‌توانید برای آن‌ها بگوئید که چقدر هیلا صدیقی را دوست دارید، طوری که گویی دخترتان است. برای اینکه این را بگوئید باید یک مثنوی بنویسید برای توضیح دادن وضعیت. باز ساکت هستید چون قادر نیستید به سریال‌های ساخت جمهوری اسلامی نگاه کنید. چرا نمی‌توانید؟ برای اینکه زن‌ها در اتاق خوابشان هم حجاب دارند. این مسئله حجاب در جاهایی تمام روح فیلم را خورد می‌کند، پس شما که نیازمندید پارسی بشنوید دست به دامن سریال‌های فارسی وان می‌شوید. بعد اما ساکت هستید چون گاهی چیزهایی را می‌بینید که دوست ندارید.

در خانه دوستی هستیم که علاقمند به سریال‌های ایرانی‌ست. در صحنه‌ای از فیلم کافه‌ای را نشان می‌دهند. مردان در این کافه تنها هستند، حتی یک زن حضور ندارد. بعد مرد‌ها با هم می‌رقصند، و شما یکه می‌خورید. به راستی چه نوع ارتباطی میان این مردان هست؟ هر قدر که سازنده فیلم با حسن نیت این صحنه را در میانه سریال گذاشته است، اما احساس ناخوشایندی با آن همراه است: همجنس‌گرایی ناخواسته. ناگهان متوجه می‌شوید که بخش اعظم مردان ایرانی، در درازنای تاریخ اجباراً با هم رابطه داشته‌اند، چون نمی‌توانسته‌اند با زنی رابطه داشته باشند. خیلی جالب است که جمهوری اسلامی نیز این حالت را تشویق می‌کند. کمی که فکر می‌کنید متوجه می‌شوید که بخش اعظم آنچه بر جامعه شما حکومت می‌کند رفتارهایی از این قبیل است.
 

“مهره مار، کتاب حجیمی‌ست و نویسنده با زحمت و مرارت فراوان می‌کوشد ثابت کند که در دوردست تاریخ تمدن درخشانی در روی زمین وجود داشته به نام آتلانتیک…”

اما سکوت دلایل دیگری نیز دارد. سکوت در آخرین تحلیل می‌تواند به دلیل تنهایی مطلق باشد. اینجا در آمریکا سکوت بیشتر حس شدنی‌ست. نظام کشور متکی بر ماشین است. خیابان‌ها را فقط و فقط برای عبور ماشین‌ها ساخته‌اند. در بسیاری از جا‌ها خیابان‌ها حتی پیاده‌رو هم ندارند. پس شما نمی‌توانید از خانه تا فروشگاه مواد غذایی پیاده بروید و مردم را سیاحت کنید. مادرم همیشه می‌گفت: تنهایی فقط به خدا می‌برازد و بس. و واقعیت آن است که خدا تنها محصول جوامعی همانند ایران است که در درازنای تاریخ کوشیده‌اند زن را از متن هستی حذف کنند. هند پر از خدایان زن و مرد است. خدایان مرد غایب‌اند و نادیدنی، و همیشه در تجلیات همسران خود هویدا می‌شوند که وجه مادی هستی هستند. پس خدا در هند تنها نیست، و درنتیجه تنهایی حتی بر خدا برازنده نیست.

همین جا بگویم که احساس کلی من این است که ما نه با یک خدا بلکه حداقل با دو تا سر و کار داریم، که این دومی مردانه می‌نماید. نخستین خدا همانند خالی هستی، همانند حجم زهدانی بزرگ همه‌ ما را در برگرفته است؛ نادیدنی‌ست، اما به شدت لمس شدنی. فکرم به اینجا که می‌رسد می‌بینم دلیل خروج من و بقیه از کشور و تنها شدمان همین مسئله است: فشار غیر عادی گروهی پدرسالار که باور دارند خدا یکی و حکماً نرینه است. عرب‌های سعودی برای اینکه ثابت کنند خدا یکی‌ست، در مراسم حج سه الهه باستانی را به صورت سه ستون شیطان سنگباران می‌کنند. پس زنان عرب در حرم‌ها می‌پوسند و بسیاری‌شان خودکشی می‌کنند تا این سنت غیر عادی تک‌خدایی به حیات خود ادامه دهد. بگذریم.

امروز روز خوبی بود. در بامدادان برآمدن خورشید را شاهد بودم، و پس از چاشت، یک ساعت و نیمی کتاب خواندم، اثری از پوران فرخزاد به نام “مهره مهر”. این کتاب حجیمی‌ست و نویسنده با زحمت و مرارت فراوان می‌کوشد ثابت کند که در دوردست تاریخ تمدن درخشانی در روی زمین وجود داشته به نام آتلانتیک، که ناگهان ناپدید شده است. پوران برای نوشتن این کتاب از نثر درخشانی استفاده می‌کند که به دلیل استفاده بیش از حد از واژگان پارسی گاهی سنگین می‌نماید. حالا البته پذیرش این نظریه، یعنی تمدن درخشانی که فضانورد و زیر دریایی هم داشته است، کمی مشکل است، گرچه که من خود سال‌هاست به این باور داشته‌ام. حالا خواندن کتاب پوران فرخزاد مرا تشویق می‌کند که مقالاتی در این زمینه بنویسم، که البته چون این مقالات بسیار غیر علمی و از مقوله جفنگیات تلقی خواهد شد، نه در رادیو زمانه، بلکه در سایت خودم به چاپ می‌رسد. افرادی که علاقمند به خواندن این مقالات غیر علمی هستند می‌توانند به سایت من مراجعه کنند. باز هم بگذریم.
 

 سخت است که زنی هم شاعر بسیار خوبی باشد و هم زیبا. این دیگر خیلی زیادی‌ست و بعضی‌ها را خشمگین می‌کند.

پس از دو ساعت خواندن پوران فرخزاد راهی ورزشگاه شدم. یک ساعت و نیم بعد برای خرید رفتم و بعد به خانه آمدم تا ناهار بخورم و فیلم‌های فارسی وان را تماشا کنم. عاقبت ساعت دو و نیم شده بود و من ناگهان متوجه شدم از صبح تا آن لحظه حتی یک کلمه حرف نزده‌ام. بعد دیدم تقریباً هر روز و همیشه همین‌طور است. چیزی که اغلب مرا نجات می‌دهد علاقه طبیعی و خود‌به‌خودی به سکوت است. البته سکوت زیاد این اشکال را دارد که ممکن است آدم را دیوانه بکند. اگر نه دیوانه، می‌تواند آدم را به شدت اندوهگین کند. عجیب اینکه وقتی به مناسبتی دهان باز می‌کنی، چون مدت‌هاست حرف نزده‌ای ناگهان همه چیز را می‌گویی. پس برای مبارزه با سکوت بود که آغاز به راه رفتن در اتاق کردم، و بعد دیدم سکوت دارد می‌افتد روی قلبم به قصد آنکه آن را بترکاند. بی‌اختیار رفتم رادیو را باز کردم تا به صدای خنده‌های مصنوعی گوینده آمریکایی گوش بدهم که در روزهای تعطیل با خنده‌های بی‌جای خود می‌کوشد مردم را بخنداند. حالا که دارم برای شما می‌نویسم رادیو همچنان دارد زر زر می‌کند.

خوشبختانه دوستی نوار مصاحبه با هیلا صدیقی را با یک ایستگاه رادیویی فرستاده بود که گوش کردم و لذت بردم. البته نفهمیدم هنگامی که هیلا همیشه گوینده را شما خطاب می‌کند چرا گوینده به خودش اجازه می‌دهد او را تو خطاب کند. حالت مصاحبه طوری بود که گویی مصاحبه‌گر دارد هیلا را مورد تفقد قرار می‌دهد. این اشکال البته از زیبایی هیلا برمی‌خیزد. سخت است که زنی هم شاعر بسیار خوبی باشد و هم زیبا. این دیگر خیلی زیادی‌ست و بعضی‌ها را خشمگین می‌کند.
 

مصاحبه هیلا اندوه سکوت را از من گرفت و اما اندوه دیگری را به جایش نشاند. یک نوع اندوهی که چخوف با استادی توصیفش می‌کند. چخوف در ایستگاه قطار است. دختری بسیار زیبا وارد ایستگاه قطار می‌شود. او آن‌چنان زیباست که همه را اندوهگین می‌کند. در حقیقت بخشی از اندوه من برای هیلا از این وحشت ناشی می‌شود که خدایا، نکند به خاطر زیبائی‌اش و استعدادش قربانی شود! پس همانند آلیس در سرزمین عجایب کوشیدم از آینه عبور کنم و آینده را ببینم، که عبور میسر نشد، و سر جای خودم، پشت کامپیو‌تر ماندم تا برای شما بنویسم. راستی بیائید از این به بعد به جای خدا به خدایان سوگند بخوریم. در عصری که انسان‌ها با هم باید برابر باشند این خیلی طبیعی به نظر می‌رسد که هر فردی یک فرامن داشته باشد، که بی‌شک این خدای‌واره است. شمار ستارگان نیز در آسمان بسیار زیاد است و هرکس با فرامن خود می‌تواند یک ستاره داشته باشد.
 

پس خدایان حافظ شما.

عکس نخست: آتلانتیک، سرزمین مفقود

در همین زمینه:

::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::
::وب‌سایت شهرنوش پارسی‌پور::