سمیه تیرتاش – خودم را توی آینه برانداز کردم. هی عقب و جلو رفتم و با دقت همه جزئیات لباسم را از زیر نظر گذراندم. با یک نگاه اجمالی به سرتاپایم، به نظر خودم بینقص بودم. لبهایم را با زبان تر کردم که کمی براقتر به نظر برسد و با اعتماد به نفس به قصد رفتن به کلاس زبان قدم به کوچه گذاشتم. ساعت سه بعد از ظهر بود و توی خیابانها پرنده پر نمیزد.
لیلیکنان و سرخوش از اینکه گونههایم از سوز برف سرخ شده بود و حتماً خوشگلتر به نظر میرسید به سمت کلاس حرکت کردم که یکدفعه، آقای میانسالی با اورکت سبز و مو و محاسن جوگندمی جلوی رویم سبز شد و آوار کلمات بیربط روی سرم ریخته شد: “زنیکه فاحشه خجالت نمیکشی با این سر و وضع توی خیابانها جولون میدی و جوونهای مردم رو گمراه میکنی؟” آنقدر شوکه شده بودم که اول دور و برم را نگاه کردم تا ببینم شاید با کس دیگری باشد، اما هیچکس نبود. بعد به ناگزیر، خودم را به آن راه زدم تا وانمود کنم با من نبوده است.
من فقط ۱۵ سالم بود و اصلاً به قیافهام این حرفها نمیخورد. فاحشه؟ آنهم با آن هیکل ۴۵ کیلویی که توی پالتویی گل و گشاد و بلند گم شده بود؟ کجای من شبیه فاحشهای بود که چندروز پیش از آن در رمان “جنایت و مکافات” داستایفسکی او را شناخته بودم. از درون گُر گرفته و تا بناگوش سرخ شده بودم. خجالت میکشیدم. از چه چیزی؟ نمیدانم. دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد.
با صدای ساحل که دنبال جورابش میگردد، از خاطراتم بیرون میآیم و به زمان حال برمیگردم. به دخترم که دارد آماده میشود تا به مدرسه برود خیره میشوم. لبهایش قرمز و براق است. چشمغرهای به او میروم و میپرسم: “چی زدی به لبهات خانوم؟” دستپاچه جواب میدهد: “برای خشکی لبهام زدم.” بیش از این سعی میکند به روی خودش نیاورد و البته زیر لب هم کمی غرغر میکند.
همینطور که به سمت مدرسه دخترم میرویم خاطرات گذشته مثل یک خواب ناتمام دوباره به سراغم میآیند. برمیگردم به سال آخر دبیرستان. مرحله دوم کنکور را هم داده بودم. حالا میتوانستم یک نفس راحت بکشم. رستم اگر بود توی این هفتخوان دانشگاه کم میآورد چه برسد به من بیجون که نابود شدم تا امتحان کنکور را به پایان برسانم.
تصمیم گرفته بودم با خواهرکوچکم برای فراغت از کابوس کنکور به تنها پارک شهرمان بروم. پارکی که از کوچک و بزرگ و پیر و جوان عصرهای تابستان به سمت آن حملهور میشدند و در آن، جایی برای سوزن انداختن نبود. پارک سبز و قشنگی بود. رفتیم و با خواهرم تا ته پارک قدم زدیم. هوا عالی بود و من احساس سبکبالی میکردم. مانتوی جدیدم را پوشیده بودم که مد روز بود واز اون اپلهایی داشت که آدم را چهاربرابر هیکل خودش نشان میداد.
حس خوشگلیام زده بود بالا و خیلی به چشم خودم میآمدم و راستش کمی زیبابودن را بخصوص در آن روز حق خودم میدانسنم. در حال و هوا و گپ و گفتهای خواهرانه بودیم که بیهوا، یک هیکل غول پیکر راه ما را بست. از نگاه هرزهاش که از بین آنهمه ریش و موهای سرش به من خیره شده بود ترسیدم.
با آن پیراهن سفیدی که روی شلوارش انداخته و آن قد دومتریاش، هیبت ترسناکی پیدا کرده بود. وقتی دهان باز کرد، من یاد غول قصه لوبیای سحرآمیز افتادم، اما فرصت افسانهپردازی به من نداد و فریاد کشید: “فاحشه… فاحشه، برو جای دیگه دنبال طعمه بگرد. اینجا همه خانواده دارند. خجالت بکش، حیا کن.” شوکه شده بودم. آنقدر بزرگ شده بودم که مفهوم همهآنچه را به من نسبت میداد، بدانم.
لال شده بودم و نمیتوانستم تکان بخورم. خواهر کوچکم از ترس پشت من قایم شده بود و من از خشم و شرم میلرزیدم. همه پارک به سه شماره دور ما جمع شده بودند. ملت حادثهدوست ما، به دنبال هیجان به گرد ما حلقه زده بودند. اشک روی گونههایم سر میخورد و خیره به مرد نگاه میکردم. دندانهایم را روی هم فشار میدادم و سعی میکردم جوابش را بدهم، اما هرچه در ذهنم به دنبال کلمات تحقیرآمیز میگشتم که بتواند آن غول بیشاخ و دم را از پا دربیاورد و پاسخی به صفت فاحشه باشد، هیچ به ذهنم نمیرسید.
درد شنیدن حرف ناروا از یک طرف، جوابی هم که پیدا نمیکردم تا به او بگویم از طرف دیگر، داشت دیوانهام میکرد. در همین حین خانم جوانی از راه رسید و مرا بغل کرد و با فریاد به مردم گفت: “چرا معرکه راه انداختین؟” و به مرد غول پیکر هم تشر زد: “مگه خودت خواهر و مادر نداری که با این بچه اینجوری حرف میزنی و تن و بدنش رو میلرزونی؟”
مرد، بیخیال و بدون هیچ توضیحی از کنارم رد شد. من بچه نبودم. ضعیف هم نبودم، فقط در پیدا کردن یک کلمه لایقِ آن غول بیشاخ و دم کم آورده بودم. زن جوان اشکهایم را پاک کرد و قربون صدقهام رفت. لبخند کج و کولهای زدم و دست خواهرم را گرفتم و به سمت دفتر پارک دویدم. در سرم غوغایی برپا بود. سخنرانی مبسوطی را در ذهنم آماده کرده بودم تا پاهایم به دفتر برسد و رگبار کلمات از دهانم به بیرون پرتاب بشود. خانمی سرتاپا پوشیده در چادر مشکی، جزو انتظامات پارک بود. حیرتزده به من خیره شده بود و نمیدانست چه جوری جواب مرا بدهد. سعی کردم از زبان خودشان استفاده کنم. آنچه را که ۱۲ سال کتابهای دینی و قران توی مغزمان فرو کرده بودند، ریختم روی دایره و رفتم بالای منبر.
از احادیث، اخلاق اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر گفتم. آخر نطقم هم با قیافه حق به جانب به این مسئله اشاره کردم که: “البته همه اینها زمانی است که خطایی رخ داده باشد، نه برای من که اگه یک نگاه به سر تا پایم کنید، یک ایراد اخلاقی ندارد.تنها جرم من هواخوری در پارک عمومی شهر به همراه خواهرم بود. حالا خودتون قضاوت کنید که من نیاز به تذکر دارم یا نه؟” خانم انتظاماتی سرش را به تایید تکان داد و سعی کرد مرا آرام کند. تازه چانهام گرم و حسابی جوگیر شده بودم. حس و حال مبلغان مذهبی را پیدا کرده بودم. یکریز درسهایی را که خوانده بودم به آن خانم تحویل میدادم. بالاخره مجاب شد که مشخصات مرد غول پیکر را بگیرد. گفت: “این آقا از گروه انتظامات نیست، اما چون به تو توهین کرده، قول میدم پیداش کنم و با او برخورد کنم.”
نیم ساعتی گذشت و هیچ خبری نشد. البته میدانستم که خبری نخواهد شد. میدانستم که انتظارم بیفایده است. دست خواهرم را گرفتم و بیخداحافظی از دفتر پارک بیرون زدم. تمام راه برگشت به خانه، کلمه فاحشه را بارها و بارها برای خودم تکرار میکردم و فقط به این میاندیشیدم که چرا در نظر چنین افرادی، جوانی و میل به زیبا بودن با فاحشگی ارتباط مستقیم دارد؟ یک سئوال هم برایم باقی مانده بود: اگر من فاحشه هستم، آن مرد چیست؟
خیالها و خاطرات برای من مثل موج دریاست که گاه به گاه به ساحل ذهنم میکوبد و دوباره برمیگردد به اعماق پر جوش و خروش ذهنم. دخترکم آماده شده بود تا از ماشین پیاده شود و به جمع دوستانش بپیوندد. شلوارک جین پوشیده است با یک بلوز کوتاه رنگی رنگی. موهایش را هم صاف کرده و لبهایش هنوز قرمز است. از او دوباره میپرسم: “لبهات که هنوز قرمزه؟” دوباره میگوید: “گفتم که خشک شده لبم.” کمی خودم را جمع و جور میکنم و میگویم: “قراره دختر من شجاع باشه و به هر قیمتی شده حرف راست بزنه.”
سرش را بلند میکند و به چشمهایم خیره میشود. پس از کمی مکث با صدای رسا میگوید: “آره مامانی قول دادم.” دوباره مکث میکند و لبخند میزند: “ماتیک مرطوبکننده رنگی زدم چون میخوام خوشگل بشم.” دوان دوان به دوستاش میپیوندد. ساحل من، دوست دارد خوشگل به نظر برسد.
به سوپرمارکت پایین ساختمان منزلمان سری میزنم و سراغ ماتیکهای مرطوبکننده لب را میگیرم و میروم سراغشان. همه رنگ آن هست. قرمزترینشان را انتخاب میکنم و از آن دوتا میخرم. یکی برای خودم یکی برای دخترم. آخر منم دوست دارم زیبا جلوه کنم. زیبا بودن یک اتفاق خوب است.
مطلب جالبی بود.واقعاً برای خودمون متاسفم که تو این کشور و با چنین اشخاصی مثل این آقا میثم زندگی میکنم، کاش میشد اینجا هم به نظرات بقیه دوستان Like داد!
حجت / 13 January 2012
بابا این میثم حرف آخوندا رو مسخره کرده! جک گفته! نگاه کنید به عبارت حجت الاسلام والمسلمین در آخر جمله اش!! به نظر من باحال نوشته :))
حمید / 13 January 2012
حاجی واسه ما دیگه جا نمازو آب نکش
حاجی ما آخر خطیم کو بدترش ؟
کاربر مهمان / 13 January 2012
جناب حجه الاسلام میثم کمی از چهار چوب های تنگی که برای این ملت ساختید بیرون بیایید و واقع بینانه تر به اطراف خودتون نگاه کنید .دنیا دیگه در این چار چوبهانمی گنجد و فرآیند رشد زنان ایرانی که یک فرآیند تکاملیست قابل مهار کردن توسط چون شمایی نیست .بنابرین سعی کنید با این جریان همراه شوید تا بیشتر از این وجاهت خود را از دست ندادید.
مهری / 13 January 2012
به میثم: افسوس رادیو زمانه اون چیزهایی رو که من دلم می خواست اینجا بنویسم رو درج نخواهد کرد هر چند امثال تو با صعه ی صدر غریبی که دارید حتماً برای من همچنان طلب مغفرت از درگاه باریتعالی می کردید! :)))****
کاربر مهمان / 14 January 2012
متنی بسیار زیبا و تاثیرگذار بود.
با توجه به دیدگاه اندیشمندانی همچون زیگموند فروید به جرات حالات شما در خصوص زیبا بودن غریزی و جزیی از ویژگی انسانی هر فرد است. و عملکرد گروههای مذهبی در خصوص امر به معروف چیزی جز محدود کردن غرایز نیست که به نظر فروید عامل بقای مذهب در میزان محدود کردن غرایز انسانهاست. نکته جالب از نظر بنده عملکرد شما برای زیبا بودن و بسیجی برای زشت بودن است.
علیرضا ملک / 10 January 2012
خدمت دیدگاه منتشر شده توسط برادرمون میثم از حوزه:
تــــــــــو خوبــــــــی :)
ن / 10 January 2012
نکنه این آقا میثم روحانی؟؟؟؟؟؟ هوس چیزی کرده که اینطور عابد وزاهد ومسلمانا
ای آقا بسه دیگه کم برای من وامثال این خانم بیچاره چرندیات فقه واحکام مندرس عهد بوق بباف
دیگه همه فهمیدن وپنبه فقه دروغین شما زده شده
کاربر مهمان / 10 January 2012
ببین تو همون حوزه رو بچسب ما رو رو کره زمین که خدا خلق کرده تنها بذار، خووووووب؟
من خودم به خدا میگم تو خوبی واست تو بهشت یه سوییت چهارخوابه بذاره کنار!!!!
کی گفته خدا به مردا گفته هر …. که می خوان بکنن ما خودمونو بپوشونیم! درساتو خوب نخوندی حاجی…
Hoya / 10 January 2012
راستی مستر میثم، فیلتر شکن چی استفاده می کنی؟
Hoya / 10 January 2012
با سلام به شما خواهر گرامی دامت برکاته
مطلب شما عین مصداق فتنه و گناه کبیره در اسلام عزیز میباشد. زیبائی شما که آفریده خالق جهان میباشد تنها متعلق به مردی است که سایه اش بالای سر شماست و نفقه شما رو میدهد و این فرمان الهی است که باید اطاعت کنید. یاد دادن این گناهان به طفل معصومتان هم عینا گناه کبیره است و پاداش آن بجز آتش ابدی دوزخ نیست. بنابرین من به شما نصیحت برادرانه میکنم که حفظ حجاب و پوشش کامل برای سلامت جسمی و روحی شما ضروری میباشد. در مورد فحاشی و بدگوئی در مورد برادرانی که سعی در ارشاد شما داشتند هم عرض میکنم که غیبت کردید و گناهی است کبیره و بهتر است از خداوند متعال طلب استغفار و بخشش کنید بلکه از سر گناهانتان بگذرد و آمرزیده شوید.
والسلام علیکم و رحمته الله
حجت السلام و المسلمین میثم سیف اللهی
حوزه مقدس علمیه قم
میثم / 10 January 2012
حاجی آنوقت اگر ما نفقه آقامان را هم بدهیم تکلیف چیه؟،
حاجی گذشت انموقع که مردم دنبال شما راه می افتاند و به خرافتتان گوش می دادند،
دست از سر این ملت بردار و بروید امان از ان روزی که ب زور ببرنتان بیرون …
راستی وقت کردی فیلم مارمولک را ببین…
در ضمن چند تا فیلم و عکس از حوزه علمیه مقدستان و از توالت مسجدتان در تور دفاع مقدس و امام جمعه تویسرکانتان و خانم معاونش آمده بیرون که نشان می دهد …
آقاااااااااااا این درس های حوزه علمیه چه ها که نمی کند…
شکوه بختیاری / 10 January 2012
برادران كه با استفاده از كلمات اهانت بار ونسبت فعل حرام كه ناتواني در اثبات آن موجب حد يا تعزير است ،سعي در ارشاد دخترك نو حوان داشته اند ،لازم نيست كه از خداوند متعال طلب استغفار كنند .جاب حجت الاسام و المسلمين
کاربر مهمان / 12 January 2012
حاج میثم ساعت 4:08 صبح.قبل از نماز صبح.در حوزه ی علمیه ی قم.همراه با فیلترشکن.دیگه کجاهاسرک می کشی برادر؟*****ی.اگه اعتقاد داری که همه چی بده.پس جای خودت جهنمه.همون جهنمی که ساخته وپرداخته ی ذهن شماهاس.
کاربر مهمان / 11 January 2012
شبیه این اتفاق ها و فحش ها خیلی برام پیش افتاده …. بدون اینکه نه ظاهرم غیر متعارف باشه نه لباسم.. خیلی درد ناکه وقتی فاحشه صدات بزنن تو سنی که نمی دونی معنیش دقیقا چیه متاسفم برای جامعه ی که براحتی به آدمها برچسپ میزنن و براحتی بهت توهین میکنن
کاربر مهمان / 11 January 2012
بالا خره پیدا شد این همونه که تو پارک جلوی شما و خواهرتونو گرفته بود
کاربر مهمان / 11 January 2012
زاهدان کین جلوه در محراب و منبر می کنند/ چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. جناب میثم، رژیمی که شما طرفدار آن هستید هزاران جوانان بیگناه این مرز و بوم را ظالمانه کشته است. مظهر دروغ و ریا و فساد است. در این رژیم برادر مسلمان بر برادر مسلمان رحم نمی کند. ببینید همۀ کسانی که مسلمان هستید و این رژیم را سی و سه سال است که درست کرده اید حال برای قدرت سیاسی به جان هم افتاده اید. با این توصیف کجا دم از مسلمانی می زنید؟!!! تو و رژیم مستحق امر به معروف و نهی از منکرید یا آن زن بیچاره. مضافاً آیا متوجه نشده اید دوران مردسالاری و استفادۀ ابزاری و شهوانی از زنان گذشته است. الان دورانی است که مرد و زن باید تمرین کنند ضمن بودن در اجتماع، عفیف و متقی هم باشند. این هنر است. نه این که شما آخوندها آنقدر بی اراده و پست باشید که زنان مجبور باشند از دست شما زیر چادرها پنهان شوند. آری با پوشیدن لباسی معتدل و با فرهیختگی می توان عفیف و متقی هم بود. آراستگی و نظافت دلیل فاحشگی نیست. فاحشگی آن است که به دیگران ظلم کنی و قران عزیز را به نفع اهداف خود قرائت کنی. افمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا. بس است دیگر این سخنان. واعظین غیر متعظ. جمع کنید این بساط ظلم و فساد را. انسان شوید. اگر زنان و مردانی هم فاسد شده اند به خاطر این است که از شما مدعیان دین و خدا مکر و دروغ و ریا دیده اند. مسلمان حقیقی شما نیستید که خون مردم را در شیشه کرده اید. بلکه مسلمان حقیقی کسی است که آزارش به مردم نرسیده. چنین مسلمانی بدون آنکه امر به معروف کند و نهی از منکر نماید، تعمال و اخلاق و طرز زندگی اش الگوی دیگران است. مردم از او درس تقوی و عفت می گیرند. بروید در اینترنت سرچ کنید پیدا کنید آخوندهایی را که فساد جنسیشان برملا شده. ایشان آبروی علمای متقی را که وجود هم دارند برده اند. بروید به جامعۀ روحانیت امر به معروف کنید تا به قول آقای خمینی در کتاب نامۀ کاشف الغطاء روحانی فاسد نشود که اگر بشود امتی را فاسد می کند. خجالت بکشید از زنان مظلوم این آب و خاک که قرنهاست در دست بعضی بی انصافان حزب شما اسیرند. بگذارید خواهران و مادرانتان در ایران عزیز نفس راحتی کشند. ایشان فاحشه نیستند. دارند درس می خوانند و تحصیل می کنند. آمار دختران دانشجو بالاتر رفته. دارند تربیت می شوند تا کم کم حقوق خود را به دست آورند. گذشت زمانی که در دوران مشروطیت امثال شیخ فضل الله نوری درس خواندن دختران را فاحشگی می دانستند. الان زنان مشغول اند که اثبات کنند هم می توان درس خواند و در اجتماع بود و هم در عین حال عفیف. شما بجای این که بخواهید آنها را به دوران قاجار و ما قبل آن درآورید، سعی کنید درکشان کنید و احترامشان بگذارید. همین نگاه نادرست شما به ایشان یکی از عوامل فساد مردان ما شده است. اصلاً حرف شما توهین به مردان ایران زمین هم هست. بگذارید مردان ما تمرین کنند که می توان در اجتماع با زنان بود ولی از صراط تقوی هم خارج نشد. بگذارید با دیدی جدید بیاموزند در جوانی پاک بودن شیوۀ پیغمبری است. نه اینکه زنان را در صندوق بگذارید تا حریص شوند و شما فکر کنید اگر در صندوق باز شود این مردان وحشی به جان فاحشه ها خواهند افتاد. آری در جامعه فساد هست. مردان و زنان چشم ناپاک هم داریم. اما راه آموختن تقوی و عفت این چیزی نیست که شما تبلیغش را می کنید. باید از نو جهانی ساخت تا مردان و زنان همچون دوستان و خواهران و برادران هم عفیفانه تعامل اجتماعی داشته باشند، در حالی که مسائل جنسیشان فقط و فقط بماند برای همسر عزیزشان. شرح این هجران و این سوز جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر……
دوست / 11 January 2012