ونداد زمانی – در بخش اول مقاله، مارک پیگل، زیستشناس تکاملگرا و استاد دانشگاههای اروپا و آمریکا تلاش کرده است تا از هراس خود از درجا زدن بشر به عنوان اشرف مخلوقات بنویسد و به حیات چند میلیاردسالی روی زمین بپردازد. او از کهنسالی زمین نوشته است که طی آن انسانها نیز با قابلیتهای خودشان پا به عرصه وجود گذاشتهاند.
از دید این زیستشناس، بزرگترین دستاورد انسان در این نهفته بود که توانست از عرصه بسیار کند “تحول ژنتیک” فاصله بگیرد و به یمن توانمندیاش در “یادگیری اجتماعی”، مسیر تحولات و تطبیق خود با محیط را بیرون از قرار و مدار ژن مهیا سازد.
ترس اصلی مارگ پیگل این است که قدرت یادگیری و تقلید از انسانهای مبتکر، به اصل وجودی بشر تبدیل شده است و روز به روز با گستاخی کمتر و تنبلی بیشتر به سمت تقلید هرچه بیشتر میرود. این فاجعهای است که به نظر او شاید ما را به سرنوشت نئاندارتالها آگاه کند که به مدت ٣٠٠ هزارسال، حرف اول را در دوران خود میزدند ولی جعبه ابزارشان برای بقا تغییرچندانی نکرده بود و از بین رفتند.
مارک پیگل: نتیجه بی چون و چرا و ناخواسته “یادگیری اجتماعی” این است که با سرسختی و پشتکار تمام به دنبال تقلید از دیگران باشیم و بهای چندانی به قابلیت اصلی خودمان ندهیم که ابتکار و اختراع باشد. در عصر ما کافی است یک وسیله کشف شود و به سرعت توسط اکثریت مردم روی زمین مورد تقلید و استفاده قرار بگیرد.
اجازه دهید نگاهی به ارزیابی و شباهت بین انتخاب اصلح در ژنها و شباهت آن با انتخاب ایده بهتر در فرهنگ بشری داشته باشیم. انتخاب اصلح در ژنها که از طریق تولید و تکثیر انواع ژنها فراهم میشود میتواند بالاخره به یکی از آنها تطبیق بهتر را عرضه کند. این ماجرا مترادف است با تولید و تکثیر انواع کنجکاویها و حدسیاتی که در ادامه به ایده بهتر در زندگی بشر نیز منجر میشود.
شاید بتوان اذعان کرد که روند خلاقیت و ابتکار ما نیز تصادفی است. ما میدانستیم نیزه بهتری میخواهیم ولی نمیدانستیم چگونه به آن دست بیابیم. این پدیده شاید نمونهای باشد از نحوه سیستم تولید خلاقیت ما که شباهت بسیار به اتفاق تصادفی دارد که در ژنها صورت میپذیرد.
ژنها با داشتن قدرت تغییر و میل به تکثیر به فرایندی دست مییابند که در علم از آن با عنوان “جهش” نام میبرند. دانشمندان میدانند که ژن یک نسل نسبت به نسل دیگر میتواند تغییر کند و اینهمه مدیون قابلیت شگرفی است که امکان تغییر و تنوع در ساختمان ژن فراهم میکند. عمل کور تکثیر و تنوع هرباره ژنها کاملاً بیهدف و بدون قرار از پیش تعیین شده اتفاق میافتد، ولی تصادف فرخندهای است که هربار به انتخاب ژن سالمتر و تطبیقپذیرتر منجر میشود. انتخابی که به ساختمان سلولی افزوده چیزهایی را اضافه و همواره آنها را پیچیدهتر میکند.
این اتفاق شگرف و فرخنده در دنیای غیر بیولوژیک و در درون فرهنگ بشری نیز صورت میگیرد. بشر به مدد قدرت یادگیری اجتماعی و ابتکار، همواره در حال تغییر و اصلاح ابزار و ایدههای قبلی است. این همان روند بیمعنایی است که میل به انتخاب اصلح در آن باعث تکامل بیولوژیک میشود در روند یادگیری بشر به تحول ایدهها میرسد.
ما میدانیم انواع ایدهها در اشکال مختلف تکرار میشوند تا آن که ایده جدید راه خود را هموار میکند ولی بهتر است از خودمان بپرسیم ایده از کجا میآید؟ برای پاسخگویی به این سئوال اساسی اجازه دهید برگردیم به اولین اختراعات بشر، به تبر و نیزه و ابزار اولیهاش. انسانی که مجهز به قابلیت یادگیری است و به همین دلیل انسان شده است بر اساس تجربه یاد میگیرد یک تیر و کمان تیزتر برای شکار بسازد. سئوال این است: آیا او میداند نوعِ بهتری از ابزاری که ساخته است وجود دارد؟ ایا این ساختنهای گوناگون و تمرین برای رسیدن به نیزه بهتر، به اندازه “جهش” ملکولی، تصادفی نیست؟
شاید بتوان اذعان کرد که روند خلاقیت و ابتکار ما نیز تصادفی است. ما میدانستیم نیزه بهتری میخواهیم ولی نمیدانستیم چگونه به آن دست بیابیم. این پدیده شاید نمونهای باشد از نحوه سیستم تولید خلاقیت ما که شباهت بسیار به اتفاق تصادفی دارد که در ژنها صورت میپذیرد.
از این زاویه به بشر هوشمند و اشرف مخلوقات نگریستن همه نگاه ما را به جهان تغییر خواهد داد. به جای آنکه فکر کنیم ما همه جوابها را می دانیم شاید بهتر است اعمال انسانی را به مثابه شانس و تصادف فرخندهای بگذاریم که سلولهای زنده جانوران را تکامل میبخشد. تصادفات و درهمآمیزی باورها و برداشتهایی که هربار باعث جهش در ایده های جدیدتر میشود.
مغز بشری که بر اساس آموزش و ابراز ایدههای خام، سامان یافته است نمیتوانست حدس بزند که سفینه فضایی و آیپاد خواهیم ساخت. پیشنهاد من در این زمینه به این مهم اشاره میکند که روند تکامل بر جستوجو و کشف ناشناختهها تکیه دارد. خلاقیت از این منظر چیزی جز تلاش تصادفی یاختههای عصبی مغز برای تماس و تبادل اطلاعات، امکانات و در نتیجه گردآوردن ایده جدید نیست.
دستیابی به دانستنیها و آشنایی با ایدههای جدید هر روز ارزانتر و آسانتر میشود. این همان هراسی است که در تیتر مقاله اشاره کردم. به نظر میرسد وجود شبان- رمهگی ما گستردهتر میشود و ایدههای جدید و خلق افکار جدید کمتر و سخت تر میشوند.
مغز ما در یک فرایند ناخودآگاه به گونهای مکرر در حال خلق چارههای مختلف و سبک و سنگین کردن آنهاست. به قول کارل پوپر، فرق ما با دیگر حیوانات این است که فرضیهها و حدسیات ما در ذهن ما باقی میمانند و به بیرون درز نمیکنند. ما قادر هستیم افکار و نیات خود را در ذهن خود آزمایش و همانجا نفی کنیم. همه حرفم این است که بتوانم خصیصه تصادفی بودن خلاقیت را با مکانیسم تصادف شرح دهم.
اینشتین به اعتراف خودش نمونهای از ذهن خلاق است که میگوید: “من تفاوتی با دیگران ندارم فقط کنجکاوی بیشتری داشتهام.” کنجکاویای که به او انگیزه داد تا انواع ایدهها، چارهها و پاسخهای ممکن را به گونهای تصادفی در ذهن خود به کنکاش بکشاند؛ روندی که امکان شکلگیری تصادف فرخنده را در تهیه ایدههای مهم فراهم میآورد.
میخواهم دوباره برگردم به ادعای اصلی مقاله و بگویم همان دلایل شگرف و تصادفی که ما را صاحب ذهنی خلاق و آموزشپذیر ساختهاند، توانستهاند ما را تقلیدکننده خوبی هم بسازند. تاریخ تحولات تمدنها نیز حکایت از آن دارد که همواره عده قلیلی کشف کردند و مبتکر بودهاند.
جمعیت ٨٠٠ میلیونی فیسبوک که در حال تبادل و تقلید و یادگیری ایدهها هستند و به سریعترین زمان ممکن از دستاوردهای جدید بهرهمند میشوند کمتر انگیزه آن را مییابند تا خود مشکلگشا و چارهساز باشند. همه به گوگل پناه میبریم تا به سرعت به سئوالات ما جواب دهد. دستیابی به دانستنیها و آشنایی با ایدههای جدید هر روز ارزانتر و آسانتر میشود. این همان هراسی است که در تیتر مقاله اشاره کردم. به نظر میرسد وجود شبان- رمهگی ما گستردهتر میشود و ایدههای جدید و خلق افکار جدید کمتر و سخت تر میشوند.
متاسفانه کنجکاوی در حال رخت بر بستن است. از دید من، انسان به همان دلایلی که او را اشرف مخلوقات گرداند به ویژه تحت تاثیر قدرت یادگیری و تقلید، به انفعال و وابستگی هرچه بیشتر گرایش پیدا کرده است.
به دلیل سیستم جدید گردش آزاد و ارزان شدن دانستنیها از تعداد مبتکران کاسته شده است. اگر در کنار این حقیقت بپذیریم که دانشمندان بزرگ فقط آدمهای باهوش خوش شانسی بودهاند وضعیت هراسناکتر میشود. چون بلافاصله میتوانیم حدس بزنیم که شاید همیشه خوششانس نباشیم. هراسی که مرا وامیدارد تا باور کنم ما انسانها، به خاطر قدرت یادگیری، به بطالت و تقلید هرچه بیشتر در خواهیم غلتید. این همان نگرانیای است که مرا وادار میکند به این بیندیشم که ما موجودات بینهایت احمقی هستیم. ما فراموش کردهایم که قرار اولیه همه ما ابتکار و خلاقیت بود.
در همین زمینه:
بخش نخست: چرا ما بینهایت احمق هستیم؟
بخش نخست: چرا ما بینهایت احمق هستیم؟
منبع:
Mark Pagel,Infinite Stupidity, Edge Magazine
اینجا مارک پیگل کمی بی لطفی کرده اند . در این مقاله هیچ فاکت و مدرکی عرض نمیشود که نظرات پیگل را ثابت کند . بیشتر به درد دلم و یأس شباهت دارد تا یک نوشته علمی .فقط کافیست کنجکاوی انسان را در ۳۰ سال اخیر در زمینه الکترونیک و انفورماتیک بر رسی کرد که دال بر پیشرفت اعجاب انگیز انسان در این زمینه است . توجه داشته باشید که از میان تعداد کثیری از جهش ها تنها معدودی از آنان منجر به فر گشت میشوند . اکثر تغیرات ژنتیکی کشنده و ویرانگر میباشد . در ضمن به هیچ عنوان نمیتوان قدرت خلاقیت انسان را امری آگاهانه میباشد با تغیرات تصادفی ژنها مقایسه کرد !
amir pooyan / 26 December 2011
شاید فرهنگ بتونه چاره ساز باشه
کنجکاوی بهتر است یا تقلید
درضمن جواب همه سوال ها تو گوگل نیست کافیه سوال به حد لازم پیچیده باشه
روزبه / 26 December 2011
جناب زمان، بخشکد این شانس که شما بجای عهد باستان( نیکوتر در زمان ساسانیان)، در زمان جدید زندگی میکنید. در آن عصر طلایی میشد پدر و مادر اهورا مزدا و اهریمن، یک ساسان، بابک و یا مانی واقعی بود. دستکم یک مغ که برگی از وندیداد بنویسد، با هفت خواهر ازدواج کند و خلاص!
واقعا این چه زندگی «سگی» است که آدم یکریز بدو بدو کند و برای پول یک لنگ بوقلمون پاچه این و آن، از جمله همین مارک پیگل بیمعرفت را بگیرد.
کاربر مهمان / 26 December 2011
خب، نگارنده “ویکی پدیا” و سایتهایی نظیر آن را از یاد برده! همان عبارت معروف: “همه چیز را همگان دانند”! در واقع سرعت اختراعات و ابتکارات اواخر هزاره دوم و ابتدای هزاره سوم تاکنون، ترس و هراس یا نگرانی منطقی ایشان را تسلی داده است! و همچنین باید امیدوار بود پیشگویی ایشان واقعیت نیابد!
Zoltan / 26 December 2011
ادعای اینکه ما از نخست می دانستیم که نیزه ی بهتری می خواهیم ولی با جهش ژنتیکی بعدها نیزه هایی را که ساختیم بهتر و بهتر کردیم٬ یک مغالطه است. انسان با پیشرفت هایی که به دست آورد راه را برای پیشرفت های بعدی هموار کرد. مثال کوهنوردی ست که می داند به قله خواهد رفت ولی تا وارد راه نشود راه های بهتری پیدا نمی کند تا چندبار زمین نخورد تجربه ی ادامه ی مسیر را به دست نخواهد آورد. در کل به نظرم این نوشتار کاملا سطحی نگری و مغالطه آمیز است.
بهزاد / 27 December 2011
یادگیری اجتماعی منجر به بهبود ابزارها و در نتیجه تسلط بیشتر بشر گردیده، لیکن روند سؤال…علم…سؤال…علم… نیز تا ابد باقی خواهد ماند. زیرا علم بیشتر موجب سؤالات بیشتر شده و این روند بی پایان، همچنان ادامه می یابد.
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت، یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت، آخر به کمال ذرهای راه نیافت
بنابراین کسب هرچه بیشتر علوم راه را بر کنجکاوی بشر نخواهد بست و این رشته سر دراز دارد، چرا که بشر کیفیت گراست و متوقف نخواهد شد. بخصوص ارتقاء تدریجی روح جمعی بشریت و تغییر پارادایم ها پنجره های جدیدی می گشاید. اما اساساً بازنگری در پیش فرض «نیاز مادر اختراع است» چقدر احساس می شود؟ چگونه است که بشر گرفتار و نیازمند الزاماً به نتیجه نمی رسد؟ نقش امکانات، برنامه ریزی و آموزش در توسعه و جهت دهی اختراعات چقدر است؟ اختراعاتی که به بهداشت و زیست بهتر بیانجامد.
و اما اگر منظور نویسنده ابتکار و نوآوری به عنوان قرار اولیه بشر است و بشر باید مبتکر باشد و بشریت یعنی رسیدن به ابتکار و خلاقیت، یعنی عَرضه و اثبات خود، ابزار آن کدام است؟ آیا خلاقیت قابل یادگیری است؟
اگر مقصود این است، شاید این موضوع اصلاً نیاز به یادگیری ندارد و ابزار آن بی ابزاری است، و شاید بشر به اشتباه در پی افزایش محفوظات خویش است. شاید بشر به اشتباه در پی خوب-زیستن است و اساساً برای یافتن باید به دنبال خوب-دیدن و خوب-شنیدن باشد. بشر گول خورده است و شاید مدتی احمق باشد، اما راه خود را خواهد یافت. قابلیتش را دارد. زیرا از جنس محیطش نیست. تنها موجودی است که به بودن خویش پی برده، وگرنه هیچگاه سؤال نداشت.
بشر مقلد خوبی است، ولی قبل از آن سرخود شده و این غالب است.
مرتضی / 27 December 2011
مرتضی عزیز. نوشته ات ریشه دار و به هم پیوسته بود. مر سی از اینکه نظرت را ارائه دادی و تشکر از توجه ات
کاربر مهمان ونداد زمانی / 27 December 2011
بهزاد عزیز مثالی که به کار بردی در مورد کوهنوردی که چشم اندازِ ارتفاع بلندتر ( قله) را می بیند و هدف صعودش قرار داده شاید میتواند همان حرف نویسنده باشد که میگوید نیزه ساز اول میداند که نیزه بهتری می خواهد. به هر حال تشکر از توجه ات. شاد باشی
کاربر مهمان ونداد زمانی / 30 December 2011