شهرنوش پارسی‌پور – در چرخش در اسطوره‌های آفریقا به نکات جالبی برمی‌خوریم. در اسطوره‌های دوسوی قاره افریقا درباره خدایانی گفتگو می‌کنند که از آسمان به سوی مردم زمین آمدند، و سپس در زمین ساکن شده و قلمروهای بزرگ آفریدند، از جمله دولت‌شهرهای غرب آفریقا را با زیبایی ساختند و قلمرو شبانان بوگاندا در شرق را به‌وجود آوردند.
 

مردمان یوروبا در جنوب غربی نیجریه میراث‌بران یکی از ظریف‌ترین آثار هنری هستند، و میراث تاریخی آنان نیز به‌‌ همان غناست. اگرچه بیشتر این مردم از راه کشاورزی زندگی می‌کنند، اما در عین حال تاریخ درازی از زندگی شهرنشینی نیز دارند، چرا که جامعه یوروبا در شکل شماری از دولت‌شهر‌ها گسترش یافت. شناخته‌شده‌ترین این دولت‌شهر‌ها ایله-هیفه، اویو، اووو، ایجه بو، ایلورین و ایبادان هستند.

یوروبا‌ها در عین حال در همسایگی شهر بزرگ ادو، در بنین زندگی می‌کنند. در خود شهر‌ها، در اطراف کاخ اوبا یا شاه مغازه‌داران، تاجران و صنعتگران زندگی می‌کردند، چرا که یوروبا‌ها از نظرگاه سنتی در میان ماهر‌ترین صنعتگران قاره قرار دارند. بافندگان عالی، چرمکاران، شیشه‌سازان و نقش‌گران روی عاج و چوب هستند. در اساطیر یوروبا‌ها ایله-ایفه مقام مهمی را اشغال می‌کند، چرا که نقطه‌ای‌ست که زمین در آنجا آفریده شده. اودودووا، که از آسمان به زمین گسیل داشته شد تا این مهم را به انجام برساند، بنیانگزار خود شهر نیز شد. هنگامی که اوریشاهای دیگر، که در افسانه‌های یوروبا‌ها خدایان ساکن آسمان هستند، دیدند که کار او خوب بود، پائین آمدند تا از نزدیک نظاره کنند. یکی از آن‌ها اورومیلا بود که به مردم هنر پیشگویی را آموخت و شهر بنین را بنیان گذاشت.
 

هنگامی که اودودووا، بنیانگزار شهر مرد، قلمرو ایله-ایفه را برای پسرش اوران یان باقی گذاشت. مرد جوان به فرمانروایی عالی بدل گشت. او جنگجویی دلیر بود و مهارت زیادی در مبارزه داشت- و این ضروری بود؛ چرا که جنگ روی زمین آمده بود و اوباهای قلمروهای دیگر با رشک و حسادت به ایله-ایفه نگاه می‌کردند. اما فرمانروا شکست‌ناپذیر باقی ماند و تمام قهرمانان جنگی را که علیه او برمی‌خاستند نابود می‌کرد و تمام لشکرهایی که علیه قلمرو او وارد عمل می‌شدند شکست می‌خوردند. تازمانی که او زنده بود ایله-ایفه در ایمنی قرار داشت.

شهرنوش پارسی‌پور – مردمان یوروبا در جنوب غربی نیجریه میراث‌بران یکی از ظریف‌ترین آثار هنری هستند، و میراث تاریخی آنان نیز به‌‌ همان غناست.

اما پیری به سراغ اوران یان نیز آمد. او که می‌دانست مرگ نزدیک است مردم را فراخواند و به آن‌ها گفت که پس از او در برابر هر کس که می‌آید مقاومت کنند. مردم از شنیدن سخنان او در اندوه فرو رفتند، و بسیار التماس کردند تا او نرود. اما او گفت که این کار امکان ندارد. بیشترین قولی که توانست بدهد این بود که اگر خطر شهر را تهدید کند باز خواهد گشت. او گفت که به پیران شهر رازی را خواهد آموخت تا بتوانند در زمان‌های لازم با او تماس بگیرند؛ و به عنوان وثیقه‌ای بر درستی گفتارش و شهادت دادن به نسل‌های آینده چماق پادشاهی‌اش را در مرکز بازار در زمین کاشت. چماق به نحوی معجزه‌آسا به یک ستون سنگی تبدیل شد و برای همیشه آنجا ایستاد، و تا امروز به عنوان چماق اوران یان شناخته می‌شود.
 

اوران یان به اندازه سخنانش خوب بود، قدرت‌های دیگر با شنیدن خبر درگذشت او از فرصت استفاده کردند. اما هنگامی که لشکر‌ها نزدیک شدند پیران واژگان رمزی را بر زبان آوردند. زمین با صدایی تندرآسا از هم گشوده شد و پادشاه متوفی در لباس کامل رزم و مجهز به سلاح از آن بیرون آمد. منظر سلاح‌هایش که در نور آفتاب می‌درخشید صفوف دشمن را دچار وحشت کرد و همگی گریختند. سپس اوران یان به زمینی که از آن بیرون آمده بود بازگشت و شکاف زمین پشت سر شاهانه او به هم چسبید.

کلام معجزه‌آسای ظهور دوباره او در همه جا گسترده شد و ایله-ایفه برای سال‌ها بدون مزاحمت زندگی کرد. اما در زمان امنیت تنبلی رشد می‌کند و بی‌خیالی به میدان می‌آید. مردم احساس وظیفه‌ای را که در زمان اوران یان داشتند به دست فراموشی سپردند و تنها به لذت‌جویی فکر کردند. در یک غروب، در زمان جشن، هنگامی که همه رقصیده، طبل زده و با نوشیدن شراب خرما مست شده بودند، چند خوشگذران مست به پیران گفتند تا اوراد اوران یان را خوانده و او را در جشن حاضر کنند. آنان که از این سبکسری مبهوت شده بودند از انجام این کار امتناع کردند. اما مردم پافشاری کردند. پیران که برای حفظ جانشان وحشت‌زده شده بودند اوراد را خواندند و گفتند که ایله ایفه در خطر است. اوران یان همانند پیش با صدای رعد ظاهر شد و در جست‌وجوی دشمن به اطراف خیره شد. اما از آنجایی که هوا تاریک بود نمی‌توانست صورت‌ها را از هم تشخیص دهد. او که خود را در محاصره تماشاگران می‌دید عده‌ای را با زوبینی از پای درآورد و شماری را با شمشیر قطعه قطعه کرد. تمام میدان از خون پوشیده شد، اما کشتار ادامه یافت. تنها زمانی که آفتاب طلوع کرد از علائمی که روی صورت‌های مردم بود متوجه شد که قوم خود را کشتار کرده است. او سپس با وحشت سلاح‌های خود را دور انداخت و با صدایی پرتشویش گفت که زمان جنگیدن به سر رسیده است. زمین او را در برگرفت و اوران یان هرگز پس از آن در ایله-ایفه دیده نشد. تنها چماق او در پشت سرش باقی ماند تا بزرگ‌ترین دلاور شهر را و هتک حرمتی را که به خاطر کارهای خیر او انجام شد به خاطر نسل‌های آینده بیاورد.
 

در خواندن این داستان، که جنبه‌های واقعی در کنار جنبه‌های اسطوره‌ای در آن قابل مشاهده است، انسان وسوسه می‌شود که فکر کند بسا زمانی سفینه‌هایی به این منطقه آمده‌اند. منظورم این نیست که از کرات دیگر آمده باشند، بلکه چه بسا زمانی تمدن بشری به شکوفائی قابل تأملی رسیده بوده که به دست خود او ناپدید شده است. ممکن است که یکی از این سفینه‌ها در همین منطقه فرود آمده باشد. شخصاً به دلایل مبهمی دچار این احساس هستم که آفریقائیان در زمان‌های دوردست سفیدپوست بوده‌اند. به نظرم می‌رسد که در یک جنگ غیر عادی آهن‌های اعماق زمین بالا آمده و به صورت ذرات بسیار ریز در تن آن‌ها فرو رفته باشد. همین مسئله ممکن است باعث سیاه شدن پوست آنان و تغییر چهره‌شان در مقایسه با انسان سفیدپوست باشد. عرض کردم دلایل مبهمی دارم. یکی از این دلایل داستان نوح است، که در آنجا، پس از نجات یافتن از توفان و سیل، نوح یکی از پسر‌هایش را نفرین می‌کند و او سیاه می‌شود. دلیل مبهم دیگر مربوط می‌شود به یک فیلم علمی که سال‌ها پیش دیدم. در این فیلم مشخص می‌شد که آهن بدن سیاهان در مقایسه با سفید‌ها به اندازه چند گرم بیشتر است. در عین حال در فیلم دیگری دیدم که مرکز زمین مملو است از آهن گداخته و مایع. آیا به‌راستی ممکن است چنین حادثه‌ای رخ داده باشد؟

می‌دانیم که گفته می‌شود نسب همه مردم جهان به آفریقا می‌رسد. اما اینکه سفیدان از سیاهان مشتق شده باشند فکر غیر ممکنی به نظر می‌رسد. اما می‌توان باور کرد که دسته‌ای سفیدپوست در میان سیاهان زندگی می‌کرده‌اند (همان فضانوردان؟) و کوشش‌هایی هم کرده‌اند که این سفیدپوست‌های سابق را به حالت قبلی دربیاورند. به این نکته توجه کنید که بومیان استرالیا در ۶۵ هزار سال پیش چگونه خود را به استرالیا رسانده‌اند؟ آیا دسته‌ای از‌‌ همان فضانوردان، در برخورد با فاجعه‌ای که رخ داده، یعنی تغییر شکل مردم به دلیل جنگی عجیب چندین تن از افراد را سوار بر سفینه کرده و به استرالیا آورده باشند؟ شاید به این امید که در آنجا آن‌ها به چهره اصلی خود بازگردند. اما از آنجایی که امکانات این فضانوردان محدود بوده کار بیشتری نتوانسته‌اند بکنند و این مردمان در استرالیا باقی مانده‌اند و دور از بقیه جوامع بشری به حیات خود ادامه داده‌اند.
 

با پوزش از طرح این مسئله، اما چنین به نظر می‌رسد که این داستان آفریقایی صراحتاً به موجودات فضائی اشاره دارد. و ما امروزه به خوبی می‌بینیم که مردم اگر تصمیم بگیرند می‌توانند تمدن خود را نابود کنند. این روز‌ها گفت‌وگو از حمله به ایران است. جهانی را مجسم کنید که راکتورهای اتمی ایران و مراکز دیگر در آن مورد حمله قرار گرفته‌اند. نسبت خسارت و فاجعه را در ذهن مجسم کنید. حالا چرا حوادثی شبیه به این در گذشته‌های بسیار دور اتفاق نیفتاده باشد؟
 

در همین زمینه:
::برنامه‌های شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::
::وب‌سایت شهرنوش پارسی‌پور::