در ماههای پایانی سال ۱۳۹۶ شاهد ناآرامیها و درگیریهایی بین پلیس و معترضان بودهایم. در اعتراضات سراسری که در دیماه گذشته روی داد، بر اساس گزارشها ۲۵ نفر کشته و قریب به ۴۰۰۰ نفر بازداشت شدند. در پی آن در بهمنماه شاهد درگیری دراویش گنابادی و نیروهای پلیس بودیم که بیش از ۳۰۰ نفر از دراویش بازداشت شده و ۵ نفر از نیروهای امنیتی و یکی از دراویش نیز کشته شدند. همچنین در تازهترین نمونه از اعتراضات زنان به حجاب اجباری، پلیس با خشونت زن جوانی که روسریاش را بر چوب کرده است را از روی سکو به پائین پرت کرد و موجب آسیبدیدگی و در نهایت بازداشت او شد. در تمامی این ماجراها یک سو نیروهای نظامی قرار داشتهاند که سعی کردهاند با توسل به سرکوب خشونتآمیز موجب خاموشی این اعتراضها شوند.
چه چیزی پلیس و نیروهای امنیتی را وا میدارد تا اعتراضات مسالمتآمیز را به خشونت بکشند و مردم را کتک بزنند؟
چه چیزی باعث میشود که سربازان از فرماندهان تبعیت کنند و گاه بر خلاف ارزشهای شخصی خود بر روی هموطنان و همشهریان خود دست به باتوم و اسلحه ببرند؟
چه چیزی منجر به استمرار این خشونتها میشود و چگونه میتوان آن را بازداشت؟
برای پاسخ به این سوالها بایستی به روانشناسی اجتماعی مراجعه کرد و از طریق آن پاسخی برای چگونگی رفتار فرد در گروه یافت. دو مفهوم مهم در روانشناسی اجتماعی همنوایی (conformity) و فرمانبرداری (obedience) هستند که با مکانیزمهای روانی و اجتماعی ویژهی خود فرآیند عضویت در گروهها و همدستی با عامل اقتدار را توضیح میدهند. این مقاله سعی میکند این مفاهیم و کنش آنها را در بستر نمونهای واقعی از جامعهی امروز ایران توضیح دهد.
همنوایی
همنوایی فرآیند تغییر در ارزشها یا رفتار فرد بدلیل فشار حقیقی یا خیالی از جانب گروه اجتماعیای است که فرد در آن عضویت دارد. یکی از معروفترین مثالها در روانشناسی اجتماعی برای سنجش همنوایی تحت فشار گروه اجتماعی به آزمایش اَش (Asch) در ۱۹۵۱ بر میگردد. سولومون اَش، روانشناسی آمریکایی لهستانیتبار، در آزمایش خود از هر آزمودنی (شخص مورد آزمایش) خواست که به همراهی ۶ نفر دیگر که از دستیاران آزمایشگر بودند ولی آزمودنی از آن مطلع نبود، در آزمایشی شرکت کنند. در این آزمایش در ابتدا کارتی به آزمودنی داده میشد که یک خط روی آن رسم شده بود. سپس کارت دیگری به او ارائه میشد که بر روی آن سه خط دیگر با اندازههای متفاوت به نمایش درآمده بود و آزمودنی بایستی مشخص میکرد کدام خط با خط اول هماندازه است. آزمایش طوری طراحی شده بود که در هر بار آزمودنی آخرین نفری بود که پاسخ میداد. در دو بار اول همدستان آزمایشگر خطی را انتخاب میکردند که پاسخ صحیح بود اما در ۱۲ بار بعد آنها عمدا خطی را انتخاب میکردند که به وضوح پاسخ غلط بود. در پایان آزمایش مشخص شد که ۳۵ درصد آزمودنیها تحت تاثیر پاسخ دستیارانِ آزمایشگر به وضوح خطی را که پاسخ صحیح نبود انتخاب کرده بودند. براستی چرا چنین اتفاقی افتاده بود و چه چیزی سبب شده بود که آزمودنی پاسخی را که به وضوح درست بود انتخاب نکند؟ در قسمت پایانی این مقاله دوباره به این آزمایش بر میگردیم و سعی میکنیم به این سوال پاسخ دهیم، اما حالا بهتر است سراغ مفهوم دوم یعنی فرمانبرداری برویم.
فرمانبرداری
فرمانبرداری به تبعیت از دستورات فرد یا نهاد اقتدار گفته میشود. مهمترین آزمایش در حیطهی فرمانبرداری آزمایش روانشناس آمریکایی در دانشگاه ییل، استنلی میلگرم (Stanley Milgram) در سال ۱۹۶۳ است. سوالی که میلگرم را به انجام این آزمایش رهنمون داشت این بود که اگر هر یک از ما در ارتش نازی بودیم تا چه میزان احتمال داشت که دست به چنان جنایات هولناکی بزنیم. برای سنجش این احتمال او دست به طراحی یک آزمایش واقعی زد. او در آگهی پژوهشیاش نوشت که برای تاثیر تنبیه بر یادگیری در یک آزمون حافظه به دو گروه از افراد نیازمند است. تکلیف این بود که افرادی که وظیفهی سنجش حافظه به آنها سپرده میشد موظف میشدند در برابر هر بار ارائه پاسخ غلط از سمت فرد یادگیرنده، به دستور آزمایشگر به او شوک الکتریکی وارد کنند و میزان این شوک الکتریکی هر بار با ارائه پاسخ غلط افزایش مییافت. افرادی که داوطلب شرکت در آزمایش شده بودند نمیدانستند که فردی که در اتاق دیگر به عنوان یادگیرنده نشسته است دستیار آزمایشگر است و یک بازیگر حرفهای است. بدین صورت وی عمدا پاسخ غلط میداد تا آزمایش کشف کند افراد تا چه حدی از شوک الکتریکی را حاضرند بر دیگری تحمیل کنند. کمترین میزان شوک ۱۵ ولت و بیشترین حد آن ۴۵۰ ولت بود که آسیب بشدت جدی به آزمودنی را بهمراه داشت. البته طبیعی بود که در واقع شوکی به دستیار آزمایشگر وارد نمیآمد و او تنها با صدا و فریاد سعی میکرد شدت آن را نمایش دهد. میلگرم قبل از آزمایش از روانشناسان خواسته بود حدس بزنند که چند درصد افراد تا آخرین مرحلهی شوک الکتریکی پیش خواهند رفت و روانشناسان بر اساس آماری که از فراوانی افراد دگرآزار (sadistic) داشتند روی ۱% توافق کرده بودند اما جواب آزمایش در پایان موجب حیرت همگان شد. به طرز شگفتانگیزی در پایان آزمایش مشخص شد که ۶۵ درصد افراد یعنی چیزی حدود دو سوم تا آخرین مرحله اعمال شوک الکتریکی پیش رفته بودند. چرا این اتفاق افتاده بود؟ چه چیزی از انسانهای معمولی شیطانهایی با قلبی از سنگ ساخته بود؟ در ادامه و در یک بستر واقعی تلاش خواهیم کرد تا پاسخی به این سوالها بدهیم.
اجازه بدهید به موقعیت اول و واقعی این روزها برگردیم. گروهی در خیابان به نام پلیس ضد شورش و نیروی امنیتی با باتوم و اسلحه اعتراضات خیابانی را سرکوب میکنند و دختران معترض به حجاب اجباری را با خشونت از سکو به زیر میکشند. در بستر واقعیت چه اتفاقی در ذهن و روان پلیسها میافتد؟ آیا میتوان یافتههای اَش و میلگرم را در یک بستر اجتماعی واقعی بخوبی ترسیم کرد و توضیح داد؟
پلیس ضد شورش یک گروه اجتماعی و کاری است و قوانین گروه بر آن صدق میکند. افرادی که عضو یک گروهاند به آن احساس تعلق خاطر میکنند و سعی میکنند با همنوایی و یکسان رفتار کردن با سایر اعضای گروه در جمع آنها پذیرفته شوند و از طرد شدن اجتناب کنند.
از منظر فرمانبرداری، ما از کودکی آموختهایم که باید از مرجعی قدرتمندتر از ما که در ابتدا والدین و سپس قوانین هستند پیروی کنیم. عامل اصلی در تبعیت کسب پاداش و اجتناب از تنبیه است. مثلا در یک گروه پلیس ضد شورش افرادی که مانند سایر اعضای گروه رفتار میکنند و به فرامین عمل میکنند از ترفیع درجه برخوردار میشوند و دست به عملی مانند نافرمانی نمیزنند که تنبیهی چون حبس و در نهایت اخراج از گروه را برای آنها در پی داشته باشد.
علت دیگری که میتوان برای فرمانبرداری ذکر کرد وانهادگی مسئولیت به فرمانده است. در واقع افرادی که زیردست و فرمانبردار هستند تصور بنیانیشان این است که مرجع اقتدار قانونی و مشروع است و در نتیجه مسئولیت و عاملیت دستورها را بجای خودشان به حساب شخص آمر میگذارند. از این طریق است که سربازان مسئولیت عمل خود را نمیپذیرند و نزد وجدان خویش خود را تبرئه میکنند و از وضعیت ناهماهنگی بین ارزشها و عملشان میگریزند زیرا در این صورت آنها ارزشهای خود را حفظ کردهاند اما مسئولیت عمل را به فرمانده وانهادهاند و در نهایت چیزی موجب ناهمسازی بین ارزش و عمل نشده است. در این میان کسانی که مسئولیت فرماندهی را بعهده دارند از طریق شیوهای از متابعت گیری بنام «به تله انداختن» (foot in the door) ابتدا از فرمانهای ساده و کوچک شروع میکنند و شخص را به متابعت وا میدارند و وقتی شخص تبعیت خود را نشان داد رفته رفته فرمانها را بزرگتر میکنند تا در نهایت فرد احساس کند چیزی برای مقاومت ندارد و تبعیت تنها کنش ممکن اوست. این چنین است که برای مثال دستور رژهی صبحگاهی در مراحل آخر به آتش گشودن بر روی معترضان میانجامد و فرد ناگزیر خود را در تنهاترین کنش ممکن برای خود یعنی تبعیت مییابد. یافتهها نشان داده است هر چقدر که فاصله و مانع بین فرد تابع و سوژهی مورد خشونت بیشتر باشد و فرد فرمانبردار عواقب عمل خود را به چشم نبیند، امکان خشونت بیشتری از جانب وی میرود. برای مثال در آزمایش میلگرم افراد تنها صدای شخصی را که شوک به او وارد میشد میشنیدند اما در آزمایش دیگر وقتی که میتوانستند شخص را ببینند میزان افرادی که متابعت میکردند از ۶۳ درصد به ۴۰ درصد رسید.
در بالا تلاش کردیم توضیح دهیم که همنوایی چگونه عمل میکند و چه چیزی باعث میشود یک فرد انسانی با نظام ارزشی مجزا و گاه متفاوت با عامل دستور دهنده، تابعی صرف از دستورات فرمانده شود.
اما سوال اصلی این است که: آیا ناهمنوایی و سرپیچی از دستور نیز ممکن است؟ در چه شرایطی ممکن است فرد از اجرای دستور باز بزند و اسلحه و باتومش را به سمت مردم نگیرد و مسئولیت عمل خود را به عنوان عامل آن بپذیرد و بر ضد باورهای خود عمل نکند؟
در چه شرایطی ناهمنوایی و سرپیچی رخ میدهد و فرد روبروی عامل اقتدار میایستد؟
مهمترین عامل برای سرپیچی از دستور وجود حداقل یک نفر دیگر است که دست به این کار بزند و الگویی برای فرد دوم شود. در حالتی که کسی نافرمانی نمیکند فرد میپندارد که عمل مورد انتظار معتبر و طبیعی است زیرا دیگران نیز مشغول به انجام آن هستند. است برای مثال در آزمایش میلگرم وقتی دو دستیار آزمایشگر که به عنوان شرکتکننده در آزمایش شرکت کرده بودند از دادن شوک الکتریکی بیشتر سر باز زدند، میزان متابعت سایر افراد که شاهد این ماجرا بودند از ۶۳% به ۱۰ درصد کاهش پیدا کرد. میلگرم معتقد بود در نافرمانی نوعی از همنوایی مشاهده میشود اما این بار با ناهمنوایان و نافرمانان. وی تفاوت بین همنوایی و تبعیت را در این میدانست که در همنوایی فرد رفتار سایر همقطارانش را تقلید میکند اما در تبعیت فرد مجموعهای از فرمانها را پی میگیرد.
میلگرم افرادی را که در آزمایشش سرپیچی کرده بودند «قهرمان» نامید و بیان داشت که افراد برای نافرمانی پنج مرحلهی زور و تقلا، شک درونی، بیرونیسازی شک، اختلاف عقیده، و اقدام را سپری میکنند. بعدها هلندر (Hollander) درسال ۲۰۱۵ شش مرحله یا واکنش را که در نهایت به سرپیچی مطلق میرسند برشمرد: سکوت و دستدست کردن، غر زدن و آه کشیدن، خندههای عصبی سر دادن، عامل اقتدار را به چالش کشیدن، اشاره به وضعیت فرد مورد خشونت کردن، و در نهایت اجتناب کردن از دستور. این بدین معناست که اگر در یک گروه پلیس ضد شورش فردی پیدا شود که دستور غیراخلاقی را اجرا نکند احتمال بسیار بالایی وجود خواهد داشت که افراد دیگری نیز به او بپیوندند و سلاحهای خود را زمین بگذارند. با این حال آن شخصِ آغازگر – آن «قهرمان» به قول میلگرم – چون از حمایت دیگران مطلع نیست معمولا خود را تنها مییابد و دست به سرپیچی نمیزند چون فکر میکند به تنهایی تنبیه و مجازات و در نهایت از گروه طرد میشود. هلندر معتقد است مشکل سایر افرادی که علیرغم نظام ارزشیشان در آزمایش میلگرم تا انتها متایعت کرده بودند این بود که این شش مرحله را تا انتها پیش نرفته بودند. از سویی مطالعات نشان دادهاند که حضور عامل افتدار در صحنه به تابعیت بیشتر منجر خواهد شد و عدم حضور وی و یا ارسال دستور از جانب فردی که دارای مشروعیت قانونی کمتر باشد احتمال نافرمانی و سرپیچی از دستور را افزایش خواهد داد.
میلگرم در کتاب خود –تبعیت از اقتدار؛ یک دیدگاه آزمایشی- که در ۱۹۷۴ منتشر شد رهنمودهایی برای اقدامات پیشگیرانهای دارد که افراد میتوانند برای مقاومت در برابر فشار ناخواسته از سمت مرجع اقتدار به کار گیرند:
۱- مشروعیت مرجع اقتدار را به پرسش بگیرید. ما اغلب به کسانی که شکلی از فرماندهی را به نمایش میگذارند صرفا بخاطر شیوهی رفتاری یا یونیفرم آنان اختیارات بیش از حد میدهیم و گاه بستر این اختیارات به حوزههایی میکشد که هیچ ارتباطی با مسئولیت کاری آنان ندارد.
۲- وقتی که حتی از یک مرجع اقتدار مشروع دستوری میگیرید که مطلوب شما نیست مکث کنید و از خود بپرسید: «آیا این آن چیزی است که من به طور مستقل و به خواست خود به آن دست بزنم؟ ». جواب احتمالا نه خواهد بود و ملاحظات اخلاقی در عملی که انجام خواهیم داد اثر خواهد گذاشت.
۳- هرگز دستوری را که تا حد کمی نیز غیراخلاقی میبینید اجرا نکنید زیرا این مقدمهای برای گیر افتادن پای شما در تله است و همانطور که در آزمایش میلگرم دیدیم در نهایت به تبعیت محض وا داشته خواهید شد زیرا اگر فرد بخواهد در جایی از این زنجیرهی دستورهای متوالی خود را جدا کند باید بپذیرد که تمامی اقدامات گذشته اش نیز اشتباه بوده است و این پذیرش مسئولیت به بار خواهد آورد و برای فرد هزینهزا خواهد بود و احتمال سرپیچی او را کم خواهد کرد. از این رو بهتر است از ابتدا دستور غیراخلاقی را -هرچند ذره ای- نپذیرید.
۴- سعی کنید در گروه حداقل یک نفر را پیدا کنید که ارزشهای مشترکی با شما داشته باشد و آمادگی این را داشته باشد که در برابر دستورات غیراخلاقی مقاومت کند. در این صورت شما تنها نخواهید بود و مقابله کردن آسانتر خواهد شد. همچنین شما پشتوانهای خواهید داشت و از طرد گروه نمیهراسید.
آنچه همهی سطور بالا قصد توضیح آن را داشت این بود که هر انسان خوبی میتواند در یک بستر شرارتبار و تحت فرمان یک عامل اقتدار مشروع به شیطانی سنگدل تبدیل شود و به تمامی رحم و مروت خود را ببازد، سلاح بر روی ستمدیدگان بکشد، کسی را به قصد آسیب از بلندی هل دهد، و در نهایت جان کسی را بگیرد. بعد هم با عامل اقتدار احساس همدستی کند و ارزشهای آن را درونی کند چون دیگر برای پاک کردن اشتباهات گذشته و بازگرداندن جان و سلامتی کسی به شدت دیر شده است.
در این مقاله تلاش شد تا روشن شود مکانیزم اقتدار و تبعیت چگونه کار میکند و چه عاملی منجر به مقاومت در برابر دستور غیراخلاقی میشود. کوشش شد تا روشن شود صرف اقتدار و حتی مشروعیت اقتدار حقی برای اعمال خشونت ایجاد نمیکند و مسخ شدن در اقتدار در نهایت چیزی از انسان خواهد ساخت که ممکن است فرسنگها با خویشتن حقیقی اش در فاصله باشد.
منابع
Asch, S. E., & Guetzkow, H. (1951). Effects of group pressure upon the modification and distortion of judgments. Groups, leadership, and men, 222-236.
Hollander, M. M. (2015). The repertoire of resistance: Non‐compliance with directives in Milgram’s ‘obedience’ experiments. British Journal of Social Psychology, 54 (3), 425-444.
Milgram, S. (1963). Behavioral study of obedience. Journal of Abnormal and Social Psychology, Vol. 67, pp. 371-78.
Milgram, S. (1974). Obedience to authority: An experimental view. New York: Harper & Row.
البته اعتقاد دینی و باور به مشروعیت بی چون و چرای فرامین آسمانی، کل این صورت مساله را تغییر میدهد.
Johnny W / 21 March 2018
خیلی مقاله جالبی بود این جور مقالات رو بیشتر کنید
محسن / 21 March 2018
تفکر انتقادی
باید از کودکی مستقل فکر کردن را آموخت نه فرمان بردن را.
آموختن زیر سوال بردن همه چیز یا بعبارتی داشتن دید انتقادی به همه چیز.
ترویج فکر کردن مستقل که چیزیست خلاف گفته خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
مسئولیت پذیری
همه در همه جا از حقوق خود صحبت میکننم ولی نکته که باید یاد گرفت شجاعت و مسئولیت فردی یکایک. افراد جامعه در قبال مسائل و اینکه بدون پرداخت هزینه چیزی تغییر نمیکنه و یا بدست نمیاد.
از خودمان سوال کنیم نقش و مسئولیت من در حفظ وضع موجود چیست و حاضر به پرداخت چه
هزینه ای هستم . تا وقتی اکثریت حاضر به قبول مسئولت خود در استمرار وضع موجود نیستند تغیری صورت نخواهد
گرفت.
روزبه / 24 March 2018
شاید بتوان از زاویۀ دیگری نیز به قضیه نگریست؛
اکثر نیروهای کادری که در سرکوبهای سخت مشارکت دارند درجه داران و افسران رده های میانی مانند استوار و ستوان هستند. اینها معمولاً دانشگاه افسری نرفته اند و در گروه کم سوادان جای می گیرند. نحوه ورود این افراد به رده های نظامی و انتظامی از گروهبان سومی شروع می شود. فراموش نشود که کادر گروهبان سوم بی ارزش ترین رده بعد از سرباز صفر است.
معمولاً این افراد در حین انجام وظایف خود که شامل گشت و نگهبانی و غیره می شود به تحصیل هم روی می آورند و بعد از گرفتن دیپلم و یا فوق دیپلم سعی می کنند تا رده خود را بالا بکشند تا از وظایف رده پائین مانند نگهبانی و گشت پیاده معاف شوند. تصور اینکه این افراد از چه طبقه ای از جامعه بوده و به این درجه رسیده اند برای کسانی که در ایران زندگی می کنند کار بسیار مشکلی نیست. انتخاب این افراد از دهک های پائین جامعه و دادن سمتهای نظامی و انتظامی به آنها یکی از سیاستهای نظام ولایت فقیه بوده و هست. این افراد سیلی خوردگان جامعه اند و در دوران نوجوانی و جوانی عقده های سرکوب شده بسیاری دارند، طبیعی است که حفظ جایگاهشان و تخلیه آن عقده ها برایشان حیاتی است، که در فرمانبداری و اطاعت محض در سرکوبها نمود عینی می یابد.
تفاوت پلیس ایران و کشورهای مترقی دنیای امروز در نحوۀ گزینش افراد است. نحوه گزینش فردی که قرار است جان و ناموس مردم در دستانش باشد و به آن خیانت نکند از عهده کسی بر می آید که در خانواده ای عادی و بدور از ناهنجاریها پرورش یافته است. از فردی که دوران کودکی اش با پدری معتاد و مادری که برای لقمه ای نان دست به هر کاری زده نمی توان انتظار داشت برای دختری که روسریش را بر چوب کرده دلسوزی و حقی قائل شود. چنین شخصی در عکس العملی هیستریک سعی می کند که آن آهوی لرزان را با دندانهایش بدرد تا به آرامش برسد. برای فهم و واکاوی نظام ولایت فقیه شاید کتابها و نظریات سالیان گذشته دانشمندان خارجی جوابگوی مسائل امروز جامعه ما نباشد. باید متخصصان و جامعه شناسان به میان مردم بروند و از نزدیک با مسائل روبرو شوند تا علت ها را ریشه کشف کنند.
بهمن / 24 March 2018
سلام خدمت روزبه عزیزمن خودم پلیس هستم و برخی از صحبت های شما رو مثل ادامه تحصیل کادری های درجه پایین تر برای راحت شدن از ماموریت های سخت رو قبول دارم اما اینکه خمخ ی پلیسهای درجه پایین عقده دوران کودکی خود رو دارن و این باعث میشه …. رو قبول ندارم… ضمنا من خودم با زد و خورد مردم موافق نیستم نه تنها من بلکه خیلی از همکاران من … ما معتقدیم گروه های مختلفی که هر روز مقابل مجلس یا بانک مرکزی و یا … تجمع می کنند واقعا مشکل دارن و مالباخته هستن و حکومت بایستی یه فکر اساسی برای مشکلات مملکت بکنه 1- مشکلات معیشتی مردم کمتر بشه 2- نظارت بر عملکرد بنگاه ها و تهاونی هایی که به راحتی تشکیل میشن و مال مردم رو میخورن و باعث تجمه میشن رو جدی تر بگیره
ولی متاسفانه در حک.مت عزم جدی در خصوص رفع دو نشکل فوق وجود نداره و اگر هم واقعا مسول دلسوزی باشه هم در این سیستم بیمار صداش به جایی نمی رسه
نکته مهم در خصوص پلیس اینه که من و خیلی از همکاران بنده به حکومت ایرادهای اساسی وارد میکنیم اما وظیفه پلیس در هر جامعه و کشوری مقابله با تجمعات و دفاع از حکومت (هر چند حک.مت رو بر حق ندونه) می باشد .
ALI / 25 March 2018
اینکه انتظار داشت یک پلیس در مقابل مافوق خودش به ایسته و نافرمانی کنه انتظار درستی نیس به دلایل زیر:
1- اکثر پلیس ها وضع مالی خوبی ندارن و در صورت نافرمانی به چند ماه انتظار خدمت بدون حقوق محکوم می شوند و همون حقوق ناچیز رو هم از دست میدهند.
2- این انتظار از اونجا نا به جا و غیر منطقی هستش که ما بگیم مثلا کارمند های بانک میدونن که سود تسهیلاتی که بانک ها میگیرن ناعادلانه و یه جورهایی ربا محسوب میشه و باعث شده که خیلی از وام گیرنده ها بیچاره بشن و واسه همین از تشکیل پرونده وام و تسهیلات برای مشتریان خودداری کنن … کد.م کارمند بانک این کار رو کرده که شما از پلیس که وظیفه اش حفظ . حراست از حکومت هرچند حکومت ناحق باشه رو دارید؟!!!
کارمند بانک یه مثال بود و میشه اون رو به خیلی ادارات و کارمندان اون تعمیم داد.
ALI / 25 March 2018