شهرنوش پارسیپور – مجله “بنگ” که در سوئد منتشر میشود از من خواست تا مقالهای در زمینه مسئله احساس مقاومت و پایداری در انسان بنویسم. من نیز این مقاله را نوشتم و حالا احساس میکنم بد نیست متن آن را در اختیار شما بگذارم:
خانه جدید من آفتابگیر است. رو به جنوب دارد. به این فکر افتادم که به توصیه دوست پزشکم روزی ده دقیقه حمام آفتاب بگیرم. سه روز پیش در مهتابی خانه رو به آفتاب نشستم. روز بعد پیراهنم را در آوردم و لخت آفتاب گرفتم. ناگهان دچار احساس شرم شدم. شگفتزده شدم که برای چه؟ این مهتابی دیدی به جایی ندارد و من در خانه تنها هستم و کسی مرا نمیبیند. کمی که بیشتر اندیشه کردم متوجه شدم از خود خورشید خجالت میکشم. البته عامه مردم ایران به آن خورشید خانم میگویند، اما در تعاریف دیگری خورشید یک حس مردانه را به ذهن القاء میکند. این احساس شرم در ذهنم رشد کرد، و چون پیشنهاد شده بود درباره احساس مقاومت و پایداری چیزی بنویسم این حس با این اندیشه نوشتن درهم ترکیب شد. از خودم پرسیدم اینکه ما مقاومت میکنیم آیا علتش این است که نیرویی را در آسمان یا در هستی حاضر و ناظر میدانیم؟
یاد زندان افتادم و روزی که گلشن شاهنده را برای اعدام میبردند. دخترک هیچ جرمی نداشت جز اینکه با لباس عروسیاش از لندن وارد تهران شده بود، و درست در روزی که پدرش و دوستان او در شرکت پدرش دستگیر شده بودند، تنها به این علت که در آنجا حضور داشت دستگیر شده بود. همه کسانی که دستگیر شده بودند اعلام کرده بودند که گلشن هیچ نقشی در ماجرای آنها نداشته. اما بعد تقریباً تمامی افرادی که دستگیر شده بودند اعدام شدند. گلشن ماند و سه نفر دیگر؛ و گلشن ناگهان دچار این احساس شد که باید از خاطره پدرش دفاع کند. پس جرم پدر را به دوش گرفت. کاری را که نکرده بود ادعا کرد که کرده است. نه به حرف که با عمل اینطور میکرد. هشداری از اعماق ذهن او برمیخاست. خواب دیده بود که در شکم یک هزارپا زندانیست. دست بزرگی آمده بود و سرپوش تن هزارپا را برداشته بود. دست از هر بند تن هزارپا کسی را برداشته بود و روی کف دست خود گذاشته بود، دست حرکت کرده بود و گلشن دیوانهوار به دنبال دست دویده بود و فریاد زده بود تا او را هم ببرد. دست آدمهایی را که برگزیده بود روی تپهای بر زمین گذاشته بود و به گلشن گفته بود: “من فقط میخواستم اینها را تا به اینجا بیاورم.”
شهرنوش پارسیپور: آیا به راستی میشود باور کرد که در هر نوع مقاومتی که از انسان سر میزند یک عامل اصلی تعیینکننده وجود دارد؟ آن عامل آیا “نگاه” نیست؟
تپه اصطلاحی بود که به مکان اعدام اطلاق میشد و گلشن در ذهنش خود تپه را دیده بود. اما هنگامی که دو نفر باقیمانده از پرونده را اعدام کردند، گلشن به وحشت افتاد. در یک لحظه خلوت به من گفت که از اعدام میترسد. من گفتم ترس بیهوده است و بعد به کف دست او نگاه کردم. کفبینی نمیدانم اما خط عمر را میشناسم. شگفتزده متوجه شدم که در هر دو دست او خط عمر بسیار کوتاه است.
و یک حادثه دیگر: پدر گلشن در لحظه اعدام وسایل شخصاش را برای دخترش فرستاده بود. میان آنها یک ساعت بزرگ دیجیتال مردانه بود. گلشن این ساعت را به دست میبست. بعد در همان ایامی که نگران آیندهاش بود روزی از دستشویی برمیگشت. به من گفت: “نگاه کن!”
نگاه کردم. تمام پیچ و مهرهها و فنرهای ساعت درهم و برهم پشت شیشه ساعت بود. حادثه بهراستی عجیب بود. شیشه ساعت دست نخورده بود و من هنوز نمیدانم چگونه این اتفاق اقتاده بود. پس در حقیقت مرگ گلشن با یک جنبه ماورایی و غیر قابل توضیح درهم آمیخته بود. اما همه اینها بماند تا لحظهای که او را برای اعدام میبردند. لبخند به لب داشت و شادمانه گفت که نامهای از دوستی دریافت کرده است.
فکر میکنم دلیل پایداری و مقاومت گلشن سه چیز بود:
یک اینکه زندانبان و زندانی هردو برای او مهم بودند و به او نگاه میکردند. گلشن میخواست نشان بدهد که انسان مقاومیست. دوم اینکه من به او نگاه میکردم و در آن جهنم جنونآمیزی که جمهوری اسلامی برپا کرده بود، او میکوشید، حداقل در برابر من قوی و مقاوم جلوه کند. سوم این بود که جمهوری اسلامی دائم به نام خدا میکشت. این برای گلشنی که به خدا اعتقاد حقیقی داشت بسیار مضحک بود. چون میان خدای او و خدای جمهوری اسلامی فاصله عجیبی وجود داشت. گلشن چارهای جز این نداشت که از خدا در برابر جمهوری اسلامی دفاع کند.
آیا به راستی میشود باور کرد که در هر نوع مقاومتی که از انسان سر میزند یک عامل اصلی تعیینکننده وجود دارد؟ آن عامل آیا “نگاه” نیست؟
دیگران دارند به شما نگاه میکنند و شما به نحوی در صحنه زندگی هستید و باید نشان دهید که لیاقت آنچه را که هستید دارید. مثلاً من مطمئن هستم که گلشن در لحظه مرگ به من اندیشیده است. چون مجبور بوده بیندیشد. چون من و یک دیگری تنها کسانی بودیم که وقتی نام او را صدا کردند به طرفش دویدیم، و این گلشن بود که شادمانه نامه را در هوا تکان داد و گفت که نامه دارد. گفته بود دارند او را به اوین میبرند. و من گفته بودم: “گلشن خیلی مراقب باش!”
اما به قراری که شنیدهایم او را یک راست به میدان تیر برده و کشته بودند. این را هم میدانیم که جسدش چند روز آنجا افتاده بوده است. پس شک نیست که او جز آنکه به من، به عنوان آخرین دوستی که دیده است بیندیشد چارهای نداشته باشد. در نتیجه عجیب نیست که از آن لحظه به بعد همیشه نگاه گلشن با من بوده باشد. همچنین نگاه آن دخترک زیبای هفده ساله که اعدام شد و همچنین نگاه آن دو دختر پانزده و شانزده ساله. پس “نگاه دیگران” است که انسان را مقاوم میکند، و البته همیشه یک نوع نگاهی که از یک ماورایی به انسان مینگرد.
پیرتر از آن هستم که به پیرمردی در آسمان باور داشته باشم. اما حوادث عجیبی همانند ساعت گلشن که هنوز نیز برای من روشن نشده است، میتواند کمکی باشد به این معنا که “نوعی نگاه” همه انسانها را دنبال میکند. نگاه زندانیان به من باعث میشد که آن به آن دچار مقاومت بیشتری بشوم. ابداً این اهمیت ندارد که تنها باشید یا در جمع. “نگاه” همیشه هست، همانند نگاه خورشید خانم یا خورشید آقا که مرا مشوش کرد. البته در ادبیات ما از “صدا” گفته میشود. فروغ فرخزاد میگوید: “تنها صداست که میماند” و به خاطر میآورم که در اوپانیشاد، در آنی که برهمن جهان را میآفریند فریاد میزند: “بهو! بهو!”
پس شاید بتوان گفت “صدا” میماند، یا همانند صدای برهمن شنیده میشود. اما “نگاه”، آدمیزاد را مقاوم میکند. نگاهی دو سویه و دو وجهی: “نگاه دیگران” و نگاهی که غیر قابل تعریف است. شاید همانند نگاه خورشید به تن من که دیگر زیبا هم نیست.
ما وصله تن جهانیم و آنگاه که از مرز متوسط میگذریم به وصله تن “گهان” بدل میشویم. در نگاه کردن به هستیست که متوجه شباهت خود به آن میشویم، و چون او مقاومت میکند ما نیز مقاومت میکنیم. خورشید خستگیناپذیر میچرخد. ماه همیشه در مدار خود است و من اگر سقوط کنم تمام میشوم. پس مقاومت میکنم. تو گوئی در جائی، هستی ادامه دارد و من دوباره فرصت خواهم داشت که بگویم چه شد و من چه کردم. شاید این را برای صاحب نگاهی بگویم که در بطن خورشید و ماه حسش میکنم.
و شاید در خاتمه بد نباشد توضیح مختصری درباره واژه “گهان” در اختیار شما بگذارم. این واژه را نخستین بار از استاد بزرگوار، روانشاد دکتر غلامحسین صدیقی شنیدم. برحسب گفته ایشان “گهان” همان واژهایست که به زبان عربی وارد شده و به شکل “جهان” درآمده، و دوباره از عربی وارد زبان پارسی شده و به شکل “کیهان” در آمده. مسئله جالب تفاوت معنائی این سه واژه است. جهان صرفاً به معنای دنیاست، و کیهان مفهوم فضا را به دوش میکشد. اما گهان در آن واحد زمان و مکان است. قدر این واژه را بدانیم.
در همین زمینه:
::گزارش زندگی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه”
::سایت شهرنوش پارسیپور::
هنگامی که خودتان به خودتان نگاه می کنید کم کم من برتر وجودتان جایگزین خود شما می شودُ پس خدایواره به خود نگاه می کنید..
شهرنوش
کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور / 20 December 2011
هنگامی که خودتان به خودتان نگاه می کنید کم کم من برتر وجودتان جایگزین خود شما می شودُ پس خدایواره به خود نگاه می کنید..
شهرنوش
کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور / 20 December 2011
عجیب است. یعنی هیچوقت نمیشود که انسان زیر نگاه خودش باشد؟
کاربر مهمان / 19 December 2011
خانم پارسی پور محترم، شما حق دارید هر نظری در باره من که طبعا بجا نمیآورید داشته باشید. خودم هم ادعای زیادی ندارم. اما تا اندازه زیادی به اهمیت خود آگاهی در تجربه پی بردهام. شما اگر «خود» را تا حد توانایی زیر ذرهبین بردن، خداگونه معنا میکنید حقتان است. داشتن عقیده حق هر کسی است. اما من از نگاهتان به خودم تعجب میکنم.
کاربر مهمان / 20 December 2011
از يك نگاه زبانشناختى مىتوان واژگان <جهان> و <نگاه> را چنين شرح داد:
pers. gihan, Keyhan (giti, gaita, jahan), Avest. gaetha(hasti, zendegi), pahl. gihan/gehan
pers. jahan, pahl. jehan (root
grk. kosmos, grk. gaja/gaea (godess of earth)
pers. Negah, avest. nikaso(agah shodan), pahl. nikar(didan, negah kardan) be yad avordan, tamasha kardan)
pers. negaristan, old pers. nikriyatiy(binsh, tafakor), (root
شكى نيست كه نگاه كردن منشا ارتباط و گذار به همو-ساپينز بوده است. چه عمل <نگاه> مربوط به حس ديدارى و خود اين حس مربوط به مغز و اعصاب است. در واقع نگاهها، داده هاى بسيار پيچيده يى هستند كه در مغز(فرد) مورد بررسى و ارزيابى قرار ميگيرند…. هيچوقت نمىتوان مطمئن بود وقتى كسى به ديگرى نگاه ميكند بدين معنى است كه دارد او (ديگرى) را مىبيند. كلمه مقاومت داراى بار معنايى سياسى است كه در اينصورت حالت خاصى از نگاه كردن است كه بهتر است آن را نوعى <نگرش> ناميد.
مص شناسا ٢١ دسامبر
کاربر مهمان M. Shenasa / 21 December 2011
آقا یا خانم شناسا،
از اطلاعاتی که در اختیار ما گذاشتید بسیار سپاسگزارم.
شهرنوش
کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور / 22 December 2011