اشعیا پناهجو- تبلیغات دولتی در قالب برنامه‌های ویژه‌ ماه محرم، سریال تلویزیونی را پخش کرد که عنوان آن “حبیب” بود. این فیلم با حمایت بنیاد فرهنگی‌ – هنری “ناجی هنر” با استفاده از بازیگران محبوب و بهره‌گیری از داستان‌های به ظاهر جدید‌تر ساخته شده است.

تولیدات فیلم و سریال دولتی با همه تعبیرات مضحکی که از جامعه ارائه می‌دهند، می‌توانند نمونه‌های مستند از انعکاس اعمال و نیات ناخودآگاه دولت مذهبی درباره‌ مسائل اجتماعی و فرهنگی جامعه باشند.

بعد از تماشای دقایق اولیه فیلم “حبیب” می‌توان پی برد که داستان دزدیده شده و مسخ شده آن، برگردانی از داستان “کلود ولگرد” ویکتور هوگو است. شخصیت حبیب، کارگر فقیر آن نیز خصوصیات اصلی قهرمان داستان فرانسوی را در خود دارد.

در جدول پخش برنامه‌های صدا و سیما و در وب‌سایت اینترنتی این سازمان چنین آمده است که: “فیلم «حبیب» به کارگردانی داریوش یاری در مورد جوان فقیری است که برای رسیدن به ثروت بیشتر به کار قاچاق مواد مخدر روی می‌آورد. او دستگیر می‌شود و به زندان می‌‌افتد و به اعدام محکوم می‌شود. تنها راه نجات حبیب از اجرای حکم اعدام این می‌تواند باشد که او قادر به قرآن گردد.

کلود ولگرد یکی از رمان‌های ویکتور هوگو است. کلود نمونه آرمانی شده یک زندانی است، آدم ساده و کله شقی که در قید و بست‌های جامعه‌ای نابرابر و قساوت زندانبانانی نفرت‌انگیز غرق شده است. در این رمان هوگو تا آنجا که می‌تواند نظم اجتماعی و قوانینی که بر آن حاکم است را صریحاً نقد می‌کند.

از این نظر مخاطب با کلود احساس همدلی کرده و نسبت به وضعیت ناعادلانه‌ او در جهان آگاه می‌شود. در ‌‌نهایت قضاوت مخاطب باید به این سمت برود که مجازات مردم فقیر، ضعیف و بی‌سواد ناعادلانه است.

مهدی فقیه در نقش قاضی، قهرمان بعدی فیلم است که حضور کلیشه‌ایش را ده‌ها سال است در رسانه‌های تصویری ایران نظاره‌گر هستیم. او باید در زندان از زندانی محکوم به اعدام امتحانِ “حفظ قرآن” بگیرد تا در صورت موفقیتش، گزارش برائت او را تأیید کند.

در مورد این بازیگر خاص و یا بازیگران مشابه او گفتنی بسیار زیاد است. او به عنوان یک تیپ کامل از وجدان دولت مذهبی سال‌ها به عنوان الگوی انسانی ایده‌آل و وارسته همیشه در صدا و سیما تبلیغ می‌شود. این پیرمرد بسیار منفعل، سختگیر و لجباز هر روز و در نقش‌های متنوع در برابر چشم بینندگان رسانه‌های ایرانی رژه می‌رود.

مرد کلیشه‌ای تبلیغات مذهبی وقتی که جوان‌تر بود مدام به جبهه می‌رفت، مسلمانی معتقد و دوآتشه بود، به عنوان دهقانان با استبداد مبارزه می‌کرد و یا در خواستگاری‌ها و در مساجد، مشغول مجلس گردانی می‌شد.

پیرمرد همیشگی صدا و سیما در فیلم “حبیب” آدم منفعلی است که با سکوت مداوم، ترحم و تأسف خوردن دائم، همزمان باعث خشم و مضحکه تماشاگران فیلم می‌شود.

در این سریال، قاضی و رئیس زندان بهترین مردان جامعه هستند، مهربان، رحیم و بخشنده. صاحبان قدرت مرگ و زندگی. در مقابل آن‌ها، حبیب آدمِ بیچاره‌ و بی‌شعوری تصویر شده است که اصلا بلد نیست حرف بزند. شخصیتی که در جواب همسر حامله‌اش از اینکه اسم بچه‌مان را چه بگذاریم؟ می‌گوید: “گردو.”

حبیب قادر نیست از خودش دفاع کند. او به علت کتک‌کاری با زندانیان شرور به سلول انفرادی می‌افتد و در آنجا ساعت‌ها فقط قرآن می‌خواند و تمامی دیوارهای سلول زندان را با آیاتی از کتاب خدا پر می‌کند.

فضای فیلم در اینجا به نظر می‌رسد به نقاشی‌های شیرین نشاط شبیه است و ناخواسته تعبیری است از فضای تاریک و ظلم‌زده‌ “طبقه‌ محروم شرقی”. حبیب نماینده مردان و زنانی جادوه‌زده، گنگ و غمگین ایرانی است که در محاصره‌ رازآمیز و مقتدرانه‌ خط عربی گم شده است.

او در امتحان حفظ و قرائت قرآن بازنده می‌شود ولی در ‌‌نهایت و پیش از اعدام با توجه خاص قاضی و “شفقت” انسانی این پیرمرد خردمند و واسطه شدن رئیس زندان بخشیده می‌شود.

در این فیلم زندان تبدیل به یک مقبره‌ تمام‌عیار مذهبی می‌شود. فیلم “حبیب” تأکید می‌کند که نجات زندگی افراد در گرو توبه کردن است. مهم‌تر از همه آنکه زندان در ناهنجار‌ترین حالت‌‌های اجتماعی، حتی اگر فرد دچار فقر، اعتیاد، خلافکاری و بی‌پناهی مطلق باشد مسبب خیر است.

یادآوری این نکته ضروری است که در داستان اصلی ویکتور هوگو، کلود به شکلی ناخواسته زندانبان را به قتل می‌رساند و به همین جرم اعدام می‌شود که در واقعیت، فرجامی است که نصیب زندانیان باحبس‌های سنگین می‌شود.

اما در فیلمِ تبلیغاتی و مذهبی تصویر مشخصی از زندان ارائه نمی‌گردد مهم نیست زندانیان چرا باید آنجا باشند و یا قانون چگونه در مورد آن‌ها تصمیم‌گیری کند، همه چیز برای این وجود دارد که به قول قاضی “خدا به موقع نقش خود را بازی کند.”

داستان‌های مصوری چون “حبیب” بازنمای همیشگیِ نمایندگان و نقش‌های اجتماعی مجرم، زندانبان، شرور، گمراه، سرباز، فقرا و سالخوردگان و تمامی گروه‌های فرودست و مهم‌تر از همه زنان است که بیش از دیگران در بدبختی و فقر به سر می‌برند.

زنان در صورتی که زندانی هم باشند توخالی و مصنوعی نمایش داده می‌شوند. در مقابل آن‌ها، جامعه متشکل از پلیس، مذهب و دستگاه قضایی وجود دارند که به مجازات اعدام و درخشش خیره کننده‌ای آن وابسته‌اند. مردم بیرون از نظام، موجودات منحرف وبدبختی هستند که با کمی صبر و حوصله و در قالب احساسِ مذهبی و با استفاده از تکنیک‌های خاص زندان، به راه راست بر می‌گردند.

در واقع این فیلم تعریفی بسیار کلی و بی‌حرمت‌کننده‌ای از زندان ارایه می‌دهد که در عمل تأییدی است از برقراری زندان بزرگ‌تری که در جامعه حکفرما شده است.

زندان و به‌‌ همان نسبت جامعه به تعبیر دولت مذهبی ایران، محلی است که مردان سبیلوی کثیف و زمخت با زیر پیراهن‌های خاکستری و شلوار کردی‌های بی‌رنگ، توی اتاق‌ها و راهروهای تنگ و قفس مانند حبس شده‌اند و درگیر غرایض بدوی خود هستند.

در‌‌ همان جامعه پارانویایی ارائه شده توسط تبلیغات مذهبی، تعدادی زن حامله و پیرزن دم مرگ هم به عنوان زنان و مادران منفعل، ترسیده، فقیر و احساسی دست و پا می‌زنند.

این‌ همه، کلیشه‌هایی مضحکی هستند که مشغول مسخ و پنهان کردن واقعیت زندان‌های دولت مذهبی می‌باشند. زندان بیشتر به صورت خلوتگاه آرامش‌بخش و عرفانی توصیف می‌شود بدون آنکه تصویری مشخص و واقعی از آن به نمایش بگذارند. کنج دنجی که فرصت رستگاری و توبه مجرم را تدارک می‌بیند.

مجرمان زندان‌ها، با همه ادعاهای اعلام‌شده در فیلم، در تناقضی وحشتناک و مضحک به صورت انسان‌های احمق و ساده‌ای تصویر می‌شوند که در مسافرخانه‌های برهوت مانند، اسکان یافته‌اند. مجرمان بدترکیب و پستی، تنیده در لابه‌لای تخت‌های دو طبقه مشغول چرت و پرت‌گویی و وقت‌گذرانی و فروش خرده‌پایی مواد مخدر هستند.

نمایش زندان در فیلم‌های مذهبی دستگاه‌های دولتی در حقیقت تصویر کاملی از زندگی اجتماعی ایرانیان را به شکلی بیمارگونه منعکس می‌کند. مردم ایران به‌‌ همان تعبیر و تشبیه، مجرم‌هایی هستند که زندگی مملو از خشونت ناخواسته و اعمال گناهکارانه‌شان باعث شده است تا همه‌ آزادی‌های اجتماعی ممکن از آن‌ها سلب شود.

در همین زمینه:

::مقالات ونداد زمانی در رادیو زمانه::