شهرنوش پارسیپور- مردمان قبیله کوبا که در منطقه پرباران آفریقای مرکزی رندگی میکنند خالق خود را مبومبو مینامند، و آفرینش را به گونه فوران ناگهانی که از دهان او بیرون جسته تعریف میکندد. بر طبق شرحی که میدهند، زمانی بود که جز تاریکی و مبومبو، روحی که روی آبها حرکت میکرد، چیزی وجود نداشت. سپس در عمق، در زمان تاریکی روز نخستین مبومبو دچار درد شکم تندی شد و بالا آورد و خورشید و ماه و رودی از ستارگان درخشان را بیرون داد. نور در اطراف او افتاد.
خورشید که درخشید اقیانوس به ابر تبدیل شد و آب پائین رفت و تپهها و دشتها ظاهر شدند. مبومبو دوباره دچار شکمدرد شد؛ این بار نهری از عجایب گوناگون زندگی ظاهر شد: آسمان بلند، تندر و برق، درختانی که ریشه در اعماق داشتند، حیوانات با نیرویی انعطافپذیر و نخستین زن و مرد.
در داستان دیگری اوباتالا، خدای یوروبا که به دلیل رؤیای مستانه در مأموریت خود برای آفرینش زمین در روی کره شکست خورده بود، با آفرینش خورشید اعتبار پیدا کرد. هنگامی که پادشاه قبیله-جنگل قربانی کردن درست را فراموش کرد خدایان درختی فرستادند تا خانه او را نابود کند. اما اوباتالا دخالت کرده و با استفاده از قدرت جادوئیاش چوب را به طلا تبدیل کرد. او به آهنگر آسمانی دستور داد یک قایق و کورهای از طلا بسازد، سپس به برده خود فرمان داد تا کوزه را گرفته و وارد قایق شود و آن را به قله آسمان برساند و تا افق پیش برود. او با لذت فراوان حرکت خورشید را برای نخستین بار نگاه کرد. اولدوماره، پدر او فرمان داد تا ماه نیز از جای برخاسته و به عنوان تکمیلکننده خورشید در آسمان قرار گیرد. اولدوماره ماه رنگپریده را از سنگ چخماق و در دو چهره هلال و بدر ساخت. ماه همانطور که میچرخد خود را در چهره ماه یک روزه تا بدر و تا بیست و هشت روزه به مردم یوروبا نشان میدهد.
اکنون ببینیم اهالی قبیله دوگون خدا را چگونه تعریف میکنند: قبیله دوگون که در مالی، واقع در غرب آفریقا زندگی میکنند به یک خدای تنها به نام آمما حرمت میگذارند که آفریننده همه چیز است. او در آغاز زمان در شکل یک تخم عظیم که حامل تمامیت آفرینش بالقوه بود وجود داشت. تخم حامل عناصر آتش، خاک، آب و هوا بود، و در جریان هفت انفجار این عناصر با یکدیگر ترکیب شده و زندگی را درست کردند. هنگامی که عناصر یکی روی دیگری عمل میکنند زندگی در پی آن میآید. به طور مثال هوا به آتش میوزد و آتش جرقه درست میکند، در همان حال آب روی زمین میریزد و گیاهان رشد میکنند.
علامتها شکل گرفتند و به واقعیت تبدیل شدند….
در یکی از روایتهای آفرینش، آمما نخست طرح جهان را در ذهنش ریخت و در فضا سلسلهای از علامتها را با آب طراحی کرد. سپس علامتها را به جلو راند و آنان شکل گرفتند و به واقعیت تبدیل شدند. در روایت دیگری کار آفرینش آمما به کار کوزهگر تشبیه شده. او خورشید و ماه را به صورت ظرف میسازد و آنها را از آسمان آویزان میکند، پس از آن مشتی از خاکهای ریز را برداشته و به فضا پرتاب میکند و ستارگان را میآفریند. زمینی که او درست میکند مادینه است و به همان ترتیب از خاک ساخته میشود، و او به صورت مسطح دراز کشیده و صورتش رو به بالاست. صنعتگران دوگون، به ویژه آهنگران، و کسانی که با آهن سرو کار داشتند، از اهمیت زیادی برخوردار بودند. بر حسب سنت از آنها برای کار در روی زمین دعوت به عمل نمیآمد، اما در وقت برداشت به آنها آذوقه داده میشد. آهنی که آنها ذوب میکردند سهولت ویژهای در کار بازرگانی ایجاد میکرد.
آب به عنوان ضرورت اصلی برای کشاورزی و تنظیم زندگی به نحوی شگفتانگیز از اهمیت برخوردار است. قبیله فون در یک داستان از جنگ خدایان شرح میدهند که چگونه هه ویوسو، خدای تندر از فرستادن باران برای آبیاری کشتزارها خودداری کرد، تا بالاخره ساگباتا، خدای زمین قدرت او را در آسمان پذیرفت، بیآنکه در کار او دخالت کند.
ساگباتا، پسر آفریننده قبیله بون، با دوچهره توام بانو خدا-خدا ماوو-لیسا بود؛ هه ویوسو که به نوبه خود نرینه-مادینه بود، برادر-خواهر او بود. بر طبق یک داستان ماوو-لیسا ساگباتا را برای بردگی فروخت و او به خدمتگزار مرگ تبدیل شد. او از بلایای زیادی نجات یافت و به صاحب دیگری فروخته شد، اما هنگامی که سرانجام از بردگی گریخت و به خانه بازگشت، کشف کرد که هه ویوسو پادشاه قبیله شده است. هم شیرها با یکدیگر مبارزه کردند و ساگباتا قدرت را از هه ویوسو پس گرفت، و او به آسمان رفت. ساگباتا به مردم دستور داد تا مقدار زیادی ذرت کشت کنند، اما هه ویوسو از آسمان به پائین نگاه میکرد و مصمم شد که باران نباراند.
هنگامی که فصل باران فرا رسید و هیچ آبی از آسمان نیامد تا زمین خشک را نرم کند، قحطی پدید آمد و بسیاری مردند. پس مردم به ساگباتا شکایت کردند و خدای زمین متوجه شد که بیدرنگ باید کاری انجام دهد. ساگباتا تمام مردم و حیوانات را فرا خواند. او، همچنان که رعایایش به او نگاه میکردند مقداری رشته پنبه سیاه و سفید را برداشت و آنها را به طرف دهانش بالا برد، دعائی را به آرامش زمزمه کرد و سپس رشتهها از آسمان آویزان شده و به صورت نردبانی میان زمین و آسمان در آمدند. سپس داوطلبانی خواست نااز نردبان بالا رفته و از هه ویوسو بخواهند تا باران بباراند.
انسان در طلیعه کار و زمانی که حرفههای مختلف را آغازیده است ذهنش بیشتر از هر زمان دیگری فعال بوده است
عقاب نخستین حیوانی بود که بالا رفت؛ او نیمی از راه را رفته بود، اما هه ویوسو او را سرنگون کرد. گربه حیوان دوم بود، اما او هم تا نیمهراه را رفت و به ضرب صاعقه هه ویوسو پائین افتاد. عاقبت نوبت به آفتابپرست کندرو رسید که حیوان محبوب لیسا، نیمه نرینه ماوو-لیسا بود. آفتابپرست آنقدر کند بالا میرفت که حوصله هه ویوسو سر رفت و به سراغ کارهای دیگر رفت. هه ویوسوگاه بهگاه بازمیگشت و صاعقهای به سوی حیوان بیچاره میانداخت. اما آفتابپرست خود را پشت نردبانی که از آن بالا میرفت مخفی میکرد. عاقبت آفتابپرست در بیرون خانه هه ویوسو از حرکت باز ایستاد. او پیام ساگباتا را مبنی بر درخواست ریزش باران به او رسانید، و هه ویوسو که دید ساگباتا قدرت او را در آسمان پذیرفته کوتاه آمد. باران فروریخت و ذرتها در سرزمین ساگباتا قد کشیدند. بعضی میگویند که ساگباتا باید کاملاً مطیع هه ویوسو میشد، چرا که خدای تندر مالک دوچیز ضروری در زمین بود: یکی آب و دیگری آتش و برق آسمانی.
این داستان به خوبی نشان میدهد که انسان در طلیعه کار و زمانی که حرفههای مختلف را آغازیده است ذهنش بیشتر از هر زمان دیگری فعال بوده است. میل رفتن به سوی آسمان از طریق طناب پنبهای نشانه روشنی ست که انسانی که کار میکند رویاهای بسیار دور ودرازی دارد که در طی زمان به وسیله همتایان خود او به واقعیت تبدیل میشود. انسان ابزارساز اگر امروز هواپیما میسازد آن را در هزاران سال پیش به گونههای مختلفی خواب دیده است. در نتیجه بسیار عجیب است که ما از عقب ماندگی حرف میزنیم و یا از انسان ابتدائی. این حرفی بیمعناست، و داستان از نردبان پنبهای بالا رفتن همانقدر جدیست که داستان هواپیما سازی برادران رایت. به زبان سادهتر اگر هواپیما در آمریکا اختراع نمیشد بیشک در گوشهی دیگری از جهان اختراع میشد و شاید به شکلی تکامل یافتهتر. درس بزرگیست به انسان احترام گذاشتن، حالا در هر قالبی که میخواهد باشد.
در همین زمینه: