ساقی قهرمان شاعر، نویسنده و روزنامهنگار است و عضو شورای مدیران «سازمان دگرباشان جنسی ایران» (ایرکو). در سالگرد انقلاب ۵۷، از او درباره اعتراضات سراسری دیماه ۹۶ پرسیدیم. او در پاسخ به زمانه بر مسئلهای انگشت گذاشت که به باور او میتواند خیزش دیماه را به نتیجهای به جز «رفاه و امنیت مردم» برساند. به باور ساقی قهرمان، «سرنگونی رژیم» در وضعیت فعلی منطقیترین و ضروریترین و اضطراریترین چیز ممکن است، اما «اگر برای ادارهی کشور از فردای سرنگونی، با کارشناسهایی که توزیع عادلانهی حقوق شهروندی را تضمین کنند، قرارداد بسته نشود»، آن وقت سرنگونی به امری بیهوده بدل خواهد شد. به گفته او، درست همان چیزی که بر سر انقلاب ۵۷ آمد.
***
■تحلیلهای بسیاری پس از اعتراضات سراسری دی ماه ۹۶ منتشر شد. برخی آنها را کاملا به علتهای اقتصادی فرو میکاهند، برخی آن را مصداق بارز شکاف کار و سرمایه یا نبرد طبقاتی میدانند، و برخی نیز علت اصلی را سیاسی میشمرند. به نظر شما آیا میتوان علت غایی توضیحدهنده برای اعتراضات اخیر یافت، آیا آنها چندعلتی و چندبنیانی بودند، و اساسا خودتان آنها را به ویژه در مقایسه با تاریخ اعتراضی ایران معاصر، از انقلاب ۵۷ تا جنبشهای مقاومت کردها تا جنبش اعتراضی ۸۸ چگونه ارزیابی میکنید؟
یک مسأله که نزدیک به سی سال است برای من واقعیت پیدا کرده این است که اگر وقایع را مثل عکسی که از منظرهای گرفته شده و تکهای از واقعیتی را از بدنهی واقعیتی جدا و منفرد کرده، از گسترهی منظره جدا کنیم و تحلیل کنیم، نباید توقع داشته باشیم که این تحلیل با واقعیت ربط منطقی پیدا کند. البته وقتی تکهای از مسأله را ایزوله میکنیم و تحلیل میکنیم، در آن محدوده به تحلیلهایی که میخواهیم میرسیم، اما لزوما این تحلیلها به واقعیت موجود گسترهی منظره ربط ندارند.
نوشتهاید «وقتی تاریخ اعتراضی ایران معاصر در محدودهی انقلاب ۵۷ تا به امروز …».
سوال من این است که چطور ایران معاصر محدود شد به از انقلاب ۵۷ تا به امروز…، و چطور شد که تاریخ معاصر، که هم احمدشاه را به یاد دارد هم رضاشاه را هم محمدرضاشاه را هم محمد مصدق را و هم اعتصابهای پیش از سراسریِ پیش از انقلاب را هم انقلاب ۵۷ را، از منظرهی اعتراضهای تاریخ معاصر شما حذف شد. در حافظهی من کودتای بیست و هشت مرداد همانقدر زنده است که شانزده آذر که سیاهکل که اعدامها و اعدامها و سکوت و وحشت و خفقان و سکوت و سقفهای کوتاه فضای اندیشه در خیابانهایی که دست عابرانش برای نفس کشیدن به اینترنت بند نبود.
به دلیل همین حافظه، اعتراضهای دی ماه ۹۶ را از دو منظر نگاه میکنم.
یک) از منظر ضرورت حیاتی و تعویقناپذیرِ سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، و بازکردن طناب رژیم از دور گلوی تک تک مردم، حتی آنها که دامنهی هویت طبقاتیشان به بدنهی رژیم وصل است.
دو) از منظر شور «مردم ایران» به برونریزی – شور، به همان معنای شدتیابی آرزو و انگیزه. به نظر من این دو منظر مغایر هم نیستند و شاید یکی از دیگری یا هر دو از هم انگیزه میگیرند.
به نظر من این دو هیچ کدام خالی از اعتبار و علت و منطق و استناد به دلایل موجه نیستند.
به نظر من در ایرانِ امروز، چیزی نیست که از سرنگونی رژیم منطقیتر، ضروریتر، اضطراریتر باشد، و درست در همین نقطه، به نظر من در ایران امروز چیزی نیست که از سرنگونی رژیم بیهودهتر باشد؛ نه به این دلیل که بیهوده است، که نیست، بلکه به این معنا که تبدیل به بیهوده خواهد شد [اگر برای ادارهی کشور از فردای سرنگونی، با کارشناسهایی که توزیع عادلانهی حقوق شهروندی را تضمین کنند، قرارداد بسته نشود؛ که نخواهد شد].
به نظر من، بهتی که از کودتای بیست و هشت مرداد شروع شد و به بهت انقلاب پنجاه و هفت رسید، مردم ایران را در اعدامهای واقعی و نمادینِ مکرر، در نهایت، و بعد از چهار دهه، تبدیل به بازیگرهای زندگی روزمرهی خود کرده و آنچه برونریزی میشود، خیزش عطش در شهری است که هی میدان شلاق میشود هی میدان اعدام میشود هی گورستان میشود. بنابرین، اعتراضهای دی ماه، چندین علتی و چندین بنیانی هستند، مثل همهی امور دیگر زندگی؛ اما وقتی یک جنبش ناگهان همزمان میشود با تحرکات رژیم ایران در خاورمیانه، و همزمان میشود با فعالیتهای آمریکا و روسیه در خاورمیانه، و همزمان میشود با اصرار دولت وقت آمریکا به عقبنشینی ایران از سوریه و اصرار روسیه به تداوم حضور ایران در سوریه، و درست در همان زمان برای اولین بار در طول ۳۹ سال، شعار سرنگونی راهش را از ته دل مردم به وسط خیابان باز میکند، نمیتوان فراموش کرد که یکی از آن چندین علت، معادلات سیاسی هم بوده است. وقتی میدانیم که امور ممکن است چندعلتی و چندبنیانی باشند، یعنی میدانیم که خوب، بد هم هست، و بد، خوب هم هست، و ربط شعارهای ضروری مردم معترض به معادلات سیاسی خاورمیانه نه بد است نه خوب است، بخشی از واقعیت وجودی اعتراضها و بهرهبرداری از سرمایهی موجود در تنشها است.
اگر واقعه را منفک از تصویر بزرگتر و جریانهای موازیاش تحلیل کنیم، در واقع به دنبال درک وضعیت نیستیم، به دنبال نامگزاری وضعیت هستیم. درک وضعیت، همیشه با نامگزاری وضعیت آسان نمیشود، گاهی سختتر میشود.
نه انقلاب ۵۷ که خواهان سرنگونی سلطنت شد، با سرنگونی سلطنت به جایی که رفاه و امنیت مردم باشد، رسید، و نه اعتراضهای دی ماه ۹۶ که خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی شد، به جایی که امنیت و رفاه مردم باشد، خواهد رسید. در جهانی که بخشی از تکیهاش به «جامعهی جهانی» است، شاید تنها راه رسیدن به رفاه و امنیت «مردم» این باشد که توجه کنیم در قرنهای گذشته، سلطان برای حکومت به کشور خودش میبایست کشورگشایی میکرد، و امروز دولت برای ادارهی کشوری که در واقع از آن او نیست، باید در بازارهای جهانی قدرت فروش، و قدرت خرید داشته باشد.
وقتی سلطنت تبدیل به سازمان شده، فکر نمیکنم بتوان بدون توجه به ساختار دولت و نقش دولت و روابط قدرت در چارچوب جهانی که قانون روزش چرخش سرمایه و ایجاد بازار است، و اخلاقی نگاه کردن به دولت و نقش دولت به عنوان خریدار و فروشندهی عمده، بتوان زمینهای برای توزیع عادلانهی ثروت و قدرت به سود وسیعترین گسترهی جامعه ایجاد کرد. من فکر میکنم به دلیل شدت خونخواری جمهوری اسلامی (که شاید ریشه نه فقط در قوانین مذهبی، بلکه در اطمینان رژیم به موقتی بودن و کوتاه بودن فرصت حکومت است)، یکی از مشکلاتی که امروز تحلیل وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران را دشوار میکند، اخلاقی کردن مسالهی حکومت و اخلاقی کردن تداخل رژیم در دولت است – شدت خونخواری رژیم، واقعیت طبیعی و خونخوار سازمانی بودن دولت و تجاری بودن سازمان را پوشانده.
اگر واقعه را منفک از تصویر بزرگتر و جریانهای موازیاش تحلیل کنیم، در واقع به دنبال درک وضعیت نیستیم، به دنبال نامگزاری وضعیت هستیم. درک وضعیت همیشه با نامگزاری وضعیت آسان نمیشود، گاهی سختتر میشود.
ویژگی اعتراض دی ماه، صراحت بود. طبیعی است که وقتی صراحت به نمایش گذاشته میشود، نمایشگرش بخش معینی از جامعه است که با صراحت آشنا و درگیر و در تعامل بوده، و ابزار، امکان، و وقت بزک واقعیت را ندارد.
مقاومت کوردها، پیشینه دارد، تجربهی طولانی مبارزه دارد. کوردها پیشینه دارند، تاریخ، و تاریخچهی طولانی مبارزه دارند. بهخصوص در چند سالهی گذشته، هویت سیاسیشان از مرزهای جغرافیایی ایران عبور کرده و به عنوان کورد، نقشآفرینی منطقهای را تجربه میکنند. از این نظر، با اعتراضهای دی ماه شباهت ندارد. جنبش سبز، محتاط و محافظهکار و پوستهاش خانوادگی بود و مطالباتاش محدود و جناحی بود (این نظر الان من است، در ۸۸ با ولع دردناکی محو حرکت سبزها بودم.)، از این نظر با اعتراضهای دی ماه شباهت ندارد. اما اگر اعتراضهای بخشهای گوناگون ایران و جامعهی ایران بخواهد به سمت هم برود، به شباهت نیاز دارد، یا به مذاکره؟
■ با توجه به پرسش پیشین، چه طور میتوان مشارکت مناطق اقلیتنشین، به ویژه در خوزستان و سیستان و بلوچستان و آذربایجان غربی و شرقی و کردستان و کرمانشاه را در این جنبش فهمید؟ یا به عبارت دیگر، چه طور میتوان مشارکت از موضع هویت ویژهی بومی اقلیتها در یک جنبش سراسری را فهمید؟
آیا این سوال به این دلیل مطرح میشود که در جنبش ۸۸، راهپیمایی سکوت با وجود اندوه و حقبهجانبی دلکشاش نتوانست به شهرهای دیگر سرایت کند؟ با تجربهی از راه دور من از جنبش ۸۸، این برمیگردد به کوری و کری اصلاحطلبها، که در کنار اصولگراها، خود را تنها ایران موجود میدانند و ایران دیگری را نمیشناسند و ایران را نمیشناسند و شعارشان در محدودهی تقلب انتخاباتی ماند. جاری نشد. سرایت نکرد، نه به شهرهای دیگر، نه به حوزههای دیگر. شعارهای دی ماه، صریح و مشخص و قاطع، و دیوانه-وار، خواهان سرنگونی بود. همذاتپنداری ایجاد میکرد. اما این شعارها هم به همان ترتیبی که به سرعت سراسری شد، اصلا سراسری نشد. آنچه سراسری شد، جنس شعارها بود، صریح، مشخص، قاطع، دیوانه-وار و خواهان سرنگونی، اما عبارات شعارها ول و بیارتباط و هرجا هرچی ماند. وقتی هر ده بیست نفری ول باشند که هر شعاری میخواهند بدهند و هر دری را که میخواهند آتش بزنند و هر جایی که میخواهند جمع شوند، اگر خواستند بخندند اگر خواستند گریه کنند، ضرورت و فوریت و خشم و رهاشدگی آسان جرقه میزند، سخت نیست. برای مردم ناحیههای محرومِ استانهای محروم قومنشین، پاسخ دادن به دعوت غیررسمی پیوستن به تظاهرات اعتراضی، طبیعی است، بهخصوص که هیچ قاعدهای که آنها را استثنا کند موجود نبود. اقلیتهای قومی ایران، از رژیم، و فرهنگ حاکم بریدهاند، از خاک نبریدهاند. اگر امکان تغییر قانون اساسی باشد، همراه میشوند.
اما اگر به این دلیل مطرح میشود که چطور ناگهان در هر گوشهی کشور از تظاهرات اعتراضی با خبر شدند و به خیابان ریختند – آیا شما هم شنیدهاید که مردم محروم این نواحی، آب، نان، برق ندارند، اما گوشی هوشمند دارند؟ چون در این مناطق، مشاغل اداری انحصاری است و دسترسی به تلفن هوشمند، از معدود امکانات اشتغال است؟ منظورم این است که ارتباطگیری شورشی که در یک گوشهی کشور ایجاد شده با ساکنان گوشهی دیگر، موجه است.
اما اگر کلن دلیل طرح سوال این بوده که بگوید اقوام ساکن ایران، ایران نیستند، و ایران، تهران است، و چگونه ممکن است وقتی که تهران هنوز خواب است، ناگهان از مشهد شورشی سر بگیرد و به سرعت به شهرهای دیگر برسد و در آخر ماجرا، تهران هم راه بیفتد اما حضور ظاهرا با ابهتاش تأثیر خاصی در گسترش اعتراضات یا شدت یافتن اعتراضات یا مؤثر افتادن اعتراضات نداشته باشد- خب، این نگاه میتواند نگاهی اشتباه به اقلیتهای قومی، و احساس صاحبخانگی اقوام ایران – و نه صمیمیت و همدلی با زبان فارسی، و با امتیازات انحصاری دولت مرکزی، که با موذیگری خودفارسانگاری میکند– باشد. با نگاه به کلیپهایی که از اعتراضها منتشر میشد، فضایی برای انزوای همان بخشی که در نواحی قومنشین در تظاهرات اعتراضی شرکت کردند، بوجود نیامد. اقلیتهای قومی، اعتراض مضاعف دارند، اعتراض متفاوت ندارند. آیا این سوال، مطالبهی اقلیتهای قومی را به جای اهداف حزبهای اقلیتهای قومی میگیرد؟
اما اگر به این دلیل مطرح میشود که «هویت ویژهی بومی اقلیتها» را در تناقض با شرکت در یک «جنبش سراسری» میداند، آیا این نگاه همان نگاهی نیست که رژیم میخواهد منتشر کند، به این معنی که اعتراضهای قومی صرفا به خاطر بیگانگی اقوام از بدنهی جامعه است نه به دلیل شرایط غیرقابل تحمل اقتصادی و اجتماعی و قوانین ناهمزمان و سیستم مخرب اداری مناطق سکونت اقلیتهای قومی؟
وضعیت روانی جامعهای که در معرض فاجعهی پی در پی است، تنها بخشی از فاجعه است. سویهی دیگر آن پاره شدن حریم امنیت درونی خانه، امنیت درونی روابط بین اعضای خانواده، رابطهی شهروند و خیابان است، یعنی گوشههای ممکن پناه بردن و پناه گرفتن حافظهی ایران، مصادره شده است.
■ به نظر شما چطور میتوان این اعتراضات را از دریچهی اقتصاد میل یا به عبارت دیگر سرکوب و تبعیض جنسیتی فهمید؟ به طور خاص، آیا میتوان ارتباط مستقیمی – چه منفی و چه مثبت – بین این اعتراضات و مسألهی زنان در جمهوری اسلامی ایران یافت، و اگر آری، چگونه؟
اگر به منظرهی میل به زندگی در آدم، و میل به زندگی در شهروند، و میل به زندگی در جامعهای که در چارچوب قوانین وقت حرکت میکند نگاه کنم، تکاپوهایی که از قرن نوزده میلادی به قرن بیستم جاری شد (چون به نظر من ایران اگرچه با قرن سیزده زندگی میکرد اما با قرن سیزده همزمانی نداشت، نه در عقبماندگی اجتماعی نه در روشنبینی علمی. با دلشوره و جاهطلبیهای قرن نوزده همزمانی بیشتر داشت) را میبینم، و میبینم که خاطرهی استعمار، اشغال، شکست، بیهدفی، کشتار، بنبست، وقتی به شرایطی رسید که با کودتای بیست و هشت مرداد ۳۲ پاسخ گرفت، دچار بهت و شوک شد، و دوباره، خواهش عبور از شرایطی که سلطنت دستنشانده ایجاد کرده بود با انقلاب بهمن ۵۷ پاسخ گرفت، و تبدیل به بهت و شوک دوباره شد. ناگهان، از انقلاب ۵۷، شدت وسعت خونخواری رژیم انقلاب، فاجعه را هم مکرر کرد هم پی در پی کرد، در طول تمام این سالها.
وضعیت روانی جامعهای که در معرض فاجعهی پی در پی است، تنها بخشی از فاجعه است. سویهی دیگر آن پاره شدن حریم امنیت درونی خانه، امنیت درونی روابط بین اعضای خانواده، رابطهی شهروند و خیابان است، یعنی گوشههای ممکن پناه بردن و پناه گرفتن حافظهی ایران، مصادره شده است. به نظر من، اینها همه تولید منظره میکند، و تولید پیامدهای برنامهریزی نشده.
در ده سال اول بعد از ۵۷، در سرسامی که با سرکوب گروههای سیاسی، هجوم مأمورها به حریم خانواده، و ترس اعضای خانواده (اعضای گروههای مختلف سیاسی) از یکدیگر زیر سقف یک خانه و در داخل یک خانواده بلند شد؛ در سرسامی که با سرکوب حقوق موجود و عادیشدهی اجتماعی مردم در تمام حریمهای خصوصی و عمومی تنانه و روانی با هجوم مأمورها به خانه، با شلاق زدن، دار زدن در خیابان بلند شد؛ با ترویج و اجرای قوانین شرع، اختیار حقوق زنها در دست مردها و قتلهای ناموسی؛ اختیار حقوق کودکها در دست بزرگسالان و پدر(مادر) و قتل به دست ولی دم؛ اختیار حقوق دگرباشها در دست دگرجنسگراها، و قتلهای ناموسی و قتل به دست ولی دم و آمر به معروف؛ اختیار حقوق مردم در دست مردم دیگر، قتل شهروند به دست ناهی از منکر؛ اینها ابزار سلامت و امنیت تن و روان را از مردم گرفت، هم از مردم و هم از نگهبانهای مردم که در این سرنوشت همگانی شریک بودند و روابطشان با دیگران بر منطق توهین و تهدید و آزار تعریف میشد. کتکزدنها و زخمزدنهای وحشیانهی در خانه و در خیابان و در زندان را تبدیل به رابطهی معمول و روزمرهی مردم و نگهبانهای مردم کرد، هیچکس راه فراری از رابطهی شخص و شکنجهگر پیدا نکرد، این که چه گروهی به کدام سمتی رفتند، و این سمتها چند بار چرخش داشتند، واقعیت این بنبست را عوض نمیکند. خون، به حافظهی جمعی یک جامعه پاشید.
«پی در پی»، قانون تعامل ذهن با فاجعه است، اما پی در پیها که هر بار تکهای از ذهن را به غریزهی مرگ نزدیک میکنند، هوشیاری اروتیک را در حافظهی جمعی زنده میکنند. هویت اروتیک همهی اعضا را به سمت اعضای نامگزاریشدهی جنسی هل میدهند. حافظهی جمعیِ جامعه، در طول این سالهای «از ۵۷ تا امروز…» ش/ما، در معرض فاجعهی پی در پی، به خود، از دریچهی میل واقف شده و ملاء عام را دیگریِ خود کرده، و به ملاء عام عشق ورزیده است. برف میآید، اعتراض، کشته داده است، مردم در خیابان میرقصند، و به دیگران و به دوربین عنایت دارند. به میل، و به میل به عنوان انگیزهی اعتراضها، از دریچهی شرایط ایران نگاه میکنم. از این دریچه، میل، انگیزه نیست، پیامد است. انباشت همهی انگیزههای دیگر و تبدیل همه به یک انگیزهی پیشرونده است، در ابعادی که فقط در بنبستهای خطر یا شاهراههای ارگاسم هجوم میآورد. آیا در این کنش، کنشگر میدانی، مورد عنایت کنشگر بیرونی است؟ نباید باشد؟
شرایط ایران، و شرایط جامعهی جهانی (یعنی ابزاری نگاه کردن جامعهی جهانی به جهان فرودست) و شرایطی که شبکههای اجتماعی را فراهم کرده و شبکههای اجتماعی فراهم کردهاند، خواهناخواه مردم را به گونهای نهکاملاموثرومثبت، اما کاملا مؤثر و مثبت، به بازیگرهای صحنه تبدیل کرده، یا به تابلوهای نمایشگاه، یا آلات موسیقی کنسرت (خواننده، در کنسرت، جزو آلات موسیقی است). یعنی هم عاملیت پیدا کردهاند، به کنشگری، هم عاملیت از دست دادهاند، به کنشپذیری. این منظره، بدون پیشینهی آرزو و انگیزه در یک تاریخچه چند هزار ساله که هی سی سال سی سال انباشت و سرکوب شده، فواره نمیزد.
در همین راستا، به نظر من، دختر خیابان انقلاب، مطالبههای صنفی زنان را به این معنی از اعتبار انداخت که با عرضهی چهرهی انسانی زن همسو جنسی، مطالبههای صنفی زنانه (آن دسته از مطالبات زنان که در رابطه با کارفرمایی به نام پدر یا شوهر معنی پیدا میکند، در هر گستره و از هر جانب، مطالبهی صنفی است) تبدیل به مطالبههای شهروندی و بدیهی شدند.
با اشاره به سوالی در سوال اول، دنبال علت غایی گشتن، در جهان امروز که پایههایش بر چندگانگی و چرخش استوار است، حتی وقتی کشف این علت غایی شاید مانع مرگ معترض بازداشتشده و مانع لودگی جمهوری اسلامی با مسألهی مرگ شهروند بشود، به این معنی بیهوده است که این برونریزی آخری، یا ارگاسم دههی چهارم، بخشی از صحنهی تئاتر و بخشی از تابلو نمایشگاه است. یعنی اگر قائل هستیم که سلطان جای خود را به سازمان داده، باید قائل باشیم که انسان شهروند از شهروندی ساقط شده و تبدیل شده به اثر، با تمرکز به کالایی بودن اثر، و وقتی به تعرضهای اعتراضی، از جنس تعرض دی ماه ۹۶ دست میزند جوری که ناگهان انگار همه از جان گذشتهاند، خود را ناگهان از وضعیت کالایی خارج کرده، از سوددهی خارج کرده، و از ویژگیهای شهروندی خود چیزی باقی نگذاشته به جز میل، که به غریزهی مرگ تن میدهد، و با ابزار مرگ، کمبودهای زندگی را سیر میکند که زنده باشد.
در بخش دیگر این سوال، من به مطالبات زنان به عنوان مسألهی زن نگاه نمیکنم. مطالبات زنان، مطالبات بخشی از زنان جامعه است. بخشهای دیگر زنان، آن شرایط زن بودن را قبول ندارند که آن مطالبات را قبول داشته باشند. برای بخشهایی از زنان، مطالبهی اول و اصلی حق زن نبودن و حق زنانه نبودن است، نه افزودن حق طلاق به شرایط عقد، مثلا – که البته از حقوق حیاتی زنهای همجنسگرا و زنهای تراجنسی است که تحت قوانین رسمی ایران، و در فضاهای شهری و شهرستانی ایران خارج از تهران، تا پیش از ازدواج متعلق به پدر خانوادهاند.
من فکر میکنم مسالهی زنان موضوعی بود که در پیش از انقلاب ۵۷ تا یک قرن پیشاش، موضوعیت داشت، یعنی زمانی که زنها خواهان یک سری حقوق اجتماعی برابر با مردهای جامعه بودند، یعنی هنوز شرایطی پیش نیامده بود که کارد از استخوان بگذرد. در جمهوری اسلامی کارد از استخوان زن گذشته، و نه فقط زن بودناش را پارهپاره کرده که تمام بودناش را پارهپاره کرده. در جمهوری اسلامی، حقوق انسانی آدمها در ابعادی سلب و سرکوب شده که جز با مطالبههایی که از اساس، بنیادیناند، پاسخ نمیگیرد.
در جمهوری اسلامی، طبق قوانینی که برای شخصیت و برای فردیت، حریم خصوصی باقی نمیگذارند، شهروند مرد و شهروند زن وادار به نمایشهای شدید مردانگی و زنانگی شدهاند. اجبار به این نمایش، میتواند تعادل روانی شهروند را بههم بزند. امروز در ایران، بیشتر از هر زمانی در دو قرن اخیر، مردهایی که هم همسوجنسی و هم دگرجنسگرا هستند یعنی با هنجار جنسی و جنسیتی جامعه همخوانی دارند اما زیر اجبار رفتار افراطگر مردانه تبدیل به بخش قابل مشاهدهی (کم شباهت به چهرهی مردانهی مرسوم) جامعه شدهاند، مردهایی که امتیازهای انحصاری مرد جمهوری اسلامی معدهشان را به هم میریزد و با طبیعت انسانیشان سازگاری ندارد. اگر به تبعیض جنسیتی، از زاویهی تبعیض علیه جنسیتها –بیشتر از دو جنسیت- نگاه کنیم، اعتراضهای دی ماه، به تبعیضهای جنسیتی هم ربط دارد. اگر از زاویهی مطالبههای صنفی نگاه کنیم، «مسالهی زنان در جمهوری اسلامی» در اعتراضهای دی ماه دیده نمیشد. زنها بودند، اما به عنوان «زن» آنجا نبودند. بخش جداییناپذیر خانوادههای توی خیابان، یا بخش جداییناپذیر از جمعیتی که اعتراض میکند بودند. در یک شکل بسیار پررنگتر، زنی که در یک کلیپ ویدئو با صدای بلند میگفت «ما پنج زن بودیم، جاده را بستیم»، در ظاهر از «زنانگی»هایی که زن را «موجه» جلوه میدهد خالی بود، و اشارهاش به موقعیت سنتی زن که بنا به سنت، غیرمسلح است، در برابر قدرت مسلم نیروی انتظامی بود.
نامگزاریها، در واقع، درک امور را پیچیده میکنند.
در جمهوری اسلامی کارد از استخوان زن گذشته، و نه فقط زن بودناش را پارهپاره کرده که تمام بودناش را پارهپاره کرده. در جمهوری اسلامی، حقوق انسانی آدمها در ابعادی سلب و سرکوب شده که جز با مطالبههایی که از اساس، بنیادیناند، پاسخ نمیگیرد.
در پاسخ دیگر به اشاره به تبعیض جنسیتی در سوال بالا، دختران خیابان انقلاب، از دل اعتراضهای دی ماه در نیامد، در موازات اعتراضهای دی ماه حرکت کرد.
با نگاه به شکستن تابوی خطاب صریح و مستقیم و اشارهی صریح و مستقیم، بخشی که اعتراض کرد، زمان را برای تبدیل امر شخصی به امر سیاسی در صریحترین شکلاش، مناسب دید. یعنی، شعارهای اعتراض دی ماه، در همان ابعادی صریح و مشخص بود که «دختر خیابان انقلاب» با «روسری سر چوب» «روی بلندی» «در معرض دید جمعیت» صریح و مشخص ایستاد.
در همین راستا، به نظر من، دختر خیابان انقلاب، مطالبههای صنفی زنان را به این معنی از اعتبار انداخت که با عرضهی چهرهی انسانی زن همسو جنسی، مطالبههای صنفی زنانه (آن دسته از مطالبات زنان که در رابطه با کارفرمایی به نام پدر یا شوهر معنی پیدا میکند، در هر گستره و از هر جانب، مطالبهی صنفی است) تبدیل به مطالبههای شهروندی و بدیهی شدند.
بعد از حرکت دختر خیابان انقلاب، نشان دادن چهرهی انسان زن، مردهای جامعهی ایران فضایی یافتهاند که برای حقوق خود که با قوانین جمهوری اسلامی سلب شده (حق برخورداری از چهرهی انسان مرد و نزدیک شدن به هویت مردی که مرد به دنیا نیامده، مرد شده) وارد خانه و خیابان شوند.
■ با توجه به خلاء رهبری در اپوزیسیون – چه درون ایران و چه خارج آن – این اعتراضات چه تأثیری بر بازآرایی نیروهای سیاسی در ایران میگذارد؟
اشتباه شاید اینجا باشد که در این سوال، اپوزیسیون و رهبریاش در بین چهرهها و شخصیتهای ایرانی داخل و خارج از ایران، و به عنوان قهرمان و پیشرو و کنشگر معتبر و اینها جستجو میشود. به نظر من، اپوزیسیون ایران رهبریاش دست سازمانهای متعدد غیرایرانی است و همانطور که در این سالها دیدهام، اپوزیسیون، بدون رهبر نیست، و رهبری، در اپوزیسیون، غایب نیست، فقط در جای اشتباه به دنبالاش میگردیم. فرض کنید، این فقط یک مثال است، فرض کنیم رادیو زمانه، به عنوان رسانه، نقش هدایتگر و موضع اپوزیسیون را در دههی گذشته داشته است. این عادتی سنتی است که مثلا بنشینیم فکر کنیم که آیا نیکفر اپوزیسیون است و آیا رهبر است و آیا چهره است (و یا سردبیر پیش از اوی زمانه) و بعد بگوییم به نسبت عادت نگاه ما، نه، نیست. بله، نیست.
قرار نیست باشد. قرار نیست شخص، چهرهی اپوزیسیون باشد. به سازمان و رسانه شخصیت بدهید. رادیو زمانه (یا سازمانهای دیگر مشابه) را به چشم چهرهی اپوزسیون نگاه کنید؛ خاستگاهاش غیرایرانی است، علت وجودیاش غیرایرانی است، امکاناتاش غیرایرانی است، ذهنیتای که مطرح میکند ایرانی است، منطقی که مطرح میکند سالم و آموزنده و مناسب نیازهای ایرانی طبقهی وسیع متوسط ایران است. در محدودهای حرکت کرده که برای بدنهی اجتماعی اصلاحطلبی قابل قبول بوده و در این محدوده خط داده و خط گرفته. در دههای که گذشت، حرکت کرده و رابطه ایجاد کرده و مسیر را با توجه به سلامت معمول و متوسط سیاسی، مودبانه، باز کرده، و جلو میرود. اصلاحطلبی از اعتبار ساقط شود، زمانه خودش را به سمتی میبرد که باز اپوزیسیون دولت باشد – (نه رژیم – شرایطی که رژیم را در ایران تثبیت کرد، به معامله با رژیم علاقه دارد، به سرنگونی رژیم، نیاز ندارد). جهان، و عواملاش را با توجه به تحول بازار نگاه میکنم. دنبال چهره، در اشیا و ابزار بگردیم، نه در اشخاص.
■ به نظر شما بهترین سناریویی که از پی این اتفاقات میتواند رخ دهد چیست؟
بهترین سناریو جایگزین شدن رژیم جمهوری اسلامی با دولتی است که قادر به معاملههایی باشد که به وسیعترین گسترهی جامعه، قدرت تولید، قدرت خرید، و ابزار تبادل اندیشه بدهد. برای تشکیل چنین دولتی، زیرساختهای لازم را نداریم.
عالی
مجتبی / 30 August 2021