نازنین اعتمادی – حنیف قریشی در سال ۱۹۵۴ در لندن متولد شده است. پدر او پاکستانی و مادرش بریتانیاییست و خود او در کنار نویسندگانی مانند سلمان رشدی از هر نظر یک نویسنده چندفرهنگیست. قریشی نشان میدهد که همزیستی انسانها از هر قوم و نژاد و مذهبی که هستند، در کلانشهرهایی مانند لندن، پاریس و نیویورک نه تنها امکانپذیر است، بلکه حتی زندگی شهری را پرتپشتر و جذابتر و غنیتر میکند.
از قریشی رمانها و نمایشنامههای زیادی منتشر شده. مهمترین اثر او اما بی تردید “رختشویخانه زیبای من” است. در سال ۱۹۸۶ فیلمی هم بر اساس این نمایشنامه به کارگردانی استیفن فریرس (stephen frears ) ساخته شد و به نمایش درآمد و با اقبال گسترده تماشاگران و منتقدان مواجه گشت. فیلمنامه این فیلم را حنیف قریشی نوشته بود و در آن زمان کاندید جایزه اسکار بود. قریشی چه در این نمایشنامه و چه در سایر رمانهایش، از جمله در رمان “به تو میگویم” تلاش میکند فضای لندن به عنوان یک کلانشهر را بازآفرینی کند. در واقع مهمترین قهرمان رمانهای او شهر بزرگ است و ازین نظر او یکی از مهمترین نویسندگان مهاجرتبار رمانهای شهری بهشمار میآید. او به عنوان یک نویسنده مسلمان با مطرح کردن بسیاری از تابوها مانند همجنسگرایی، خشونت و مواد مخدر و رابطه پرتنش پدر و پسر در خانوادههای پاکستانیتبار مهاجر به درک متقابل و ایجاد گفتو گو بین فرهنگها یاری رسانده است. ترجمه مصاحبه روزنامه “زوددویچه سایتونگ” با حنیف قریشی را میخوانیم و در فرصتی دیگر یکی از داستانهای او را به ترجمه حمید پرنیان در دفتر خاک منتشر خواهیم کرد.
حنیف قریشی:فرهنگ مکانی است که در آن میتوان از تابوها سخن گفت. ادبیات میتواند حقایق زندگی ما را افشاء کند.
آقای قریشی، راوی یکی از رمانهای شما، “”بعضی چیزها را برایت تعریف میکنم” یک روانپزشک است. او از خودش به عنوان “تأویلگر ارواح و نشانهها” یاد میکند. علاوه بر این در جای – جای این رمان، شواهدی به دست داده میشود که از خویشاوندی “روانکاوی” و “داستاننویسی” نشان دارند. این خویشاوندی چگونه است؟
حنیف قریشی – روانکاوان و نویسندگان در واقع هر دو به موضوعات یکسانی علاقه دارند: روح و روان آدمی، مسأله پدر، کودکی انسان و همچنین سکس. و در کار هر دو زبان هم بسیار اهمیت دارد. شگفتانگیز است واقعاً که با گوش دادن به درد دل دیگری میتوان او را شفا داد.
شما اعتقاد دارید که روانکاوی “جزو جداییناپذیر فرهنگ و ادبیات” است….
عکس این هم البته صدق میکند. فروید مدام از ادبیات مثال میآورد و به نویسندگانی مانند سوفوکلس، ایبسن و شکسپیر ارجاع میدهد. روانکاوی و هنر، دو قلمرویی هستند که برای ورود به آنها به زبان نیاز داریم. میتوان گفت: فرهنگ به معنای درمان کردن تمدن است. فروید اعتقاد داشت که این فرهنگ است که انسانها را شفا میدهد و نه روانکاوی. فرهنگ مکانی است که در آن میتوان از تابوها سخن گفت. ادبیات میتواند حقایق زندگی ما را افشاء کند.
پس با این تفاصیل یکی از وظایف ادبیات و روانکاوی نیز به تعبیر شما این است که از آنچه که در پس جهان ما پنهان است، میخواهیم آگاه شویم؟
جهان در سطح، حامل نشانههاییست. این روزها کتاب پیچیدهای میخوانم درباره لاکان. نویسنده به نکته مهمی اشاره میکند: ضمیر ناهوشیار برخلاف آنچه که تصورش را میکنیم تاریک نیست. اگر واقعاً به سخنان دیگری گوش بدهیم، بلافاصله متوجه میشویم که آنها حقیقت را میگویند. برای همین خوب است که آنچه را که دیگری میگوید، جدی تلقی کنیم.
حنیف قریشی: جز زبان هیچ حقیقت دیگری وجود ندارد. برای همین هم ادبیات برای ما و همزیستی ما در جامعه اهمیت دارد.
در واقع شما میخواهید بگویید که در زبان حقیقتی پنهان است…
دقیقاً. چون جز زبان هیچ حقیقت دیگری وجود ندارد. برای همین هم ادبیات برای ما و همزیستی ما در جامعه اهمیت دارد.
یکی از شخصیتهای داستان شما اعتقاد دارد که انسان با کتاب خواندن وقتش را تلف میکند و میپرسد یک کتاب در مقایسه با تجربه روزانه چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟ به نظر شما چه اهمیتی دارد؟
روشنفکران تمایل دارند که کتاب را به شکل یک کمال مطلوب جلوه دهند. بچههایم از کتاب خواندن نفرت دارند. مطالعه یک کتاب به این معناست که ما به جایی وارد میشویم که در آنجا میتوانیم با ضمیر ناهشیار یک انسان دیگر که او را نویسنده مینامیم، ارتباط بگیریم. اما این دلیل نمیشود که بیش از حد به کتابخوانی اهمیت بدهیم. اگر کسی دوست ندارد کتاب بخواند، بسیار خوب، چه ایرادی دارد؟ نخواند. این حق اوست.
شما کتاب زیاد میخوانید؟
نه زیاد. گاهی. صبحها که از خواب بیدار میشوم و در هواپیما یا قطار و مانند آن.
یعنی یک داستاننویس خوب الزاماً نباید زیاد کتاب بخواند؟
چرا. اتفاقاً یک نویسنده باید حتماً کتاب هم خوانده باشد. اگر کسی با کتاب آشنا نباشد، طبعاً نمیتواند کتاب بنویسد.
رمان شما، “”بعضی چیزها را برایت تعریف میکنم”” یک رمان شهری هم هست. زندگی در لندن بهعنوان یک کلانشهر تا چه حد درین اثر بازتاب پیدا کرده؟
لندن شهر بسیار پرجنب و جوشیست. انواع فرهنگها و زبانها و نژادها در کنار هم کار و زندگی میکنند. لندن یک شهر دیوانه است. زندگی درین شهر میتواند بسیار هیجانانگیز باشد. من به لندن علاقه دارم و علاقه داشتم که هیجان زندگی در این شهر در رمانم بازتاب پیدا کند.
حنیف قریشی: کلانشهر نمایانگر ساختار روحی انسان و لایههای تو در توی آن است.
تصویری که شما از لندن بهدست میدهید، یک شهر چندفرهنگیست…
لندنی که من وصف میکنم، همه شهر نیست. در حد یک محله از یک کلانشهر است با چند قهوهخانه و مردمانی از ملیتها و نژادهای گوناگون. در این محله لازم نیست که آدم خودش را به هر دری بزند تا بتواند یک داستان خوب پیدا کند. من به نویسندگان قرن نوزدهم، به بالزاک و دیکنز و امیل زولا با شخصیتهایی مثل کشیشها و زنان خودفروشی که در آثار آنها زندگی میکنند، علاقه دارم. طبعاً این علاقه در کتابهای خودم هم بازتاب دارد.
چه چیزی در یک کلانشهر هست که شما را مجذوب میکند؟
کلانشهر نمایانگر ساختار روحی انسان و لایههای تو در توی آن است. فرهنگ شهری، صراحتی که در یک کلانشهر هست، موزهها، کتابخانهها و ادبیات و همچنین کثافتی که در محلات پایینی شهر وجود دارد، خشونت، مواد مخدر، سکس و انحرافهای جنسی بعضی از ساکنان یک کلانشهر، اهمیت پول، همه اینها نشانگر ذهنیت انسان امروزیست. کلانشهر استعارهایست از مغز ما.