شهزاده سمرقندی – جشنواره رومی که هر سال در ماه نوامبر در اسلو برگزار میشود، میزبان شاعران و هنرمندان فارسی زبان بود. از حال و هوا و برنامههای جشنواره رومی در گزارشی دیگر نوشتیم (اینجا). این جشنواره تلاش دارد که همه ساله در کنار هنرمندان نروژی از هنرمندان بهنام فارسیزبان پذیرایی کند و ترکیبی زبانی و فرهنگی از هر دو ارائه دهد.
یکی از مهمانان این جشنواره حمیرا نکهت دستگیرزاده شاعر شناختهشده افغان بود که حدود ۲۵ سال است دور از سرزمین مادریاش بهسر میبرد.
حمیرا نکهت بعد از سرگردانیهای زیادی در کشورهای مختلف شوروی سابق خود را به هلند میرساند و در اینجا مستقر میشود. در طی این سالها دو – سه بار هم فرصت داشته که سفرهای کوتاهی به افغانستان داشته باشد. او میگوید حالا راههای سفر به افغانستان برایش باز است اما به خاطر زبان تند و انتقادگرش شاید نتواند درازمدت آنجا بماند.
در حاشیه جشنواره رومی با این شاعر صاحبسبک افغان گفتوگویی داشتم و از او درباره غربت و پیوندهایش با سرزمین مادری و مخاطبان شعرش پرسیدم.
حمیرا نکهت در پاسخ به اینکه پیوند خود را با افغانستان چطور حفظ میکند، میگوید:
حمیرا نکهت – فعلاً با تسهیلات اینترنتی خیلی راحت با هم در تماس هستیم. از هر شعری که امشب در کابل سروده میشود بعد از ۱۰ یا ۱۵ دقیقه میتوانیم حتی از شعر جوانترین شاعر نیز با خبر شویم. اینترنت البته ما را در جریان آخرین اتفاقات قرار میدهد، اما از طرف دیگر از جو داخل افغانستان خبر نمیدهد. ما باید در محیط حضور داشته باشیم تا ببینیم که چه فضایی در ادبیات حاکم است و اینکه شعر شاعری را که میخوانیم جدا از فضا شکل گرفته یا در اثر فضای خوب یا بد پدید آمده، چیزیست که ما متأسفانه از آن فاصله داریم.
میهن،
چگونه است که من دوست دارمت
با آنکه از تو هیچ به جز غم نمیرسد
بیتو مجال زندگیام نیست،ای دریغ!
در من تو زندهای یا از تو زندهام…
(حمیرا نکهت)
شما در یکی از برنامههای خودتان گفتید که “شاعر در غربت مثل پیغمبر بیامت است.” ولی حالا با اشارهای که به اینترنت کردید، چنین به نظر میرسد که گفته شما تضاد پیدا میکند. یعنی امتی هست بالاخره!
نه. گفتم که میتوانم از کارهای شاعرانی که به اینترنت دسترسی دارند باخبر باشم، اما من وقتی اینجا اثری ایجاد میکنم، و میتوانم آن را روی اینترنت قرار بدهم، از چگونگی پذیرش اثرم در افغانستان بیخبرم. همچنین از پذیرش اثرم در اینجا ناامیدم. چون اینجا من باید به دوستان تلفنی زنگ بزنم و برایشان شعر بخوانم و نظرشان را درباره آن بپرسم. به هر حال فضا انفرادیتر است در غربت. باز هم همان پیغمبریست که برایش الهام میآید اما امتی نیست که ابلاغ بکند. امت پراکنده که فراوان، ولی نمیشود که یک-یک آنها را جمع بکنیم، بگویم من پیامی دارم که بشنوید!
معمولاً اخبار بد دورتر میرود و به خصوص مهاجران بیشتر اخبار منفی از کشورشان میشنوند. با این خبرهایی که از وضعیت زندگی در افغانستان به دست شما میرسد، آینده افغانستان را از لحاظ فرهنگی چگونه میبینید؟ آیا جنگهای پی در پی تأثیر منفی داشته روی شعر، هنر و ادبیات در افغانستان؟
در شکل نهادسازی و نهادینهسازی بله، خیلی صدمه زده. مثلاً اگر شما سالهای دهه ۳۰ تا دهه ۶۰ در ایران را در نظر بگیرید، فرصتی بود برای به وجود آمدن اندیشههای مختلف سیاسی که روی جریانهای فرهنگی و روی ذهنیت مردم اثر گذاشتند. وقتی جنگ درمیگیرد، دیگر آن آرامش لازم وجود ندارد که بتوانیم متبادر از اندیشه و هنر به طرز تفکر مردم عبور بکنیم. از یک نگاه دیگر اگر با خوشبینی صحبت بکنم، به هر حال آدم فرهنگی نمیتواند و گزیر ندارد از آفریدن و آفرینش. به هر حال چه در غربت و چه در وطن ادامه میدهد به کارش و اینکار ادامه پیدا میکند تا روزی که به صلح برسد. به هر حال توقف نمیکند. توقف نیز امکان دارد که اثرات منفییی در غربت و هم در داخل کشور داشته باشد. گاهی هم امکان دارد که این اثرات مثبت باشد. من حتی یک تکان قوی در ادبیات افغانستان در سالهای آخر میبینم. شعر دچار سنتشکنی شد در افغانستان، دچار تابوشکنی شد در افغانستان. شعر فارسی بایدها و نبایدهایی داشت؛ در داخل افغانستان، قبل از جنگ، تمام بایدها شکستند، خیلی از نبایدها هم از آن شکل رانده شده بیرون آمدند و ادبیات و مخصوصاً در شعر نفوذ کردند. این همه گاهی وقتها جرأت میدهد، تهور میدهد و سانسوری که ذهن شاعر دارد در اثر تحولات و تغیرات دچار شکست میشود. غیر از سانسوری که بر ما در قبل از این رژیم حاکم بود. حالا سانسورهای دیگری هست. مثلاً، همین که در خبرها خواندیم، که در افغانستان عدد ۳۹ را از کمیتهها برداشتند. وقتی یک عدد ممنوعالورود میشود در سلسله اعداد، این خود ذهنیتسازی میکند و سانسورهای ذهنی به وجود میآورد.
شما در یکی از صحبتهای خود به این اشاره کردید که اگر همه نوشتههای شاعران جوان افغانستان را در یک کتاب منتشر بکنید هیچ تفاوت سبکی بین آنها دیده نمیشود، یعنی همه شبیه هم مینویسند. این یعنی به آن معناست که شعر در افغانستان پسرفت کرده؟
باور نمیکنم که چنین در شکستگی
آینه تمامنمای منی هنوز
باور نمیکنم که تو ای سرزمین دور از دست رفتهای
زیرا که بیدریغ هر روز در صلابت من میکنی طلوع
بیرون ز مرزهای تو من زندهام هنوز…
(حمیرا نکهت)
این سخن من مربوط به یک دوره خاص بود و دوره شاعرانی که در ایران تحصیل کردهاند و در در ۱۰ سال قبل با آنها اشنایی پیدا کردم. یعنی نخستین جلوههای شاعران مشهد در اینترنت. وقتی مثلاً شعرهای شاعران افغان ساکن مشهد و حتی شاعر حاکم امروز ایران غزلیست که با هجای کوتاه شروع میشود، غزلی که حتما یک “و” در آغاز مصرع است و کثرت استفاده از اساطیر دینی، کثرت استفاده از اسمهای تاریخی- دینی. اینها شعرها را همشکل میسازد. در حالیکه در ایران، قبل انقلاب اسلامی شاعران برجستهای داشتیم. مثلاً فروغ فرخزاد، احمد شاملو و سیمین بهبهانی را در نظر بگیریم. این سه معاصر هم زندگی میکردند و در یک دوره شعر گفتند، ولی سه سبک کاملاً جدای شعری دارند. در حالیکه این تنوع سبک شعری فعلاً در شعر ایران هم دیده نمیشود. این نوع هم-سبک شعر گفتن روی شاعران افغان مقیم مشهد اثر گذاشته، اما در کابل تنوع شعری دیده میشود. خوشبختانه!
من به این اشاره کردم که یک شعرخوانی در هرات دعوت بودم که ۳۰ شاعر جوان برایم شعر خواندند که از دو بیتی، رباعی، غزل، مثنوی، شعر نیمایی، شعر شاملویی و شعر پست-مدرن در آن دیده میشد. در شعر این جوانان میدیدم که تمام سبکهای شعری کلاسیک عمر دوباره پیدا کرده بودند. از مدیحه سیاسی، دینی تا مرثیه و غزل و هجو همه را به کار میبرند. با اینکه در هرات حلقههای جدایی وجود دارد، تنوع شکلی و محتوایی هم وجود دارد. گروههایی هستند که با شعر و ادبیات نو و مدرن قطع رابطه کردهاند و به سمت شعر پست-مدرن میروند و کلاسیکها و سنتیها را نمیپذیرند. در کابل و هرات نهادهایی ساخته شده که هر هفته جلسه برگزار میکنند و درباره شعر همدیگر صحبت میکنند، اما تنوع سبک به اندازه زمانی که من در کابل بودم کمتر است. مثلاً بین شعرهای واصف باختری و لطیف ناظمی و حمیرا نکهت، لطیف پدرام و لیلا صراحت، شما نمیتوانستید شباهتی پیدا کنید.
ایمیل تهیهکننده:
عکسها: شهزاده سمرقندی