شهرنوش پارسی‌پور – سال‌ها پیش در زندان جمهوری اسلامی، به دلیل نبودن منابع دیگر دائم در حال خواندن کتاب‌های اسلامی بودم. صمیمانه باید بگویم که یک چهارم آنچه که خوانده‌ام کتاب‌های جالبی بودند. اطلاعات قابل تأملی از آن‌ها به‌دست آورده‌ام که هنوز از آن‌ها بهره‌برداری می‌کنم.

یادم هست که زندانی‌ها اغلب مرا مسخره می‌کردند که وقت خود را به خواندن “این اباطیل” می‌گذرانم. واقعیت اما این بود که به دلیل علاقه شدیدی که به اساطیر دارم خواندن این متون اسلامی که اغلب به مسائل اساطیری می‌ماند کمک زیادی به من کرده است. اما یکی از چیزهای جالب که در زندان خواندم جزوه کوچکی بود و در آن جزوه متوجه می‌شدید که دو تن از معتمدان بازاری به امام زمان برخورده‌اند. اکنون تمامی این جزوه را با اجزای آن به خاطر نمی‌آورم و نام‌ها را فراموش کرده‌ام، و بنابراین این دو شخصیت را “حاج آقا الف” و “حاج آقا ب” خطاب می‌کنم.

داستان به این صورت بود که این دو حاج آقا دارند از شهر قم به تهران بازگشت می‌کنند. یا شاید هم دارند از کاشان به طرف قم می‌روند. به جمکران می‌رسند و برای استراحت پیاده می‌شوند. آخوند جوانی را می‌بینند که در حالت اندازه‌گیری زمین است. آن‌ها می‌پرسند که او دارد چکار می‌کند و آخوند جوان پاسخ می‌دهد که دارد ابعاد مسجدش را اندازه می‌گیرد. آقایان نگاه‌شان متوجه سوی دیگری می‌شود و بعد که به سمت آخوند جوان بازگشت می‌کنند می‌بینند ناپدید شده است. آن‌ها دچار حال قالی می‌شوند و هر دو به این نتیجه می‌رسند که امام زمان را ملاقات کرده‌اند.

سالی که من داشتم این متن را می‌خواندم زمستان ۱۳۶۰ یا بهار ۱۳۶۱ است. اما این حاج آقا‌ها در اواخر دهه ۱۳۳۰، مثلا حدود سال ۳۸ و یا ۳۹ با این آخوند جوان ملاقات کرده بودند. در آن موقع که من این مطلب را می‌خواندم هنوز جمکران به این شکل فعلی در نیامده بود. تنها گویا به همت این دو حاجی بازاری که مدعی دیدن امام زمان بودند، و هر دو از افراد خوشنام بازار به‌شمار می‌رفتند، مسجدی در آنجا ساخته شده بود.

شهرنوش پارسی‌پور: شخصاً با هیچ نوع اعتقادی مخالفت ندارم. تمایل به دیدن یک اپرا در یک تالار نمایش‌‌ همان‌قدر طبیعی‌ست که شخص به جماران برود و در چاه نامه بیندازد. اما البته همچنان این پرسش در ذهن من باقی مانده است که آیا حوزه‌های نفتی قم و جمکران با هم ارتباط دارند یا نه.

یادم هست که خواندن ابن مطلب مرا مدت‌ها به فکر فرو برده بود. البته نمی‌توانستم باور کنم که آن‌ها امام زمان را دیده‌اند، اما نکته‌ای که محور مرکزی فکر من شده بود این مسئله بود که این دو حاجی بازاری چه قصد و مقصودی داشته‌اند که چنین ادعائی کرده‌اند. مدت‌ها فکر کردم. بعد کم کم به خاطر آوردم که در سال ١٣٣۵ و یا سال بعد از آن بود که آتش‌سوزی بزرگی در منطقه‌ای از اطراف قم رخ داد. داشتند چاه نفتی در آنجا حفر می‌کردند که ناگهان چاه آتش گرفت. اگر اشتباه نکنم تابستان بود و گرمای هیولایی آتش تا جاده اصلی کشیده می‌شد. در این احوال یک متخصص آمریکایی به نام کینلی به ایران آمد تا آتش را مهار کند. من در آن موقع ۱۰ سال داشتم و با علاقه درباره این آتش عجیب می‌خواندم. این کینلی عاقبت موفق شد آتش را پس از روز‌ها مبارزه مهار کند.

اکنون در زندان در ذهن من میان این آتش سوزی و این دیدار با امام زمان در جاده قم و در جایی به نام جمکران ارتباط مبهمی ایجاد شده بود. البته بعد کم کم به دلیل گرفتاری‌های دیگر فکر کردن درباره این دو حادثه را به‌دست فراموشی سپردم. تا زمانی که از زندان بیرون آمدم. اندکی بعد پسرخاله‌ام که مقیم هلند بود و ناگهان سرطان ریه گرفته بود، سراسیمه به تهران آمد. او که به هلند پناهنده شده بود در هنگام ورود به تهران مورد بازجویی قرار گرفته بود، اما برای بازجویانش توضیح داده بود که دچار سرطان است و فقط برای این به ایران بازگشته تا به مسجد جمکران برود و از امام زمان درخواست کند سلامتش را به او بازگرداند.

این حادثه باعث شد تا من دوباره به یاد آن دو حاج آقای بازاری و دیدار آن‌ها با امام زمان بیفتم. البته پسرخاله ما به رغم اعتقاد شدید مذهبی در اثر بیماری سرطان درگذشت. اما فکری در ذهنم به شدت توسعه یافت که باید میان توسعه و گسترش این مسجد و حوزه‌های نفتی این منطقه ارتباطی وجود داشته باشد.

خودم را در شرایط سال‌های آخر دهه ۱۳۳۰ قرار دادم. بدون شک هیچ امکانی در آن مقطع برای رشد بنیادگرایی اسلامی وجود نداشت و آیت‌الله خمینی نیز کوچک‌ترین شهرتی نداشت. حالا اگر حوزه دچار این احساس شده تا سهمی از نفت قم را به‌دست آورد طبیعی‌ترین کار این است که زیارتگاهی ایجاد کند که به مکان ملاقات هزاران و بلکه میلیون‌ها مردم منجر شود. در چنین حالتی هیچ شیر پاک‌خورده‌ای جرأت نخواهد کرد که نفت قم را بدون رضایت حوزه اسلامی مقیم این شهر که بر جمکران نظارت عالیه دارد، استخراج کند.

اما مسئله عجیب استقبال گسترده مردم از این طرح است. کسانی که از جمکران و تأسیسات آن بازدید کرده‌اند می‌گویند رشدی غیر عادی داشته است. مردم می‌آیند و در چاهی که این اواخر حفاری شده پول و نامه می‌‌اندازند. و به برکات آن به شدت اعتقاد دارند. من شخصاً با هیچ نوع اعتقادی مخالفت ندارم. تمایل به دیدن یک اپرا در یک تالار نمایش‌‌ همان‌قدر طبیعی‌ست که شخص به جماران برود و در چاه نامه بیندازد. اما البته همچنان پرسش در ذهن من باقی مانده است که آیا این دو مسئله: حوزه‌های نفتی قم و جمکران با هم ارتباط دارند یا نه. بنابراین به زبان پارسی در گوگل نوشتم موقعیت جغرافیایی جمکران چگونه است؟ پاسخ آمد که در شش کیلومتری شرق قم به سوی کاشان قرار دارد. بعد نوشتم موقعیت حوزه‌های نفتی قم چگونه است. با این پرسش وارد ویکی‌پدیا شدم. در آنجا دیدم که در توضیح درباره حوزه نفتی البرز قم نوشته آمده است که این صفحه فعلاً خالی‌ست. پس هیچ اطلاعی درباره حوزه‌های نفتی قم در اینترنت وجود ندارد و یا من ندیده‌ام.

گرچه مذهبی به معنای سنتی آن نیستم و بسیار کم پیش آمده که به زیارتگاهی بروم، اما اگر توفیقی دست دهد یک‌بار هم که شده به جمکران خواهم رفت تا به‌راستی از شر این پرسش، یعنی ارتباط دو حوزه مذهبی و نفتی با یکدیگر اطلاعاتی به‌دست آورم. این را هم بگویم که این مطلب را در حضور شخصی که بسیار مذهبی بود واگو کردم. البته من از شدت علائق مذهبی آن شخص آگاهی نداشتم. او بی‌درنگ گفت که هیج ربطی میان این دو مسئله وجود ندارد و امام زمان شخصاً در منطقه جمکران دیده شده است. اکنون از افرادی که این متن را می‌خوانند درخواست دارم اگر نام آن دو شخصیت بازاری را که امام زمان را دیده‌اند می‌دانند حهت اطلاع حداقل شخص من در پاسخ و پرسش قید کنند. اما اگر مختصری درباره وضعیت جغرافیائی حوزه نفتی قم می‌دانید بنویسید.‌‌ همان‌طور که در بالا نوشتم من کوچک‌ترین مخالفتی با هیچ آداب مذهبی ندارم، به ویژه آنکه در میانه‌ بیایانی برقرار شده باشد و بتواند به مردم فقیر منطقه حداقل کمک برساند. گرچه در عکس‌هایی که از ساکنان اطراف منطقه جمکران به چاپ رسیده درمی‌یابیم که آن‌ها به رغم این چاه ثروتمند بسیار فقیر هستند.

در اتریش هم مردم به دل کوه می‌روند تا از چشمه‌ای که زیر پای دختر جوانی که بعد‌ها قدیسه شد جوشید، آب بخورند. در تمامی دنیا وضع بر همین منوال است و حس مردم برای پیدا کردن دلبستگی به چیزی که شگفت می‌نماید بسیار قابل درک است. اما به هرحال این هم نکته‌ای‌ست که آن دو حاجی بازاری چقدر راست گفته‌اند و چقدر دروغ. به‌راستی در پس و پشت اندیشه‌ این آقایان چه می‌گذشته که منجر به دیدار با امامی شده که ظاهراً متجاوز از هزار سال است زنده است؛ و در عین حال این پرسش مطرح است که در ذهن مردمانی که برای انداختن نامه به چاه جمکران می‌روند چه می‌گذرد. آیا به‌راستی آن‌ها باور دارند که انسانی بیشتر از هزار سال زنده مانده است؟ و یا به طو مبهم می‌دانند که بناست از این چاه نفعی به آن‌ها برسد؟ نمی‌توانم باور کنم که مردم تا این حد ساده باشند.
 

در همین زمینه:
::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::