سارا روشن – جشنواره فیلم مستند آمستردام “ایدفا” ۶ آذر ماه (۲۷ نوامبر) به پایان رسید. در این جشنواره که هر سال در شهر آمستردام برگزار میشود، بهترین فیلمهای مستند جهان به نمایش درمیآید. یکی از این فیلمها کاریست از مهرداد اسکویی به نام “آخرین روزهای زمستان”. این فیلم در بخش بلک بری- ایدفا جایزه اول را به خود اختصاص داد.
بسیاری از ما مهرداد اسکویی را با فیلمهایی همچون “دماغ به سبک ایرانی” و “از پس برقع” میشناسیم. موضوع آخرین کار این مستندساز، “آخرین روزهای زمستان”، چند کودک و نوجوان است که به دلایل مختلف از جمله اعتیاد یا دزدی در کانون اصلاح و تربیت بهسر میبرند.
مهرداد اسکویی در سال ۲۰۰۶ فیلم دیگری به نام “همیشه برای آزادی دیر است”، با همین موضوع ساخته بود که در سراسر دنیا توجه بسیاری جلب کرد.
مهرداد اسکویی، کارگردان: من دارم با خودم یک مسأله اخلاقی را حل میکنم…
[صدای فیلم]
چند وقته مصرف داری؟
من، چهارسال.
چند سالته؟
۱۳ سالمه.
“آخرین روزهای زمستان” هرچند از نظر فضا و موضوع به فیلم قبلی مهرداد اسکویی بسیار شباهت دارد، ولی زاویه دید و روند داستان بسیار متفاوت است و بخش دیگری از زندگی و شخصیت بچههای کانون اصلاح و تربیت را به بینندگان نشان میدهد. در “آخرین روزهای زمستان” بچهها بسیار راحتتر کارهایی را که انجام دادهاند تعریف میکنند. اینبار اسکویی با این بچهها وارد بحث و گفتوگو میشود و بیشتر در مورد نقش خود آنها در زندگیشان میپرسد
[صدای فیلم]
مهرداد اسکویی – شما فکر میکنید کی میتونه بهتون کمک کنه؟
یکی از بچهها – خدا! اول خدا!
مهرداد اسکویی – بعد؟
یکی از بچهها – بعد مادر و پدرمون که نذارن ازین کارها بکنیم.
مهرداد اسکویی – بعد؟
یکی از بچهها – بعد برادرم که ما رو زیر کتک بگیره و دیگه نذاره ازین کارها بکنیم.
مهرداد اسکویی – بعد؟
یکی از بچهها – آخرشم همین خدا میتونه به ما کمک کنه.
مهرداد اسکویی – خودت چی؟
یکی از بچهها – خودم هیچی. خودم اصلاً آدم نیستم.
مهرداد اسکویی – نسل اندر نسل چه کاره بودن فامیلهات؟
یکی از بچهها – دزد!
مهرداد اسکویی – مگه میشه؟
[مکث طولانی]
یکی از بچهها – آره دیگه. جلوی کار خدا رو نمیشه گرفت.
مهرداد اسکویی – خدا میخواد که همه نسلتون دزد باشن؟
یکی از بچهها – آره دیگه. از من خدا خواسته این جوری باشم.
گاهی بچههای این فیلم اعترافهای دردناکی میکنند و بیننده را از اعتمادی که این بچهها به دوربین و شخص پشت دوربین دارند متعجب میکنند.
[صدای فیلم]
مهرداد اسکویی – فکر میکنی اگه برگردی بیرون، بازم شاید برگردی به مواد؟
یکی از بچهها – من… احتمال صد در صد! نمیدونم این چی هستش که دوباره برمیگردم بهش. تنها من نیستم، کسی که میگه میرم بیرون نمیکشم، به خدا میره بیرون بدتر میکشه.
مهرداد اسکویی – آزادی برای تو چه مفهومی داره آقای مرتضی؟
یکی از بچهها – خانوادهم رو ببینم. فقط خانوادهم رو ببینم. حتی حبس ابد هم بدن، قبول دارم. خانوادهم رو ببینم. شما هشت ماه از خانوادهت سوا بشی، یه بار خانوادهات رو نبینی، خداییش یعنی نمیپوسی؟ مغزت از کار نمیافته؟ من حتی حاضر بودم فقط پنج شش بار ببینمشون، حتی حکم اعدام بدن! من از مرگ نمیترسم. از زندگی میترسم.
در طول فیلم نکتهای که توجه همه را به خود جلب میکند، عروسکهاییست که دست این بچهها دیده میشود. برخی از شخصیتهای فیلم با این عروسکها میخوابند و برخی عروسکهایشان را همه جا با خودشان میبرند:
یکی از بچهها: “از مرگ نمیترسم، از زندگی میترسم…”
[صدای فیلم]
مهرداد اسکویی – این عروسک که کرده، این رو از کجا آوردی؟
یکی از بچهها – از کرمانشاه آوردم.
مهرداد اسکویی – چرا فقط باهاش کردی حرف میزنی؟
یکی از بچهها – چون هیچ کسی نیست با من کردی حرف بزنه. بعد اصلاً دلم واسه خودم میگیره.
البته مهرداد اسکویی پس از پایان نمایش فیلم در جلسه پرسش و پاسخ، پاسخ دیگری به کنجکاوی تماشاگران داد:
مهرداد اسکویی – پسربچهها عروسک دوست ندارند، عروسکبازی هم دوست ندارند. ولی قبل از اینکه این بچهها را بیاورند به این ساختمان، توی ساختمان قبلی بودند که شما چهار سال پیش فیلمش را دیدید. آنجا را خراب کردند و میخواستند بچهها را بیاورند جای جدید. یک مدت پسرها را بردند نزدیک بخش دخترها. در آن بخش مردم برای دخترها چیزهای مختلفی میفرستادند، ازجمله عروسک؛ و دخترها از همه چیز استفاده میکردند به جز عروسکها. دخترها معمولا ۱۶، ۱۷، ۱۸ سالهاند. این پسرها پاتک زدند، شبانه رفتند آنجایی که این عروسکها بودند و عروسکها را کش رفتند. این عروسکها را جایگزین برادر و خواهر و تنهاییهایشان کردهاند.
نوجوانان این فیلم معمولاً بعد از چند ماه حبس آزاد میشوند و به جامعه و خانوادههایشان برمیگردند. برای بسیاری از تماشاگران این پرسش پیش آمده بود که چرا اسکویی با این دانش از چهرههای بچهها فیلمبرداری کرده بود:
مهرداد اسکویی– معمولاً در ایران فیلمهایی که از این بچهها نشان میدهند و فیلمهایی که میسازند، در یک فضای کاملاً سیاه و تیره، این بچهها را ضد نور مینشانند و به آنها میگویند شما چرا این غلط را کردید، چرا این جرم را مرتکب شدهاید. و آنها دائم باید بگویند اشتباه کردیم، ما اینکار را نباید میکردیم، پشیمانیم.
من کاملاً قبول دارم که خیلی اوقات نباید اصلاً چهره این بچهها را نشان داد. میخواستم درباره بچههای خیابانی که توی خیابان کار میکنند، فیلم بسازم. اما به من گفتند که نباید راجع به این بچهها فیلم بسازید، چون چهرهشان را شما نشان میدهید. دو تا از این بچهها مردند و من تصمیم گرفتم که حتماً فیلم بسازم. به خاطر اینکه شما بهعنوان مخاطب، مخاطب هر جای جهان، در ایران و جاهای دیگر، باید این بچهها را بشناسید. هشت ماه بعد از فیلمبرداری رفتم کانون و یکی میگفت عمو مهرداد! عمو مهرداد! دیدم یک پسر بلندقدی آمده و من نمیشناسمش. گفت من ابوالفضلام. همین بچهای که عروسک دارد. گفت من را نمیشناسی؟ کاملاً قیافهاش عوض شده بود. بههیچوجه اسم فامیلیشان و اسم خانوادههایشان را نمیشناسم و امکان ندارد شما دو سال، سه سال بعد این بچهها را ببینید و بشناسید. با مددکارهای اجتماعی صحبت میکردم، میگفتند امکان دارد از بین این بچهها سهتاشان به ۲۰ سالگی نرسند. من دارم با خودم مسئلهی اخلاقی را حل میکنم. اشکالی ندارد ۱۵ـ ۱۰ تا از این بچهها را دنبالشان کنیم، دردشان را بفهمیم، چهرهشان را ببینیم، حسشان کنیم، غمشان را درک کنیم، هزاران از این بچهها هستند. تا اینکه هیچوقت آنها را نشناسیم، و هیچوقت آنها را نبینیم، هیچوقت تاریخ سینمای مستند ایران این بچهها را نشناسد و هیچوقت به آنها فکر نکند.
ایمیل تهیهکننده:
[email protected]
در همین زمینه:
::پوشش رسانهای جشنواره “ایدفا” در رادیو زمانه::
::گزارشهای رادیویی سارا روشن در رادیو زمانه::