نازنین اعتمادی – به‌تازگی مجموعه شعر “تاریکروشنا” از عباس صفاری توسط انتشارات مروارید در تهران منتشر شده است. در همان حال مجموعه “کبریت خیس” که از موفق‌ترین آثار عباس صفاری و خوش‌اقبال‌ترین کتاب‌های شعر در سال‌های اخیر به‌شمار می‌آید، به چاپ ششم رسید.

اما در کنار این خبرهای خوب، یک اتفاق نه چندان خوشایند هم برای عباس صفاری روی داد: نمایشی در تالار شهر به صحنه آمد با عنوان “صد سال پیش از تنهایی ما”. عنوان این نمایش از یکی از اشعار “کبریت خیس” برگرفته شده. عباس صفاری می‌گوید نویسنده به همین اکتفا نکرده و برخی از اشعار بلند و روایی این کتاب را نیز در نمایشنامه‌اش بدون ذکر نام نویسنده و منبع به کار گرفته است. شاعر نامه‌ای به مسئولان نوشته و آن‌ها هم قول رسیدگی داده‌اند. بهاره رهنما، بازیگر سینما هم در روزنامه شرق نظرش را در این‌باره نوشته است. باری، درباره ویژگی تصویری اشعار عباس صفاری، غیبت و حضور یک شاعر، و این چند رویداد تلخ و شیرین با او گفت‌و‌گویی انجام داده‌ایم که اکنون در دفتر “خاک” از نظر خوانندگان می‌گذرد:

آقای صفاری، مجموعه تازه‌ای از اشعار شما با عنوان “تاریکروشنا” به تازگی توسط انتشارات مروارید منتشر شده و بر اساس خبرهایی که به دست ما رسیده، از کتاب‌های پرفروش فصل است. آیا این دفتر،‌‌ همان مجموعه‌ای نبود که سال‌ها پیش با عنوان “تاریکروشنای حضور” در خارج از ایران توسط انتشارات تصویر در آمریکا منتشر شد؟

عباس صفاری – درست می‌فرمائید. چاپ اول این مجموعه حدود ۱۵سال پیش با عنوان “تاریکروشنای حضور” در لس‌آنجلس منتشر شد. طرح جلد این کتاب کار فرشید مثقالی بود و ناشرش انتشارات تصویر. در چاپ اول حدود ۶۰ شعر که در فاصله زمانی ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۴ سروده شده بودند به چاپ رسیده بود. این دومین مجموعه شعر من است و در زمان انتشارش چندین نقد و بررسی پیرامون آن انتشار یافت و آقای محمد رحیم اخوت نیز نقد بلند‌بالایی بر آن نوشت که در فصل‌نامه بررسی کتاب، در آمریکا منتشر شد.

عباس صفاری: آن زبان آرکائیک و نیمه فاخری که در مجموعه اولم برگزیده بودم در “تاریکروشنا” قوام آمد و با مضمون هماهنگ شد.

درین مدت دنیای شعری شما اندکی دگرگون شده که خیلی هم طبیعی‌ست، چه انگیزه‌ای باعث شد “تاریکروشنا” را مجدداً به چاپ بسپرید؟

به چند دلیل غیر موجه. در درجه اول من همیشه بر این باور بوده‌ام که آنچه ما در خارج از کشور و به زبان فارسی تولید می‌کنیم بخشی از ادبیات ایران است و از آن میان آنچه از اهمیتی بر خوردار باشد نهایتاً باید به ایران که جایگاه فرهنگ مادر است بازگردد. “تاریکروشنا” در کارنامه شعری من جایگاهی دارد که از بعضی جهات دست‌کم برای خودم حائز اهمیت است. آن زبان آرکائیک و نیمه فاخری که در مجموعه اولم برگزیده بودم در “تاریکروشنا” قوام آمد و با مضمون هماهنگ شد. علاوه بر این از طریق‌ ایمیل‌ها و پیغام‌های خوانندگان پی‌گیر شعرم در داخل کشور دریافتم که تعدای از آن‌ها علاقمند هستند که کتاب‌های دیگرم را نیز داشته باشند.

زندگی شما به عنوان یک شاعر مهاجر در غیبت اتفاق می‌افتد یا در حضور؟ این را می‌پرسیم، چون می‌دانید که نیما بعد از آنکه از محیط رنجیده‌خاطر شد و به یوش پناه آورد، به ظاهر غایب بود، اما حضورش در فضای فرهنگی و شعری ما بسیار سنگین بود.

سئوال شما مرا یاد کتاب “جشن بی‌کران” نوشته ارنست همینگوی انداخت که به گمانم آخرین کتاب اوست و سال‌ها پس از ترک پاریس نوشته شده. گویا در مورد این کتاب گفته شده که دور از پاریس او توانسته تصویر دقیق‌تری از پاریس ارائه دهد.

یکی از عوالم و حس‌هایی که مرا تحریک می‌کند و به نوشتن وا می‌دارد حس نوستالژیاست. محیط و یادآوری آن همیشه نقش مهمی در عوالم نوستالژیک ما دارد. من دقیقاً نمی‌توانم بگویم. اما گاهی فکر می‌کنم اگر در ایران مانده بودم به شعر برنمی‌گشتم .

“کبریت خیس” نوشته عباس صفاری، دفتری در شعر که به چاپ ششم رسید.

آقای صفاری، یک نمایشی در ایران روی صحنه آمده با عنوان “صد سال پیش از تنهایی ما”. شما هم شعری دارید با همین عنوان در مجموعه “کبریت خیس” که الان چاپ ششمش به بازار آمده. چطور ممکن است عنوان یک نمایش با عنوان شعر شما یکسان باشد؟

اسم این نمایش که در حال حاضر در یکی از سالن‌های تئا‌تر شهر بر صحنه است مستقیماً از روی شعر من برداشته شده. اما این دستبرد به همین یک مورد ظاهراً بی‌اهمیت که می‌توانستم به‌راحتی از آن چشم بپوشم ختم نمی‌شود. تعدادی از اشعار بلند و روایی “کبریت خیس” را نیز نویسنده تازه‌کار این نمایش بدون اطلاع و آگاهی من در نمایشش گنجانده است. اما آنچه بیش از این دو مورد برای من آزاردهنده است تکه پاره کردن اشعار “کبریت خیس” است که جابه‌جا در منولوگ این نمایش زورتپان شده است. در حال حاضر تنها کاری که از راه دور از من برمی‌آید این است که معترض باشم و از مسئولان تئا‌تر شهر بخواهم که به اعتراض من پاسخ منطقی بدهند.

شعر شما یک شعر ایماژیستی (تصویری) ‌ست. فکر نمی‌کنید همین ویژگی تصویری باعث شود که عده‌ای وسوسه شوند و پای شعر شما را به صحنه‌های نمایش هم باز کنند؟

نمایش “صد سال پیش از تنهایی ما” و دست‌درازی به دنیای یک شاعر.

جنبه‌های تصویری شعرم را من ویژگی مثبت آن می‌دانم. اشکالی هم نمی‌بینم که در تآ‌تر یا سینما استفاده درست و به جایی از آن بشود. “گربه‌های اشرافی”ِ تی. اس. الیوت در شکل یک نمایش موزیکال ۲۰ سال است که روی صحنه است. از شعر من پیش از این نیز هم در آمریکا و هم در یک فیلم کوتاه که در ایران ساخته شده استفاده کرده‌اند. اما در پوستر فیلم نام شاعر قید شده است و چنانچه فروشی داشته باشد حق‌التألیف نیز باید به من تعلق بگیرد. اعتراض من به این نمایش و نویسنده‌اش این است که این کار یک سرقت ادبی است که بدون اطلاع و موافقت من انجام شده و از آن بد‌تر نویسنده با نیاوردن نام من در پوستر و بروشور به تماشاگر وانمود کرده که نویسنده آن اشعار اوست. از آن گذشته آنچه من و شما در عرصه ادب به شکل کتاب تولید می‌کنیم خوانندگان مشخصی دارد که اصطلاحاً به آن‌ها قشر کتابخوان می‌گویند. تماشاگران فیلم و تآ‌تر و شنوندگان موسیقی لزوماً کتابخوان نیستند. وقتی فیلمی با استفاده از یک کتاب یا ترانه‌ای با استفاده از شعر من ساخته می‌شود امکانی برایمان ایجاد می‌کند که دایره محدود کتابخوان را گسترش بدهیم و افراد جدیدی را به خواندن تشویق کنیم.

یکی از بحث‌های مهم در قلمرو حقوق مؤلف و مسأله “بینامتنیت” که پست‌مدرنیست‌ها به آن ظاهراً بسیار علاقه دارند، این است که آیا مؤلف در عصر اینترنت اصولاً حقی دارد؟

در رابطه با اینترنت و فضای مجازی اشکالاتی بوجود آمده که کنترل استفاده‌کنندگان از به فرض یک قطعه موسیقی را مشکل کرده است و ایجاد نرم‌افزاری که این‌ها را کنترل کنند لازمه‌اش بیلون‌ها دلار سرمایه است که من معتقدم نهایتاً فکری به حالش خواهند کرد. اما داستانی که کتاب می‌شود و فیلم می‌شود و میلیون‌ها دلار در گیشه فروش می‌کند حساب و کتابی دارد که نمی‌توان زیر پا گذاشت. به زبان دیگر بدون سود تولید حرفه‌ای و متداوم در عرصه ادب و هنر غیر ممکن است .

چه باید کرد به نظر شما که مؤلف ایرانی از نظر قانونی “محق” باشد؟

در رابطه با حقوق مؤلف ما قوانین محکم و نسبتاً دقیقی در ایران داریم. مشکل اما سیستم قضایی ماست که پایبندی و اجرای آن را جدی نمی‌گیرند و این امر محیط دادگاه‌هایمان را تبدیل کرده است به صحنه لابیرنت فرار‌دهنده‌ای در داستان‌های قضایی کافکا.
 

 در همین زمینه:

::پرنده، پرنده است::