شهرنوش پارسیپور – انتشارات لارسون در آمریکای شمالی اخیراً کتابی به نام “دختر شاعر” منتشر کرده است که شرح احوال پروانه بهار، دختر ملکالشعرای بهار است. این کتاب به وسیله پروانه بهار و جوآن آقاولی نوشته شده است.
تولد ملکالشعرا در پوشش کتاب حاضر سال ١٨٨٢ نوشته شده است، اما ویکیپدیا تاریخ تولد او را ١٢۶۶ برابر با سال ١٨٨٧ مشخص کرده است. به هر حال بهار از شخصیتهای قابل تأمل ادبیات صد سال اخیر ایران است. پدر و پدربزرگ او هر دو از شاعران نسلهای پیشین هستند و مادر او از مسیحیان قفقاز است که به دین اسلام گرویده است و زنی بسیار باسواد و اهل مطالعه بود. پدر بهار ترجمه کتابهای الکساندر دوما را به خانه میآورد و به صدای بلند میخواند و هرگاه خسته میشد مادرش خواندن را ادامه میداد. بهار در بیست سالگی به نهضت مشروطیت و مشروطهخواهان خراسان پیوست و به انجمن سعادت خراسان راه یافت. او فعالیت روزنامهنگاری بسیار گستردهای داشت و دائم مشغول چاپ روزنامههایی بود که پس از مدتی توقیف میشدند. در دوران رضا شاه نیز سالهایی را در تبعید به سر برد.
پروانه بهار در خانهای به دنیا آمد سرسبز و زیبا که برای خود بهشتی در روی زمین بود. این خانه مرکز رفت و آمد و برخورد روشنفکران وقت بود و دختر جوان در چنین فضایی رشد کرد. او دو سال پس از مرگ پدر به آمریکا مهاجرت کرد و به تحصیلات خود ادامه داد و در مراکز مختلفی به کار همت گماشت. نسخه پارسی این کتاب به نام “مرغ سحر” در ایران به چاپ رسیده است، اما طرح ترجمه کتاب به وسیله پروانه بهار و جوآن آقاولی دوست قدیمی او که یک بانوی استرالیاییالاصل است به انجام رسیده.
دختر شاعر، شرح حال پروانه بهار. جوآن آقاولی و پروانه بهار.
کتاب به بخشهایی تقسیم شده که در برگیرنده فضای زندگی پروانه است. به خانه بیشتر از هر جایی بهاء داده شده است، و طبیعتاً سایه پدری بزرگ همانند ملکالشعرای بهار بر سر این کتاب سایه انداخته است.
پروانه همیشه خاطره دستگیریهای پدرش را در خاطر دارد. ازدواج ناموفق او با مردی که از گرفتاریهایی رنج میبرد به مقطعی رسید که منجر به طلاق شد. پروانه به خانه پدری بازگشت و در دورانی که ملکالشعرا از بیماری سل رنج میبرد در کنار او به سر برد و به اتفاق او برای معالجه پدر به سوئیس رفت. پروانه بهار اندکی پس از جدایی از شوهر نخست با شوهر دوم خود به نام علی اکبر خسروپور ازدواج میکند که ثمره این ازدواج دو فرزند است.
بازگشت میکنیم به ملکالشعرای بهار. همه ما بهار را به خوبی میشناسیم، ولو اینکه نام او را ندانیم. عملاً نمیتوان ایرانی را پیدا کرد که ترانه “مرغ سحر” را نشنیده باشد. شعر این ترانه از محمد تقی بهار است. همان مردی که مجسمه او در مشهد نمایشگر عشق مردم زادگاهش به اوست. بهار یک انقلابی متفکر بود. از بیعدالتی رنج میبرد و نسبت به فرزندانش نهایت عشق را داشت. پروانه مینویسد که زندگی پرغنایی درکنار پدر داشته است. او درس عشق و محبت به کشور و انسانیت را از پدرش آموخته است.
نام اصلی بهار، “محمد تقی صبوری” بود، و او خود لقب بهار را به نام خانوادگیاش تبدیل کرد. بهار هنگامی که به سی سالگی رسید در خود این امکان را دید که ازدواج کند. آن موقع زمانهایست که مرد و زن حق دیدار یکدیگر را ندارند. پدر بهار مرده است و خانواده او در مشهد زندگی میکنند. بهار از دوستی درخواست میکند تا زنی برای او بیابد، که قدبلند و قوی باشد، باسواد باشد و از یک خانواده خوب. این دوست، خواهرزن خود را کاندیدای این ازدواج میکند و زوج در یک نشست خانوادگی به نیمنظر یکدیگر را میبینند. بهار بعدها همیشه شکایت داشته است که امکان معاشرت با خانم خود را نداشته است. دختر جوان در خانه درس خوانده بوده و مقدمات ریاضیات را هم میدانسته. بنا بر گفته پروانه او هرگز ندیده است که مادرش کتاب بخواند، حتی قرآن را بخواند، اما به کار درس و مشق بچههایش رسیدگی میکرده است. زوج به مرور صاحب پنج بچه میشوند. پروانه جزو کوچکترین بچههاست.
عکسهای جالبی در کتاب به چاپ رسیده که خانواده بهار را نشان میدهد. تعادل خوبی در مجموعه خانواده به چشم میخورد. بهار و همسر آیندهاش نامههایی برای یکدیگر نوشتهاند، که بدبختانه نامههای همسر او از میان رفته است، اما نامههای بهار باقی مانده است و در مجموعه کوچکی به چاپ رسیده است. خاطرهنویسی یکی ار بهترین امکانات برای بهوجود آوردن تاریخ است. تاریخ همیشه از نکاتی که خاطرهنویسان در کتابهای خود به دست میدهند غفلت میکند، اما چه بسا یک شخصیت را بتوان بهتر از طریق همین نکات شناخت. در همین کتاب میتوان متن نامههایی را که بهار برای همسرش نوشته خواند و از او شناخت به دست آورد. اما مسئله جالبیست که هیچکس به این معنا بهاء نداده است که نامههای همسر بهار را بایگانی کند. در عین حال میتوان به این امر اشاره کرد که دختر جوان حق نداشته به مدرسه برود، چون مدرسهای برای دختران وجود نداشته است.
با کتاب پروانه بهار به ایران قدبم سفر میکنیم. به تهران، زمانی که شهر کوچک است و پر از باغات زیبا. به همراه دختر و پدرش به دیدار قوامالسلطنه میرویم و کمکم متوجه میشویم که جهان ایرانی دارد پوست میاندازد. حالا دخترها درس میخوانند و پروانه بهار به مدرسه میرود. او تحصیلات خود را تا مرحله عالی پیش میبرد. در عین حال با مهاجرت به آمریکا به جمع ایرانیهای معدودی میپیوندد که در آن زمان در آمریکا هستند. او در آمریکا به یکی از فعالان جنبش آزادی زنان تبدیل میشود. بدون شک فعالیت امثال او از راهی غیر مستقیم بر جنبش زنان ایرانی تأثیرگذار بوده است.
جوآن آقاولی با من از طریق ایمیل تماس گرفت و درباره کار مشترک خود و پروانه حرف زد. جوآن استرالیاییست، اما عروس ایرانیها به حساب میآید، چون همسر یک مرد ایرانی بوده است. او از دوستان قدیمی پروانه است و آن دو تصمیم میگیرند به اتفاق کتاب را که به پارسی نوشته شده به زبان انگلیسی برگردانند. ترجمه بسیار خوب از کار در آمده و کتاب اکنون در بازار است.
به عکس خانوداگی بهار که در اصفهان گرفته شده است نگاه میکنم. زن و شوهر در میانه نشستهاند و بچهها دور آنها را گرفتهاند. مهرداد بهار، دانشمند بزرگ ایرانی در روی زانوی پدرش نشسته است.
عکس در سال ۱۳۱۱گرفته شده، و مثل تمامی عکسهای آن دوران پردهای به دیوار آویختهاند که بسیار بیقواره است. من این پرده بیقواره را در بسیاری از عکسهای ایران آن دوران دیدهام. در عکس دیگری که از بچهها گرفته شده است سلیقه بیشتری به کار رفته و استاد عکاس از پرده صرفنظر کرده است. عکس بسیار زیبایی از پروانه و پدرش در شهر لوزان سوئیس، در دوران بیماری ملکالشعرا در این مجموعه وجود دارد. میتوان باور کرد که مادر پروانه همانند خود او زن بسیار زیبایی بوده است. و بالاخره این پرسش فلسفی از ذهنم میگذرد که ما انسانها چرا این همه تلاش میکنیم برای آیندگان چیزی به جای بگذاریم؟ شاعران شعر میگویند و نویسندگان مینویسند. مردم همه در جستوجوی آن هستند که چیزی را به آینده منتقل کنند. این میل به آینده منتقل شدن در حقیقت جهادیست که انسان علیه مرگ بر عهده میگیرد. شاعری به بزرگی ملکالشعرا نمرده است، اما حقیقتیست که شعر او برای ما باقی مانده است و روحمان را در خواندن تازه میکند.
برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر درباره ملکالشعرا به گوگل مراجعه کنید. اطلاعات بسیار جالبی درباره او به زبان پارسی وجود دارد.
در همین زمینه:
::گزارش زندگی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه::