محمد عبدی – امیر کوستوریکا (یا به قول صربها “کوستوریتسا”) را همه به عنوان یک فیلمساز متفاوت و البته کمنظیر میشناسند، اما از زمانی که تصمیم گرفت بهجای آهنگساز محبوبش، گوران برگوویچ، خودش برای فیلم “گربه سیاه، گربه سفید” موسیقی بسازد، وسوسه موسیقی چنان به جانش افتاد که گروه کوچکی تشکیل داد با عنوان “سیگار کشیدن ممنوع” (No Smoking Orchestra The) و علاوه بر ضبط سی دی، به اجرای کنسرتهای مختلف در کشورهای گوناگون هم پرداخت.
آخرین کنسرت آنها، به تازگی به عنوان بخشی از جشنواره بزرگ جاز لندن اجرا شد؛ هر چند موسیقی گروه کوستوریکا در واقع اصلاً جاز نیست و ترکیبی است از موسیقی پانک و راک و موسیقی کولیهای ناحیه بالکان، اما در هر حال جشنواره جاز لندن فرصت مغتنمی بود برای علاقمندان این گروه و نیز علاقمندان به سینما که پس از کنسرت بهیادماندنی دو سال قبل آنها در لندن در تالار باربیکن باز شاهد هنرنمایی گروهی باشند که پیش از آنکه وامدار موسیقی به نظر برسد، مدیون سینما و سیرک است (هر چند افسوس که گروه به اجرای همان قطعات کنسرت قبلی قناعت کرد و کار تازهای در چنته نداشت.)
اما اساساً مواجهه با این گروه به عنوان یک گروه موسیقی و تلاش برای تحلیل جدی موسیقی آنها ره به جایی نمیبرد. در واقع اگر به کار این گروه به عنوان موسیقی صرف نگاه کنیم، نتیجه قابل توجهی عایدمان نمیشود که هیچ، شاید خیلی زود مأیوس هم بشویم؛ چرا که هیچکدام از نوازندهها در اوج نیستند و مجموعه کار به عنوان موسیقی خالص، قطعاً شگفتانگیز نیست، اما به گمانم در قبال چنین اجرایی، باید زاویه دیدمان را تغییر دهیم: چیزی که کوستوریکا و گروهش پیشنهاد میکنند در واقع ترکیبیست از سینما، تئاتر و سیرک که حالا با موسیقی همراهی میشود.
نکته متمایزکننده اجرای کوستوریکا، جهان جذابی است که او به عنوان یک “مؤلف” خلق میکند. همه چیز آماده است تا اجرای یک کنسرت هم به بخشی از جهان فیلمهای او بدل شود. در نتیجه کیفیت موسیقی اصلاً اهمیت چندانی ندارد. شاید حتی کسی به این فکر هم نمیکند که خود کوستوریکا نوازنده چندان برجستهای نیست. مهم جهانی است با مختصات و ویژگیهای خاص این فیلمساز؛ جهان دیوانهواری که از “دوران کولیها” و “زیرزمین” تا “گربه سیاه، گربه سفید” و “زندگی یک معجزه است”، و سالن کنسرت امتداد یافته و به واقعیت عینی بدل میشود: دو ساعتی که در آن تمیز دادن یک کنسرت از فیلمهای کوستوریکا غیر ممکن مینماید.
امیر کوستوریکا به ما یادآوری میکند که زندگی با همه دردها و رنجهایش زیباست.
کوستوریکا بنای کنسرتش را بر یک اجرای نمایشی میگذارد؛ اجرای موسیقییی که با حرکات نمایشی همراه است و بنایش را از جهان سیرک وام میگیرد (چیزی که کوستوریکا در فیلمهایش هم از آن سود میجوید.) در نتیجه از همان لحظات اول این شوک به تماشاگر وارد میشود: خواننده که لباس آبی عجیب و غریبی به شیوه گردانندگان یا دلقکهای سیرک پوشیده، از صحنه بارها پائین میآید و در میان مردم میلولد، تماشاگران را برای رقص به روی صحنه میبرد و با همه چیز شوخی میکند (حتی این بار با یک شخص معلول که در بین تماشاگران روی صندلی چرخدارش نشسته بود و خواننده بیمحابا – و بیتوجه به قوانین سخت گیرانه بریتانیا درباره معلولین- بر روی صندلی او نشست و هر دو با هم با صندلی چرخدار سرخوشانه از این سو به آن سوی سالن تاختند!)
این بازیهای نمایشی تا انتها ادامه دارند: همه نوازندگان در واقع بازیگر هم هستند. آنها با حرکات دست و صورت و پانتومیم به نواختن دیگر نوازندهها عکسالعمل نشان میدهند و تمام صحنه اجرا به صحنه یک تئاتر تبدیل میشود با مختصات خاص خود که در این دنیای دیوانهوار همه چیز مجاز است. در واقع کار کوستوریکا همچون فیلمهایش جدا کردن تماشاگر از دنیای واقعی و غرق او در جهانی خلسهآور و مجازی است که در آن تنها رقص و شادی معنا دارد؛ و از این حیث کوستوریکا اجرای موفقی دارد: به مصداق قوالی که با حال و هوا و دنیای تماشاگران هماهنگ میشود و نیرویش- و حتی مدت زمان اجرایش- متناسب با تماشاگران است، اینجا هم کوستوریکا به ترکیب غریبی از مداخله تماشاگر در اجرا و تنظیم اجرا با حال و هوای تماشاگران دست مییابد. از این رو استفاده از سراسر تالار با حرکت خواننده و گاه نوازنده ساکسیفون و همراهی نور به شیوه سیرک، و به روی صحنه آوردن جمع کثیری از تماشاگران، بخشی از اجراست.
و این بازی تا به آخر ادامه دارد: آنها خوانندگان اپرا را دست میاندازند، کوستوریکا ادای رهبران ارکستر را درمیآورد، حوله روی سرشان میاندازند و مینوازند، هنگام نواختن پای میکوبند و به هوا میپرند، آرشه را در دهانشان میگذارند و مینوازند، مسابقه بوکس راه میاندازند و همه اینها با همراهی یک موسیقی شاداب بالکانی که لحظهای به تماشاگران اجازه نشستن بر روی صندلی را نمیدهد و همه مشتاقانه ایستادهاند و میرقصند و در ترانهای با فریاد زدن Fuck you MTV همه مرزبندیها را میشکنند؛ جهان تازهای خلق میشود که تنها به مؤلفش “امیر کوستوریکا” تعلق دارد و جهانی است بس آزاد و رها که در آن هیچ دغدغه یا ذهنمشغولی آزارندهای وجود ندارد و آدمهایش خیاموار دم را غنیمت میشمارند و دیوانهوار به همه چیز پشت پا میزنند و در آن “زندگی یک معجزه است”. در واقع کوستوریکا – خودآگاه یا ناخودآگاه- همچون پایان “زیرزمین” باز به انتهای “هشت و نیم” فلینی که یکی از فیلمهای محبوب زندگیاش است، رجوع میکند و در رقص پایانی چکیده جهانش را با ما در میان میگذارد: جمعیت زیادی از تماشاگران را با خود همراه میکند تا به روی صحنه بیایند، دیوانهوار- و گویی بیانتها و خلسهآور- برقصند و باز به ما یادآوری کنند (همچون “هشت و نیم”؛ دست در دست هم در گرداگرد یک سیرک، نمادی از زندگی) که زیستن به رغم همه دردهایش زیباست.
Emir kusturica & No Smoking Orchestra – Bubamara
چرا در بالای این مطلب آرم فیس بوک وجود نداره و نمی شه اونو «لایک» زد؟
کاربر مهمان / 30 November 2011