شهرنوش پارسی‌پور – باید دانست که میان مردم عادی و تیکی، به عنوان نخستین انسان، که نیمه‌خدا و دارای قدرت‌های جادویی‌ست فاصله‌ای وجود دارد. پس مائوری‌ها برای پر کردن این فاصله لشکری از دلاوران انسانی خلق کرده‌اند که یکی از آن‌ها “راوآ” نام دارد که استعداد کنده‌کاری او باعث ساختن قایق شد.

دیگری “ماتااورا” نام دارد که هنر خالکوبی را از خدایان آموخت. اما مشهور‌ترین دلاوران “تاآوهاکی” و “راتا” هستند که دلاوری‌هایشان منجر به شکل‌گیری سلسله‌ای اشرافی شد. دروان تااوهاکی دربرگیرنده قهرمانی‌های یک خانواده است، که نه تنها در نیوزلند، بلکه در جزایر اطراف نیز محبوبیت داشتند. آنان در طول نسل‌ها تحمل حقارت و انتقام‌جویی و جنگ با خدایان و انسان‌ها به پیروزی نهایی خود رسیدند، و پس از انجام یک سفر دریایی اجتماع نوینی در در سرزمینی جدید ایجاد کردند. در ظاهر با داستانی قهرمانی رو در رو هستیم، و در باطن متوجه می‌شویم که پولینزی‌ها برای جلوگیری از خونریزی بیشتر و پرهیز از جنگ‌های خانمان برانداز به دلیل جمعیت زیاد از جزیره مرکزی خارج شدند.
 

قهرمان اصلی مردی‌ست به نام تاوهآکی که موهای نرم بلند، پوست طلایی-سرخ و قدرت جنسی همانند نیروی جنسی خدایان دارد. او در حقیقت دارای خون خدایی‌ست، چرا که نوه “وهاتیری”، بانوخدای تندر است، و از او این قابلیت را به ارث برده که از زیر بغلش تندر‌‌ رها کند. در شجره خانوادگی انسانی تاوهاکی نام‌آورانی به چشم نمی‌خورند. پدر بزرگ او “کای-تانگاتا” یک آدمخوار بود که در جریان سفری به جهان زیرین مستراحی روی سرش خراب شد و مرد. پدرش که “هه ما” نام داشت آن چنان کودک هرزه‌ای بود که مادرش با بیزاری از نزد او گریخت. هه‌ما بعد‌ها با خدایان درافتاد و آنان را در چاه مستراحی در جهان زیرین زندانی کرد.
 

تاوهاکی و برادرش “کاریهی” مصمم شدند هه‌ما را نجات دهند، اما در حقیقت کاهیری گزینش غلطی برای همراهی با او بود. از آنجایی که تاوهیری در هر کاری سرآمد همه بود مورد نفرت همراهانش قرار داشت، و کاهیری موجودی به شدت نالایق بود. تنها با اتکاء به مهارت تاوهاکی و افسون‌های درستی که او می‌خواند، و برای بازدید از جهان زیرین لازم بود، بود که آن دو سفر را با موفقیت به پایان رساندند و پدرشان را آزاد کردند. زوال تاوهاکی زمانی فرارسید که مردی حسود، در هنگامی که او خواب بود پوست طلایی‌رنگش را کند و به دریا انداخت و ماهیان آن را بلعیدند. او که اکنون به قیافه عادی درآمده بود دیگر نظر زنان را به خود جلب نمی‌کرد. سرانجام با تکیه بر ارتباطات آسمانی‌اش موفق شد پوست طلائی‌اش را باز پس بگیرد، و تنها یک سهم از آنکه کف پایش را می‌پوشانید بازنگشت و او یک بار دیگر محبوبیت خود را باز یافت. اما او از تلخی زمانی که طرد شده بود رنجیده‌خاطر بود و سرزمینش را به قصد جست‌وجوی مکان جدیدی ترک کرد. 
 

 روشن است که زنان نخستین کسانی هستند که درخت کاشته‌اند، چنان که باید باور کرد نخستین صنعتگران مردان هستند و راتا نخستین کسی‌ست که قایق می‌سازد. در عین حال به خوبی روشن است که اگر این قوم را به حال خودشان می‌گذاشتند رشد بسیار خوبی در برابرشان بود.

حماسه “با راتا”، نوه تاوهاکی ادامه می‌یابد. راتا همانند تاوهاکی در جست‌وجوی گرفتن انتقام پدرش بود که به‌وسیله یک خدای پرنده به نام “ماتوکو-لاکوتاکو” از هم دریده شده بود. او در‌‌ همان حال قصد نجات جان مادرش را داشت که ماتوکو او را دزدیده و از سر در زمین کاشته بود تا خوراک خدایان بشود. راتا برعکس تاوهاکی قدرت آسمانی نداشت. گرچه که شجاع و مبتکر بود اما توان استفاده از سحر و جادو را نداشت. مهارت اصلی او ساختن قایق‌های جنگی بود. خوشبختانه جهان زیرین که مادر او در آنجا گرفتار شده بود به سطح آمد و تبدیل به جزیره‌ای شد. راتا با جمعی از جنگجویان ورزیده و گزیده شده به سوی آنجا رفت و با هیولاهای دریائی که عبور می‌کردند جنگید و موفق شد خدایانی را که مادرش را دزدیده بودند شکست دهد. او درعین حال موفق شد سر پدرش را از حلقوم ماتوکو بیرون بکشد. راتا بعد‌ها با دختر یک خدا عروسی کرد و از اتحاد آنان دودمانی به‌وجود آمد که همه آن‌ها بعد‌ها فرمانروا شدند.
 

داستان “هینا”، مارماهی و نارگیل یکی از داستان‌های بسیار جالب این منطقه است.
 

هینا (به معنای زن جوان) به مثابه چهره آسمانی زنان و کار زنان مورد مشاهده قرار می‌گیرد. او در چهره‌های مختلفی در اساطیر پولینزی ظاهر شده. در فرهنگی که ترکیب اشعار عاشقانه و آغاز عشقبازی تخصصی منحصر به زنان بود، برخی از داستان‌ها به نحوی شرم‌آور جنسی بوده. بقیه دستورات عملی دارند. جایی که هینا دوست داشت آب‌تنی کند یک آبگیر سیاه و عمیق دریایی و پر از مارماهی بود. طبعاً هنگامی که او به آن‌ها نزدیک می‌شد مارماهیان می‌گریختند. اما یکی ار مارماهی‌ها بزرگ‌تر بود و از بقیه شهامت بیشتری داشت. همین‌طور که هینا در آب آرام گرفته بود مارماهی به دور پای او پیچید. هینا او را از خود راند. او در حقیقت اجازه داد که هر جا شنا می‌کند مارماهی همراهش برود. یک روز که هینا به مارماهی خیره شده بود او به مرد جوان جذابی به نام “تونا” متحول شد. آنان عاشق یکدیگر شدند. اما تونا همیشه پس از هر ملاقات دوباره به قیافه مارماهی بازمی‌گشت، و در نتیجه هیچکس به آن‌ها بدگمان نمی‌شد. عاقبت تونا رابطه را نزدیک‌تر کرد. او اعلام کرد که باران شدیدی خواهد آمد که به سیل تبدیل شده و به خانه هینا خواهد رسید. اما او نباید بترسد، چرا که تونا تا خانه او شنا کرده و در آستانه آن دراز خواهد کشید. بعد زن باید سر او را بریده و در زمین مرتفعی دفن کند، و سپس در انتظار بنشیند که بعد چه اتفاقی خواهد افتاد.
 

همه چیز‌‌ همان‌طور اتفاق افتاد که تونا پیش‌بینی کرده بود و هینا سر او را برید و دفن کرد. آب‌ها پائین نشستند و همه چیز به حالت عادی بازگشت. از جایی که سر دفن شده بود دو جوانه سبز ظاهر شد. جوانه‌ها بزرگ شدند و به درخت نارگیل تبدیل شدند که برای انسان شیر، گوشت و روغن به ارمغان آوردند. برگ‌هایشان برای زنبیل استفاده شد و پوسته‌شان به کاسه تبدیل شد و الیافش به طناب، و با بدنه‌اش نیز می‌شد ستون خانه یا قایق درست کرد. ار آنجایی که مردم نباید خیرخواه خود را فراموش می‌کردند مجبور بودند پوسته نارگیل را بردارند و هر بار که پوسته نارگیل را برمی‌دارند در آنجا دو چشم کوچک و دهان مارماهی را پیدا می‌کنند.
 

ابن داستان آخرین به خوبی منشأ کشاورزی را با زن در ارتباط قرار می‌دهد. روشن است که زنان نخستین کسانی هستند که درخت کاشته‌اند، چنان که باید باور کرد نخستین صنعتگران مردان هستند و راتا نخستین کسی‌ست که قایق می‌سازد. در عین حال به خوبی روشن است که اگر این قوم را به حال خودشان می‌گذاشتند رشد بسیار خوبی در برابرشان بود. ذهن اسطوره‌ساز در حقیقت متعلق به مردمانی‌ست که چیزی را می‌سازند. اما در عین حال ارتباط رفتار جنسی با کشاورزی نخستین مسئله بسیار قابل مطالعه‌ای‌ست. تقریباً در تمامی اساطیر جهان این دو معنا باهم پدیدار می‌شوند. داستان آدم و حوا به خوبی این تلفیق را به نمایش می‌گذارد. و در داستان هینا نیز نخست مارماهی و هینا دوست و عاشق می‌شوند، و به دنبال آن مسئله کاشتن درخت آغاز می‌شود. آیا مردم پولینزی نیز همانند بسیار از مناطق جهان قربانی انسانی می‌کرده‌اند تا زمین را بارور کنند؟ البته تونا یک مارماهی‌ست که به چهره انسان درمی‌آید، و باز به درخواست خودش قربانی می‌شود، اما شک نیست که این داستان پوششی‌ست بر قربانی انسانی برای دستیابی به محصول بهتر و یا راضی کردن زمین مادر که پیکره زنانه‌ای‌ست که شاید برای بارور شدن نرینه‌ای را می‌طلبد. شاید هم که داستان جایگزین شدن قربانی حیوانی به جای قربانی انسانی را در مد نظر دارد.
 

باز در این‌باره گفت خواهیم داشت.
 

در همین زمینه:
::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::