شهرنوش پارسیپور – از استرالیا به نیوزیلند میرویم. این بخش نیز با بهره گیری از کار تحقیقی دکتر کریس گوسدن، از دانشگاه آکسفورد انگلستان شکل گرفته.
“مردمان مائوری در نیوزیلند باور دارند که دو موجود آفریننده و والامقام ریشه تمامی موجودات هستند. رانگی نرینه بود و پاپا مادینه. رانگی آسمان بود و پاپا زمین.
آن دو به هم چسبیده بودند. در عشقورزی مدام بودند، از این عمل آنان مجموعهای از خدایان جهش پیدا میکنند، که هر یک، اعم از زن یا مرد، قلمرو مسئولیت خودش را بر عهده دارد. دریا، هوا، درختها، ماهیها، حیوانات و هر یک از جنبههای دیگر زندگی در حوزه اقتدار این خدایان هستند. خدایان در عین حال انسان و شرایطی را که در آن زندگی میکند بهوجود آوردهاند.
بر طبق اسطوره مائوریها زندگی با یک خالی کامل و مطلق آغاز شد. این صرفاً یک تاریکی محض نبود –که در خودش سرچشمه وحشت بود- بلکه نکته بدتر حالتی از خالی محض، بدون نور، حس و شکل بود. اصطلاحی که برای شرح این وضعیت به کار میرود “کره” بود که بعدها وارد تقویم قمری مائوریها شد و نشانگر سه شبیست که ماه غایب است، و فرض بر این است که در این شبها به دست آوردن غذا از زمین و دریا غیر ممکن است. در این فضای هیچ چیز، دو موجود، رانگی، خدای آسمان و پاپا، بانوخدای زمین پدیدار شدند. آنان موجودیت خود را مدیون والدی سایهوار که “یو” نامیده شده است بودند، و این نامی بود که بعدها برای مسیونرهای مسیحی بسیار خوشآیند بود؛ چرا که آن را به یهوه متصل کردند. این خدایان که همانند دو لبه صدف به یکدیگر چسبیده بودند صاحب شش بچه شدند که عبارت بودند از “تانه”، خدای جنگلها “تانگاروآ”، خدای دریا، “تو”، خدای جنگ، “رونکو” خدای گیاهان کشاورزی، “هائومیا” خدای گیاهان وحشی و “تاوهیری”، خدای عناصر.
فضای میان رانگی و پاپا گرم و حاصلخیز بود، و به درختان، سرخسها، مارمولکها و صدفها زندگی بخشید. اما این فضا در عین حال تاریک و گرفته بود. خدایان که قادر به ایستادن نبودند همانند مارمولکها کورکورانه در اطراف میخزیدند، یا به سادگی روی پهلوهای خود دراز میکشیدند و برای نفس کشیدن تقلا میکردند.
بر طبق اسطوره مائوریها زندگی با یک خالی کامل و مطلق آغاز شد. این صرفاً یک تاریکی محض نبود –که در خودش سرچشمه وحشت بود- بلکه نکته بدتر حالتی از خالی محض، بدون نور، حس و شکل بود.
سپس معجزهای رخ داد. پاپا دستش را بلند کرد و بچهها در یک آن اندکی از نور روز را به دست آوردند. آنان بیدرنگ بیشتر نور خواستند. “تانه” پیشنهاد کرد با حرکتی پدر و مادر خود را از یکدیگر جدا کنند، که تمامی خدایان، به استثنای “تاوهیری” که به پدر خود آسمان تکیه داشت با علاقه شدید موافقت کردند. اما آنان بهزودی دریافتند که حرف زدن از عمل کردن آسانتر است. آنان یکی پس از دیگری تقلا کردند تا آسمان و زمین را به زور از یکدیگر جدا کنند. کوشششان اما بیاثر ماند، و در اینجا “تو” به این فکر افتاد که در بازوهای رانگی که محکم به دور پاپا پیچیده شده بود، شکافی ایجاد کنند. این ترفند مؤثر افتاد و “تانه” روی سر خود ایستاد و پاهایش را به آسمان فشار داد و موفق شد در همآغوشی والدینش شکافی ایجاد کند. “تانه” به اتفاق برادرانش دیرکهای چوبی را استوار کرد و رانگی را در شکل جدیدیش استوار کرد. از آن پس رانگی و پاپا برای همیشه از یکدیگر جدا شدند، آنان اندوه خود را با اشکی که به صورت باران از آسمان نازل میشود و مهی که در سحرگاهان از زمین برمیخیزد به نمایش میگذارند.
خشونت “تو” نه تنها باعث جدایی آسمان از زمین شد، بلکه هدیهای به نام خونریزی برای جهان به همراه آورد. در بسیاری از اساطیر پولینزی خون بخش ضروری آفرینش به شمار میآید، رنگ خون چیزیست که جزیرهنشینان آن را با حکومت پادشاهی و نیروی نرینگی همراه میبینند. خون به وسیله “تانگاروآ”، خدایی کوچک در مجموعه خدایان مائوری تولید شده بود که باعث اوجگیریشان آفرینش میشود. در داستانهای مائوری خون از محل قطع بازوهای رانگی تولید شده است. این خون که روی زمین ریخته شد به گل اخرا تبدیل شد که مردم با استفاده از آن ابزارهای مذهبی را نقاشی میکردند.
رشادت “تانه” او را به یکی از مهمترین در مجموعه خدایان تبدیل کرد. او به دلیل آنکه نور را در قالب خورشید و ماه آفرید و پیراهنی از ستارگان برای پدرش درست کرد تا برهنگی تاریک او را بپوشاند، اعتبار مییابد. او در عین حال به عنوان کسی که درختها را کاشت، تجربهای که در آغاز چندان موفق نبود، از حرمت برخوردار است. “تانه” در کار جنگلسازی از ردیفهای انسانی استفاده کرد که ساقهای درخت یا شاخههایش در زمین بود و ریشههایش همانند مو در آسمان موج میزد. سپس با دانستن آنکه مشکلی در کار وجود دارد از وضعیت خودش در زمانی که آسمان و زمین را جدا میکرد و به طور واژگونه ایستاده بود تقلید کرد. درختان ریشه کردند و به زودی برای پرندگان، حیوانات و انسانها خوراک تولید کردند.
کار موفقیتآمیز “تانه” در جدا کردن پدر و مادر باعث رقابت شدیدی میان برادران شد. “تاوهیری” حسود به جنگلهای “تانه” باد وزاند و باعث شد که ماهیان که تا آن موقع در زمین زندگی میکردند به سوی اقیانوس رانده شوند. اینکار به نوبه خود باعث دشمنی ابدی میان “تانه” و “تانگاروآ” شد. “تانه” درختهایی را درست کرد که انسانها از آنها قایق درست کردند تا اقیانوس را اهلی کنند.
“تانگاروآ” برای انتقام گرفتن جزر و مد را درست کرد تا جنگلها را با آب بروبد. دایرهای از انتقام و تلافی وجود داشت که به زیبایی عناصر اصلی حضور پولینزیها را توضیح میداد. “تانه” از نظر جنسی بیبند و بار بود و با موجودات مختلفی جفتگیری کرد تا حیوانات، سنگها و علفها را بهوحود آورد. سپس به توصیه رانگی یک زن را درست کرد و با او جفت شد. از این وصلت “هینه-تیتاما”، به معنای باکره سحرگاه به دنیا آمد که “تانه” با او نیز هم آغوش شد. هنگامی که “تینه”، کودکی که به دنیا آمد دریافت که چه کسی پدر اوست بسیار وحشتزده شد. او به جهان زیرین گریخت و سوگند خورد تا تمام بچههای “تانه” را به جهان زیرین بکشاند. “تانه” بدون آنکه دچار هراس بشود نیاکان تمام انسانها را تولید کرد، که همه آنها، بدون استثناء به وسیله “تینه”، دختر انتقامجوی او به ژرفای زمین کشیده میشوند.
به طور کلی اغلب دیده میشود که پس از آنکه نخستین خدایان به وجود آمدند، هرکدام تجسم متفاوتی از نیروهای آسمانی شدند. آنان ستارهها، بادها، دریاها و تمام نیروهای دیگر طبیعت هستند که در ماورای محاسبات انسانی قرار میگیرند. اما در هر حال در آغاز آنها نیروهای جنگجو بودند و پیش از آنکه جهان پولینزیها وزن آهنگ عادی پیدا کند سلسلهای از برخوردهای اصلی میان آنها رخ داده است. در نیوزیلند که به زبان محلی “آئوترا اوآ” نامیده میشود، و بخشهای دیگر منطقه این زد و خوردهای اسطورهای “تانه” منجر به پیدایش نور و خرد میشود، که برای انسان هدیه دانش را به همراه دارد. خدای ضد او “وهیرو” نام دارد و مظهر تاریکی و شر است.
دانش در سه زنبیل قرار دارد و متعلق به “یو” است. در یکی از زنبیلها دانش صلح و عشق قرار دارد، و در دیگری دانش آئینهای مذهبی و دعاها قرار گرفته، و در سومین زنبیل دانش بقاء و جنگ ذخیره شده. “یو”، “تانه” را فراخواند تا زنبیلها را در جهان نور خالی کند. “تانه” بر وفق آرزوی “یو” محتویات زنبیلها را در پولینزی پخش کرد و معبدهایی ساخت تا حافظ هدیه مقدس باشند. “وهیرو” که از انتخاب “تانه” برای این کار دچار حسادت شده بود بیشترین تلاش خود را به عمل آورد تا جلوی او را بگیرد. او لشکری از عنکبوتها، شبپرهها و مورچهها را گسیل داشت تا به “تانه” حمله کنند.
نتیجه این جنگ در برنامه بعدی به نگارش درخواهد آمد.
نیوزیلند درست است نه نیوزلند
Ali / 04 November 2011