شهرنوش پارسی‌پور – همه ما به نحوی قمارباز هستیم. از من که هر هفته دو دلار بی‌زبان را می‌دهم و لوتو می‌خرم تا مردی که بچه پنج ساله‌اش را جلوی پای آقای خمینی می‌اندازد تا نشان دهد که با قمار کردن روی زندگی بچه‌اش حاضر است همه چیزش را فدای خمینی بکند؛ که البته یک همچه آدمی حتماً پاداش بزرگی هم خواهد گرفت، شاید هم نگیرد. به این می‌گویند قمار.

اما البته قمارباز‌های حقیقی همیشه در کازینو‌ها پلاسند. در ایران نمی‌دانم این چگونه اتفاق می‌افتد، اما بدون شک در کشوری که گرد طلا را روی بستنی می‌پاشند و آن را به قیمت خون آدمیزاد می‌فروشند به طور حتم قمارخانه هم وجود دارد. البته گویا در دوبی، در آن نخل میانه دریا قمارخانه وجود داشته باشد؛ چون برطبق نص صریح قرآن قمار در روی زمین ممنوع است، اما کسی نگفته که در دریا هم ممنوع می‌تواند باشد. به هر تقدیر اگر اطلاعاتی در این زمینه دارید بنویسید؛ البته طوری که باعث زحمت کسی نشود.

قمار کردن یک حس غریبی‌ست. حسی‌ست وصف ناکردنی. نخستین باری که در زندگی قمار کردم هشت سال داشتم. سازمان بخت‌آزمائی، یا سازمانی با نامی مشابه هر هفته بلیت‌های دو تومانی چاپ می‌کرد که مردم می‌خریدند. جایزه‌اش ۲۵ هزار تومان مقطوع بود. بعد یک روز این سازمان تصمیم گرفت یک بلیت پنچ تومانی بفروشد و جایزه را ۱۰۰ هزار تومان تعیین کرد. حقوق ماهانه من در آن زمان نیمه‌زیبا ماهی پنج تومان بود. تمامی این پنج تومانی عزیز وقف خرید یک بلیت بخت‌آزمایی شد.

قرعه‌کشی در یک بامداد روز آدینه انجام می‌شد. من آنچنان باور داشتم برنده هستم که توصیف آن غیر ممکن است. امکان نداشت که خدا مرا که تنها پنج تومانی زندگی‌ام را داده بودم و بلیت خریده بودم برنده نکند. بامداد آدینه خیلی زود از خواب بیدار شدم. قرعه‌کشی ساعت ۱۰صبح اتفاق می‌افتاد و میان ساعت هفت بامداد تا ۱۰ صبح همانند یک میلیونر بالقوه زندگی کردم. ۱۰ صبح کاغذ و مداد در دست پای رادیو نشسته بودم. آقای مستجاب‌الدعوه، گرداننده این برنامه با هیجان غریبی تعریف می‌کرد که چگونه گوی‌ها دارند از گردونه به بیرون می‌افتند. عاقبت شماره‌ها بیرون آمد و بلیت من برنده نبود. حس غریبی بود. من ۱۰۰ هزار تومان را از دست داده بودم و آن موقع این به راستی پول خوبی بود.

شهرنوش پارسی‌پور:حس قمار به‌راستی حس غریبی‌ست

سال‌ها بعد با جوانان خانواده و خویشاوند رامی بازی می‌کردم. این حادثه فرخنده بیشتر در روزهای سیزده به در اتفاق می‌افتاد. این قمار با پول رقیقی انجام می‌شد. من هرگز برنده نبودم. یکی از بچه‌ها به نام “ب” مزاج قماربازانه‌ای داشت. زمانی اعلام کرد که اگر کسی ۱۰ میلیون تومان به او بدهد حاضر است جفت پایش را ببرد. یادم هست از اضطراب لرزیدم و هنگامی که پرسیدم چگونه حاضر است چنین معامله احمقانه‌ای بکند پاسخ داد¨ ببین! من که همیشه سر میز قمار هستم. خودت دقت بکن که همیشه در حالت نشسته هستم و به پا نیازی ندارم.

این شوخی هنوز هم مرا اذیت می‌کند. شاید همین شوخی باعث شد تا سال‌هایی از عمرم دور از حس قمار باشم. البته آن دوران فقر و احساس سوسیالیسم بود که حس خوبی بود. جهان پیرامون من مملو از گفت‌وگو و گفتار درباب سیاست بود، یا ادبیات. وقتی برای قمار نبود. گرچه در سفرهای کوچکی که پیش می‌آمد دوباره سر و کله بازی رامی پیدا می‌شد با پول‌های کوچک. حس قمار اما در آمریکا به سراغ من آمد.

از آغاز سفر به آمریکا بازی لوتو را کشف کردم. این لوتوی آمریکایی چنان که می‌دانید از چهار میلیون تومان آغاز می‌شود. منتها من نمی‌دانم چرا گوی‌های گردونه آقای مستجاب‌الدعوه هر هفته برنده داشت، اما گوی‌های لوتو آمریکایی هر هفته برنده ندارد، اما جایزه مرتب بالا می‌رود. زمانی هست که گاهی جایزه به ۲۰۰ میلیون دلار هم می‌رسد. اعتراف می‌کنم که در تمامی این سال‌های اقامت در آمریکا اغلب به عنوان یک میلیونر بالقوه زندگی کرده‌ام. هر هفته ممکن است با قرعه‌کشی این میلیون‌ها پول نصیب من بشود. شما باور نمی‌کنید که با این پول چه‌ها که نخواهم کرد. در میان فهرست کارهایی که خواهم کرد یک جایزه ادبی- علمی هم هست که در اختیار نویسندگان و دانشمندان ایرانی قرار خواهد گرفت.

حس قمار به‌راستی حس غریبی‌ست. باید به شما اعتراف کنم که سر و کله من در کازینو هم پیدا شده است. چند باری. البته بیشتر از چند بار. این یکی بلائی‌ست که امیدوارم گریبان هیچکس را نگیرد. البته دیدار از یک کازینو از نظر جامعه‌شناختی و روان‌شناختی تجربه جالبی‌ست. کازینو در آمریکا به ویژه تجربه جالبی‌ست. ناگهان در محاصره جمعیتی قرار می‌گیرید مرکب از چینی‌ها، ویتنامی‌ها، لاتین‌ها، کامبوجی‌ها، سیاه‌پوستان و سفیدپوستان از هر رقم. در ایالات کالیفرنیا این کازینو‌ها روی زمین‌های سرخپوستان بنا می‌شود، چون ظاهراً قمار در این ایالت ممنوع است، اما سرخپوستان زمین‌هایشان مستقل است و بنابراین کالیفرنیا شمار قابل تأملی کازینو دارد.

شهرنوش پارسی‌پور – داستایوفسکی به دیدار تورگنیف می‌رود و ادعا می‌کند به دختری در حمام تجاوز کرده است. تورگنیف با بیزاری می‌پرسد: حالا از من چه می‌خواهید؟ داستایوسکی می‌گوید اگر ممکن است به من پول قرض بدهید.

این کازینو‌ها پر هستند از ماشین‌های مختلف قمار. جمعیت پشت این دستگاه‌ها نشسته‌اند و پول‌های بی‌زبان را به داخل آن می‌ریزند. این دستگاه‌ها به طور مرتب و همراه با رشد تکنولوژی تغییر می‌کنند. در آغاز ورود به آمریکا باید پول در این دستگاه‌ها می‌ریختید. حالا هم‌‌ همان کار را می‌کنید، اما ماشین‌های قمار امروزی کامپیوتری هستند و به شما رسید پول می‌دهند. دیگر صدای ریختن سکه‌ها را نمی‌شود شنید. این ماشین‌ها گاهی تا یک میلیون دلار جایزه دارند. خوشبختانه من دچار جنون این ماشین‌ها نیستم. اما اشخاصی را می‌شناسم که پای این ماشین‌ها گیس سپید کرده‌اند. حالا شما از ماشین‌ها عبور می‌کنید و به میزهای قمار می‌رسید. انواع مختلف پوکر. بسیاری از مردم همین جا بی‌خانمان می‌شوند. مرد یا زنی پشت میز ایستاده است و با ادب و خوشرویی به شما کارت می‌دهد. لحظه بی‌مانند تماشای کارت‌ها خود داستانی‌ست. باور نمی‌کنید اگر بگویم این یک لجظه مقدس است!! مثلاً یک تک‌خال پیک در کنار یک شاه پیک و یک بی‌بی پیک قرار می‌گیرد. اگر ۱۰ دلار داو گذاشته باشید – که حداقل پولی ست که باید بگذارید- با این سه خال ۴۰۰ صد دلار تحویل می‌گیرید. حالا اگر سه خال همانند مثلاً سه تا سه یا سه تا چهار گیرتان بیاید ۳۰۰ دلار به شما می‌دهند؛ و گاهی چرخش این خال‌ها عجیب است و این پول‌ها به شما می‌افتد.

تماشای چهره مردم در هنگامی که به برگ‌های دستشان نگاه می‌کنند کار لذت‌بخشی‌ست. اغلب آن‌ها کوشش می‌کنند حتی‌الامکان دیر‌تر به این برگ‌ها نگاه کنند. در این پوکر سه‌برگی گاهی حداقل یک دقیقه طول می‌کشد تا قمارکننده آرام آرام سه برگش را نگاه کند. البته روشن است که شما به عنوان قمارباز در اغلب موارد بازنده هستید. اما حتی هنگامی که بسیار بازنده هستید اگر سه برگ به شکل میزانی قرار بگیرند دچار لذت و شعف غریبی می‌شوید. گویی که انتخاب‌کننده‌ای بزرگ و نا‌شناس شما را برگزیده است.

نمی‌دانم به چهره مردمی که گوشی تلفن همراه را همیشه در گوش دارند نگاه کرده‌اید یا نه. همیشه به نظر می‌رسد آن‌ها منتظر هستند تا شخصیتی به ایشان زنگ بزند. در روز سه بار تلفن آن‌ها زنگ می‌خورد، اما گوشی همیشه روی گوش آن‌هاست. همین حالت در قمارخانه است. بنا بر این است که برگ‌های دسته ورق شما را انتخاب کنند، و هنگامی که انتخاب می‌کنند شما به عرش اعلاء می‌رسید. این به راستی به خود پول ربط ندارد. بلکه رابطه پیچیده‌ای‌ست میان شما و طبیعت اطراف شما. اگر دو بار نزدیک به هم ببرید در میان کسانی که سر میز نشسته‌اند یک احساس احترام برایتان ایجاد می‌شود. خداوندگار ورق شما را برگزیده است. شخصی را می‌شناسم که در بازی رامی همیشه بازنده بود، چون هیچوقت نمی‌نشست و همیشه به دنبال آن می‌رفت که به قول معروف هند کند. یک جا هر یازده کارت را بنشیند و اعلام کند که برنده است. حس قمار آنقدر پیچیده است که شخصیتی همانند داستایوفسکی سال‌هایی از زندگی‌اش را با آن تلف کرد. رمانی هم نوشت. او اغلب از مردم پول قرض می‌کرد تا قمار کند. این برنامه را با خاطره‌ای از همین داستایوسکی به پایان می‌رسانم.

او یک روز به دیدار تورگینیف، نویسنده معروف روسی می‌رود و به او می‌گوید برای اعتراف آمده است. سپس ادعا می‌کند که به دختر دوازده – سیزده ساله‌ای در حمام تجاوز کرده است، و دختر خود را در‌‌ همان حمام حلق‌آویز کرده است.تورگنیف حالش به هم می‌خورد و با بیزاری می‌پرسد حالا از من چه می‌خواهید؟ داستایوسکی می‌گوید اگر ممکن است به من پول قرض بدهید.

این صحنه تجاوز در کتاب جن‌زدگان وحود دارد و البته هرگز در واقعیت اتفاق نیفتاده است. اما پول را البته باید برای قمار کردن از او گرفته باشد.

صمیمانه امیدوارم هیچوقت دچار حس قمار نشوید.