شهرنوش پارسی‌پور – جزیره تاسمانی در جنوب استرالیا قرار دارد. بومیان این جزیره اسطوره‌ای به این شرح دارند. زمانی در بسیار سال پیش از این دو ستاره درخشان به نام‌های موآنی و درومردینر بر سر رهبری آسمان با یکدیگر رقابت داشتند. آن‌ها پس از مدت‌ها کشمکش به این نتیجه رسیدند که با یکدیگر بجنگند. فریادهای جنگی آنان در سراسر آسمان طنین انداخت.

ستارگان دیگر با ناتوانی جریان جنگ را نظاره می‌کردند. عاقبت جنگ به پایان رسید. موآنی شکست خورده بود و از قلمرو آسمان طرد و به زمین پرتاب شد. او به جنوب ساحل تاسمانیا رفت و هنوز می‌توان سنگ بزرگی در آنجا در دریا مشاهده کرد. به هرحال موآنی پیش از آنکه بمیرد نخستین اهالی تاسمانیا را آفرید و به خانه زمینی خود هدیه کرد. اما از شدت شتابی که داشت برای آن‌ها دم درست کرد و یادش رفت در زانوی آن‌ها حلقه اتصال بگذارد. اهالی تاسمانیا مجبور بودند در تمام طول زندگی در حالت ایستاده باقی بمانند، بی‌آنکه قادر به دراز کشیدن باشند. آن‌ها عاقبت به سوی آسمان زار زدند تا آسمان از این گرفتاری نجاتشان بدهد. درومردینر عاقبت صدای آن‌ها را شنید. با آنکه سنگدل بود اما از دیدن این مردمان تکان خورد. او دم آن‌ها را برید و برای تسکین درد به جای آن روغن مالید. سپس در میان هر پای در محل زانو چیزی همانند لولا قرار داد. اکنون مردم آزاد بودند تا چمباتمبه زده و بخوابند.
بومیان استرالیا خاطره آمدن نیاکان خود را از آن سوی دریا در یاد نگه داشته‌اند.

در بعضی مناطق مردم هر روز به دریایی نگاه می‌کنند که نیاکانشان نخستین بار از آنجا قدم به خاک گذاشتند. آنان با بلم‌های خود برای داد و ستد و ماهیگیری تا دوردست‌ها می‌روند. این در مجموع مسئله قابل تأملی‌ست، چرا که ۶۵ هزار سال از آمدن این مردم می‌گذرد. انسان وسوسه می‌شود که فکر کند دستی آن‌ها را در آنجا گذاشته و توصیه کرده است تا به دریا نگاه کنند و منتظر باقی بمانند. آنان در عین حال برای باد‌ها شخصیت قائل هستند. باد حاصلخیز بارا، که آورنده رطوبت است برایشان نویدبخش زندگی‌ست، اما باد مامارایگا که سبزه‌زار‌ها را به برهوت تبدیل می‌کند در اساطیر این مردم ظاهر می‌شوند. آن‌ها با دادن هدایایی به باد از او درخواست می‌کنند تا زندگی را برای آن‌ها نو کند. اما در ماه آوریل که باد خانمان‌برانداز مارانگا آغاز می‌شود مردم دچار نگرانی می‌شوند. آنان عقیده دارند که این باد‌ها هستند که زن‌ها را باردار می‌کنند. باد‌ها که همانند ارواح در هوا جاری هستند و در میان علف‌های بلند کمین کرده‌اند، منتظر دیدن زنانی هستند که از آنجا عبور کنند. آنان به سرعت در بدن این زنان فرو می‌روند و با آرامش در آنجا مستقر می‌شوند. ماه‌ها در آنجا منتظر می‌مانند و بعد به قالب انسانی متولد می‌شوند. عملکرد جنسی زن و مرد بسیار صریح است و سنت بومیان ارتباطی میان رفتار جنسی و تولید مثل قائل نیست. البته انگیختگی جنسی مرد ممکن است به بچه شهامت رشد در زهدان را بدهد، اما دلیل تولید بچه نیست. مسئله بیشتر این است که ارواح انسان به آزادی در هوای اطراف جاری‌ست و در زهدان مادری که می‌تواند مادر او باشد “رؤیا” می‌بیند که مادر زیر نفوذ نیاکانی‌ست که مراقب او هستند.
 

شهرنوش پارسی‌پور – بومیان استرالیا عقیده دارند که این باد‌ها هستند که زن‌ها را باردار می‌کنند. باد‌ها که همانند ارواح در هوا جاری هستند و در میان علف‌های بلند کمین کرده‌اند، منتظر دیدن زنانی هستند که از آنجا عبور کنند. آنان به سرعت در بدن این زنان فرو می‌روند و با آرامش در آنجا مستقر می‌شوند. ماه‌ها در آنجا منتظر می‌مانند و بعد به قالب انسانی متولد می‌شوند. عملکرد جنسی زن و مرد بسیار صریح است و سنت بومیان ارتباطی میان رفتار جنسی و تولید مثل قائل نیست.

میان بومیان استرالیا و آسمان ارتباط پیچیده‌ای وجود دارد. در این زمینه داستان‌های زیادی شکل گرفته است. یکی از این داستان‌ها به مجموعه ستارگان صلیب جنوبی مربوط می‌شود. بر طبق سنت، این ستارگان دختران مولولو، رئیس قبیله هستند. مولولو در هنگام مرگ از اینکه دخترانش را تنها بگذارد بسیار نگران بود. پس از آن‌ها دعوت کرد تا با او به آسمان بروند. پزشک-مردی به آن‌ها کمک کرد. دختران ریش‌دراز و انبوه او را گرفتند و از آسمان بالا رفتند. وحشت بر دختران غلبه کرده بود، اما باز بالا رفتند و خود را به مولولو رساندند. خواهران که خانواده‌ای شاد تشکیل داده بودند در چهار جهت صلیب جنوبی قرار گرفتند.
 

در رابطه با خورشید و بومرنگ داستان جالبی وجود دارد. بومیان جنوب استرالیا شرح می‌دهند که چگونه روز و شب از یکدیگر متمایز شدند. به نظر می‌رسد که در هنگام کودکی جهان همه چیز نورانی و درخشان بود و تاریکی معنایی نداشت. مشکل در یک روز “زمان رؤیا” آغاز شد که مارمولک گوانا و گکو تصمیم به بازدید از همسایگان خود گرفتند. آنان هنگامی که رسیدند متوجه شدند که تمامی دوستانشان قتل عام شده‌اند. آنان تصمیم به انتقام گرفتند. بزودی متوجه شدند که قاتل زن-خورشید و سگ‌های او دینگو هستند که حمله کرده و مردم بی‌دفاع را کشته‌اند. این زن دشمن ترسناکی بود، اما مارمولک‌ها بسیار دلیر بودند. همین‌طور که زن-خورشید توفان به پا کرده و با فریاد اعتراض می‌کرد، مارمولک بومرنگ خود را بلند کرده و پرتاب کرد. خورشید از صفحه آسمان ناپدید شد. او به آسمان غربی پرتاب شد و جهان در تاریکی مطلق فرو رفت. مارمولک‌ها بسیار مضطرب شدند. اگر زن-خورشید با شعاع‌هایش آن‌ها را گرم نمی‌کرد چه می‌شد؟ باید خورشید را به آسمان برمی‌گرداندند. گوآنا چندین بار بومرنگ خود را به جهات محتلف پرتاب کرد که بی‌فایده بود. عاقبت آخرین بومرنگ را برداشت و به سوی آسمان شرقی پرتاب کرد. این جهت برعکسی بود که زن-خورشید در آنجا غرق شده بود. او شگفت زده بومرنگ را دید که برگشت و کوه شعله‌ور خورشید ظاهر گشت. و پیش از آنکه در غرب ناپدید شود طول آسمان را پیمود. از آن روز به بعد خورشید همین مسیر را می‌پیماید. 

در ایران نیز مردم به خورشید، خانم می‌گویند و پنداری زنانه درباره آن دارند. در چین نیز آتش یکی از دختران زمین-مادر و آسمان-پدر است. همچنین می‌دانیم که در ایران واژه زندگی با واژه زن و واژه مرگ با مرد نسبت دارد. شاید در آغازینه حیات انسانی مفاهیم واژگونه بوده‌اند. با این احوال در این اسطوره استرالیایی دیده می‌شود که خورشید-زن مردمان را کشته است. چنین به نظر می‌رسد که گرمی و حرارت و در‌‌ همان حال بی‌رحمی در شخصیت زن وجود داشته. این جامعه‌ای‌ست ماقبل زمانی که مردان از حضور خود به عنوان پدر آگاهی یافته‌اند. در نتیجه می‌توان باور کرد که زنان به نحوی حامعه را اداره می‌کردند. چون با توجه به اهمیت خورشید می‌توان این حالت را درک کرد. نکته دیگر توجه و علاقمندی به خزندگان است. مارمولک در داستان خورشید-زن یک نقش اساسی بازی می‌کند. می‌توان باور داشت که خزندگان بخشی از خوراک این مردمان را تشکیل می‌داده‌اند. شکار حیواناتی همانند کانگورو بدون ابزار بسیار مشکل بوده است. انسان همیشه حیواناتی را که می‌خورد دوست دارد. در عین حال حرکات سریع و تند مارمولک محل تأمل و اعتناست.
 

اینکه بومیان استرالیا چگونه بومرنگ را اختراع کرده‌اند از مسائلی‌ست که همیشه به آن فکر می‌کنم. این اختراع بسیار ساده و در عین حال پیچیده است. نمی‌دانم چرا از این فکر بیرون نمی‌آیم که در مقطعی افرادی نخستین بومیان را وارد این سرزمین کرده‌اند. هرقدر که گفته می‌شود آنان با بلم‌های خود به استرالیا آمده‌اند به نظرم غیر ممکن می‌آید. به هرحال امروز بومیان استرالیا به نسبت قابل تأملی با دیگر مردمان ساکن این قاره وصلت کرده‌اند و نسل جدیدی بوجود آمده که چندان به نیاکان خود شبیه نیست. طبیعی‌ست که این داستان‌ها نیز در حال رنگ باختن هستند.
 

اکنون به یاد خاطره‌ای در سفر به استرالیا می‌افتم. کسی به من گفته بود که جهات چرخش آب در نیم کره جنوبی برعکس نیم‌کره شمالی ست. تلاش من برای کشف این مطلب به جایی نرسید. اگر کسانی در این زمینه اطلاع دارند لطف فرموده مرا راهنمایی بفرمایند.
 

در همین زمینه:

::اساطیر بومیان استرالیا به روایت و با تفسیرهای شهرنوش پارسی پور::